رمان یادگاری سرخ به قلم شکوه
داستان عشق و زندگی قبل و بعد دختری به اسم شیوا هست که این دو عشق ارتباطی با هم دارن . پایان خوش...
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۲ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
داستان عشق و زندگی قبل و بعد دختری به اسم شیوا هست که این دو عشق ارتباطی با هم دارن . پایان خوب..
پله های دانشگاه رو با عجله دوتا یکی پایین میومدم که صدای غزل روشنیدم.
غزل: -شیوا وایسا.شیواااااا
-دختره ی دیوونه اسمم تو سالن پیچیده بود.صدبار بهش گفتم با صدای بلند در ملاعام منو صدا نکن.تقریبا به من رسیده بود.باصدای نفس دارش گفت:
-شیوا.وای نفسم بند اومد.
با لحنی تندوامیخته باشوخی گفتم:شیوا ومرگ.اخه من میخوام بدونم کی تراز شعوری توبالا میره دختر؟
با حالت خنده گفت:حقته میدونسم بدت میاد اسمتو بلند صدا بزنم ولی تا توباشی تخته گاز نری.
خب امرتوبگو تامن مرخص شم بابا هومن پیش مامان بزرگشه باید زود برم.
-خیلی خب بابا.جزوه هات رو که دادی بودی دسته نسیم.اون هفته نیومده بودی دادشوون به من.جلسه دیگه هم امتحان داریم.
وااااااااای حالا من چی کار کنم؟غزل با لبخند گفت:
-من موندم کدوم مریض بدبختی میخواد بیاد زیر دست تو.خب باهوش این همه پله رودویدم تا بیام جزوه هاتوبدم بهت.که اخلاق خوشتو نشون میدی.
لبخند رولبم نشست وبه غزل گفتم:ای فدای تو رفیق.شرمنده عجله داشتم.
-خیلی خب بابا.اخلاق گندتو میشناسم.جریمت اینه که منو هم با خودت ببری.
ای بی ادب.پس بزن بریم که میخوام با دنده هوایی برم.بدو ماشین سر خیابون پارکه باید پرواز کنیم.
با غرغر گفت:اه.خب یکم نزدیک تر پارکش کن.
سفارش جا پارک اختصاصی دادم هنو نرسیده.بدو دیگه.دستشو کشیدم وبافاصله یه قدم نسبت به خودم دنبالم میومد که صداش دراومد.
-شیوا اروم تر بابا.بزن شماره 1.بابا همش تنه میخورم به این واون.راس میگفت سالن وراهرو دانشگاه شدید شلوغ بود.داشتم به سمتش برمیگشتم که بگم نمیشه زود باش.هنوز جمله روتموم نکرده بودم که با شدت به یه نفر برخورد کردم وتعادلم روازدس دادم.تا زمین خوردن ارتفاعی نداشتم که دستای قوی ومردونه منو بالا اورد.نمیدونم چرا مقابل سینش رسیدم ضربان قلبم به شدت افزایش یافت.حس رسیدن به چیزی که از دسش داده بودم درونم بوجود اومد.جرئت نگا کردن به چهرش رو نداشتم.به خودم اومدم که متوجه شدم بیشتر چند ثانیه هس که خودم رو از حلقه مردونه دستاش رها نکردم.سریع به خودم اومدم ویه قدم به عقب برداشتم.به چهرش حتی نیم نگاهی نکرده بودم.از درون دگرگون شده بودم.نگاهم روبه کاغذهای پخش شده توسالن انداختم وبه سمت غزل کشوندم.نگاهش روفردی ثابت مونده بود.رد نگاشوگرفتم وبه محل موردنظر رسیدم.به چهرش نگاهی کردم.سرش رو کمی متمایل به شونه هاش گرفته بود وباخیرگی تمام منو نگا میکرد.یادم اومد عذرخواهی نکردم.اب دهنم روقورت دادم وبا با بازوبسته کردن چشمام دهانم رو باز کردم عذر خواهی کنم که اون پیشقدم شد:
-صداش روصاف کردوگفت :شرمنده واقعا.ببخشید چشام جلو رو ندید به شما برخورد کردم.به حالت عادی اومدم وگفتم:شرمنده جناب عجله داشتم. گویا این براش کافی نبود.سریع نگام روبه سمت غزل بردم وگفتم ده بیا اینارو جمع کن.بدو.خودم هم به حالت دوزانو به زمین نشستم ومشغول شدم.غزل با نگاه خیره به مرد به جلو اومدومشغول شد.د به جلو رفتم تا دوتا کاغذ دیگه روبردارم که به پای اون جوون رسیدم.متوجه شدم هنوز سرجاش ایستاده.پایین نشست ودتا کاغذ دیگه روبرداشت وبه دستم داد.با نزدیک شدنش یه احساس سنگینی به من دس داد.برگه ها رواز دستش کرفتم ایستادم.مشغول تمیز مردن مانتوم بودم که گفت:شرمتدگی تنها فایده ای نداره.باید معذرت خواهی درستی کنین خانم محترم.
شدم همون شیوای قبل وجدی گفتم:من گفتم شرمنده ام وعجله داشتم.
درجوابم گفت بله دیگه ماهم از بتون بودیم خوردین به ما احساس نکردیم.لبخند کجی کنج لبام نشوندم وگفتم:فک نکنم بدن بتونی داشتم که خدااااااایی نکرده اسیبی به شما برسونم.خدایی نکرده روبالحن خاصی گفتم.
نزدیکم شد.خدایا چرا نزدیکم میشه احساس سنگینی میکنم وبه قلبم فشار میاد.در حال رد شدن از کنارم بود که مقابل شونه هام ایستاد ویه لبخند روبا تکون دادن سرش نثارم کردم.چشامو به رفتنش دوختم.به حال خودم رسیدم وبه عجله به سمت خروجی راهر رفتم.به درخروجی رسیدم که غزل گفت:
-وایسا بابا.اومدم.
با غرغر وعصابنیت بهش گفتم:همش تقصیر تو بود.وگرنه نه به کسی میخورم نه وقتم تلف میشد.غزل متعجب گفت:
بیا وخوبی کن.بیچاره اگه من نبودم که جلسه دیگه میفتادی امتحانو.دستم بشکنه دیگه.
با تاسف گفتم:شرمنده.این پسره از خودراضی بدجوری با نگاش مسخرم کرد.
غزل گفت:بابا برو خداروشکر کن خطر از بیخ گوشمون گذشت.-
-چرا؟
-نمیشناسی اینو؟با این جوابایی که تو به این دادی خوب بود چیزی بهت نگفت ورد شد.نگا که خوبه.
مثلا باید چکار میکرد؟با یه لحن خاصی اداش دراورد وصدام رو مردونه کردم:خانم شرمندگی فایده ای نداره باید معذرت خواهی درسی کنین.اااااایش با اون لبخند مسخرش.
غزل گفت:حیف که عوض شده اگه اون پوریای قبل بود که بیشتر از این صدات رودرمیاورد.
مگه تو میشناسیش؟
حالت خوبه؟کیه نشناسه اینو؟پوریا کیانفر رو همه میشناسنش.
پس چرا من اسمشو نشنیدم؟
خانم محترم شما الان بعد از یک سال وچند ماه اومدین دانشگاه.در ضمن ایشون سال اخر داروسازی هستن.وقتی تو دانشگاه قبول شدی ایشون تموم میشدن دیگه.اگه میبینی اینجاس بخاطر اینه که درست همون موقع که تو درگیربیماری حامد بودی ایشون بخاطر بیماریش تو بیمارستان بود.فک کنم تقریبا 6 ماه بعد از مرگ حامد اومد دانشگاه تا چند ترم باقی مونده روتموم کنه.البته الان دیگه تمومه نمیدونم برای چی اومده..تازه به این چیزا هم اهمیت نمیدی افراد مشهور روبشناسی.
یه لحظه نگام کرد ومتوجه شد بش زل زدم.
گفت:چیه جن دیدی؟
نه میخوام بدونم تو واقعا خجالت نمیکشی این همه امار از پسر مردم داری؟همین کارو کردی به جای درس خوندن که یه کتابو چند ترم میخونی.
امار چیه؟کاراگاه بازیه به جان تو.مثه بازیگرای هالیوودی خبرش تو دانشگاه پیچید.بعدم خوبه مثه تو باشم نفههم دارم با کی حرف میزنم.طرف چی کارش اصلا؟
اووووووو.حالا کی بودن خانم کاراگاه؟ما که از همه جا بی خبریم.
بسه همینا روفهمیدی.مگه نمیگی خوب نیس.زشته .بده .نباید از پسر مردم چیزی بدونی.
خیلی خب بابا.شما مجردا باید امار داشته باشین نه من مادر.بدو بریم بچم هلاک شده تا حالا.خوبه والا خوب خودتو توجیه میکنی.اصلا تا حالا که برام مهم نبوده کیه ونمیشناسمش از این به بعدم نمیخوام.
اخی.همچین میگه مادر انگار50سالشه.خوبه تازه 22سالت تموم شده.
حالا که چی بالاخره یه مادرم.یه دختر مجرد نیستم که بشینم امار اینو اون رو دربیارم.
-باشه .تسلیم مادر فداکار بریم..غزل رو سرمیدون پیادش کردم وبه سمت خونه حرکت کردم.با عجله وارد شدم که صدای هومن تو گوشم پیچد.بازم گریه کرد ومن داغون شدم.مامان بزرگش از اشپزخونه اومد بیرون.
جانم مامان به اسیه گفتم برات شیر درس کنه.با سرعت به سمتش رفتم ویه لبخند به گیتی جون زدم وسلام کردم.بعدم با نگرانی به هومن نگا کردم گفتم:مامان بدینش به من.
سلام نفس مامان.چیه عشقم.چرا گریه میکنی.الهی مامان فدای اون چشمات بشه گریه نکن نفسم.بعدم اسیه رووصدا زدم تا سریع تر شیرش رو بیاره.هومن تقریبا تو ب*غ*لم اروم شده بود.مشغول ب*و*سیدنش بودم.اهان شیر خوشمزه بدم گل پسرم.مامان بزرگو اذیت کردی؟شیرشو خورد وتو ب*غ*لم خوابید.ب*و*سه ای به پیشونیش زدم وتو تختش گذاشتمش.خیره به چهره معصومش چشم دوختم.تنها یادگار من از حامد.حامدی که رفت ومنو داغون کرد.حامدی که تو لحظات اخرش فقط یه ب*و*سه خونین تقدیم به روحم وجسمم کرد.اگه هومن نبود هیچ وقت به زندگی عادی برنمیگشتم.تنها هومن بود که مرگ اونو برام قابل پذیرش کرد.گیتی جون وارد اتاق شد وگفت :
خسته نباشی عزیزم.اینقدر با عجله هومن رو گرفتی که وقت سلام واحوالپرسی نذاشتی.با لبخند بهش گفتم:
-شرمنده گیتی جون باور کنین نمیدونم چی کار کنم.حاضر شدم یه سال بیشتر بخونم تا واحدای کمتری بردارم وبه هومن برسم ولی دیگه نمیتونم بیشتر از این کمشون کنم.گیتی جون با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه این حرفو نزن عزیزم.هومن زندگی منه.خودت میدونی داغ حامد رو هومن برام اسونش کرد.تنها یادگار از پاره تنم بود.تو باید به درسات برسی.مگه یادت نیس حامد رودرسات حساس بود؟راستی سه ماه دیگه هانیه برمیگرده.امروز تماس گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند پررنگی رو لبام پخش شد.جدی میگین؟وای دلم براش یه ذره شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره عزیزم.اونم بی تابته مخصوصا بی تاب هومن.لباساتو عوض کن عزیزم یه دوش بگیر تا ناهارو بخوریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای وای مگه شما ناهار نخوردین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه مادر.گذاشتم توبیای با هم بخوریم.امرووز مسعودم نیس رفته شمال برای پروژه.منم تنها چیزی از گلوم پایین نمیره.بد بیا مادر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یه لبخند حرفاشو تائید کردم.نمیدونم چرا با جریان اتفاقی امروز.شنیدن اسم هانیه.مرگ حامد.به دنیا اومدن هومن دلم هوای گذشته رو کرد.خیلی وقته تصمیم دارم داستان عشق وزندگیموبنویسم.دستم رو به سمت اشک های حلقه بسته تو چشام که سرازیر شده بود بردم..چه گذشته ای؟اشکامو پاک کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم و یه دوش گرفتم وناهار رو با گیتی جون خوردم.هومن هنوز خوواب بود.به کاغذای اماده شده از چند هفته پیش رو میزم چشم دوختم.کاغذایی که قراره گذشته منو تو خودش جا بده.به سمت میز تحریر رفتم.قلم رو به دس گرفتم.تو دستام جا به جاش کردم.نگاهی به عقب و به سمت هومن کردم.تو خواب نازی غرق شده بود.نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم.خاطرات خاطرات.تقریبا دوسال پیش در ذهنم جون گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانواده نسبتا معلومی ومتدین داشتم و پدرم جوشکار بود. یه برادر داشتم که کوچیک تر از من بود و یه خواهر بزرگ تر از خودم که تویه مطب دکتر مشغل به کار بود تا بتونه هزینه دانشگاش روو پرداخت کنه چون تو دانشگاه دولتی قبول نشده بود..زندگی رو سپری میکردیم با یه لقمه نون حلال.چون میدونستم نمیتونم دانشگاه های غیر دولتی برم از همون اول درس خون بودم.با زحمت وتلاش فراوان تورشته پزشکی دانشگاه دولتی تو تهران قبول شدم.خیلی خوشحال بودم که حداقل یه خرج اضافه واسه خانوادم به وجود نیاوردم.خانوادمم از این موضوع خوشحال بودن بخصوص پدرم که اصرار میکرد من که شغل درستی ندارم حداقل دخترم ما رو روسفید کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir8 ماه از دانشگاه رفتنم گذشته بود و با دختری به اسم هانیه تهرانی اشنا شدم.دختری از خانواده اصیل تهرونی وسرشناس.دختر محجوبی بود و با کسی جوور نمیشد.مغرور و جدی درس مثه خودم.از همون اوایل هانیه سعی میکرد طرح دوستی بریزه و بیشتر با هم اشنا بشیم ولی من سعی میکردم سرد باشم نسبت حرکات وحرفاش.چون دوس نداشتم با کسی که در سطح خودم نیس اشنا شم.چون همیشه ذهنیتم این بود که انسان باید با یکی جنس خودش معاشرت کنه.اما هانیه با لطف های بسیار وخوشرویی که به من نشون میداد نسبت به بقیه نمیشد نادیدش گرفت.از طرفی هیچ وقت موقعیت مالی وخانوادگیش رو به رخم نمیکشید و رفتار خواهرانه و خاکی داشت با من.دوستی صمیمانه ای بین منو هانیه شکل گرفت.همیشه میگفت از معصوومیت چهرت ورفتار سنگینت خوشم میاد.تا جایی که منو به خونشوون دعوت میکرد.چند بار این کارو کرد من درخواستش رو با اوردن بهانه هایی رد کردم.هانیه یه برادر به اسم حامد داشت که تو شرکت پدرش مدیر عامل بود و خوشبختانه تو دو سه باری که من اونجا رفتم خونه نبود من احساس راحتی میکردم.یه روز که به اصرار هانیه از دانشگاه به خونشن رفتم وفصل جدیدی تو زندگی من بوجود اومد.خسته بودم و لبه تخت هانیه نشسته بودم.هانیه با شربت وارد شد وسینی رو رو میز گذاشت.مادرش که گیتی نام داشت و از اولین برخوردم تا این دفعه فقط لطف ومحبتش رو به من نشون میداد و اصرار میکرد بیشتر بیام وبا هانیه باشم.مادرش هانیه روصدا کرد تا بره پایین.هانیه تا اومد لیوان شربت رو سرجاش بزاره یه لبخند به من زد و حواسش نبود لیوان رو سینی قرار نگرفته.که شربت روقالیچه اتاقش ریخته شد.هانیه گفت:اخ.چی شد؟من که به قالیچه نگا میکردم گفتم خب پاشو جمش کن تا بشوریمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه متعجب گفت ما برای چی بشوریم.مش رضا میشووره.من برم پایین الان میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه رفت پایین که من قالیچه رو جمع کردم و وقتی هانیه بالا اومد گفتم بزن بریم کار خودمونه.این قالیچه چیه اخه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزن بریم یه خورده اب بازی کنیم.هانیه که شیطنت تو چشاش بود گفت بزززززززن بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقالیچه رو توحیاط بردیم ومن مانتوم رو دراردم وو شلوارم رو بالا زدم.مقنعم روهم دراوردم وموهام رو با کلیپسم محکم تر بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقالیچه رو خیس کردم و مشغول بودیم و میگفتیم ومیخندیدیم.هانیه که دنبال بازی کردن بوود شلینگ رو روو صورتم گرفت و بعد لباسام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حال جا خورده گفتم هانیه الان چرا؟من چی کار کنم؟گفتم یکم اب بازی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه گفت:نه دیگه اب بازی یعنی این.منم با خنده گفتم باشه پس وایسا که اودم.بدو به سمتش رفتم.شیلنگ رو ازدستش گرفت و بیشتر خیس شدم.هانیه مشغول خندیدن با صدای بلند بودو به سمتم میوومد.مثه موش اب کشیده شده بود.شیلنگ رو تو دستام گرفتم وبدو میرفتم.به عقب نگا میکردم ودوباره شیلنگ روبه سمت هانیه میگرفتم.صدای جیغ وخنده یهانیه حیاط روپر کرده بود.هانیه بهم نزدیک تر میشد تا شیلنگ رواز دستم بگیره.منم سمت درحیاط رفتم.به در نزدیک شده بودم که رومو برگردوندم سمت هانیه که بهم نزدیک شده بود.شیلنگ روسمتش گرفتم.هانیه شروع به جیغ زدن کرد که صدایی تو حیاط پیچید :اینجا چه خبره؟نفهمیدم صدا از پشت سرمه با شیلنگ اب به عقب نگا کردم که که صدای فریاد یه نفر بلند شد بگیر اوونو بیصاحابو.با نگاه متعجب به چهره عصبانی حامد نگاه کردم.نا خوداگاه شیلنگ از دستم افتاد. نگاهی به هانیه کردم که دیدم مثه بمب منفجر شد.یه لحظه به روبه روم نگا کرد.حامد با چهره یعصبانی گفت:معلوم هس چه غلطی میکنین.نگا خانم چی کار کردی؟هانیه ببند نیشتو.هانیه که غرق در خنده بود گفت داداش مثه موش اب کشیده شدی.تروخدا نگا کن.یه لحظه به خودم اومدم که دیدم بدون حجابم.بدون اینکه صدای حامد رو بشنوم به سمت ساختمون رفتم وخودم رو به اتاق هانیه رسووندم.صدای حامد از پایین میومد که مشغول دعوا کردن با هانیه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واقعا خجالت نمیکشین.این کیه ؟دوستته؟دیدم مثه خودت خل وچل بود.دفعه اخرت باشه از این قرطی بازیا دربیاریا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندونام رو به همفشار میدم.با حرص گفتم:پسره ی پررو.به ما میگه قرطی.اره دیگه منظورش این بود به دووست سبکت بگو اینکارو نکنه.خاک برسرت هانیه مگه نگفتی امروز نیستش.لباسامو پوشیدم وبا عصبانیت از اتاق خارج شدم.شلوارم خیس خیس بود.حواسم به مهای خیسم نبوود که از مقنعم بیرون زده.وسط پله ها به هانیه برخورد کردم که گفت کجا شیوا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحنی ناراحت وتقریبا بلند گفتم:هیچی تو عمرم قرطی نبودم که به لطف یه اب بازی ساده داداشتون این لقب روو بهمون چسبوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه با لحن متقاعد کنندش اومد ارومم کنه که گفتم اگه میشه یه اژانس برام بگیر.با این لباسای خیس نمیتونم تو خیابون راه برم.هانیه گفتکشیوا چی میگی؟بابا اتفاقی نیفتاده.خب....خب حامد خیس شده بود عصبی شد.چیزی نشده عزیزم.خواهش میکنم شیوا اینجوری نرو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرسی عزیزم.دیگه دیر شده باید برم.گیتی خانوم از اشپزخونه خارج شد و با خنده گفت:چی کار کردین دخترا صدای حامد رودراوردین؟شیطنتتون گل کرد.سعی کردم ناراحتیم رونشون ندم وگفتم اره دیگه گفتیم یکم خوش بگذرونیم وبه سمت در خروجی رفتم.گیتی خانوم متعجب گفت:شیوا جون کجا دخترم؟شب بمون میرسونیمت.چرا داری با عجله میری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم روشو کرد سمت هانیه و گفت:چی شده هانی؟شیوا ناراحت شده گویا.هانیه اومد جواب مادرش رو بده که حامد با ابروهای گره خورده اومد بیرون از اتاقش درحالی که داشت یغه یپراهنشودرس میکرد گفت:هیچی چی شده؟مگه کسی حرفی زده که بخوان دیگران ناراحت بشن؟بعدم نگاش رو به سمت من کشوند وگفت:کسی چیز بدی نگفت که شما بهتون برخورد.در ضمن شما که ادعای وقارتون میشه میدونستین مش رضا خونه هس اونجوری تو حیاط چرخ میزدین وبه قول خودتون اب بازی ساده میکردین؟من که در حال انفجار بدم چشام روباز بسته کردم ووو گفتم:شما اول باید بدونی کسی ادعای وقار نکرد.دوم شما که نکته های ظریف رو میبینی خدمتتون عرض کنم مش رضا خونه نبودن جناب.وقتی شما اومدی ایشون اومدن واینقدر شعورم میرسه.سوم حق با شماس کسی چیز بدی نگفت فقط یه لقب قرطی بودن به ما چسبید که فدای سرتون اصلا برام مهم نیس.در ضمن من خل وچل بودم که این پیشنهاد رو دادم خواهرتون عاقله و خانوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیتی خانوم جلو اومد وگفت:راس میگه حامد؟دیدم سروصدات میومد ولی نشنیدم چی گفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد که به من زل زده بود گفت صبر کن خانم تند نرو.شما نباید اینو بدونی که در شان دوتا دختر نیس که تو این سن اب بازی کنن و صداشون 7 تا محل بپیچه.بعدم تو اتاقش رفت در محکم بست.گیتی جوون جل اومد وگفتکشرمنده عزیزم حامد یه خورده اخلاقش تنده.راستش رو همچین مواردی حساسه.هانیه که از دسته حامد عصبی بود روپله ها نشسته بود جلو اومد گفت :من معذرت میخوام.من فک کردم حامد امروز نمیاد وگرنه میدونستم از این کارا خوشش نمیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند ساختگی گفتم:نه بابا این حرفا چیه؟خیلی ناراحت نشدم خودمم تند رفتم شرمنده اگه مجبور شدم جوواب داداشت رو بدم خودت میدونی که جلو زبونمو نمیتونم بگیرم.بعدم حق با داداشت بود ما نباید اینکارو میکردیم.گیتی خانوم که خوشحال شده بود من ناراحت نیستم گفت صبر کن عزیزم برات اژانس بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به شلوارم کردم وگفتم نه دیگه نمیخواد .خودم میرم.خیلی خیس نیس.تازه هوا خیلی روشن نیس که بخواد معلوم بشه. یه سری خرید دارم که ترجیح میدم خودم برم.با اجازه شرمنده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیتی و هانییه با هم گفتن:دشمنت قربونت برم.خدافظ.راننده هم نیستم خودم ببرمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم وگفتم:مهم نیس گلم.خدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم به سر خیابون میرسیدم.هوا تقریبا تاریک شده بود.به شلوارم نگا کردم که دیگه اثری از خیسی نداشت.به سر کوچه رسیدم که صدای بوق ماشینی از پشت سذم شنیدم.تقریبا جلو پام ترمز کرده بود.به رانندش نگا نکردم و راهمو گرغتم.که صداشو شنیدم:خیلی خب فهمیدم وقارت زیاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگامو سمت ماشین بردم که متعجب به رانندش چشم دوختم.حامد بود که خیره نگام میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتنم شمااااا میخوواستم جملم رو کامل کنم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن بیرون کار داشتم اگه مسیر خاصی میخواین برین میرسونمتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفاش تو ذهنم جون گرفت و با غرور گفتم:نه ممنون مزاحم نمیشم خودم میرم.مسیرم با شما یکی نیس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه شد دارم میپیچونمش و هنوز ناراحتم که گفت:مگه مسیرتون کجاست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :من میرم میدون .....نزاشت حرفم تموم بشه که گفت:منم همون مسیرم رو میرم.نمیخاستم باهاش برم که گفتم:ولی من سر اون خیابون یه خرید دارم مزاحم نمیشم شما برین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاش عصبی شده بود که گفت:مهم نیس .هر جور راحتی.فقط در شان یه خانم با وقار نیس که اینجا وایسه. وخرید رو بهونه کنه.با وقار روو با لحنه خاصی کشی.منم که بی طاقت گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا نمیخوام با شما بیام.من یه دختر قرطی وسبک و خل وچلم.درشان شما نیس با همچین کسی هم مسیر باشین.بعدم با سرعت از ماشینش فاصله گرفته بودم.با خودم درگیر شده بودم که چرا موضوع به این کوچیکی روبزرگش کردم .ولی دسته خودم نبود اگه دلم از حرفی میشکست دیگه نمیتونستم خودم رو راضی کنم .مشغول راه رفتن کنار جدول خیابوون بودم که بنز مشکی رنگی صدام میکرد:خوشکله چرا تنها اونم پیاده بیا بالا میرسونمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال راهم رو کشیدم که دست بردار نبود .چند بار کلافه جلو و عقب رفتم.وای خدایا چه گیری کردم.نباید دیر برسم خونه.داشتم سمت جلو میرفتم که در عقب بنز باز شد ویه پسر با موهای عجیب وچهره وحشتناک که میخورد چیزی مصرف کرده باشه پیاده شد و گفت:تعارف میکنی چرا عرووسک؟بیا بالا.ترس وجودم رو گرفته بوود.همیشه تو فیلما میدیدم اگر کم محل میکردی اینارو میرفتن وبیخیال میشدن.عقب عقب میرفتم و نزدیک تر میشد.تو خیابونای بالا شهرم که کسی نبود دفاع کنه از کسی بازم محله خودمون .ترسون ترسون عقب میومدم که صدایی میخکوبم کرد.امری دارن با این خانوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سرم رو نگا کردم که با دیدن حامد زبونم قفل شد.اون اینجا چی کار میکرد؟مگه نرفته بود؟به هر حال بادیدنش ذوق کردم حسابی.حداقل اگه تازه باش اشنا شده بودم ولی به هر حال اشنا بود ودلگرمی به سراغم اومد.به سمت پسری که داشت به سمتم میومد رفت .منم رد مسیرش رو گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با تو بودم عوضی.دختر تنها گیر اوردی مزاحمش میشی اشغال؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره یه لبخندی زد و گفت:چیه؟چشتو گرفته؟خب اینو از اول بگو.ولی نه این تیکه امشب نصیب ما شده.بهتره راهتو بگیری وبری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد که به مرد نزدیک شده بود دستای مشت شدش رو بالا اورد وخدای من پسره نقش خیابون شد.دوستش از پشت فرمون اومد پایین و به سمت حامد رفت که مشغوول زدن اون پسره بود.از پشت به حامد نزدیک شد و گفت هی عوضی چی کار میکنی ولش کن.بعدم دوستش رو که نقش زمین شده بود بلند کرد.وای خون تو صورتش پخش شده بود.تعجب کردم دوستش حتی یه زد وخورد ساده با حامد نداشت.فک کنم وقتی چهره ی خونین دوستش رو دید منصرف شد.با سرعت ازانجا دوور شدن و حامد به من نزدیک شد و با عصبانیت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینو میخوواستی که ناز میکردی سوار نمیشدی.بدون اینکه چیزی بگم از کنارش رد شدم که از پشت دستمو گرفت با کشون کشون به سمت ماشینش برد هر چی تقلا کردم دستم بیرن بکشم ولی نمیشد از دستای مردونش رها شد اوونم من با این دستای ظریفم که تو دستاش خورد میشد.با عصبانیت گفتم ولم کن دیوونه.دستم شکست.نمیخوام بات بیام.با خشم تو چهرم زل زد و گفت :حرف نزن دختره ی بیشعور.به خاطر لجبازیت این اتفاق برات افتاد درس نگرفتی که صداتو بالا میبری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم بغض لعنتی چرا سراغم اومده بود.در ماشین رو باز کرد و تقریبا هولم داد رو صندلی جلو.با سرعت در راننده روباز کرد و پشت فرمون نشست.اومدم جوابش رو بدم که بغضم ترکید .دستامو جلو صورتم حلقه کردم وگفتم شما حق ندارید هر چی دلتون میخواد به من بگید .فهمیدین؟حلقه های اشک جلو چشمام بسته شده بود.با حالتی تاسف گفت:ببخشید.ولی خب لجبازیتون باعث شد اینو بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم در ماشین رو باز کنم که پیاده شم که گفت:کجا؟گفتم که عذر میخوام.لطفا بزارین تا یه مسیری برسونم شما رو .نمیتونم بزارم یه اشنا شب تو خیابون باشه و اتفاقی براش بیفته.چرا درک نمکینین که خوب نیس بیرون باشین و اتفاقی براتون میفته؟در جوابش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز اخر شب نشده وتاکسی هس نمیخوام مزاحم شما شم.شرمنده توزحمت افتادین.دستم رو ری دستگیره گذاشتم که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای هومن منو از گذشته جدا کرد.مشغول بازی کردن تو تختش بود که به سمتش رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام مامانی.بیدار شدی فدات شم.بیا ب*غ*ل مامان عشق من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفدای صدات.فدای اون خنده هات.بیا بریم پیش مامان بزرگ پسر گلم.از تخت بلندش کرد و رفتم طبقه پایین .سلامی به گیتی جون کردم و با لبخند جوابمو داد.بعدم به سمت هومن اومد و گفت سلام گل پسرم.خوب خوابیدیاااااااااااااا.ای ناقلا وقتایی مامانت پیشته میخوابی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم:بگو نه مامان بزرگ قول میدم از این به بعد گریه نکنم.گیتی جون مشغول قربون صدقه ی هومن رفتن بود و داشت براش شیر درس میکرد.وای خدایا شکرت که همچین خانواده ای نصیبم شده.وقتای که از دانشگاه میومدم هم هومن ب*غ*ل مادربزرگش بود و مدام به من میگفت تو برو درستو بخون.متوجه گیتی جون بودم که گفت:راستی شیوا هانیه سفارش زیاد به من کرده که به تو بگم باهاش یه تماس بگیری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم گیتی جون.سمت تلفن رفتم وشماره هانیه رو گرفتم صدای بله گفتنش تو گوشم پیچید.سلام واحوالپرسی کردم که با صدای تقریبا بلند وهمراه با شادی جوابم رو داد.بعد از کلی احوالپرسی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا من سه ماه دیگه میام.میدونم عزیزم مامان بهم گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز الان مشغول خرید کردن برای هومنم.زنگ زدم بهت بگم بدون تعارف هر چی میخوای ولازم داری بگی برات بیارم.با لحنی پر محبت وقدردان گفتم:فقط سلامتی عزیزم.هوومنم سلامتی عمش رو میخواد.فقط زود بیا که دلتنگتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحنی ناراحت گفت:یعنی چی شیوا هر دفعه همینو میگی.سلامتی چشم قوول میدم.تعارف رو بزار کنار خب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای بابا.تو میدونی من تعارفی نیستم مخصوصا با تو.حالا که اصرار میکنی هر چی دیدی بخر وبفرس.خودتم نیومدی نیومدی دیگه.فقط خریدار وبفرس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا با لحنی امیخته با شوخی گفت:داشتیم زن داداش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم شوخی کردم.من و هومن چیزی لازم نداریم.یعنی مامان بابا نمیذارن چیزی کم داشته باشیم.ولی با سلیقه خودت هر چی دوس داشتی برامون بخر.حالا راحت شدی گلم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم زن داداش.بعد از کلی حرف زدن گوشی رو گذاشتم.بعدم به سمت هومن رفتم وکلی باهاش بازی کردم.از دیدنش سیر نمیشم.اگه یه روز ازم دور باشه افسرده میشم وبی طاقت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخر شب بود که هومن به خواب رفته بود.سمت برگه های گذشته خودم رفتم.شروع به ادامه نوشتم کردمم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو روی دستگیره گذاشتم. اومدم دروبازش کنم که دیدم قفله.با تعجب به چهرش نگا کردم.با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو گذاشتن برای دخترای لجباز.مسیرتون رو بگین لطفا.دیرتون شده ممکنه خانواده نگرانتون بشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز تغییر حالتش متعجب بودم.مسیرم رو گفتم وماشین روو روشن کرد و به راه افتاد.سکوت حاکم رو شکست گفت: خیلی راهتون دوره.چجوری میاین دانشگاه؟بدون نگاه کردن به چهرش در حالی که خیابونا رو نگا میکردم گفتم:مثه بقیه.بقیه با چی رفت وامد میکنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالت جدی گرفت و گفت:نگفتم با چی میرین.منظورم مسافت طولانی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم رومو سمتش کردم و گفتم مهم رسیدن به مقصده نه مسافت.به چهرش خیره شدم براندازش کردم.چهره جذابی داشت.جدیت رو تو صورتش میشد پیدا کرد.بینی خوش فرمی داشت.با چشمای عسلی.موهای تقریبا تیره ومشکی که با حالت خاصی که جذابتر نشون میداد صورتش رو بالا زده بوود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کجی که گووشه لباش نقش بسته بود و بعد از چند ثانیه در جواب من گفت:چه فلسفی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه حرفی نزدیم و به اصرار خودم سر کوچه پیاده شدم.صبح روز بعد هانیه رو تو دانشگاه دیدم که به سمتم میاد.سلام گرمی نثارم کرد وو با لبخند پرسید :حال دووست گلم چطوره؟منم لبخندی تحویلش دادم و گفتم:خووبم عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدن مقدمه گفت :امروز دعوت ما هستی عزیزم.مامانم اصرار کرده ببرمت تا کاملا اتفاق دیرز از ذهنت پاک بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جدیت گفتم:نیازی نیس.سو تفاهمی پیش اومده بود همین.من از چیزی ناراحت نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالتی متاسف گفت:دیروز وقتی ت رفتی حامد بلافاصله بعد از تو از خونه زد بیرون و گفت که تا یه جایی باید بره و کار مهمی داره.بعدم به من گفت:چجری با این اخلاق دویتت سر میکنی تو؟حاضر جواب و لجباز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب پرسیدم:لجباز برای چی ؟اون که فقط از خودش دفاع کرد چیزی نگفت.این کجاش لجبازیه.بعدم گفت اره حق با توئه.این لجبازی نیس.فهمیدم حامد به اونا چیزی نگفته راجب رسوندن من ودعوای دیشب.خب چیز مهمی هم نبود که بخواد بگه.بعد از اون ماجرا چند بار هانیه منو دعوت کرد به خونشون منم هر بار برای رد کردن دعووتش وندیدن حامد درخواستش رو رد کردم.تا اینکه یه روز جلو دانشگاه داشتم از هانیه خدافظی میکردم که صدای بوق ماشینی از اون سمت خیابون توجه جفتمون ر جلب کرد.هانیه با تعجب به من نگاه کرد وو گفت:حامده.اینجا چی کار میکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم در جوابش گفتم:از من میپرسی؟من از کجا بدونم؟کاری نداری تو برو دیگه خدافظ.هانیه گفت:خب تروهم میرسوونیم.گفتم:عزیزم مسیر من با تو یکی نیس.تو برو.ترجیح میدادم به هیچ وجه با حامد روبه ر نشم.در صورتی که تو اون شب و اون ماجرا لطف بزرگی به من کرد و منو ازدست اوون دو تا جوون خلاص کرد.ولی نمیدونم چرا از برخوورد با هاش میترسیدم.جدیت خاصی که تو چهرش داشت ادمو وادار به عقب نشینی میکرد.داشتم مسافت خیابون رو ظی میکردم که صدای هانیه رو شنیدم:شیوا وایسا.برگشتم دیدم هانیه تو ماشین نشسته و درس پشت سرمه.با صدایی پرهیجان گفت:بدو بیا سوار شو تا یه جایی میرسونیمت.نگاهی به حامد انداختم که نگاش به اون سمت خیابون بود.پسره یاز خود راضی.منم در جواب گفتم:نه گفتم که خودم میرم شما برین.که متوجه شدم حامد روش برگردوند.با اخم به چهرم نگا کرد.هانیه گفت:تو بیا حالا و شروع به غرغر کرد.منم بالاخره قبوول کردم و سوار شدم.تو ماشین جا گرفتم.اونشب به ماشینش دقت نکردم.یه پورشه مشکی رنگ داشت.بوی ادکلنش فضای ماشین رو پرکرده بود.در طی مسیر با هانیه صحبت میکردیم وهراز گاهی به حامد نگا میکردم که نگاش متوجه جلو بود.از این غرورش خوشم میومد.نشون میداد به این بحثا علاقه ای نداره از اون پسرایی نیس که بخواد تو بحث های زنونه مداخله کنه.از این پسرای به قول خاله زنک بدم میومد.با تشکری ساده خدافظی کردم.فردا تو دانشگاه هباره با ذوق به سمت هانیه اومد وبا لبخند شیطنت امیزی گفت:ای ناقلا.داداش به این تیکه ای داشتی و رو نمیکردی؟>دیروز دیدمش.چند تا از بچه ها هوادارش شدن.هانیه که تا اون لحظه ساکت بود گفت:اوول سلام بعدم اخمی به چهرش اورد و گفت:داداش من هوادار نمیخواد.در ضمن این تیکه ها تو گلوت گیر میکنه عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهاره یه ابروشو داد بالا و گفت:خوبه والا تا قبل از داداشت تحویلمون نمیگرفتی حالا که دیگه داداشت اومده که جواب سلاممونم فک نکنم بدی.نه شیوا جون؟بهش نگاهی کردم و گفتم:اشتباه میکنی بهاره جون هانیه دختری نیس که بخواد پز خودش یا داداش رو به کسی بده.فقط با همه کس جور نیس ومعاشرت نکینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه لبخندی زد و یه چشمک برام فرستاد.بعدم روشو کرد سمت بهاره وگفت:راستی داداشم یه هوادار پر وپاقرص داره که اگه کسی چپ به داداشم نگا کنه چشاش درمیاره همزمان دستشو به صورت بهاره نزدیک کرد.بهاره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگی دستتواونو نزدیک بوود بره تو چشام.بعدم خدافظی کرد وگفت الهی تو گلوش گیر کنه این تیکه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا از حرف هانیه جا خوردم چون هیچ وقت راجب داداشش همچین حرفی نزده بود.شاید میخواس جواب بهاره رو یه جوری بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروشو سمتم کرد و گفت:داداشم هوادار داره جیگر.گفتم:ای ناقلا پس زن داداشتو میشناسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفت:مگه کسی جرئت داره زن داداش من بشه.هوادار داداشم خودمم دیوونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم:وااااااااای خدا به داده اون بیچاره ای برسه که تو خواهر شوهرشی.البته اگه بذاری داداشت زن بگیره.با خنده گفت:حق با توئه.داداش من که نصیب هر کسی نمیشه.با لحنی غر غر کنان گفتم:خوبه بابا.کم تعریف داداشتو کن.پاشو بریم.لباشو جمع کرد و گفت:حسود به داداشم میگم.ووااااااااااای نه تروخدا نگو.با خنده از کلاس خارج شدم.یکی من میگفتم یکی هانیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزا سپری میشد ومشکلات تازه ای تو زندگیمون بوجود اومده بود.مادرم مشکل قلبی پیدا کرده بود و باید عمل میشد.از طرفی کلی قسط عقب مونده بایت اجاره خونه و مغازه پدرم داشتیم چون درامد پدرم زیاد نبود و مجبور بودیم هزینه درمان مادرم رو بدیم.شادی هم که با درامدش فقط خرج دانشگاه خودش رو درمیاورد.با اینکه مشکلات زیادی داشتیم ولی هیچ وقت از مشکلاتم به هانیه چیزی نمیگفتم.دوس نداشتم کسی از مشکلات خانوادگیمون اطلاعی داشته باشه.با اینکه هانیه میدونست و ضع مالی خوبی نداریم ولی هیچ قت از مشکلات زندگی صحبت نمیکرد و همینم منو راغب میکرد که ازش خسته نشم ودوستیم رو با اون حفظ کنم.تا اینکه تصمیم گرفتم به هانیه یه پیشنهاد بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی سعی کردم قبل از اینکه به هانیه چیزی بگم خودم تلاشی برای پیدا کردن کار کنم اما با نداشتن سلبقه کارونداشتن وقت تمام روز با دانشجوبودنم باعث شد جایی برای کار پیدا نکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوونروز تو اتاقم نشسته بودم و فک میکردم که باید به هانیه پیشنهاد دادان یه کار برای من تو شرکتشون رو بدم یا نه؟اگه هانیه بپرسه کار برای چی میخوای چی بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه جواب بهش میدم بیخیال.از طرفی فکر بیماری مادرم مدام به ذهنم خطور میکرد و منو راغب میکرد غرورمو زیر پا بذارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره کلافه بلند شدم وبه سمت خونه هانیه راه افتادم.هانیه با خوشحالی از من استقبال کرد درو برام باز کرد.دم در احوالپرسی گرمی با گیتی جون داشتم.ارد خونه که شدم چشمم به پسر جوانی که روی کاناپه نششسته بود و مشغول تماشای تلوزیون بود افتاد.با صدای صحبتای بلند من و هانیه و خنده هامون به سمت ما برگشت و با یه نگا براندازم کرد و سلام و علیکی کرد بعدم به هانیه گفت اگه امکانش هس یه لیوان اب براش بیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین کی بوووود دیگه؟؟؟؟هانیه منو به اتاقش هدایت کرد .وسط پله ها رسیده بوودم که چشمم به حامد افتاد.یه تی شرت سفید و یه شلوار توخونه ای مشکی به تن داشت.موهاش به هم ریخته رو صورتش پخش شده بود.واقعا جذاب شده بود.من سخت گیر به یه نفذ بگم جذاب خیلیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع سلامی کردم و از کنارش رد شدم وو اونم با صدای ارومی جوابم رو داد.به ا تاق هانیه رسیده بودم که صدای سلام واحوالپرسی حامد وپسر جوون که بعدا فهمیدم بهداد پسر خاله هانیه هس روو شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاق شدم کلافه بودم که چه جوری این پیشنهاد رو مطرح کنم.از طرفی حامد مدیرعامل شرکت بودواز برخوردش میترسیدم.بی خبر از اینکه حتی نمیدونستم حامد این درخواست رو به هیچ وجه قبول نمیکنه چه برسه به بوجود امدن مشکل توو شرکت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه وارد اتاق شد با دوتا لیوان شربت .با خنده بهش گفتم بپا این یکی رو که دیگه حوصله دردسر ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای کرد و گفت اره راس میگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم این دس و اون دس کردم گفتم هانیه میتونم یه خواهش ازت کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشروی گفت:معلومه عزیزم چی؟گفتم هانیه من دنبال کارم و متاسفانه به دلیل نداشتن سابقه کاری پیدا نکردم.تا اینکه...اینکه گفتم بیام به تو بگم اگه امکانش باشه یه کار نیمه ووقت توشرکت بابات برام پیدا کنی؟بعدم یه نفس بلند دادم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه به چشام خیره شد ووگفت:باشه حتما فقط مشکلی پیش اومده؟یعنی منظوورم اینه اگه مشکلی هس و کاری از دستمون برمیاد بگو.با صدای اروومی گفتم:نه مشکلی نیش فقط میخوام برای یه سری از هزینه های خودم درامدی داشته باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه که فهمید خوددار تر از اونی هستم که بخوام مشکلمو بگم لبخندی زد و گفت :همین امروز به حامد شرایطتت رو میگم بعدم با خنده گفت :میدونی که موافقت با مدیر کل شرکته دوست گلم.با خوشحالی از هانیه تشکر کردم وموقع پایین اومدن از پله ها حامد رو دیدم که با بهداد مشغول صحبت کردن بود.با خدافظی ارومی از هانیه از اونجا خارج شدم وبه سمت خونه راه افتادم.وارد خونه که شدم شهاب برادرم رو دیدم که کلافه نشسته.با تعجب پرسیدم شهاب چی شده؟چرا کسی خونه نیس.مامان کجاس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه دستاش رواز رو صورتش برداشت و گفت:مامان...مامان حالش بهم خورد بردنش بیمارستان.منم موندم توبیای با هم بریم.د زانو نشستم رو زمین کنار شهاب و گفتم :چی میگی؟مامان چیزیش شده؟اون که خوب بود تو این چند روزه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشام زل زدوگفت:امروز حالش بد شده.حالا هم مشکل خاصی نیش هول نکن.به سرعت از جام بلند شدم و گفتم پاشوو داداشی.باید بریم.اونم مثه من بی معطلی بلند شد.سمت بیمارستان راه افتادیم بعد از دیدن مادرم دکترش گفت حتما باید تو یک ماه اینده عملش انجام بشه.بعدم هزینه عمل رو ازش پرسیدم.هزینش تقریبا از عهده ی ما برنمیومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه بودم که به خونه رسیدم.منتظر یه خبر از هانیه بودم که تماسشوو دریافت کردم.هانیه به من گفت که فردا باید برم شرکت پیش حامد تا خودش راجب کار صحبت کنه.کلی تشکر کردم از هانیه وخوشحال بودم.حداقل میتونستم با این حقوق یکی از اجاره های پرداختی رو بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.فردا صبح اماده شدم وبه سمت شرکت راه افتادم.با ذوق و امیدی فراوان.ولی نمیدونستم این ذوق وامید با شکستن غرورم خاموش میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شرکت رسیدم.یه ساختمان نسبتا بلندی بود.وارد شرکت که شدم دیدم محل ولقعا شلوغیه.به راهنماهای نصب شده رو دیوار دقت کردم وفهمیدم مدیر عامل اخرین طبقه تشریف دارن.با اسانسور به طبقه اخر رسیدم.قتی خارج شدم دلهره ای شدید وجودم رو گرفته بود.به سمت میز منشی رفتم که گفت فامیلی منو پرسید وو اطلاع داد.بعد از اون خوواست که منتظر بمونم.بالاخره نوبت من شد.با دست اتاق رو نشونم داد و گفت بفرمایین جناب تهرانی منتظرن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدم هایی که به هنگام رفتن به سختی از زمین جدا میشد به جلو در رسیدم.دری زدم و منتظر شدم که صدایی بفرمایید رو شنیدم.با نفسی عمیق وارد اتاق شدم.چشام به همه جا چرخید جز میز مدیر عامل.بعد از براندار کردن سریع اتاق به حامد سلامی کردم.مشغول تماشای چند کاغذ و پرونده بود که سرش رو بالا اورد وگفت:سلام خانم خجسته بفرمایید بشیینین.دستی به مقنعم بردم درس رو به رووی مبلش نشستم.با خودم میگفتم استقبال بدی نکرد حتما کاری برام پیدا شده.سرموو بالا اوردم که متوجه شدم خیره بهم نگا میکنه.سریع نگاشو گرفت و سرهای کرد و با یه لبخند گفت:خانم خجسته سابقه کار دارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب از این سوال بودم چون فکر میکردم هانیه تمام شرایطم رو به اون گفته جواب دادم:نخیر سابقه ای ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تای ابروشو داد بالا وگفت:چند روز در هفته میتوونین مشغول به کار باشین ؟ساعت تعطیلی خاصی دارین اصلا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه بودم که چی بگم.اخه رشتم رشته یاسوونی نبود که بخوام ساعتای تعطیلی رو کامل سر کار باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره جواب دادم:من سه الی نهایتا 4 روز در هفته تقریبا تعطیلی دارم.که البته ساعتایی از اون تعطیلی ها متعلق به درس خوندنمه.شما اول بگین شرایط کاریتون رو تامن بگم این ساعت ها میتونم بیام یا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کرد لبخندش روو پنهون وگفت:خانم خجسته به نظر خودتون شرایط یه نیرو اماده به کار رو دارین؟در حالی که از رو صندلیش بلند میشد و به سمتم میومد گفت:یا نه فک کردین حالا دوستم یه شرکت دارن مهم نیس شرایط پذیرش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی فرصت جواب دادن به من نداد و گفت:من به هانیه چیزی نگفتم که قرار نیس به شما کاری بدم.خواستم خودتون بیاین شرکت تا بفهمین با شرایط شما کاری نیس که شما مشغول اون باشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حس یه غرور شکسته از رو صندلی بلند شدم وبغضی عجیب به سراغم امد.یعنی میخوواس منو له کنه.پسره ی خودخواه.اومدن شرکت فقط برای شکستن غرور من بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فرو بردن بغضم وبا لحنی عصبی به چشاش زل زدم و گفتم:جناب تهرانی من فک میکردم هانیه به شما شرایط منو گفته فک کردم اینارو پذیرفتین.نیازی نبود از وقتتون بزنین تا شرایط کاری منو برام توضیح بدین شرایط کاری روبا لحن خاصی کشیدمش..در ضمن من از دوستیم سواستفاده نکردم.هانیه شرایط منو درک میکرد وگفت که موافقت اصلی با شماس. قولی از کسی نگرفته بودم برای کار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببخشید مزاحمت وقتتون شدم.و بدون اینکه منتظر عکس العملش باشم از در خارج شدم.فقط چهره ی متعجبش رو وقت رفتن دیدم.باورم نمیشد کلی از غرورم زدم تا به هانیه پیشنهاد بدم.ولی حامد دیگه غروری برام نزاشت.به طرز کاملا واضح گفت که شرایط کاری ندارم وبیخود خوشحال بودم که بخاطر دوستشم با هانیه حتما کار پیدا میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی خبر از جایی که نمیدونست به زودی از این کارش پشیمون میشه و من حاضر به انجام چه کاری میشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکش وقوسی به بدنم دادم و از پای میز تحریربلند شدم.به سمت تخت خواب هومن رفتم.دوتا دستش رو بالا اورده بود ونزدیک گوشش گذاشته بود.غرق تماشاش بودم.یه ب*و*سه رو دستاش بعد پیشونیش زدم وخوابیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای هومن از خواب پریدم.فهمیدم گرسنش شده.سریع شیر براش درس کردم و دوباره خوابید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اذان رو شنیدم.وضو گرفتم و مشغول نماز شدم.نمازم تموم شد.سرم رو سجاده ی حامد گذاشتم.ب*و*سه ای رو سجادش زدم.اشک تو چشام حلقه بست.چرا رفتی حامد؟چرا عشق من؟الان کجایی؟مطمئنم جای خوبی هستی.یادته اخرین بار چی بهم گفتی؟گفتی:شیوا نذار بیشتر از این زجر بکشم.بزار زود تر برم.یادته ب*و*سه ای اغشته به خون رولبم نشوندی؟حامد دلتنگتم.خیلی وقته.جرئت پیدا کردن کسی که قلبت رو بهش اهدا کردی ندارم.میدونی چرا؟چون اگه سرم رو روی سینش بزارم دیگه ازش جدا نمیشم.بزا با دلتنگیت بسوزم.حامد تنها مسکن روحم هومنه.یادته همیشه میگفتی من مطمئنم بچمون خوشگل میشه؟عزیزم بچمون خوشگل شد اما بابایی نداره که بهش بگه پسر خوشگلم.حامد میدونم کنارمونی.میدونم چشم ازمون برنمیداری.دوست دارم عشق من.منتظرم بمون.ولی ......ولی فک نکنم روحم به اندازه ی تو بزرگ باشه که بیام پیشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چقدر گریه کرده بودم ولی وقتی دستی رو سجاده کشیدم خیس خیس بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا صبح وقتی بیدار شدم هومن تو تختش نبود.فهمیدم بیدار شده وو گیتی جون اونو برده.رفتم پایین که دیدم گیتی جون هومن رو تو ب*غ*لش گذاشته و مشغوول عوض کردن لباسشه.سلام و صبح بخیر بلندی گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیتی جون با خنده گفت:سلام دخترم.بدو صرتتو بشور اماده شو.صبحانه امادس.مگه امروز کلاس نداری عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم:چراگیتی جون.هومن خیلی وقته بیدار شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه عزیزم.تو راهرو رد میشدم صداشو شنیدم سریع اومدم پیشش بردمش بیرن.نزاشتم خیلی گریه کنه.چشات چرا قرمزه مادر؟نکنه باز دیشب گریه شبونه سر دادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم نه گیتی جون.دیشب خووابم نمیبرد از بیداریه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفهمید راستشو نمیگم سری تکون داد وگفت بدو دیرت میشه هااااااااا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمی گفتم وبعد از خوردن صبحانه سمت هومن رفتم و ب*و*سه بارانش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد خونه نبینم گریه کنیاااااااا.گل پسر من مامان بزرگ رو اذیت نکن امرووز زود میام خونه.لبخندی به گیتی جون زدم وگفتم شرمنده مامان.امروز قول میدم زود بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کرد و گفت:مگه نگفتم این حرفا رو نزن.بدو دیرت شد.امروز ه*و*س کرده بودم با ماشین حامد برم که البته همه دارایی هاشو به نام خودم زده بود.رو به گیتی جون گفتم:میشه سوییچ ماشین حامد رو بدین بهم.امروز ه*و*س کردم با ماشین اون برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و گفت:عزیزم اون که ماشین خودته.سوییچ تو کش پیش خون گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشکری کردم وب*و*سه ای برای هومن فرستادم ویکی هم برای گیتی جون وخدافظی کردم.سمت ماشین رفتم.سعی میکردم کمتر ماشین حامد روبیرون ببرم.تقریبا بعد از مرگش شاید 3 الی 4 بار استفاده کرده بدم ازش.سوار ماشین شدم ونفس عمیقی کشیدم.احساس مسکردم بوی حامد تو ماشین پیچیده و من باید مشامم رواز عطرش پر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت دانشگاه حرکت کردم.ماشین رو سر خیابون پارک میکردم چون احساس خوبی نداشتم از اینکه بعد از مرگ حامد بخوام نشون بدم وضعیت مالی خوبی دارم.به هر حال تعدادی از بچه ها میدونستن که من ماشین نداشتم وبعد از ازدواجم با ماشین میام ومیرم.حتی برای اینکه جلب توجه نکنم از حامد خواسته بودم برای من یه زانتیا بگیره و با اون دانشگاه میومدم.ووارد دانشگاه که شدم غزل از پشت صدام میکرد.خدایا یه شعوری نصیب این دختر کن.حداقل با فامیلم صدا نمیکنه.نزدیکم شد گفت:سلام.بابا با کلاس.دیدم امروز با چی اومدی؟بالاخره دلت اومد سوارش بشی.بابا حامد خدابیامرز هم راضی نیس کنج پارکینگ خونه این عروسک خاک بخوره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی بهم کرد و گفت چته باز؟چرا اینجوری نگام میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:یه نفس بگیر عزیزم.خفه نشدی یه بند حرف زدی؟خنده ای کرد و گفت نه.حالت جدی به خودم گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترجیح میدم از این ماشین استفاده نکنم.بعدم اروم تر کردم صدامو گفتمکترجیح میدم از یادگاری های عزیز ترین کسم استفاده نکنم.رومو یه سمت دیگه چرخوندم.غزل فهمید باز یه حالی شدم بحث عوض کرد وگفت:راستی هومن چطوره؟میخوام بیام ببینمش.خیلی شیرینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهرم خوش رو تر کردمو گفتم:هومنم خوبه.اخی اسمش اوردی دلم تنگ شد براش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل لباشو به حالت خاصی بگردوند وگفت: نه بابا.بعدم گفت باشه بدو بریم استاد اممده سرکلاس بیچاره شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط پله ها نگام با نگا اشنایی تلاقی پیدا کرد.پووریا بود که داشت از پله ها پایین میومد.سعی کردم بی توجه باشم.ولی غزل نگاش روش ثابت مونده بود.قتی دقیق شدم دیدم به پوریا خیره نشده بلکه به پسری که همراهه پوریاس خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگامو سمت پوریا بردم که بهم نزدیک شده بد.مقابل شونه هام رسید.بازم قلبم به تپش افتاد.احسلس فشار عجیبی روی قلبم داشتم.وولی وقتی از کنارم رد شد به حال خودم برگشتم.خدایا یعنی چی؟این حال من چه معنی میده؟نمیدونم حس اینو داشتم با نزدیک شدن پریا یه تکه یگم شده از وجودم بهم رسیده وقتی ازم دور میشد اون یه تکه رو با خودش میبرد.کلافه بودم از این حس و حال عجیب.با اخم به غزل نگا کردمو گفتم:ماشالادید زدنت خوبه هااااااااااا.ضایع نگا میکنی جای تو بودم دقت بیشتری میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه متعجبی کرد وگفت:منو میگی؟کیو دید میزدم؟حرفا میزنیاااااااااااا.حالا دید بزنی به کجای دنیا برمیخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال.ولش کن.شوخی کردم کسی متوجه نشد نیس من خیلی باهوشم فهمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه جان غزل بگو دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه اشتباه نکنم پووریا نبودولی اون دوستش رو زیر ذره بین چشات گذاشته بودی.نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-معلومه پوریا نبود.ما با توجه به ظرفیت دید میزنیم.ما رو چه به نگا کردن از ما بهترون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفش خندم گرفته بودو گفتم:نترس مطمئن باش پوریا رو هم دید بزنی به دنیا برنمیخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرهاش داد بالا و گفت:تو این دید زدنا باید یه چیزی بهت برسه.ازپوریا حتی نگا کردنم بهت نمیرسه.پس باید بیخیالش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه ابرمو دادم بالا و گفتم:چه خبره بابا.یه جوری حرف میزنی انگارتحفه هس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خبر نداری دیگه.قبل از بیماریش ونیومدنش به دانشگاه من شنیده بودم اصلا دوس دختر ایرونی نداره.جدیدا شنیدم از وقتی دوباره اومده تو دانشگاه عوض شده.یعنی دیگه با همون خارجیا هم نمیپره.به خاطر همینه میگم باید با توجه به ظرفیت دید بزنی دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفایی که میشنیدم نمیدونستم بخندم یا متعجب باشم.رو به غزل گفتم:حتما دلش هوای دخترای ایرونی کرده که همون خارجیا روهم نداره.نه؟یه نگاه به غزل کردم وگفتم دیوونه حواست کجاس.یه طبقه بالاتر رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل گفت:وای راس میگیااااااااااااا.بدو بریم که بدبخت شدیم.اگه سر کلاس راهمون بده شانس اوردیم.با عجله رفتیم طبقه پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشبختانه امروز استاد تاخیری داشته.خیلی وقت نبود سر کلاس اومده بود.به غزل گفتم تو که میگفتی سر کلاسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام و اجازه ای گرفتیم ونشستیم.غزل گفت:چی بگم همیشه زود میاد سر کلاس امروز شانس اوردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کلاس ارد محوطه دانشگاه شدیم وبا غزل قدم میزدیم.غزل غرغر میکرد که بابا مایه درا دلو بزن دریا بریم کافه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز طرفی قول داده بودم امروز زود برم خونه.رو به غزل گفتم باشه فقط یه نوشیدنی میخورم باهات.اصلا هر چی میخوای کوفت کن من حساب میکنم تو بشین وبخور.باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل اخمی کرد وگفت:کوفتمون نکن حالا.نمیخواد یه نوشیدنی کافیه.بززززرن بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت کافه دانشگاه رفتیم.وقتی ارد شدیم نزدیک ترین میز نشستیم.گفتم: خب پاشو دیگه.برو یه چیزی بگیر بخوریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل گفت:ای به چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از مرگ حامد اومدن به دانشگاه با غزل اشنا شدم.از خانواده معمولی مثل خودم بود.کمی شیطون و شوخ بود.دختر خوبی بود واقعا ازش خوشم میومد.غزل رو نگا میکردم که متوجه خنده دوتا دختر شدم.روم برگردوندم سمتشون که دیدم به یه جا خیره شدن.وقتی رد نگاشون رو گرفتم به پوریا رسیدم.پس علت خنده های ضایع این بود.پوریا اخمی به چهرش انداخته بد و روشو یه سمت دیگه گرفته بد و با دوستش که امروز دیدیمش مشغول صحبت کردن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرومو برگردندم که غزل نزدیک شد.با یه سنی که دوتا لیوان اب انار توش بد نشست سر میز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم:ر شکست نکنی منو.این همه تقلا کردی بخاطر همین دوتا اب انار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند ارومی به لبش نشست وگفت:مهم معرفتته که قبلا بهم ثابت کردی.بعدم قرار نیس کل کافه روبریزم رو میز.فهمیدم بایت کمک نقدی که ماه پیش برای خرید جهاز خواهرش بهش کردم اینو میگه.خیلی اصرار کردم تا کمکم رو قبول کرد اونم به شرط قرض بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:ای کلک میدونستی اب انار دوس دارم هااااااااااااان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاره دیگه گفتم اااااااااااااین همه خرج میکنی خودتم یه چیزی که دوس داری بخری.در ضمن بگم اگه گذشتم از کافه دلیل داشت.یه تای ابروم رو دادم بالا و گفتم:میششه دلیل ورشکست نکردن منو بگین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلیلش عرسکیه که سر خیابون پارکه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی غزل من امروز قول دادم زود برم خونه.هومن چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوووووو.خیلی که دور دور نمیکنیم.همش 10 دقیقه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه گفتم:اره جون خودت.10 دقیقه که تا سر خیابن باید بریم.کلافه بودم که چی کار کنم؟با اینکه که میدونستم گیتی جون اعتراضی نمیکنه ولی نمیخاستم بد قولی کنم.در همین حین گوشیم زنگ خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه غزل گفتم بفرمایین.گیتی جونه.هومن کلافش کرده.تماس ر برقرار کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام گیتی جون.نزاشتم جواب بده که گفتم کلاسم تموم شده الان میام قربونتون برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کمال تعجب جواب داد:نیازی نیس عزیزم.لباسای هومن رو پوشیدم امادش کردم ببرم پیش خاله پری.زنگ زدم اول یه اجازه بگیرم که نوه ی گلم دارم میبرم .میدونم چقدر حساسی عزیزم.بعدم تا شب اونجام تو هم نری خونه دیگه ناهار بیای همینجا.چی میگی عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحنی اروم گفتم:این حرفا رو نزنین گیتی جون.هومن همون طور که پسر منه پسر شما هم هس.تازه وقتی پیش شماس خیالم از هر جهت راحته.میدونم بهتر از من مراقبشین.پس منم میام همون جا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه مادر بیا همون جا.خاله پری هم دلش میخواد تروببینه.خیالتم راحت راحت عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیالم راحت هس گیتی جون.شرمنده که این همه تو دردسر میفتین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرفا رو نزن عزیزم.مزاحمت نمیشم دیگه خدافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدافظ شما.به غزل نگا کردم که با چشمای گشاد مشتاق منتظر حرف زدن من بود.منم چشمکی براش زدم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانس خوبی داریااااااااا.هومن با مامان بزرگش رفته مهمونی.منم تا ناهار در خدمتتونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرق خووشحال تو چشاش بود.از جاش بلند شد و گفت:پاشو بریم تا ناهار چیزی نمونده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب گفتم:بشین اب انارو بخور.میرم چه عجله ای.بعد از خوردن با بی تاب شدن غزل سریع پولشو حساب کردم وو موقع رفتن دیدم پوریا تو کافه نی.گویا رفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل میگفت:شیوا میخوام دست فرمونتو بهم نشون بدیااااااااااااااااااا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irااااااای به چشم.پس کمربندتو محکم ببند واسه مقصد اون دنیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده کنان به ماشین رسدیم.غزل بی طاقت بد و سریع تو ماشین جا گرفت.تا پشت فرمون جا گرفتم گفت:زود باش دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم:عجله داری واسه اون دنیا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه به جان تو.با کلی امید سوار شدم.مثه ادم برونیاااااااااااااا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم گفتم:دستت درد نکنه.ماشین رو رشن کردم و غزل مشغول پخش سیستم بود.بالاخره یه موزیک تقریبا شاد پیدا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل-اهان خودشه.منم خواستم حسابی بهش خوش بگذره .دس فرمونمو بهش نشون دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده میگفت:بابا سرعت.سرعتم تقربا بالا بود و حامد همیشه وقتی این طرز رانندگی منو میدید میگفت :باور کن مقصدمون اون دنیا نیستا شیوا جون.سرعتمو کم کردم .به این فکر کردم که چه زود به اون مقصد رسید ولی بی من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل-چیه چرا پکر شدی یهو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نیس.هنوز چند تا خیابون بیشتر طی نکرده بودیم که ت ترافیک گیر کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیشه ها رو پایین دادم و به غزل نگا کردم که عینک افتابیش رو زده بود.داشبورد رو باز کردم وعینکم رو برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به چشام زدم غزل گفت:شیوا یه چیزی یگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوهوم.غزل-اصلا بهت نمیاد ازدواج کرده باشی چه برسه به اینکه بچه داشته باشی.میدونی چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل-چون چهرت خیلی ظریف وبچه گانس.خارج از تعریف ولی چهره با ظرافتی داری.با اینکه یه بچه داری ولی اندامت کاملا دخترونس.وقتی عکس عروسیت رو دیدم مثل فرشته ها شده بودی.اندام وچهره ظریفت تو لباس عروس دیدنی شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم وگفتم:مرسی متعلق به دوستان عزیزم هستم.حامدم همیشه میگفت میگم هنوز بچه ای نگو نه.یه نگا به چهرت کن.مثه بچه ها میمونی.نمیدونم چرا با گفتن این جمله یادش برام زنده شد.روم رو سمت دیگه برگردووندم که متوجه نگاه های خیره کننده یه نفر شدم.پوریا بود که درس هم ردیف باما تو ترافیک بود. عینکی به چشم نداشت و به راحتی متوجه شدم نگاش سمت ماست.سعی کردم از پشت عینک به چهرش دقت کنم طوری که حتی متوجه نشد.از از اونجایی که خودش راننده نیود کاملا تو دیدم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه تو جذابیت افراد سخت گیر بودیم ولی متاسفانه جذاب بود ونمیشد انکار کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبینیش دقیقا فرم بینی حامد رو داشت.موهاش رو برعکس حامد بهم ریخته وکج زده بود.تیپ کاملا اسپرت.رنگ چشماش رو تو چند تا برخورد دیده بودم.قهوه ای بود.تیره تر از چشمای حامد.حامد چشمای عسلی رنگ داشت.موهاش روشن تر از حامد.ابروهای کوتاه وکم پشتی داشت که وقتی امروز اخمش رو دیدم کاملا به چهرش جذابیت میداد.نمیدونم چرا با حامد مقایسش میکردم.راه تقریبا باز شده بود.اول اوونا حرکت کردن.به پلاک ماشین نگا کردم که دیدم گذر موقته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی نفهمیدم ماشینش چیه.کلا تو کار چیزای خارجی بود.خودش اینجا چی کار میکرد.این همه علافه به خارجیا داره بره خلرج از کشور.تازه راحت تر میتونه با دخترای خارجی بیشتری اشنا شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل سرفه ای کرد گفت:اون طرف چیزی هس ما خبر نداریم؟این سمت که چیزی نیس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم:اخی.اتفاقا بود ولی یادم به تو نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز لباش رو برگردوند وگفت:ااااااایییییییش.خیلی خب بابا.نخواستیم.تو مشغول باش بزا به ما چیزی نرسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از ما گذشته رفیق.شما جوونا باید حواستون به اطراف باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراه افتادم به سمت بزرگراه.سرعتم رو به افزایش بود.از طرفی کلی تو ترافیک الاف شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل تا سر میدوون درخدمتتم.اوکی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل-اوکی.کو تا سر میدون.صدای ضبط رو زیاد کرد گفت :پیش به سوی میدون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم تو حس و هیجان سرعتم روبیشتر کردم.کنترل خبی با سرعت بالا داشتم.مشغل سبقت گرفتن از ماشینا بودم که به ماشین گذر موقت پوریا رسیدم.با سرعت از کنارش رد شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی مثل اینکه جناب پوریا خودشون پشت فرمون بودن.یعنی چی؟نوبتی رانندگی میکنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل که مشغول عوض کردن اهنگ بود و میگفت:یکم ارومتر.مثه اینکه مقصد روجدی گرفتیااااااااااا.اه.همش اهنگای غمگین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حرفش توجه نمیکردم.هدفم شده بود این که نذارم پوریا از من سبقت بگیره.مخصوصا حالا که خودش پشت فرمون بود.شده بودم شیووای لجباز و یه دنده.از این حس احمقانه ای که به سراغم اومدخ بود متعجب بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپام رو روی پدال گاز گذاشتم وباسرعت بالایی اتوبان رو طی میکردم.پوریا پشت سر من بود.حواسم به رانندگی غیر قابل کنترلم بود.صدای غزل دراومده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل-شیوا جون غلط کردم.اصلا مگه بچت تنها نیس.قربونت برم یادگار حامده هاااااااااااااا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرومو سمتش کردم وگفتم نگران نباش .جملم رو کامل نکرده بوودم که با سرعت بالایی به پرایدی که دقیقا پشت سرش بودم و سرعت تقریبا پایینی داشت نزدیک میشدم.تنها عکس العملی که انجام دادم همه ی کنترلم رو روی ترمز پیاده کردم.با اون سرعت بالا و ترمز ناگهانی نتیجه ای جز پرت شدن به سمت شیشه نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید سرم شیشه رو لمس نمیکرد که با برخورد ماشینی به پشت من کاملا شیشه رو لمس کردم.ولی برخورد کاملی نداشتم.سرمو به عقب کشیدم.غزل بیچاره وحشت زده سرش رو روی داشبورد گذاشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحواسم رو به موقعیتی که توش قرار داشتم کشوندم.وااااااااااای خدای من دقیقا وسط اتوبان رو ترمز زده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی نگاهی به راننده ای که از پشت به من برخورد کرده بود نکرده بدم.تو شوک همه چیز قرار گرفته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای وارد شدن ضربه ای به شیشه سمت من توجهم رو جلب کرد.غزل که هنوز تو شک بود.فقط گیج به راننده نگاه میکرد.شیشه رو دادم پایین که با چهره یوریا روبه رو شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاومون زایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاملا ریلکس اومدم پایین.با حالتی طلبکارانه به چهرم زل زده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی به چهرم انداختم وبی توجه به عقب ماشین حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواااااااااای.چی میدم.جای صافی رو پیدا نکردم عقب ماشین.نگامو سمت جلو ماشین پوریا بردم.وااااااااااای اون که افتضاح تر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گیجی تمام دستم رو روی پیشونیم جلووعقب میبردم.صدای سرفه ی پوریا رو شنیدم.تا رومو سمتش برگردوندم گفت:بله دیگه.عجله داشتین.صدای بوق ماشینا رو اگه میشنوین لطف کنین ماشینتون رو ب*غ*ل بزنین تا کر نشدم بعد رسیدگی میکنیم به تخلفات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون جواب سمت ماشین حرکت کردم.گوشه ی اتوبان کنار زدم.پوریا دقیقا پشت سرم پارک کرد.پیاده شدم و این دفعه من به حالت طلبکارانه ای خودم رو به عقب ماشین رسوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزل بیچاره یه کلمه صحبت نمیکرد حتی از ماشین پیاده نشد.فک کنم چهره ی پوریا رو دید جرئت نکرد پیاده بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست به شینه به ماشین تکیه دادم تا پوریا پیاده بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اجازه دادن به من گفت:خب چی کار کنیم خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمام رو تو هم کردم گفتم:چی کار کنیییییم؟چی کار کنی اقای محترم؟داغون کردی ماشینم رو رفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و گفت:بچه شدی؟وسط اتوبان زدی رو ترمز مقصر منم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه بودم.راستش نمیدونستم چی جواب بدم.خب حق با اون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:اصلا حق با شماس.لطفا یه کاری کنین .من عجله دارم اقا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب به چهرم گفت:بله عجله داشتین لایی میکشیدن.منم عجله داشتم ولی بخاطر شما معطل شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستپاچگی گفتم:خب مقصر من.بگین هزینه ی خسارته وارد شده رو من پرداخت میکنم.من واقعا عجله دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباپوز خندی گفت:شما هر بار عجله دارین که نباید کلی خسارت وارد کنین خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین حال غزل با عجله به سمتم اومدوگفت:شیوا گوشیت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو از دستش گرفتم.خدای من گیتی جون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجانم گیتی جون.نه دارم میام.دستی به ضربه وارد شده عقب ماشین کشیدم وگفتم:نه یه اتفاقی افتاده یکم معطل شدم.نه چیز مهمی نیس. صدای گریه هومن به گوشم رسید. بی تاب شدم.با کلافگی گفتم:هومنه؟الهی بمیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیتی جون ارومش کنین الان میام.نه گفتم اتفاقی نیفتناده.فدای شما اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای هومن خیلی نگران شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به پوریا کردم که متوجه شدم همه ی حواسش به تماس من بده.با لبخندی گفت:اخی مادرتون بودن.متاسفم.حتما کلی دعواتون میکنن.بعدم سرش رو به نشونه ی تاسف تکون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو اون موقعیت فقط تنها چیزی که برام مهم بود هومن بود.حتی حوصله کل کل با پوریا رو نداشتم.با عصبانیت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شما ربطی نداره کی بود.ببین اقای محترم من بچم داره گریه میکنه وعجله دارم.وقتی ندارم واسه چونه زدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسی کشیدم وادامه دادم:یا خسارتتون رو بگین یا ...یا من میرم و همین جا بمونین تا علف زیر پاتون سبز بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا با یه نگاه کاملا متعجب چهرم رو برانداز میکرد.نمیدونم دنبال چی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط گفت:قشنگ بود.پول خسارت هم بزار جیبت ورشکست نکنی خانم بچه دار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا عملکردش برام مهم نبود.بی معطلی سوار ماشین شدم وبه حرکت کردم.غزل رو به اصرار خودش نزدیک ترین ایستگاه پیاده کردم.گویا شرمنده شده بود از پیشنهادش.با اینکه تقصیری نداشت ومن احتیاط لازم رو نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خونه خاله رسیده بودم.با سلام و علیک کوتاه سمت هومن رفتم که دیدم خوابیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه گفتم:گیتی جون چرا خوابه؟الهی بمیرم که گریه کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حالت دو زانو نشستم پیشش و دستاش رو تو دستام گرفتم.پستونک از دهنش افتاد.دسستاش رو به لبم نزدیک کردم وچند تا ب*و*سه زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیتی جون بالا سرم وایساده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارم نشست و گفت:خدا نکنه مادر.اون موقع که زنگ زدم نگرانت بودم.گریه ی هومن بخاطر گرسنگی بود.اون قدر بی طاقت شدی که نزاشتی بهت بگم عجله نکن الان ارومشم میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشمای گیتی جون نگاه ملتمسانه ای کردم.نگام رو درک کرد و گفت:نگران نباش عزیزم من پیشش بوودم.فقط یه گریه ساده برای گرسنگی کرد.ارامش خاصی با نگاهش بهم داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما نمیتونستم خدم رو قانع کنم.بازم دستای هومن رو به لبم نزدیک کردم و چند بار ب*و*سیدمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد بلند شدم گیتی جون گفت:عزیزم میز رو چیدن.دستاتو بشور بیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه شرمنده ای بهش کردم وگفتم:شرمنده که دیر اومدم.قول میدم تکرار نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند ارومی تحویلم دادو گفت:امان از دست توواین حرفات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا شب خنه خاله گری بودیم.خاله ی بزرگ حامد بد.دتا دختر داشت که هردشون لندن زندگی میکردن.شوهر نسبتا پیر ومهربونی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه با کلی خواهش از خاله پری خواستیم که بزاره ما بریم.حرفشم این بود حالا که پدر شوهر من یعنی اقا مسعود تا یه هفته قرار نیس بیان پس شب رو اینجا بمونین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اینکه من درس ودانشگاه رو بهونه کردم و امدیم.بعد از اینکه هومن خوابید با خیال راحت به گذشته ها سیرکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه از شرکت زدم بیرون و به سمت خونه حرکت کردم.افکارم داغوون و پریشون شده بود.وای خدایا .حس بدی بهم دس داده بود.بیشتر از غرور له شدم از این ناراحت بودم که حامد با خودش فکر کرده من با این شرایط خواستم از دوستیم با هانیه استفاده کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد خونه شدم.اصلا اوضاع خوبی نبود.پدرم کلافه روی مبل نشسته بود و ذهنش رو مشغول حوادث کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام ارومی کردم وارد اتاقم شدم.با خودم درگیر بدم که چرا نمیتونم کاری برای اروم شدن اوضاع کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی وارد اتاق شد و گفت:شیوا چته؟چرا پکری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستای حلقه شدم رو از روو صورتم برداشتم و گفتم:هیچی...چیزیم نیس.فقط خسته شدم از این اووضاع.از این غمی که تو خونه بوجود اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارم نشست گفت:میدونم ابجی.لی تو خودت رو ناراحت نکن.خدا بزرگه .راستش منم تقاضای وام به شرکت دادم.ولی سابقه ندارم واحتمالش کمه که بتونم بگیرم.بیچاره بابا.این قدر درگیره که حتی سر کارم نرفته این چند روزه.ولی غصه نخور عزیزم.درس میشه.بعدم اتاق ر ترک کرد.بلند شدم تا از اتاق خارج بشم .هنوز از اتاق خارج نشده بودم که صدای تعارف رد و بدل کردن پدرم ر شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-والا چی بگم؟خدتن بهتر میدنین که مقعیت اقا کیوان به شیوا نمیخوره.با تفات سنی که بینشونه. اقا کیوان تقریبا 15 سال از شیوا بزرگ ترن.شیوا جونم که مشغول به تحصیله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل اینکه این با مصمم تر بودن .شاید میخواستن از شرایط بوجود اومده استفاده کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره پدرم گفت:چشم قدم برچشم.ولی بازم میگم تصمیم با شیواس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم به اتاقم.در کمال نا امیدی ری در اتاق که از پشت بهش چسبیده بودم سر خوردم نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا چی کار کنم؟افکار احمقانه ای یا شاید هم راه حل درستی بد تو ذهنم شکل گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان مردی با شرایط مالی مناسب که خانواده خوبی داشت. دو سال قبل از دیدن من خانومش رو تو یه تصادف از دس داده بودهمسایه خالمینا بودن.تو عروسی نگار دختر خالم منو دیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید دو روز از عروسی نگذشته بود که خاله به خونه ما اومدو پیغام خانواده کیوان رو برای خواستگاری به ما رسوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی بحثش مطرح شد همه ی ذهنا روی خاهرم شادی بد.ولی در کمال ناباوری گفت:کیوان به تو علاقه مند شده.حتی اجازه یحرف زدن به خاله رو ندادم وگفتم:اصلا.مرتیکه چی با خودش فکر کرده که با اون سن و سالش پیشنهاد از دواج به من داده.حتی تا چند ماه قبل از دانشگاه رفتن به دانشگاه هم پیشنهادش ر مطرح کرد.این همه دختر تو این شهر مونده بودم چرا من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما اینبار خیلی سر سخت بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر بیماری مادرم ذهنم رو اشفته میکرد.هزینه بالای عمل.اجاره ها.نفس عمیقی کشیدم.نمیدونم چرا این فکرو میکردم که شاید ازدوواج با کیوان بتونه مشکلاتمون رو حل کنه.حداقل تو هزینه بیماری مادرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصمیم گرفتم اون روز دانشگاه نرم و تا شب که برای خواستگاری میان خونه باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس ساده ای پوشیدم وچادری به سر کردم.وارد سالن شدم.مادرم که کنج بیمارستان.پدرم هم کلافه روی مبل نشسته بد و حرفای مادر کیوان رو تائید میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان یه کت و شلوار مشکی پوشیده بوود با دقت به حرفای رد و بدل شده گوش میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام ارومی کردم و چایی رو رووی میز گذاشتم.حتی زحمت تعارف کردن هم به خودم ندادم.دوتا از خواهرای کیوان وو خدش وو مادرش به احترامم بلند شده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کمی صحبت کردن رفتن سر اصل مطلب.اول از همه مادر کیوان موقعیت مناسب پسرش رو شرح میداد.نگاهی به من کرد ادامه داد به تعریف کردن.رسید به قول وو قرار که اینکار رو برای شیوا جون میکنیم و از این حرفا.نگران تحصیلش هم نباشید ما مشکلی نداری.نه تروخدا بیا و داشته باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اینکه نوبت به صحبت من و کیان شدن.در کمال خونسردی و ارامش رو به روی من نشسته بود.بالاخره یه تجربه ی خاستگاری داشته.باید بدن استرس باشه. کمی از دلایل علاقه مندیش صحبت کرد منتظر شنیدن حرفای من شد.منم که چیزی برای گفتن نداشتم فقط گفتم باید فکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب ازم پرسید پس شرایط خواستی ندارین.فقط چرا قبلا اجازه ی خواستگاری به ما ندادین.حدس میزدم اگه خودم با شما صحبت کنم حتما نتیجه میگیرم.منم در جوابش گفتم:شاید.اخرهفته باید جوابم رو اعلام میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحال مادرم وخیم تر میشد ومنو سوسه میکرد که جواب مثبت بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم چند بار با من صحبت کرده بود که تصمیم عجولانه نگیرم و به مشکلات اهمیت ندم و سنی ندارم.وولی مگه میشد فکر نکرد.انم با حال مادرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روزی بود که به دانشگاه نرفته بودم.هانبه بام تماس گرفت و علت نیومدنم رو پرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم بی معطلی گفتم :در گیر کارای ازداجمم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم شاید اگه اون مقع پیش هانیه بودم دتا شاخ رو سرش میدم.بعد از کمی مکث گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوخی میکنی شیوا؟ازدواج چی؟تو سه رووزه دانشگاه نیومدی.درگیر ازدواج شدی؟من نمیفهمم.با کی؟چطوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم به خودم اومدم گفتم:چطوری نداره.خواستگار اومده برام.مثل همه ی دخترا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقعیتش خوبه.دلیلی نداره مخالفت کنم.از اون گذشته درگیر یه سری مشکلات بودم نتونستم بیام دانشگاه.اخر همین هفته باید جواب بدم.اقا داماد عجله دارن زود ازدواج میکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوتی حاکم شد که گفت:شیوا میدونی داری چی کار میکنی؟تو سنی نداری.اصلا تو داری درس میخونی.برای چی میخوای ازدواج کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا عصبانیتم رو از دست حامد سر هانیه خالی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن جدی گفتم:چرا اینجوری به ازداج نگاه میکنی ؟جرم که نمیخوام کنم.بعدم درس بخونم.مگه هر کی ازدواج کرد نمیتونه درس بخونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحنی اروم گفت:حق با توئه.صداش رو پر انرژی تر کرد گفت:بی خبری نذاری ما رو خانومی.ما ر هم دعوت کنیااااااااا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم کردم صدام و گفتم:فعلا که چیزی معلوم نیس.بعدم خیالت راحت تو حتما دعوتی.یه دوس که بیشتر نداریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کمی صحبت قطع کردم.به این فکر میکردم که اگه حامد یه کار به من داده بود الان میتونستم یه کاری کنم.ولی....ولی حق داشت من شرایط یه کارمند رونداشتم.عصر اون روز رفتم بیمارستان کمی با مادرم صحبت کردیم.همون حرفای پدرم رو تکرار کرد.فقط به مادرم گفتم:چشم تصمیم درس میگیرم.یه کاری میکنم که نترشم خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه اروم و مادرانه ای به چهرم کرد و گفت:مگه چند سالته مادر؟میخوام دکتر شدنت رو ببینم.تو افتخارمایی عزیزم. دیگه بی طاقت شده بدم.فکرش برای خودمم مسخره بود.با کسی ازدواج کنم که حتی قبلا اجازه خواستگاری به اون ندادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه از بیمارستان خارج شدم که متوجه صدایی اشنا شدم به سمتش برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا خانوم.شیوا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جهره یاشنای حامد برخورد کردم.نگاهی ملتمس و عصبانی داشت.سلام ارومی کرد و بودن شنیدن جواب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چهرش چشم دوختم.یادم به این افتاد که کمکی به من نکرده.به اینکه غرورم رو له کرده.رومو ازش برگردوندم ووگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من عجله دارم.شرمنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنز قدمی برنداشته بدم که گفت:عجله نکنین.هنز وقت دارین برای جواب دادن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع رمو سمتش کردم.با نگاه پرسشگر بهش خیره شدم.لبخند کم رنگی به لب داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منظورتون چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما لطف کنین سوار شین من میگم منظورمو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا بدون هیچ حرفی کاری رو که میخواست انجام دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی سکوت توی ماشین حاکم شد.که ذهن کنجکاو من سکوت روشکست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگفتین منظورتون چی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه تندی بهم کرد و گفت:عجله نکنین الان میرم یه جای خوب راجبش صحبت میکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حالت طلبکارانه ای گفتم:نیازی نیس به زحمت بیفتین.گفتم منظورتون رو بگین.من کار دارم.اصلا کجا دارین میرین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حالت پرسشگرا نه ای به چشماش نگاه میکردم.که جوابی نشنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی و کلافه گفتم:بزنین کنار من میخوام پیاده شم.اصلا برام مهم نیس منظورتون چی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگاهی عصبانی گفت:خیلی عجله دارین.نگران نباشین خواستگارتون رو از دست نمیدین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه بودم از حرفاش.اصلا معنی حرفاش چی بود؟یعنی میخواد راجب خواستگاری من صحبت کنه.خب اینکه برای اون نباید اهمیتی داشته باشه.اصلا چرا صحبت کنه؟به اون ربطی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت و تندی کلام گفتم:نگهدارین لطفا.یا نگهدارین یا اون روی منو میبینین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند کجی بهم زل زد وگفت:نه بابا.یه رو دیگه هم دارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه پس علاقه مندین.الان که درو باز کردم ویه خون گردنتون افتاد میفهمین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای کرد و گفت:زیاد فیلم میبینی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا این حس لجبازی دست از سرم برنمیداشت.دستم رو سمت دستگیره بردم ولی قفل بود.با حالتی خاص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادت نیس گفتم قفل کودک مخصوص دخترای لجبازم هس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم این صدای بلند از کجا اومد که بیشتر شبیه جیغ کشیدن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باز کن این لعنتی رو دیوووووونه.بااااااازش کن گفتم.یا بازکن یا اینقدر جیغ میزنم که از حال برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیچاره کپ کرد.متعجب به چهرم رو ترمز زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چته تو؟چرا دیوونه بازی درمیاری دختر؟بیا اینم کنار.اصلا همینجا حرفم رو میزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی گفتم:نمیخوام بشنوم .گفتم باز کن درو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه درو باز کرد.بی معطلی درو باز کردم.چند قدم بیشتر از ماشین دور نشده بودم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرات متاسفم که بخاطر حل مشکلاتت ازدواج رو راه حل درستی میدونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا دیگه نتونستم یه قدم دیگه بردارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالتی مظلومانه به سمتش برگشتم ونگاهی کردم.به چشماش زل زدم و گفتم:من مشکلی ندارم.برداشت شما از ازدواج منم اشتباس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم قدمی بردارم که احساس کردم داره به سمتم میاد.کمی مکث کردم.که ادامه داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من میدونم مشکلت چیه.امروز تعقیبت کردم تا بیمارستان.پس فکر میکنی چرا جلو بیمارستان بودم؟اینم فهمیدم مادرت بیماری قلبی داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه کلافه ای سمتش کردم وگفتم:برای چی تعقیبم کردین؟اصلا چرا بیماری مادر من براتون مهمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا بهم نزدیک شده بود.رو به روم ایستاد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی اومدی شرکت حدس میزدم باید مشکلی برات پیش اومده باشه که بعد از چند ماه دوستی با هانیه الان پیشنهاد کار دادی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من برای ندادن کار به شما دلیل خودم رو داشتم.ولی نمیدونستم میخوای مشکلت رو با ازدواج حل کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج شده بودم.اصلا چرا مشکلات من براش مهم بود؟مگه چند بار با من برخورد داشته که داره دل میسوزونه برام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمام توهم رفت وگفتم:میشه بپرسم همه ی اینا که گفتین چه ربطی به شما داشت؟مدد کار اجتماعی هم که نیستین بخواین تو کار مردم دخالت کنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا اینجوری صحبت میکرد.کاملا غیر منتظره گفت:تو نباید ازدواج کنی.دستی به موهاش کشید و گفت:یعنی ازدواج راه خوبی نیس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفش متعجب بودم.چی میگفت؟فقط یه بغض به سراغم اومده بود که ناشی از درک نکردن حامد نسبت به موقعیت من بود.عجیب بود برام که چرا میخوام حسمو باز گو کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا چشمام از حلقه های اشک پر شده بود.چشمام رو باز و بسته کردم و قطره های اشک رو صورتم پایین اومدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون نگاه کردن بهش سرم رو پایین اوردم و گفتم:اره راس میگی.ازدواج راه حل درستی نیس اقای تهرانی.باید بشینم بدبختیامو.زجر کشیدن مادرم رو.پیدا نکردن کار.له شدن غرورم.شکستگی پدرم رو ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته هانیه تنها دوست منه.ولی هیچ وقت از مشکلاتی که اخیرا بوجود اومده برام بهش چیزی نگفتم.اگه دارم به شما میگم بخاطر اینه که فکر نکنین راه حل دیگه ای دارم و انجام نمیدم.سرم رو بالا اوردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ضمن شما نیازی نیس به من بگین چی کار کنم چی کار نکنم.خودم عاقل و بالغم.نیازی ندارم کسی که هنوز چند تا برخورد بیشتر با من نداشته برام دایه دلسوز تر از مادر بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم راهمو گرفتم وخواستم از کنارش رد بشم که گفت: شاید شما چند تا برخورد منو دیدین ولی من بیشتر شما رو دیدم. بعد از کمی مکث ادامه داد: هانیه چیزی نمیفهمه.من به شما پولی رو که لازم دارین قرض میدم.برای برگردوندنشم عجله ای ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم تند شده بود.اصلا چرا خودش رو تو کارای من دخالت میداد.اگه حس دلسوزانه ای داشت چرا بهم کمک نکرد و پیشنهاد کارم رو قبول نکرد. مطمئنم قبلا برخوردی با اون نداشتم ولی چرا این حرف رو زد.با همون نگاه تند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشکلات من به خوودم مربوطه.نیازی به کمک شما ندارم.هر دختری باید یه روز ازدواج کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام کمی اروم شد و ادامه دادم:دیگه قرض شما کمکی بهم نمیکنه.شاید حق با شما باشه ولی من تصمیم رو گرفتم.ازدواج بهترین کاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم چند قدم ازش فاصله گرفتم که چیزی شنیدم که میخکوبم کرد.به کندی به سمتش برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروش سمت من نبود.از چیزی که میشنیدم تو شوک بودم.با صدای ارومی به من گفته بود:پس با من ازدواج کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس میکردم ادمی حقیرم.حس میکردم تمام عالم دارن بهم ترحم میکنن.چی میگفت؟نکنه تصمیم داره بازم لهم کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز به سمت من برنگشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستام ر رووی صورتم حلقه کردم.فراموش کردم که اون برادر تنها دوستمه.فقط یه تنفر احمقانه سراغم اومده بوود.یعنی اینقدر بدبختم که داره بهم ترحم میکنه وهمچین درخواستی میده یا نه انقدر بهش بی احترامی کردم که میخواد دستم بندازه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.صدای نزدیک شدن قدم هاشو شنیدم.بهم نزدیک تر شد.مقابلم بود.دستام رو از رو صورتم برداشتم.برام یه غریبه بود.حرفش رو تکرار کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشنیدی چی گفتم؟گفتم با من ازدواج کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام حس و حالم که سرشار از نفرت بود رو تو دستام جمع کردم.فقط متوجه شدم که دستام داره اینبار رو گونش سر میخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا چی کار کرده بودم؟توعمرم همچین کاری نکرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir