رمان سیبل (جلد دوم تیری در مسیر) به قلم سعیده نعیمی
حسین پس از گذشت چند ماه از فرار مهرداد به همراه ساغر، هنوز ناامید نشده و به دنبال پیدا کردن راهی برای بازگرداندن ساغر است. اما حسین نمی داند که مهرداد مدتی است دوباره به کشور بازگشته و پس از ملحق شدنِ دوبارهاش به باند، کار خلاف را از سر گرفته است…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۱۶ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #پلیسی #هیجان انگیز
خلاصه :
حسین پس از گذشت چند ماه از فرار مهرداد به همراه ساغر، هنوز ناامید نشده و به دنبال پیدا کردن راهی برای بازگرداندن ساغر است.
اما حسین نمی داند که مهرداد مدتی است دوباره به کشور بازگشته و پس از ملحق شدنِ دوبارهاش به باند، کار خلاف را از سر گرفته است…
مقدمه
چشمانش را میبندد به تیرکی که بسته شده التماس میکند تا آزادش کند. تیرک او را سفتتر می چسبد. کمان به زه شده و نشانه رفته است. باز دنیا شوخی اش گرفته. این بار قل خورده است زیر دستو پای آدمها...
تلاش میکند زنجیرها را بشکند اما حلقه های این مار او را رها نمی کنند. باز تمنا میکند لیکن گوش ها کر شده اند. فراموشش شد اینجا، زمین است؛ بازیچهی آدمها!
دروغ شیرینی است اما اینجا هیچ شکارچی اغوای طعمه نمی شود.
تیر صفیر می کشد... نوک پیکان آسمان را کنار می زند؛ باد را می درد و بعد...
از خون طعمهاش سیراب میشود...!!
حسین دست هایش را مشت کرده و با ناخنش پوست کنار انگشت شصتش را می کند. از این مجلس به ظاهر دور همی و میهمانی ساده حرصش گرفته بود.
-حسین جان ساکتی کارو بار چطوره؟
با صدای پدر زحل نفس عمیقی کشید و دست از سر پوست بیچاره اش برداشت؛لبخندی روی صورت بی حوصله اش نشاند و کوتاه جواب داد:- شکر خوبه.
- خدا خیرتون بده که اگه امثال شما نباشن نمیشه زندگی کرد. چندشب پیش اراذل اوباش توی محله ما اغتشاش کرده بودند نیروهای پلیس اومدن جمعشون کردند...
آرنجش را نشان داد و ادامه داد:هرکدوم یه قمه داشتند به چه بزرگی، خدا رحم کرد کسی طوریش نشد...ترفیع نگرفتی هنوز؟
-فعلا خیر.
مادرش که از تعریفات آقای بهمنی به وجد آمده بود با هیجان گفت:- میگیره ان شاءالله... پسرم ماشاءالله عرضه شو داره.
-بله حتما همینطوره از وجناتشون پیداست.
حسین که تا به آن لحظه سعی کرده بود حتی نیم نگاهی هم به زحل نیاندازد، از گوشه ی چشم نگاهش کرد که کنار سونیا و غزل نشسته بود. در دلش هیچ حسی نسبت به او نداشت. چطور مادر و عمه اش فکر می کردند با چند جلسه میهمانی و دید و بازدید این دختر می تواند دلش را به دست بیاورد. چشمان زحل نگاهش را شکار کرد و لبخند محوی بر لبانش جا خوش کرد.
حسین سریع چشم دزدید و در دل به خودش لعنت فرستاد و غر زد(حالا حتما پیش خودش فکر میکنه از اول داشتم زیرزیرکی دیدش میزدم. دختره ی یه کاره ی کوتوله.)
به ساعت مچی اش خیره شد که ثانیه ها آهسته آهسته روی عقربه ها می لغزیدند. آروان قول داده بود همان نیم ساعت اول با یک زنگ نجاتش دهد اما گویی فراموش کرده بود.
زحل را از نظر گذراند و دوباره به آقای بهمنی خیره شد.لبخند معناداری به لب آورد و رشته کلام گسسته را به دست گرفت :- شغل ما علاوه بر دعای خیرش بسیارهم خطرناکه. صبح میریم سر کار شب ممکنه به جای خونه و تخت خواب سراز سردخونه دربیاریم...
لحن سرد و برنده ی کلامش عرق سردی برتن جمع نشاند و سکوت کرکننده ای حاکم شد. اما حسین همچنان ادامه داد:- یا مثلا شب داماد شدی و فردا صبح زنت بیوه...
پاروی پا انداخت و با بی قیدی نفس عمیقی کشید:-البته چه میشه کرد زندگیه، هرکس به یه طریقی...
مادرش که دلیل این سخنرانی غرایش را میدانست، دستپاچه آب دهانش را قورت داد و گفت:- نه... اینجوریاهم که میگی نیست مادر؛ پس اینهمه پلیس و سرباز خانواده ندارن؟ هرشغلی خطرات خودشو داره یکی از داربست میفته یکی ماشین بهش میزنه... عمر دست خداست باید ببینی پیشونی نوشت آدم چی میگه... همین بابات خداروهزار مرتبه شکر تا بازنشستگیش حتی یه بارم گلوله از بغلش رد نشد.
-بله مادر من هم که گفتم هرکس به یه طریق فقط نحوه و دیر و زودشه که فرق میکنه و مال ما هم احتمال زود بودنش بیشتره.
عمه شهین برای عوض شدن بحث با صدای بلند گفت :- کی بازم چای میخواد ؟حسن آقا براتون چای بریزم؟
آقای بهمنی فنجان نیم خورده اش را روی میز گذاشت و با بله ی کوتاهی جوابش را داد.
حسین از گوشه ی چشم یه زحل که لبخند روی لبش جمع شده بود نگاهی انداخت و خشنود از کارش به عمه گفت:- اگه زحمتی نیست عمه برای منم بریزید.
آقای بهمنی متفکرانه به فنجانش چشم دوخت. کم سن و سال نداشت که نفهمد چاقوی پنهان در حرفهای حسین از کجا آب می خورد. کمو بیش از حرفهای زن و زن برادرش، فکر و خیالاتی که درسر داشتند را دانسته بود و این موضع گیری حسین نشان از مخالفت قاطعش بود. چشم از فنجان گرفت و به دخترش نگاه کرد مگر دردانه اش را از سر راه آورده بود که یک پسر از خود متشکر بخواهد او را سنگ روی یخ کند؟ مگر قحطی خواستگار آمده بود که برای نرم کردن دل این پسر دخترش خوار و خفیف شود؟نه اینگونه نبود و نمی گذاشت که بشود...
حسین کفش های جفت شده اش را به پا کرد و زودتر از پدرو مادرش از خانه ی عمه بیرون رفت. آروان پشت در منتظرش بود. حق به جانب به سمت ماشینش رفت و دو دستش را به سقف چسباند.آروان با لبخند دندان نمایی شیشه را آهسته پایین کشید و گفت:- خوش گذشت؟
حسین به شوخی مشتش را زیر گردن و چانه ی آروان گذاشت و از میان دندانهایش غرید:- پس فراموش نکرده بودی...بیارمش پایین؟
آروان با چرخاندن سرش چانه اش را از زیر مشت حسین نجات داد و گفت:- حالا ترش نکن دستمونو خونده بودن.
-منظورت چیه؟
-گرمه بیا تو ماشین بگم.
ماشین را دور زد و داخل نشست.به در ماشین تکیه داد و گفت:- خب، میشنوم.
-مامانت خواسته بود که حتی اگه اداره آتیش گرفته باشه هم بهت زنگ نزنم.
حسین با نیشخند سری تکان داد:- زرنگ شده...دیگه چی گفت؟
-ا...م... البته خودش که نگفت ظاهرا توی رودربایستی خواهرتو واسطه کرده بود.
- سونیا؟
- اره اون بهم زنگ زد.
- شماره ی تو رو از کجا آورده؟
آروان شانه ای بالا انداخت:- حتما از گوشیت کش رفتن الانم که میبینی اینجام اومدم خودمو تبرئه کنم... دختره حور و پری چیزیه که اینقدر سفت و سخت دست روش گذاشتن که فقط اون؟
در جواب پوفی کرد و گفت:- اگه یه ذره هم بهم میومد دلم نمی سوخت قدش نصف منه... من اگه با این ازدواج کنم که مردم بهم میخندن نمیتونم باهاش دوقدم راه برم همه فکر میکنن دخترمو دارم میبرم پارک واسش لی لی قاقا و بستنی بگیرم.
آروان به خنده افتاد:- میشید النگ و دولنگ. زیاد هم بد نیست که میگن چه بابای مهربونی؟!
-زهرمار...نمیدونم چه گیری دادن به من بدبخت که دست از سرم برنمیدارن.
- دوراه بیشتر نداری...
انگشت اشاره اش را بالا گرفت و ادامه داد:-یک... جواب بله رو بدی و خلاص بشی. دو...
حسین که سکوتش را دید پرسید:دو چی؟
-دو اینکه مثل من یه مدت نامزد کنی بعد هم به همش بزنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین دستش را به معنی برو بابایی تکان داد و دریچه کولر را به سمت خودش تنظیم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان با همان لحن مسخره افزود:- به جون خودم دیگه از ترسشون اسم هرچی زنو ازدواجه رو عمرا به زبون بیارن.مادر منو که دیدی همون یه بارو که واسم نسخه پیچید واسه هفت پشتش پشیمون شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو هم واسه من نسخه نپیچ که واسه هفت پشتت پشیمونت میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان دنده را جا زد-پس دیگه از من نخواه راه به راه نجاتت بدم واسم سوءپیشینه ساختی مادرت فکر میکنه میخوام پسرش عزب بمونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خودش بهترمیدونه دلیلش چیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان سکوت را جایز دانست و فرمان را چرخاند و آهسته از پارک بیرون آمد. حسین دست روی داشبورد زد:- کجا میری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همین اطراف یه دوری میزنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بزن کنارخودم ماشین آوردم یه کاری دارم که باید انجام بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان بی حرف ایستاد و حسین پیاده شد- اداره می بینمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان با سوار شدن حسین در ماشینش چراغ زد و دور شد. می دانست کاری که می گوید چیست. همان موقع که از بیمارستان مرخص شده بود فهمیده بود. آن زمان که می ترسید کار احمقانه ای به سرش بزند و خودش را در هچل بیاندازد. اما با تعقیب کردنش جزدیدن درماندگی و استیصال همکارش چیز دیگری نصیبش نشده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کوچه ی آشنای قدیمی که رسید از سرعتش کاست و روبه روی ساختمان دو طبقه متوقف شد و به پنجره ی طبقه ی دوم خیره ماند. شانزده ماه از آخرین باری که چراغ خانه را روشن دیده بود میگذشت.. . شانزده ماه از باز شدن آن پنجره می گذشت اما هیچکس برایش مهم نبود. زودتر از چیزی که فکرش را می کرد همه با نبودن ساغر کنار آمده بودند. زندگی را انداخته بودند روی گردونه و میچرخاندند گویی که از همان ابتدا ساغر وجود خارجی نداشته. از ماشین پیاده شد وبه آن تکیه زد. فقط چهارماه از ربوده شدنش می گذشت که عمه بخاطر ترس جانش عطای خانهیشان را به لقایش بخشیده و به محله ی دیگری نقل مکان کردند. به این فکر نمی کردند که وقتی ساغر بازگردد ممکن است به اولین جایی که سر بزند همین خانه است؟ همین خانه ای که اهالی اش جانش را به لبش می رساندند و دلی برای تپیدن نداشتند... یعنی باز میگشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباد گرم تابستانه، سردی تنش را به لرزه درآورد. کاش که بازگردد فقط بخاطر دل او... برای اویی که این بی خبری داشت دمار از روزگارش درمی آورد و ساغر نمی دانست... اشک که تا پشت پلکش رسید از ماشین جدا شد و زیر تیرهای چراغ برق شروع به قدم زدن کرد. به ماه نیم هلال آسمان که پا به پایش گام برمی داشت خیره شد و زمزمه کرد:- ماهتو داری حتی اگه نصفه باشه...حتی وقتی نیست بازم میدونی کی میتونی دوباره داشته باشیش اما من چی؟ خیلی وقته که ندارمش... میدونی ماه من کجاست؟ ازش خبر داری؟ بهش بگو برگرده... بگو که من هنوز دلتنگشم... هرروز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگزارشاتش را مرتب کردو داخل پوشهی آبی رنگ گذاشت. خسته از کار روزانه از دفترش بیرون رفت. تن خسته اش فقط با یکچیز آرام میگرفت؛ دستگاههای داخل باشگاه! آنقدر به عضلاتش فشار می آورد تا خشمی که درونش گداخته شده روحش را صیقل دهد و از نو جانی تازه بگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای گریهی مردانهای توجهش را به خود جلب کرد. جلوی اتاق سرگرد جعفرپور یکی از سربازها در حالی که سرش پانسمان شده و رد خون تا یقهی لباسش پایین آمده بود، با حالی نزار گریه می کرد. سرگرد خطاب به سرباز دومی کهکنارش ایستاده بود با لحنی عصبی داد زد :-ببرش بازداشتگاه پسرهی خرِ نفهمو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرباز که صورتش از اشک خیس و قرمز شده بود. به التماس افتاد:- جناب سرگرد به قرآن قسم که تقصیر من نبود... حروم زاده از قبل نقشه کشیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد منتظر توضیحات دوبارهاش نشد و رو به سرباز دوم توپید:- دِ چرا معطلی از جلوی چشمام ببرش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد عقب گرد کرد و قبل از اینکه در اتاقش را ببندد چشمش به حسین افتاد. توقف کوتاهی کرد و رو به او گفت:- محمودی؟ پیگیر کارهای این پسره باش میخوام هرچه زودتر قاتل رو توی زندان ببینم. هرگونه سهل انگاری که از هرکدومتون ببینم میرید بازداشتگاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین با اینکه هنوز نمیدانست جریان چیست احترام گذاشت و اطاعت کرد. با بسته شدن در اتاق به سمت آروان و چند افسر دیگر که در همان نزدیکی ایستاده بودند رفت و با حرکات چشم و لبش پرسید:- چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان دستهای قلاب شدهاش را از سینه جدا کرد به راهرویی که سرباز نوجوان از آن گذشته بود اشاره کرد:- یه متهم به قتل رو برده دادگاه از دستش در رفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین متعجب ابروهایش را بالا انداخت:- مگه پابند و دستبند نداشته؟ چجوری فرار کرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه نفر کلیدها رو توی دستشویی بهش رسونده اونم بعداز بازکردن پابندش بی هوا سربازو زده و بعدم با یه ماشین که از قبل براش آماده کرده بودند فلنگو بسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطوربه همین راحتی میتونه فرار کرده باشه؟ هیچ ردی ازش نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یکی از سربازهای دم دادگاه سریع تاکسی گرفته و تعقیبشون کرده ولی اونم نتونسته زیاد کاری از پیش ببره افتاده توی ترافیکو گمشون کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شماره پلاک ماشین چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با گل شماره رو پوشونده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین نفسی گرفت و دست زیر گردن باریکش کشید. سرباز بیچاره نمیدانست اینجا شوخی بردار نیست و باید شش دانگ حواسش را دوبرابر کند و یک صدم ثانیه هم چشم از متهم برندارد؟ این قانون بی برو برگرد شامل دستشویی هم میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اسلحش چی؟ اونو که ازش نگرفتن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه سربازو که زده دیگه وقتو تلف نکرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین رو به یکی از ستوان ها کرد -خیلی خب پس به پلیس کنترل ترافیک خبر بدین ببینم میتونن از دوربینها چیزی دربیارن؟ به بچه های اطلاعاتم خبر بدین شاید اونا هم تونستن کمکی بکنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستوان چشمی گفت و به سمت پارتیشن هایی که ما بینشان رایانه قرار داده شده بود رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان- خودشو تو هچل انداخته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اضافه خوری کرده آخرش که باز سر از همینجا درمیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان اوهومی گفت و به شانهاش کوبید:-میرفتی خونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه میرم باشگاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساعت مچی اش انداخت-باشه برو یه ربع دیگه منم میام، یه وقت تنهایی نزنی که خیلی بد میزنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین تنهای به او زد و با لبخندی کج شده گفت:- گمشو بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان چشمکی زد و همانطور که عقب عقب به سمت اتاقش میرفت گفت:-باشه بخواهی گمم میشم بخواهی خواستگاریتم میام. یه حسین که بیشتر ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین نیم نگاهی به اطراف انداخت و مشتش را نشانش داد تا جلوی همکارها زیپ دهانش را بکشد اما آروان پشتش را به او کرده بود و ندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ساختمان اداره بیرون رفت. فاصلهی اداره و باشگاه زیاد نبود و می توانست تا آنجا پیاده روی کند. کسی از پشت سر صدایش می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسربازی که دیگری را به بازداشتگاه برده بود نفس زنان خودش را به او رساند و با کلمات مقطع گفت:- جناب سروان... یه لحظه لطفا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین به سمتش چرخید و سوالی نگاهش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جناب سروان... تکلیفِ... تکلیف مهدی چی میشه؟ اگه قاتلو نگیرن باید چیکار کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهش بگو فعلا به فکر یه وثیقه باشه. موقتا آزادش می کنم اما باید هرطوری شده قاتل رو پیدا کنه وگرنه عواقبش پای خودشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن دلهره در چشمان مضطربش لحنش را ملایمتر کرد و گفت:- قرار هم نیست که تنهایی پیداش کنه ما هم هرکاری لازم باشه انجام میدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرباز با همان امید کوچکی که در دلش روشن شده بود احترام گذاشت و سریعتر به ساختمان بازگشت تا به گوش دوستش برساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان ساک ورزشی اش را داخل رختکن انداخت و لباسش را تعویض کرد. حسین دمبل ها را محکم گرفته بود و همراه با افکارش خم و راستشان میکرد. فشار انگشتانش به دور دمبل بیشتر شد و عضلات و رگو پی دستش به التماس افتادند. باید آن روز هم به همین سفتی تفنگ را نگه می داشت تا از دستش نیافتد و مغز او را متلاشی میکرد. باید با همین دستانی که سعی در قدرتمند شدن داشتند، مشت می کوبید به صورت مهرداد. مشت می زد به دهان نجسش که دیگر هرگز نتواند نام ساغر را به زبان آورد... یکی از دمبل ها را روی زمین انداخت و دیگری را ما بین مچهای دستش گرفت و به حالت اسکات روی پاهایش خم شد و دوباره ایستاد. باید عضلات پاهایش را نیز نیرومند می ساخت برای لگد زدن به آن مردک بی همه چیزی که همه چیزش را به یغما برده بود. لحظه شماری می کرد برای روزی که دوباره او را ببیند... اینبار قطعا زنده اش نمی گذاشت. آخ که اگر میدیدش... آن وقت میدانست چگونه از زنده بودنش پشیمانش کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دادا اشتباه نمیزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای آروان از افکارش دست کشید و دندان های قفل شدهاش که تا شکستن فاصلهای نداشتند را آزاد کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان وزنه های مناسب هالتر را انتخاب کرد و به سر میله زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو فکر بودی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین بدون پاسخ چند اسکات دیگر رفت و دمبل را کنار گذاشت. با حوله عرق صورت و گردنش را که بیشتر بخاطر عصبانیت بودند، گرفت و پشت دوچرخه ثابت نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان یکی از ابروهایش را بالا فرستاد و گفت:- اوهوم...خودم فهمیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو شروع به وزنه زدن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین همان طور که به جلو نگاه میکرد با تأخیری طولانی گفت:- بعضی وقتها فکر میکنم اگه دورههای ویژه یا نوهد رو بگذرونم شاید بد نباشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان متعجب از حرفش وزنه را رها کرد و روی تخته نشست:- میخواهی بری رُستهی کلاه سبزها؟ پس آگاهی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که پدال میزد با طمأنینه پاسخ داد:- تصمیمی نگرفتم. فعلا فقط به فکر دوره هاشم... به عضلات پاهایش که بیرون افتاده بودند ضربهای زد و ادامه داد:- لامصبها انگار هنوز جون ندارن باید بیشتر ازشون کار کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان دوباره دراز کشید و هالتر را به دست گرفت:- تو واقعا یه چیزیت میشه... یه لحظه ترسیدم که میخواهی قید داداشتو بزنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین لبخند ملایمی به لب آورد. به سمتش خم شد و مشت آرامی به شکم عضلانی اش کوبید و قلقلکش داد -هر یگانی که برم مجبوری باهام بیایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان عضلات شکمش را منقبض کرد و فحش داد:- تف بهت... تو خواب ببینی که منو با خودت بکشونی نوهد اونجا پدر من یکیو که درمیارن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنش بوی عرق گرفته بود و میخواست هرچه زودتر دوش بگیرد. مادر با دیدنش سریع به آشپزخانه رفته بودتا شامش را بکشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسهای راحتی اش را به دست گرفت و سمت حمام رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمام روبه روی اتاق سونیا بود. صدای لرزان و درماندهاش از پشت در گریخت و خودش را به گوش حسین رساند و او را همانجا نگاه داشت-بخدا موندم چیکار کنم مثل خر تو گل موندم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهرش به کمک نیاز داشت؟ اما برای چه کاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کوفت...راه حلت فقط واسه گوسفندها خوبه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار کلامش رگه های تمسخر داشت. پس به کمک نیاز نداشت یا حداقل به کمک او نیازی نداشت. حتما از آن به بن بست رسیدن های دخترانه سر لباس و لاک بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستگیرهی در حمام را گرفت اما اینبار پاهایش محکمتر از قبل چفت زمین شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دوست داشتنم حرف یه روز و دو روز نیست خودت که همه چیو میدونی... وا... برای چی شماره شو بدم به تو؟... دیوونه شدی؟ میخواهی آبرومو ببری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرگ غیرتش به قل قل افتاد. نوسان قلبش حرارت دور گردنش را بیش از پیش کرد آنچه که تصور میکرد نبود. یک گام به سمت دربرداشت و دست به سمت دستگیرهی در برد اما عقلش نهیب زد و همانجا نگهش داشت. اینگونه نمی توانست حرف بکشد و حرف بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مادرش از آشپزخانه بلند شد:-حسین دیر نکنی غذات یخ میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعاقبش صدای سونیا با مخاطب پشت تلفنش را شنید:- داداشم اومد فردا بازم حرف میزنیم... کوفت خداخافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا به سرعت برای دیدن برادرش از اتاق خارج شد اما درست روبه روی اتاقش او را دید.لحظهای شوکه شد اما خیلی زود لبخند به لب آورد و با دیدن لباسهای داخل دستش گفت:- سلام داداش میرفتی حموم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین لبهایش به زور کش داد و سر تکان داد:- علیک سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه زبانش بچرخد و سوالی به لب براند وارد حمام شد و شیر آب را تا آخر باز کرد. خواهر کوچکش بزرگ شده بود؟ آنقدر بزرگ که به کسی دل بدهد؟ اما او که فقط نوزده سال سن داشت. نوزده عدد کمی بود یا زیاد. او را با نوزده سالگی های خودش مقایسه کرد. اگر هنوز در همان سن بود و سن بیشتر را تجربه نکرده بود می گفت که نوزده خیلی هم زیاد است اما اکنون که نزدیک به سی و سه سال داشت می دانست نوزده ساله یعنی تجربات کم و روح و روان حساس! باید چه می کرد؟ نمی دانست و بهتر دید سکوت کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی مبل های چرمی نشسته بود و مهدی رو به رویش در حال امضا کردن اوراق بود. آخرین برگه را هم زیر مابقی گذاشت و نیم خیز روی میز سرگرد گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تموم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد همه را چک کرد و داخل کشویش گذاشت. رو به حسین کرد و انگشتان شصتش را به هم چسباند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از این به بعدش دیگه با شماست باید قاتل رو زودتر پیدا کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین چشمی گفت و بلند شد. مهدی بلاتکلیف ایستاد و نمی دانست باید او هم برود یا منتظر بماند. حسین با حرکت ابرو خواست به دنبالش برود. به اتاق خودش رفت. نامهای را آماده کرد و به سمتش گرفت:- میری ادارهی راهنمایی رانندگی و فیلمهای مربوط به روز فرار متهم رو میگیری و زود برام میاری... باید یه سرنخی از ماشینی که باهاش فرار کرده و همدستاش به دست بیاریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرباز بلافاصله نامه را گرفت:- چشم قربان خیلی زود انجامش میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به سرعت از اتاق خارج شد. چند دقیقه بعد ضربات کوتاهی به در خورد و افسر خانمی که خالی گوشتی بالای لبهایش داشت وارد شد و احترام گذاشت:- جناب سروان در رابطه با متهم فراری که دنبالش بودیم عرضی داشتم... طبق اطلاعاتی که بهمون دادن فردی با مشخصات مظنون در ترمینال آبادان رؤیت شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهای حسین بالا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آبادان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله قربان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر انگشتانش را روی زمین گذاشت و سنگینی بدن لاغر اما عضلانی اش را روی آنها انداخت و متفکر گفت:- بررسی کنید اونجا آشنا یا فامیلی داره که احتمالا پیش اونها مخفی شده باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسر سری تکان داد و از اتاق بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلیاش نشست و تابی به آن داد. از صبح به جز کارهای دفتری هیچعملیاتی نداشتند اما روح و ذهنش خسته بود. موبایلش را از روی میز برداشت و بین انگشتانش گرفت... به عکسی که سالها قبل گرفته و هرگز از گوشی اش حذف نکرده بود خیره شد. دیدن دختر داخل قاب گوشی هیچگاه برایش تکراری و خسته کننده نمیشد اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار شقیقه اش نبض گرفت. گالری را بست و صفحهی مخاطبین را بالا آورد و شمارهی سرهنگ را پیدا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه انگشتش روی تماس را فشار دهد تردید به دلش افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکهایش را به هم فشار داد و گوشی را روی میز سر داد. اگر باز هم با همان پاسخ همیشگیِ بی خبری مواجه میشد امکان داشت از کوره در برود و حرمت سرهنگ را خدشه دار کند. کی قرار بود از این عذاب و برزخ خلاص شود؟ اصلا تمامی داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر جوان کیفهای مارک دار و کفشهای زرقو برق دار را از نظر گذراند و به کیف طوسی رنگی که دستهی بلندی داشت و لبه هایش سفید کار شده بود اشاره کرد:- اون کیفو برام بیارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفروشنده کیف را روی میز گذاشت و او با شعف زیپ هایش را بازو بسته کرد. با کفش کتانی که هفتهی پیش خریده بود کاملا ست میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همینو برمیدارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفروشنده از انتخابش لبخندی به لب آورد و برایش داخل پاکت گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانتوی جلوبازش را تابی داد که عقبتر رفتند و بدن زیبایش را به نمایش گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفروشنده باز لبخند کوتاهی به لب آورد:- قابل شمارو نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرایش مهم نبود قیمت کیف چقدر است و باید چندتا از آن چک پولهای داخل کیفش را بابتش بپردازد. لااقل اکنون در این مرحله از زندگی اش پول برایش اهمیتی نداشت با این حال چشمان درشت و قهوهای اش را با عشوه باز و بسته کرد و گونه های برجستهاش را بیشتر به نمایش گذاشت. کیف پولش را بیرون آورد و منتظر رقم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفروشنده باز تعارف کرد:- مهمون ما باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز عشوهای آمد که میدانست تا چه حد خواستنی می شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفروشنده انتظار او را که دید گفت:- سیصدو شصت تومنه اما برای شما همون سیصد حساب میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من که میدونم اون شصت تومنو برای چونه زدن گذاشته بودی ولی منتی که سرم میذاریو قبول میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه تا از آن تراول ها را روی میز گذاشت و پاکت خریدش را برداشت. عینکش را به چشم زد و از مغازه بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوای گرم سر ظهر آدم را دیوانه می کرد اما از اینکه زندگی اینگونه به کامش بود غرق در لذت می شد. پرایدی به قصد مسافرکشی برایش بوق زد. ترس به دلش چنگ زد و قلبش بنای کوبیدن گرفت. خود را از لبهی پیاده رو عقب کشاند. از راننده های شخصی وحشت داشت. همان تجربهی قبلی اش برایش به قد تمام عمر کفایت می کرد. پراید که دور شد تاکسی گرفت و تا خانه دربست رفت. از راننده های تاکسی نیز می ترسید اما نمی توانست همیشه خیابانها را پیاده گز کند. محض احتیاط همیشه بند کیفش را آماده نگاه می داشت تا اگر راننده مسیرش را به بیراهه کشاند بند کیف را دور گردنش بیاندازد و بتواند فرار کند.خانهی کوچکشان در یکی از محلات قدیمی شهر بود. خانهی فرسوده یشان با هزینه هایی که او برای خرج ظاهر خودش میکرد منافات داشت و در چشم دوست و آشنا چندان خوشنام نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت در عطر غذا مشامش را نوازش کرد. باز مادربزرگ از آن آبگوشتهای معرکهاش را بار گذاشته بود. کلید را که چرخاند صدایش از ایوان خانه آمد:- مژگان ننه اومدی ؟ بیا این سوزنو برام نخ کن چشمام دیگه سو نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الان میام ننه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستانش را داخل حوض آبی زد و پاکت خریدش را همانجا پشت دیواره اش گذاشت و خودش را به ننه رساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ با اینکه می گفت چشمانش سو ندارد اما کور نبود که نفهمد نوهاش چیزی را پای حوض گذاشته. -اون چی بود پشت حوض گذاشتی ننه؟ بازم لباس خریدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان نخ را با زبانش تر کرد و بی قید جواب داد:- نه کیفه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو که اینهمه کیف داری میخواهی چیکار بازم میخری... یه کم به فکر آیندهت باش پولاتو الکی خرج نکن ننه. تو دیگه بزرگ شدی باید شوور کنی بابات که نمیتونه جهاز واست بخره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز مادربزرگ می خواست روی منبر برود و بعد از آن نصیحتهای بی انتهایش تمامی نداشتند. نخ را از سوزن رد کرد و انتهایش را گره زد و میان صحبتهای مادربزرگش دوید:- بیا ننه... من برم لباسامو عوض کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ننه اونم از پشت حوض بردار الاناست که بابات برسه ببینه باز خرتوپرت گرفتی دادو هوار می کنه. گناه داره خسته و کوفته از راه میاد یه چایی هم واسش بریز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان برگشت و پاکت را از پای حوض برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بده ببینم چه رنگی گرفتی ننه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه همین بود اول خوب نصیحت می کرد و مزه ی خرید کردن را زهرمارش می کرد و بعد برای اینکه غصه دار نشود از چیزی که خریده بود تعریف میکرد- مبارکت باشه ایشالا کیف عروسیتو بخری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهای رژ زده اش را غنچه کرد و در جواب بوسی برای مادربزرگش فرستاد:-مرسی عشقم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irننه کمی رنگ به رنگ شد و لپهای چین دارش سرخ شد. به این کلماتی که گاه و بی گاه از زبانش می شنید عادت نمی کرد اما خودش را نباخت و گفت:- قربون قدو بالات برم ننه واسه کار کردن خیلی جوونی کاش بابات اونقدر داشت که خرجت کنه نری بین گرگهای بیرون واسه یه لقمه نون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان هردو کیفش را برداشت و از جایش بلند شد:- لازم نکرده واسه من خرج کنه همینکه بذاره پول خودمو بی دردسر خرج کنمو کوفتم نکنه بسمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینو نگو ننه باباته... مگه تقصیر اونه که نمیتونه مثل بقیه پول رو پول بیاره. میبینی که بنده خدا از صبح میره روی ساختمونها حمالی میکنه ولی تا آخر شب به اندازهی خرج همون روزش درمیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص کیف را روی دوشش انداخت و جواب داد:- نمیتونه پول دست بیاره به جهنم؛ به اسفل السافلین... اخلاقش چی؟ اون که دست خودشه اونم نمیتونه درست کنه؟ من که هرچی فکر میکنم یه بارم خنده و مهربونیشو ندیدم همیشه همین اخلاق گندو داشته... اینو چجوری تربیت کردی مامان بزرگ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان ناامید مادربزرگش را تنها گذاشت و به اتاقش رفت. تند رفته بود اما نفس عمیقی کشید و کیف جدیدش را روی قفسه کنار کفش کتانی اش گذاشت و با لذت تماشایش کرد. نمی توانست چیزی را ببیند و فقط حسرتش را به دل بگذارد. از همان روزی که پا به دبیرستان گذاشت دیگر نتوانست نگاههای تحقیر کننده به کیف و لباسهای مندرسش را تحمل کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانصاف نبود یکی لباس مارکدار بپوشد و او کیف و کفش چندسال پیشش را یدک بکشد. برای اینکه زندگی اش عوض شود نمی توانست منتظر بنشیند تا خدا معجزه کند و پول از آسمان برایشان بفرستد. خوب زندگی کردن حقش بود و این حق را از زندگی میگرفت. از تمام دوستانش زیباتر بود. حتی خود خدا هم می خواسته که با کمک این زیبایی برای رسیدن به هدفش موفق شود. می خواست زندگی کند نه اینکه فقط زنده باشد هدفش همین بود. با دو انگشت تیغهی بینی اش را لمس کرد. تنها این بینی گوشت آلودش توی ذوق میزد که با پولهای بادآورده و عمل جراحی می توانست از شر آن هم خلاص شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پدرش از همان بدو ورودش،پای پله ها پردهی گوشش را به لرزه درآورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مژگان... مژگان کجایی دختر؟ از صبح جون بکنی ولی یه چایی هم دستت ندن ظلمه به خدا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را با حرص روی هم فشرد و سریع لباسهایش را عوض کرد و به آشپزخانه رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت سه بعد از ظهر بود و تا زمان رفتن به سرکارش دوساعت وقت داشت. دلش هوای لاله را کرده بود. سالها باهم دوست بودند اما یک روز که لاله گندآب فقر تا خرخرهاش بالا آمد و نفسش را گرفت ساکش را جمع کرد و از خانه گریخت. تنها کسی که از احوالش خبر داشت خودش بود که گَه گاهی باهم برای خوشگذرانی و به دست آوردن پول بیشتر برای مخارج بی حسابش در پاساژها و بازار شلوغ تهران گشت می زدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از پنج دقیقه و ده بار فشردن زنگ در بالاخره یکی از دخترها کوتاه آمده بود و در را برایش باز کرد شالش را که از دو طرف آویزان بود را تکان داد:- واسه یه در باز کردن هم استخاره میکنین؟ پختم از گرما به خدا... به فکر اونی که پشت دره هم باشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه ارغوان به روی مانتوی نخی سفید رنگش چرخید و آرام پاسخ داد:- اوهوم... هرکی کلید نداشته باشه کارش زاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان یکراست به سمت اتاق لاله رفت. در اتاقش باز بود تا باد کولر بتواند به اتاقش راه پیدا کند و خودش زیر ملحفهی رنگی رنگی به خواب رفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته ملحفه را گرفت و یک باره آن را از روی صورتش کشید. لاله با عصبانیت از خواب پرید و دهانش را باز کرد تا طرف حسابش را فحش کش کند اما با دیدن لبخند دندان نمای مژگان به خود مسلط شد و غرید:- آزار داری روانی؟ حتما تنت میخاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیبینی مژی جون اومده؟ چه وقت خوابه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاله دستی به صورتش کشید و فحش داد:- سگ تو روح مژی جونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف سرویس بهداشتی رفت و دوباره روی تشکش نشست:- چی شده از اینورا گذری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچ... همینطوری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاله نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت و گفت:- امروز سرکار نمیری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا...ساعت پنج میرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حیف شد میتونستیم واسه امشب برنامه بذاریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه مژگان به سمت تشک کنار دیوار کشیده شد و گفت:- اگه وقتشم بود حوصله نداشتم... اون دختره کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبینی اش را خاراند و جواب داد:- نمیدونم... از صبح که رفته هنوز برنگشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گچ دستشو باز کرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره چند روزی میشه بعد از اونم که دیگه اصلا تو خونه بند نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونی چیکاره است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میخواستی چیکاره باشه یکی مثل ما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردد ادامه داد:- اگه واسه پولی که بهش قرض دادی میپرسی نترس بهت برمیگردونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان بی قید لبش را به یک سو کج کرد:- میدونی که پول واسم مهم نیست قانون پایستگی پولِ من چی میگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله،بله ...از دستی به دستی دیگه و این حرفا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باریکلا... یه حسی بین خوب و بد بهش دارم...یه جوریه... هیچی اصلا ولش کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاله خندید:- ظاهرش یه کم غدّه ولی از اون دخترای لوتی و باحاله. حالا بیشتر بشناسیش ازش خوشت میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارغوان کنار در ایستاد و صحبتشان را قطع کرد - مژگان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان به سمتش چرخید -جونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امشب تولد یکی دعوتم مانتوتو بهم قرض میدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان لبان گوشتی اش را به هم فشرد و بعد از چندثانیه مکث گفت:- اگه مانتومو به تو بدم پس خودم چی بپوشم عزیزم؟ باید امروز برم سرکار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارغوان به سمتش قدم برداشت و گفت:-تو هم یکی از مانتوهای منو بپوش. این مهمونی خیلی واسم مهمه اگه حیاتی نبود ازت نمیخواستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان بی توجه به نیشگون های یواشکی لاله گفت:- باشه عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irومانتویش را بیرون آورد و به ارغوان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارغوان ذوق زده آن راگرفت- صبرکن الان یکی از بهترین مانتوهامو واست میارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاله بعد از بیرون رفتن ارغوان غورلند کرد:- واسه چی بهش دادی؟ نمیدونی اگه به این جماعت رو بدی دفعه بعدی سوارت میشن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه مانتو مگه بیشتره؟ بذار خوش باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو واقعا یه تخته کم داری... با جون کندنو ترس پول به چنگ میاری بعدشم خیلی راحت حرومشون میکنی... راسته که میگن خدا نقلو میذاره تو توبرهی خر... نمونش تویِ بیشعوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان به حرص خوردنش خندید ولاله لگد آهستهای به پاهایش زد. -فعلا که خره تویی داری جفتک میندازی قد یابو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسلحه های مختلف باز شده روی میز را یکی یکی پر از فشنگ کرد. کودی، هاسکی مو قرمزش کنار پایش نشسته و تمام حرکاتش را زیر نظر گرفته بود. انگشتانش را روی اسلحه ها کشید و روی کلت بِرتا متوقف شد. ده... ده گلوله داخل یک خشابش جا میشد! افکارش پر زد و به گذشته رفت. از ده متنفر بود و دوستش نداشت؟ نحسش میدانست؟ شاید نحسی زندگی اش را اشتباه شناخته بود. خم شد و قلب مملو از آهش به سوزش افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکودی با زوزهی آرامی روبه رویش ایستاد و به چشمانش زل زد. انگار قادر بود روحش را بخواند.کلت را در دستانش گرفت و از کنارش رد شد. آمادهی شلیکش کرد و به سمت سیبل روی دیوار نشانه رفت. کودی پارس کوتاهی کرد و او تمام تیرها را روی سیبلِ شرحه شرحه شده خالی کرد. بوی باروت در هوا پیچیده بود. تفنگ را کنار بینی اش گرفت و بویش را عمیق نفس کشید. دلش سخت تنگ شده بود... هوس سیگار کرد اما به خودش قول داده بود ترکش کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای کلید برق آمد و فضای نیمه تاریک زیرزمین کاملا روشن شد. به سمت در چرخید و سوده با لبخند نگاهش کرد. دوباره سر برگرداند.کلت را بو کشید و گفت:- او...م؛ چقدر دلم برای این بو تنگ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوده جعبهی فشنگ را از روی میز برداشت و برایش روی دست نگه داشت.مهرداد یکی یکی فشنگها را داخل خشاب جا داد. قبل از شلیک یک دستش را روی کتفش گذاشت و چندبار چرخاندش.-هنوز اذیتم میکنه روی نشونه گیریم اثر گذاشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لولهی کلت به سیبل اشاره کرد و ادامه داد:- لعنتی از هر ده تا فقط چهارتا میخوره به هدف.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوده موهای مشکی و براقش را روی شانه به جلو راند و دست به سینه نگاهش کرد:- ولی بیشتر از سه سانتم فاصله ندارند. هنوزم مثل قبل لنگه نداری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد نوچی گفت و نشانه رفت. حتی تعریف سوده هم نمی توانست راضی اش کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوده چند گام به عقب برداشت و روی صندلی نشست تا تیراندازی اش تمام شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد سیبل را بیچاره تر از قبل رها کرد و تفنگ را روی میز سر داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوده- با اون دراز بی قواره چیکار کنیم بازم نزدیک بود گند بالا بیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد زانو زد و موهای کودی را نوازش کرد می دانست چه کسی را می گوید. یکی از مأموران راهور که خبرچینشان بود، قصد داشت روابطشان را قطع کند و آنها را دور بزند. فکر کرده بود پولش را که بگیرد میتواند خودش را از منجلاب بیرون بکشد. نیم نگاهی به سوده که با موهای سیاهش کم سنو سالتر از گذشته میزد کرد و پاسخ داد:- چرا از من میپرسی... قبلا چیکار می کردیم؟ خلاصش کنید تا دیگه دست تو لونهی زنبور نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوده به تصدیق سر تکان داد. نیازی به کسب اجازه از سویش نداشت اما می خواست حرفی برای گفتن با او داشته باشد. احساس می کرد باید چاله چوله های شکستگی رابطه یشان را هرطور شده پر کند و آنقدر رویشان را ماله بکشد که گویی هرگز وجود نداشته است. چند لحظه با مهر نگاهش کرد و گفت:- خیلی خوشحالم که دوباره پیشمونی مهرداد... بدون تو انگار همش لنگ میزدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد لبخندی زد و از روی زانو بلند شد یکی از تفنگها را چپو راست کرد و با لذت گفت:- مگه میتونستم از اینها فاصله بگیرم وقتی حتی تمیز کردنشون هم حالمو خوب میکنه؟ یه مدت زر بیخود زدم ولی حالا میبینم که نه! واقعا شدنی نبود و نیست...نمیتونم چیزی که بابام ساخته و خودم پروارش کردمو رها کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوده با لبخند پشت گوش کودی را نوازش کرد. اوهم هرگز نمی توانست امپراطوری اش، قدرت و توانایی اش را بگذارد یکگوشه و تماشا کند که چگونه باندهای نوپا جا پای آنها بگذارند و رشد کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد بعد از راهی شدن سوده به اتاقش رفت تا دوش بگیرد و از خانه بیرون برود. باید یک برنامه ریزی دقیق میکرد... معاملات را جوش میداد و... و آدم مناسبش را پیدا می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاقش که شد پاهایش سست شدند. ساغر کنار پنجره تکیه داده و دستهایش را پشت کمرش مخفی کرده بود. سرش را به یک سمت کج کرده و نگاهش نمی کرد. موهایش فقط کمی بلندتر از شانهاش بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد به سمت کمدش رفت و حوله را برداشت. بدون اینکه نگاهش کند گفت:- میخوام برم بیرون برای کودی فیله بگیرم. میتونم به یکی از محافظها بگم ولی اونها آشغال میگیرین. کودی هم که میدونی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساکت شد و به حولهی داخل دستش خیره ماند. جز سکوت غمگین ساغر انتظار شنیدن چیز دیگری را هم نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست روی در کمد دیواری گذاشت و آهسته گفت:- سوده و اون یارو ؟ واسه خاطر اونه مگه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند مشت آرام به کمد زد و گفت:- یه مار همیشه مار میمونه حتی اگه پوست بندازه...ذات من همینه میفهمی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسهایش تند شد.صدایش را یکباره روی سرش انداخت و داد زد- میخواهی چیکار کنم؟ میخواسته غلط اضافه نکنه که چوب لا چرخمون بذاره...طمع کرده حالا هم تاوانشو میده... ازم میخواهی چیکار کنم؟ بگو... ندیدی من کیو چی بودم که حالا ازم میخواهی خودمو عوض کنم؟ نمیتونم؛ میفهمی...؟ پوست انداختم ولی هنوز همونی ام که واسش مهم نیست کی قراره بمیره و کی زنده بمونه... گند بزنه به هرچی اسمش زندگیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوله را به سمتش پرت کرد و خودش را از اتاق به بیرون انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکودی روبه رویش پارس کرد و محافظها از صدای فریادهایش انتهای راهرو جمع شده بودند. مهرداد عربده کشید:- یکی سوئیچ موتورمو بیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینکه روی موتور نشست؛ کامران، محافظ وفادارش سوئیچ را به او رساند. موتور را روشن کرد و از خانه بیرون زد. از آن خانهی جدید با آن همه وسعت که به تنگش می آورد بیزار بود. دیگر نمی دانست کجا و چگونه حالش خوب می شود وقتی که دیگر ایمانی هم وجود نداشت که دلخوشی این روزهایش باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان پایش را بلند کرد و از روی جوی کثیف به آن سو پرید. از آن محله های قدیمی و بدنام بود که هرگز دوست نداشت دوباره گذرش به اینجا بیافتد.اما باز هم محمدعلی مثل دفعات قبل بدقولی کرده و به اجبار خودش به دنبال نیازش آمده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه های پر از حرف و رمزآلود زن و مردهایی که سر ظهر کنار در خانه و یا پشت پنجره هایشان بدرقهاش میکردند را بی جواب گذاشت و چند ضربهی آرام به در کوبید. از آن سوی دیوار صدای لخ لخ دمپایی می آمد جوان لاغر و قد کوتاهی در آستانهی در ظاهر شد و نیشش تا بناگوش باز شد:- به به مژگان خانم... راه گم کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه از حسن خوشش نمی آمد اما عینکش را از چشم برداشت و یکی از لبخندهای جذابش را به لب آورد:- اجازه هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما جون بخواه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کنار رفتن حسن پا به داخل گذاشت و گفت:- مامانت کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سر بساطه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ساخته یا داره میسازه؟ باز نرم داخل پیک نیک سمتم پرت کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه تا حالا شارژ شده خودم همرات میام باکیت نباشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان با احتیاط قدم برداشت کاشیهای کهنهی خانه لق بودند و بین شیارهایش به اندازهی یک انگشت فاصله بود و میترسید پاشنهی کفشش بین آنها گیر کند و زمین بخورد. دیوار های خانه شوره زده بود و گچ کاریهایش همه ریخته بودند.تنها درخت خانه که به جز چند چوب خشک چیزی از آن باقی نمانده بود ریشه های ضخیمش بالا آمده و کاشیها را ناهموارترکرده بود. کنار اتاق نزدیک دستشویی ایستاد. بوی فاضلاب حالش را به هم می زد.نفس هایش را کوتاه کرد و جلوی خودش را گرفت تا دستش به سمت بینی اش نرود. افسر از این اداها متنفربود. در را آرام باز کرد و با دیدنش لبخند به رویش پاشید - سلام افسر خانم خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسر ابروهایش را به هم نزدیک کرد و با اخم جواب داد:- این مَدعلی که باز تو رو فرستاده مگه نگفتم خودت نیا؟ میخواهی منو به خاک سیاه بشونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشارهای به ظاهر شیک مژگان کردو گفت:-با این تیپو قیافهی تابلوت خیلی تو چشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان نگاه گذرایی به مانتو و شلوار کرمی رنگش انداخت و جواب داد:- ازسرکار میام نمیتونستم برم خونه و دوباره برگردم. بدقلقی نکن افسرجون زودتر کارمو راه بنداز که معطلم. خودت بعدا مدعلی رو گوشمالی بده تا هی منو نفرسته اینجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسن با لودگی خودش را دلخور نشان داد و چانهاش را به دست گرفت:- یعنی همین فیض دیدنتم ازمون بگیرن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان که یک سرو گردن از او بلندتر بود گردنش را کج کردو خندید. افسر سیخ کنار دستش را سمت در پرت کرد و صدایش را بالا برد:- پدرسوخته... گمشو اون پاکتها رو بهش بده زودتر شرشو بکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسن دور از چشم مادرش چشمکی به او زد و سریع جنسها را برایش آورد. مژگان آنها را داخل کیفش چپاند. دستهاش را روی دوش انداخت و رو به افسر گفت :- دیگه خودت پولشو از مدعلی بگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسر به او توپید:- غلط کرده بهش بگو همونطور که آدم میفرسته پی جنس همونطورم پولو بیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان سرتکان داد- باشه بهش میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسن تا دم در بدرقهاش کرد و گفت:- تا سرکوچه همرات بیام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اسکورت لازم ندارم دوستم سرکوچه منتظرمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کیو میگی؟... لالهی پدرسگو میگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرتکان داد:- اره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیه ت...م نکرد بیاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان سرش را کمی عقب برد و چشمش را به نشانهی بیزاری از فحش او بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسن سریع موضعش را عوض کرد-ببخش دیگه جلوت فحشش نمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان عینکش را به چشم زد - اینقدر پاچهی همو نگیرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسن بی توجه به حرفش لبو لوچهاش آویزان شد:- نزن اون عینکو بذار اون چشمای خشگلتو بیشتر ببینم... ولی نه بزن، بزن...چشات سگ داره نمیخوام پاچهی پسرای محلمونو بگیره که خون به پا میشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان از تمجیدش به خنده افتاد و بیرون رفت. برعکس لاله که به هیچ عنوان نمی توانست هرز رفتنهای حسن را تحمل کند و فحشش می داد؛ او به راحتی می توانست باهمه مدارا کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی خواست هیچکس را دشمن خودش کند. به خصوص آنهایی که بهشان نیاز داشت. هرچه آدمهای به درد بخور و بیشتری دورش را پر می کردند می توانست راحت تر زندگی کند و هروقت کارش گیر می افتاد، یکی را برای رهانیدنش از دردسر داشته باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاله زیر سایهی کوتاه یکی از خانه ها نشسته بود و با موبایلش بازی می کرد. بادیدن او از جایش بلند شدو پرسید:- گرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره... بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حسنم خونه بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر جوابش بلند خندید-اره جات خالی چه لاوی هم واسم میترکوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرده شورشو ببره...بمیره با اون هیکل مارمولکیش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان تنهای به او زد-به خواستگارام حسودی نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاله پوزخندی زد و به فکر فرو رفت بعد از مکث کوتاهی گفت:- نمیدونم تو چه فکریه و می خواد بعد از این چیکار کنه ولی اگه بیاد تو خط ما خیلی واسمون خوب میشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی؟ دوستت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره خیلی زرنگه اگه بیاد تو گروهمون ده تا مثل افسرو پسر یه لا قباشو میذاره تو جیبش. خیالمون از بابت پول گرفتن راحت میشه دیگه جرأت نمیکنن سرمونو کلاه بذارن یا دبه دربیارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان شانه بالا انداخت:-من که به همین مقدار پول راضی ام خرجمو راحت درمیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاله نگاه تندی انداخت:- الان خرجت درمیاد یه مدت که سنی ازت گذشت بازم میتونی همینقدر دربیاری ؟ اونم با خرجایی که تو میکنی. من نمیخوام پس فردا یکی مثل افسر بشم باید اونقدر پول دربیارم که تا آخر عمر خیالم راحت باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونم... میخواهی هم بیارش فقط گند نزنه به پلیس لومون بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو انگار حرف منو نمیفهمی میگم با خودمون فرق داره خیلی جَنم داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خیابان اصلی که رسیدند مژگان زیپ کیفش را کشید و دوتا از بسته های کوچک را از پاکت بیرون آورد و ته کیفش انداخت -من دیگه باید زودتر برم خونه خودت اینو ببر عطاری بده مدعلی... بگو افسر گفته پولمو باید بیاری خونه تحویلم بدی... سهم خودتم از روش بردار وگرنه مدعلی هاپولیشون میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاکت را از کیفش بیرون آورد و به سمتش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ از روی صورت لاله پرید و مانند عقاب بسته را قاپید و داخل کیفش مخفی کرد:- دیوونه شدی؟ نمیگی ممکنه یکی ببینه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه تو اینقدر تابلو بازی درنیاری اگه کسی هم ببینه متوجه نمیشه چی بهت دادم ولی با این رفتارت داری داد میرنی که ای ایهااناس ما مواد داریم ردو بدل میکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاله با عصبانیت پشت دستش را به شکمش کوبید:-خفه خون بگیر دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان دست روی شکمش گذاشت و طرز راه رفتنش که پر از ترس بود را نگاه کرد. خودش او را با این معاملهی سودآور آشنا کرده بود تا دست از تیغ زدن پسرها و دله دزدی بکشند اما همیشه بیشتر از او می ترسید و جوانب احتیاط را رعایت میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدور قبر شلوغ بود و صدای شیون زنها و روضه خوانی پهنهی خالی قبرستان را پر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین با لباس و عینک مشکی با کمی فاصله از جمع مردان ایستاده بود و از پشت عینک اطراف را زیر نظر داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ سرنخی در آبادان از متهم فراری نداشتند و تنها امیدشان به مراسم چهلم مادربزرگش بود. مهدی و یکی دیگر از مأموران چند ردیف دورتر سر قبری نشسته بودند و به ظاهر با گلاب آن را تطهیر می کردندو فاتحه می خواندند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام حواس مهدی به مردهایی بود که در رفتو آمد بودند. نمی خواست شانسش را از دست بدهد. در دل هزاران نذر کرده بود که متهم امروز در مراسم حاضر شود و بتوانند دستگیرش کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانمی ظرف خرمایی را روبه روی حسین گرفت. یکی را برداشت و کوتاه تشکر کرد. زن مشکوکانه نگاهش کرد:- ببخشید شمارو به جا نمیارم. حسین از قبل خودش را آماده کرده بود اما به درستی نمی دانست آن زن چه کسی است و چه نسبتی با آنها دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از آشنایان پسر مرحومه هستم وظیفهی خودم دونستم که برای عرض تسلیت خدمت برسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن چادرش را جلوتر کشید و لبهاش را به دندان گرفت:- خیلی ممنون لطف کردید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواست بازهم سوالی بپرسد که موبایل حسین به صدا درآمد و از او فاصله گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه تماس سونیا را پاسخ بدهد به سمت مهدی نگاهی انداخت که نیم خیز شده و به سمت چپشان نگاه می کرد. مأموری که همراهش بود سریع او را سرجایش نشاند و مراقبش بود که حرکت اضافهای نکند. مهدی به مردی که کلاه و عینک داشت اشاره کرد. ریش پرپشتی گذاشته بود که تشخیص چهرهاش را مشکل می کرد اما خالکوبی که از زیر آستین لباسش تا نزدیک انگشتانش ادامه یافته بود او را لو داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین سرش را به معنی فهمیدن تکان داد و موبایلش را بی صدا کرد و به جیبش بازگرداند. دو انگشتش را مانند قیچی بازو بسته کرد و علامت داد. خودش را مشغول گشتن در جیب هایش نشان داد و با آرامش به مردی که با فاصله کنار درختی ایستاده بود و مراسم را تماشا می کرد نزدیک شد. مرد تکانی خورد و آماده برای فرار شد. حسین همانطور که جیب هایش را می گشت ایستاد و رو به او گفت:- ببخشید آقا شما... مرد جوان که خطر را احساس کرده بود معطل نکرد و با تمام قوا شروع به دویدن کرد. حسین داد زد:- شهسواری بایست... راه فرار نداری... مأمورهایی که علامت حسین را دیده بودند، سد راهش شدند. او که می دانست آخرین فرصتش برای فرار است با چالاکی تمام راهش را کج کرد و به سمت قبرهای خالی دوید. حسین حنجرهاش را خراش داد و دوبار داد زد:-ایست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمراسم چهلم به هم خورده بود و همه به تعقیب و گریز چشم دوخته بودند. چندتا از زنها جیغو داد به راه انداخته و به مأمورها فحش می دادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپای شهسواری موقع پریدن از روی قبرها لیز خورد و با سر به داخل یکی از آنها افتاد. حسین نفس زنان بالای سرش ایستاد و دستبندش را بیرون کشید:- اینجا دیگه تهشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه داخل قبر پرید و دستانش را به پشت برگرداند و دستبندها را سفت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی خودش را به آنها رساند و عرق روی پیشانی اش را گرفت. حسین شهسواری را بلند کرد و به سمت مهدی هولش داد:- تحویل تو... باز نذاری در بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدی که از خوشحالی سراز پا نمی شناخت کمکش کرد از داخل قبر بیرون بیاید:- دیگه سرم بره هم نمیذارم فرار کنه جناب سروان...قول میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین خاک های روی لباسش را تکاند و پشت سرشان به راه افتاد. مادر شهسواری با گریه به سمتشان آمد و پسرش را صدا زد:- رسولم... دورت بگردم چرا اومدی همونجا میموندی...دیدی آخرش گرفتنت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت حسین و پلیسها تف انداخت و لعنو نفرینشان کرد که پسرش را دستگیر کرده بودند. اما آنها بی اعتنا از کنارش گذشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا بازهم شمارهی حسین را گرفت و وقتی پاسخی از سمتش دریافت نکرد. ناامید انگشتش را به سمت شمارهی پدرش برد. قبل از اینکه لمسش کند چشمانش برق زد و شمارهی آروان را گرفت. چند لحظه طول کشید تا آروان که شمارهاش را ذخیره نکرده بود جواب دهد:- بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام آقا آروان سونیا هستم خواهر حسین شناختید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام بله...حال شما خوب هستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست سونیا که همراهش بود با شوق بازوی او را فشار داد. سونیا کنارش زد و سعی کرد هیجانش را از شنیدن صدای خوش آهنگش پنهان کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون ببخشید مزاحم شدم... با حسین تماس گرفتم ولی جواب نداد میدونید کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان که تازه از خواب بیدار شده بود ساعتش را از روی عسلی برداشت کمی به مغزش فشار آورد وگفت :- آها... امروز مأموریت داشتن حتما الان اداره نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلب سونیا از هیجان و قصدی که در سر داشت تکان خورد مضطرب تر از قبل گفت:- ای وای... پس من حالا چیکار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید که میپرسم اما اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با دوستم از کلاسهای کنکور برمیگشتیم که تصادف کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الات حالتون خوبه؟ کجایید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نگران آروان قلبش را یک باره از جا کند. دست زیر گلویش گذاشت و به خودش فشار آورد تا صدایش نلرزد:- ما خوبیم... فقط...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنتوانست حرفش را بزند و آروان آن را به پای ترسش از تصادف گذاشت:- اصلا نترسید آدرس بدید من الان خودمو میرسونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدرس را که گرفت به شمارهی حسین زنگ زد اما موبایلش را هنوز از حالت بی صدا درنیاورده بود. خواهر او هم مانند خواهر خودش برایش عزیز بود و اگر کاری از دستش برمی آمد دریغ نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاطفه که به گوشی چسبیده بود تا صدای آروان را بشنود از او فاصله گرفت و گفت:- وای نازی معلومه خیلی نگران شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا لبخندش را نتوانست کنترل کند و عمیقا خندید. نفسش را فوت کرد و به صندلی تکیه داد:- وای عاطی فکر کنم تا بیاد غش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاطفه لبخند شیطنت آمیزی زد:- خیلی هم خوب میشه... غش کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی استرس دارم...اگه سکته کنم چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینم خوبه؛ خودم زنش میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را باز کرد و به تخت سینه اش زد:- خیلی بیشعوری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شوخی کردم بابا، نمیخوامش... میگن عدو شود سبب خیر همینه ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا به نیم ساعت پیش فکر کرد که به جای زیر گرفتن گربهی خیابانی با بلوار تصادف کرده بودند. با اصرار زیاد، ماشین پدرش را گرفته بود و می ترسید که جریان تصادف را به پدرش بگوید. اما حالا آنقدر خوشحال بود که عصبانیت پدرش هیچبرایش مهم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین آروان که پشت سرشان پارک شد. سونیا دست عاطفه را گرفت و محکم فشار داد:- وای قلبم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آروم باش اصلا به روی خودت نیار که دوستش داری باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا به سختی بزاقش را فرو فرستاد و پیاده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان سلام کوتاهی به هردویشان گفت و چشم چرخاند:- با کی تصادف کردین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا موهایش را زیر مقنعه فرستاد و گفت:- هیچکس...گربه جلوم پرید خواستم زیرش نکنم زدم به بلوار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان خم شد و دست روی بدنهی چپ ماشین کشید:-ترسیدم فکر کردم کسی رو زیر گرفتین... سرعتتون هم که زیاد بوده کامل رفته داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا خجالت زده گفت:- میشه کاریش کرد؟ نمیخوام بابام بفهمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان سرش را بلند کرد و با عاطفه چشم در چشم شد که مانند دختر مدرسه ایهای تخس با لبخند به او زل زده. از طرز نگاهش جاخورد اما سرش را به سمت سونیا چرخاند:- باید بره صافکاری نمیتونی مخفیش کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای...اگه بابام بفهمه بیچاره میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان با سوئیچ ماشینش پیشانی اش را خاراند و گفت:- صافکار آشنا میشناسم اما بازم یه چندساعتی طول میکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه چندساعته تموم میشه اشکالی نداره به بابام میگم که رفتم خونهی دوستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا تابی به بدنش دادو دکمهی مانتویش را به بازی گرفت:- ببخشید که توی زحمت افتادید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواهش میکنم وظیفه است... فقط مجبورم به حسین هم خبر بدم اشکالی که نداره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه اصلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان سوئیچش را به سمت سونیا گرفت:- پس شما با ماشین من برید خونهی دوستتون وقتی کار ماشین تموم شد آدرس بدید میارم دم در خونه بهتون تحویل میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا قدر شناسانه تشکر کرد و لبش را گزید:- خرجشم هرچقدر شد بهم بگید تا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان نگذاشت حرفش را تمام کند اعتراض کرد:- دیگه نشنوم خب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا با لبخند دندان نمایی بازهم تشکر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان سوار ماشین شد و گفت:- یواش رانندگی کنید باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم مراقب ماشینتون هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان اخم مصلحتی کرد:- بخاطر ماشین نگفتم... واسه سلامتی خودتونه...باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر جوابش هردوسرتکان دادند و آروان به راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاطفه کنار سونیا ایستاد و به ماشین که دور میشد نگاه کرد:- سونی خیلی خوش تیپ و خوش هیکله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا با اخم به بازویش زد:- نزدیک بود آبرومو ببری به من میگی آروم باشم که ضایع نشه ولی خودت با لبخند ژکوند رفتی تو حلقش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخ دردم گرفت... خب خیلی خوشگله حواسم پرت شد... منم یکی از اینا میخوام تو رو خدا داداشتو واسم جور کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا ضربهی دیگری به دستش زد:- اسم داداش منونیار که با همین ماشین زیرت میگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروان از آیینهی جلو نگاهشان می کرد و با تأسف سرتکان داد. این دو دختر بچه محال بود حرفش را گوش کنند و آهسته برانند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت چپ صورت سونیا بین درد و بی حسی مانده بود و وقتی لمسش میکرد آن را ورم کرده و نا زییا می دید. بخاطر کلاس کنکورش آخرین مراجعه کننده بود. هیچکس در اتاق انتظار باقی نمانده و حتی دکتر هم به خانه رفته بود. زحل از اتاق بیرون آمد و کیفش را از پشت میز برداشت. رو به سونیا که یک دستش هنوز روی صورتش بود گفت:- هنوز نیومدن دنبالت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا از روی صندلی بلند شد و آهسته لبهایش را تکان داد:- الان دیگه میرسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از مطب دندان پزشکی بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزحل در راهرو ایستاد: -میتونی داخل بمونی من هنوز میتونم صبر میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا که بخاطر کشیدن دندان عقلش نای حرف زدن نداشت کوتاه جواب داد:- میرم پایین باید تا الان اومده باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزحل در را قفل کرد و کلیدش را داخل کیف انداخت و با لبخند گفت :- تا بیان پیشت میمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش تمام نشده بود که آسانسور در همان طبقه ایستاد و حسین پیاده شد. با دیدن زحل کنار سونیا جا خورد. به سختی ابروهایش را کنترل کرد تا به هم گره نخورند... حتما این هم یکی دیگر از نقشه های مادرش بود. راه به جایی نبرده بودند و از این به بعد می خواستند او را مانند دم به سونیا وصل کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آهستهای مانند هه از گوشهی لبش خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزحل هم او را دید و قلبش به تب و تاب افتاد. هیچ انتظار نداشت که او با آنهمه مشغلهی کاری برای بردن خواهرش بیاید. با استرس دست روی مقنعهاش کشید. دستهی کیفش را محکم گرفت و سرش را به معنای سلام تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین تنها نگاه گذرایی به او انداخت و به شیوهی خودش پاسخ داد. رو به سونیا کرد و دست پشت گردنش گذاشت و نوازشش کرد :- قربونت برم... درد داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا خودش را لوس کرد و مانند بچه ها نق زد-هم آره هم نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلب زحل از محبتش به سونیا به لرزش افتاد. پس مهربان شدن هم بلد بود و هیچوقت بروزش نمیداد. یا حداقل جلوی او اینکار را نمیکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم روی پیچ و تاب عضله و رگهای دستش چرخاند. قوی بودند و در عین حال نوازشگر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فکرهایی که در سرش بودند شرم زده شد چه خوب بود که صدای درونش را کسی نمی شنید. بی هدف کیفش را باز کرد و وسایلش را زیرو رو کرد. اما نمی توانست به سونیا غبطه نخورد که مورد توجه حسین است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین نیم نگاهی به در بستهی مطب کرد و پرسید:- دکترت رفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا سر تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس خیلی معطل شدی... بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا راه افتاد اما زحل پیش قدم شد و دکمهی آسانسور که به طبقات بالاتر رفته بود را فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان بستهی کوچک هروئین را در زیپ مخفی داخل کیفش انداخت و سوار آسانسور شد. در آیینه خودش را برانداز کرد و سیاهی خط چشمش را که به هم ریخته بود، با دستمال مرتب کرد. عجیب بود که امروز مشتری اش نیامده بود. همیشه سر وقت می آمد و برای گرفتن امانتی اش بی تابی می کرد. دستمال را مچاله کرد و داخل کیفش انداخت. هیچکس به او شک نمی کرد. منشی مطب روانپزشک بود و به بعضی از مراجعه کنندگان که می دانست اهلش هستند و پول خوبی بابتش می پردازند مواد میفروخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسانسور طبقهی دوم ایستاد و با دیدن مردی که همراه دو دختر دیگر پا به داخل اتاقک کوچک گذاشتند یکه خورد و بزاقش به گلو پرید. تصورش را هم نمی کرد که دوباره او را ببیند. چندسال از آخرین باری که دیده بودش می گذشت اما بلافاصله او را شناخته بود. برایش نگاه و رفتار دیگران هیچ اهمیتی نداشت اما نمی دانست چرا از او خجالت می کشد. شال آزادش را جمعو جور تر کرد و به گوشهی اتاقک چسبید و سرش را پایین انداخت. سرفه هایش هنوز ادامه داشتند و سعی میکرد خودش را ساکت کند. حواس حسین به او نبود وچشمانش به شمارش اعداد میخ شده بود. اما مژگان آنقدر سرفه کرد که او هم از گوشهی چشم نگاهش کرد. چهرهاش آشنا می زد اما آنقدر در طول روز با آدم های مختلف سرو کله میزد که به خاطرش نمی رسید مژگان می تواند کدام یکیشان باشد. همینکه آسانسور متوقف شد مژگان با سر به زیر افتاده زودتر از بقیه خودش را بیرون انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروی حسین ناخودآگاه بالا رفت. مطمئنا از آن دسته آدم های مثبت و نرمالی نبود که می دید وگرنه اینگونه فرار نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشینش روبه روی در ساختمان پارک شده بود و مژگان کمی جلوتر با مردی مشغول صحبت بود. همانطور که چشمش به او بود در ماشینش را باز کرد و سوار شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزحل خط دوخت مقنعهاش را گرفت و با آن بازی کرد.لب هایش را از ناراحتی به هم فشرد. مژگان را کمو بیش می شناخت آنقدر زیبا بود که هرکسی چشمش را بگیرد اما حسین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهانش را به پایین هل داد تا فشاری که به گلویش می آید را کمتر کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا دستش را کشید و آرام گفت:- سوار شو برسونیمت بخاطر من دیرت شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون عزیزم با تاکسی میرم... مشکلی نداری ولی اگه بیشتر از دو روز خونریزی داشتی دوباره بیا مطب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین چشم از مژگان که انگار هول کرده بود برداشت و به سمتشان خم شد:- چرا سوار نمیشید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا دوباره به آستین لباسش آویزان شد:- بیا تا عصبانی نشده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزحل لحظهای این پا و آن پا کرد اما بالاخره عقب سوار شد. حسین با نگاه مرموزی از کنار مژگان و آن مرد که رفتارش عجیب بود گذشت. ناگهان با دو انگشت ضربهای به پیشانی اش زد که سونیا پرسید:- چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین از آیینه به مژگان نگاه کرد و جواب داد- هیچی... هی میگفتم کجا دیدمش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا و زحل کاملا به عقب برگشتند و سونیا دوباره پرسید:- اونو؟ کجا دیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهم نیست... یه بار که آدم ربایی شده بود نجاتش دادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراه نفس زحل باز شد و لبخند به لبش آمد. سونیا نیز هیجان زده بی توجه به دردی که داشت دهانش را کاملا باز کرد و با هیجان گفت:-چه خفن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما حسین به فکر فرو رفت سر همین عملیات سهیل شهید شده بود. چیزی که سونیا برایش هیجان زده می شد برای آنها یادآوری درد بود. مادری که پسر رعنایش را به دست خاک سپرده بود و دختری که بازهم پی الواطی هایش میرفت. غمی که یکباره به چشمانش هجوم آوردند از نگاه زحل دور نماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسونیا با اخم دست روی لپش گذاشت و دهانش را بست. دوباره دردش شروع شد. مزهی خون حالش را به هم میزد و نمی توانست آب دهانش را قورت دهد. کمی از مسیر را که طی کردند دیگر نتوانست حجم آنهمه بزاق را در دهانش تحمل کند و به برادرش اشاره داد تا کنار بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی شد؟حالت به هم خورد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین سریع ماشین را به بغل خیابان کشاند و سونیا لب جوی تف کرد. هنوز مزهی خون ته گلویش بود. زحل و حسین نیز پیاده شدند. حسین روی تن مچاله شده اش سایه انداخت و عصبانی گفت:- لثه ات خونریزی داره؟ مگه بخیه نشده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزحل سرش را تا حد ممکن بالا گرفت :- نیازی نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین بی توجه به حرفش دوباره سونیا را مخاطب قرار داد:- شمارهی دکترتو بده بهش زنگ بزنم ببینم چه غلطی کرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزحل از کیفش دستمال جیبی را برداشت و هم زمان گفت:- میگم نیاز نبود براش بخیه بزنه... دکترش بهتر میدونه چی نیاز داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین چینی به بینی اش انداخت. دلش می خواست دوتا حرف بارش کند. همینکه حضور اجباری اش را تحمل می کرد کافی نبود که اظهار نظر هم می کرد؟ نفسش را پر فشار بیرون فرستاد و به داخل ماشین بازگشت. بعد از زیرو رو کردن کیف سونیا شمارهاش را از کارت مطب پیدا کرد. بعد از صحبت کوتاهی و توصیه هایش تماس را قطع کرد. حق با زحل بود اما به روی خودش نیاورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزحل از پنجره خم شد:- آب همراهتون هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین به داشبورد اشاره کرد:- برش دار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزحل بطری را برداشت گرم شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خنکتر نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir