رمان شکنجه به قلم فرناز.ر
دلربا با عشقی کورکورانه،به خواستگاری برهان جواب مثبت می دهد و با او وارد زندگی مشترک می شود.بی آنکه بداند این زندگی چه چیزهای عجیبی را برایش به ارمغان می اورد ...
پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۴۴ دقیقه
_اه اه !چه پررو !هنوز نیومده داره غدبازی درمیاره .خاک بر سر ساده ت !مگ قحطی شوهره ؟
دستم را روی گردنم کشیدم و گفتم :
_شوهر هست اما اونا برهان نیستن .
نزدیکم شد و با انگشت اشاره اش ،پیشانی ام را نشانه گرفت :
_اینجات کار نمیکنه .آمپر سوزونده !با دو تا شاخه گل و چندتا نگاه خرت کرد رفت ؟!
چشمهای سبزش جلوی چشمهایم ظاهر شدند .چشمهایش خرم کرده بودند !
_بغیر از اون پسر خوبیه .
لبخند ژکوندیزد و گفت :
_از کجا میدونی ؟دوست دانیاله درست ولی تو که نمیشناسیش .تو ظاهر همه خوبن .انقدرم بی عرضه ای که نتونستی چن وقت باهاش مراوده کنی !
_تو که میدونی اهلش نبودم !
آدامسش را به شدت جویید :
_مگه اهل بودن میخواد ؟چندبار میرفتین بیرون حداقل چند کلمه حرف میزدین !بابا شاید پسره مورد دار باشه !
چشم غره ای برایش رفتم و خواستم چیزی بگویم که صدای باز شدن در اتاق آمد .پریزاد روی صندلی ای که چندی قبل برهان نشسته بود لم داده بود و نیم سانت هم جابجا نشد .
صدای دانیال ،او را از جا پراند !
_میشه بگی امشب چرا انقدر بلبل زبونی کردی ؟
صاف روی صندلی نشست و فکش از جویدن بازایستاد !چهره ی درهم دانیال نشان از عصبانیتش داشت ،لحظه ای نگاهش رنگ ترسگرفت اما زود موضعش را حفظ کرد.
_میشه بگی به شما چه ربطی داره ؟
فک دانیال جابجا شد .قدمی به جلو برداشت و گفت :
_آبرو برامون نذاشتین !هرچند میدونم همش زیر سر تویه پریزاد خانوم !
پریزاد تندی از روی صندلی بلند شد و سینه به سینه دانیال ایستاد !
_حرف زدن تو دهات شما جرمه ؟
چشم های دانیال وق زده بیرون آمد !با نگاهم به پریزاد التماس کردم اما امکان نداشت او کم بیاورد !گفتم :
_داداش پریزاد تقصیری نداشت .من خندیدم نه اون .
نگاه دانیال اینبار مرا نشانه گرفت :
_من میدونم تو بی دلیل تو مجلس به این مهمی نمیخندی!
باز به پریزاد نگاه کرد و اینبار با لحن مسخره ای رو به او گفت :
_واقعا تورو پری زاییده ؟!بیشتر بهت میخوره دیو زاد باشی !
خنده ام گرفت اما زود خودم را کنترل کردم .پره های بینی پریزاد باز و بسته میشد و چشمهایش از حدقه در آمده بود .
در یک حرکت ،با کف دست تخت سینه دانیال کوبید و گفت :
_آره دیو زادم !حالام برو کنار تا این دیو خشن نخوردتت !
این را گفت و در مقابل چشم های متعجب دانیال و منی که از خنده رو به انفجار بودم ،اتاق را ترک کرد .
دانیال نگاهی به من انداخت و با بهت گفت :
_این دیگه کیه !
********
روی مبل ،روبروی عمو سهراب نشسته بودم و سرم را پایین گرفته بودم .چون میدانستم هر چه هست ،راجب برهان و من است .شرمم میشد در چشمانش نگاه کنم و او نظرم را بپرسد !
دستهای عمو جلو آمدند و سرانگشتانم را لمس کردند .عمو بوی پدر میداد ،بوی مهر میداد ،بوی مهربانی .صدایش گوشم را نوازش داد :
_دخترم ؟
وقتی مرا دخترم میخواند ،حس میکردم پدرم مرا صدا میکرد .صدا همان صدا بود ..مهربانی همان مهربانی بود !رگ همان رگ بود !
_جانم عمو جان ؟
سرم را بالا گرفتم و نگاهی مختصر به چشمانش انداختم و بعد به یقه پیراهنش رساندم ..
_تو این یک هفته که از خانواده سخایی مهلت گرفتیم ،من و برادرت با وجود شناختی که از این خانواده داشتیم ،درموردشون تحقیق کردیم .خداروشکر چیز بدی راجبشون نشنیدیم .برهان پسر خوب و سر به راهیه خداروشکر .آدم های خاکی ای هستن ،خانواده ی سالمین .
در دلم عروسی بر پا بود .چقدر خوب بود که عمو این حرف ها را میزد .چقدر خوب بود که نتایج تحقیقاتشان خوب از آب در آمده بود!
_فقط ..
نگاهم را مستاصل بالا آوردم و به چشمان عمو دوختم .این "فقط کمی مرا ترساند !
_برادرت میگه که برهان یه اخلاق های خاصی داره !بعضی وقتا خیلی زود جوش میاره و تند میشه .تو میتونی با این اخلاقش ،کناربیای ؟با در نظر گرفتن اینکه ممکنه اذیت بشی ؟میتونی صبوری کنی ؟گذشت کنی ؟
میتوانستم ؟باید میتوانستم .من برهان را با تمام بدی هایش میخواستم .من برهان را میخواستم !در آن لحظه ،چشمم جز برهان نمیدید و گوشم جز اسم او نمیشنید ،کر و کور شده بودم .
_میتونم عمو .
عمو اما راضی نشده بود .بار دیگر پرسید :
_میتونی ؟مطمئنی پشیمون نمیشی ؟
با قاطعیت بیشتری گفتم :
_میتونم .
اینبار گفت :
_ببین دخترم ،تو هنوز خیلی جوونی ،دلیلی نداره بخوای با اولین خواستگارت ازدواج کنی .اینو بدون که ازدواج یکی از مهم ترین تصمیم های زندگیه ،یه عمر زندگیه دخترم .زود تصمیم نگیر !اگه تو بخوای من برادرت رو راضی میکنم تا چند ماه نامزد بمونید و همو بیشتر بشناسید .
بدون فکر ،گفتم :
_نه عمو .من نمیخوام اسم برهان روم باشه و بعد یدفعه همچی بهم بخوره .
عمو شماتت بار نگاهم کرد .حق داشت ،خیلی هم حق داشت اما من نمیتوانستم این فرصت بدست آمده را از دست بدهم .نمیتوانستم برهان که برایم همچون مروارید گرانبهایی بود ،از دست بدهم .با ناچاری گفت :
_انشاا..که خیره .
**
دلربا
483چه جالب اسمش مث من دلرباس پس تقدیر همه دلربا ها مثل همه😔منم شب ازدواجم نامزدم ایست قلبی کردتنهام گذاشت اونقدر بی وفا بود که شب عروسی پرواز کردهشت ساله که فقط دارم زجر میکشم بهترین شب زندگیم شدسیاه
۳ سال پیش.
517این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
نادیا
90عزیزدلم 💔😞 خدا بهت صبر بده
۳ سال پیشفاطیما
۴۸ ساله 160عزیزم بسیار اندوهگین شدم براتون، امیدوارم بعداز گذشت زمان، الان حالت بهتر شده باشه و به آرامش رسیده باشی، خدا رحمت کنه نامزدت رو 🥺
۲ سال پیشNeda H.f
۲۸ ساله 81عزیزدلم خیلی سخته،همه ی ما مدت کوتاهی این جهان تجربه میکنیم،سعی کن با نامه نوشتن براش تو قلبت کم کم ازش خداحافظی کنی و به خودت فرصت دوباره بدی،ما وقتی عزیزانمون از دست میدیم اونا منتظر خوشبختی ما هستن
۲ سال پیش؟
۲۴ ساله 30عزیزم حتما یه حکمتی توش بوده خدا هیچ وقت بد کسی رو تمیخواد ا شاید اگر ازدواج میکردی یه اتفاق خیلی بدی میوفتاد با خودت همیشه این کلمه رو تکرار کن اروم میشی
۲ سال پیشبارانشام
۲۶ ساله 00خیلی ناراحت شدم خدابه صبر بده
۶ ماه پیشدانیلا
00عزیییزم....بمیرم برات...خیلی ناراحت شدم😔...خدا بهت صبر بده🖤
۲ هفته پیشناشناس
00تا این جا قشنگ بود
۲ هفته پیشسارا
۱۷ ساله 00الان من دارم بصورت آنلاین میخونم هرچقدر میزنم قسمت بعدی نمیاره الان چیکار کنم بقیشم می خوام بخونم جالب بنظر میرسه
۳ هفته پیشناشناس
00مثل من که با یک شیطنت ساده یه گه آوردم تو زندگیم گند زد به زندگیم آینده ام الانم اینقدر خسته ام نمیتونم بلند شم مرتبا توهین تحقیر با ..... بی وجدان بی اخلاق .... پوچ
۴ ماه پیشندا
00عالی 👏👏❤️
۴ ماه پیشملک محبت
00عالی ولی برا دل ربا خیلی ناراحت شدم
۴ ماه پیشفهیمه
00خوب بود
۴ ماه پیشلیلی
00مگه برهان نبود چیشد یهو علی شد
۵ ماه پیشفاطمه
۳۵ ساله 00رمان خوبی بود نویسنده قلم قدرتمندی داره
۱۰ ماه پیشرمان باز
00عااالی بودددد جلد دوم رو هم بخونید واقعا رمان ارزشمندی بود دست نویسنده درد نکنه ...
۱۲ ماه پیشنازنین
۱۸ ساله 01اسم جلد دوم لطفا
۱۱ ماه پیشصبا
00علی یکدفعه از کجا اومد توی رمان برهان چی شد یدفعه یکی توضیح بده لطفا
۱۲ ماه پیشمینا
۱۸ ساله 80رمان خوبی بود.بعضی جاها جملاتت قشنگ نبود.مثل اون جمله ای که گفتی من به درد نمیخورم چون بچه دار نمیشم..زنا وجودشون پراز ارزشه و ربطی به باردار شدن یا نشدنشون نداره.ولی خب!درکل رمان خوبی بید:)
۱ سال پیشSedi
00نویسنده ی عزیز واقعا قشنگ بود. دستمریزاد ....
۱ سال پیشسحر
00این رمانو قبلا خونده بودم.از بس جذاب بود برام دوباره خوندمش.با اینکه میدونم آخرش چی میشه،ولی باز دلم میخواد بخونمش.ممنون از نویسنده جان.
۱ سال پیش
امنه
00عالی بود هم قلمتون هم نوع داستان تکراری نبود خسته باشی نویسنده جان