رمان معشوقه مهتاب
- به قلم محدثه ابوالقاسمی
- ⏱️۲۳ ساعت و ۵۵ دقیقه
- 122.2K 👁
- 994 ❤️
- 618 💬
معشوقه ماه(معشوقه مهتاب) داستان دختریه از یکی از ده های شهر شمال که علاوه بر شخصیت قشنگش چهره بسیار زیبایی داره...که باعث میشه ارباب ده بعد اینهمه زن صیغه ای داشتن عاشق شانِلی بشه و اونو واسه خودش بخواد. .شانِلی (دختر داستان) به خاطر خوشحالی پدر و مادرش قبول میکنه ولی روز عروسی شانِلی دزدیده میشه و اینجا آتش انتقام ارباب با دزد معشوق اش شروع میشه و اما کسی که شانلی رو دزدیده....پسری که بعد از ۱۲ سال برگشته ایران. ..عوض شده ...رحم نداره ...آتش انتقامش دامن شانلی و میگیره...
به سمت اتاقم راه افتادم امشب دلم یکم شیطنت میخواست ... سراغ کیف آرایشم رفتم ...اونم چه کیف آرایشی خلاصه میشد تو یه دو رنگ رژ لب و رژ گونه و خط چشم و مداد چشم ...باید از مامانجون ممنون باشم که دیگه اینو گیر نمیده ..خودشم دوست داره خوب بگردم ؛البته اونم محدود بود تو خونه وگرنه تو ده که عمرا ..خلاصه بگم اینم واسم غنیمته!! به خودم تو آینه نگاه کردم ..باید از خدا ممنون میشدم ..واسم چیزی کم نزاشته بود ...لبخندی رو لب هام نشست و شروع کردم یکم به خودم رسیدن... واسه دل خودم آرایش میکردم ..شاید تنها جایی که استرس نداشتم و آزادی داشتم همین بالای تپه بود ..یه خط چشم و مداد چشم کشیدم چشمام نماش دو برابر شده بود انگار دوتا گوی سبز افتاده بودن تو دو تا قاب مشکی ..یه رژ گونه و رژ لبم زدم ... لباسمم خلاصه شد به یه دامن بلند قرمز و لباس مشکی که یه جلیقه پولک دوزی شده قرمز روش میخورد .. روسری سه گوشمم مشکی رنگ بود بود که دور تا دورش پولک قرمز داشت.... فلوتم و از زیر تخت برداشتم و به سمت در اتاق راه افتادم که صدای مادر جون بلند شد...از تو اتاقش متوجه رفتن من شده بود..
-شانِلی کجا میری مادر؟
-مامانجون میرم بالای تپه ..
- هی میگیم خطر داره گوش نمیدی باشه برو ولی زود برگرد ...مثله دیشب نکنیا فکر نکن نفهمیدم کی اومدی..
ابروهام رفت بالا - شد من یه کار یواشکی انجام بدم؟؟اینم فهمیدی؟
مامان جون لبخندی زد -فکر میکنی انقدر بی خیالم که تا نیومدن دخترم راحت بگیرم بخوابم؟؟
- خودت و چرا اذیت میکنی ..بخدا طوریم نمیشه ..بخواب من زود برمیگردم ..
-برو در پناه خدا..
کفش هامو پوشیدمو راه افتادم ...
هوا پاییزی بود و نم نمکی بادی میوزید. ..
آروم آروم به سمت تپه راه افتادم ..دلم میخواست بیشتر تو این هوا بمونم ...
به بالای تپه که رسیدم یدفعه محو اون قصر غرق در نور شدم ..
قصر ارباب بیشتر از همیشه تو انبوهی از نور ها داشت واسم خودنمایی میکرد ...معلوم بود داخلش خدمتکارا هنوز مشغول کارند..
نشستم رو تپه و خیره شدم به ده ...همه جا تاریک بر عکس قصر ارباب...
چشم ازش گرفتم و فلوت و گذاشتم رو لبم و چشمام و بستم ناخودآگاه چیزی که به ذهنم اومد و رو فلوت اجرا کردم ...یه آهنگ غمگین ...یه چیزی که انگار دلم و آروم میکرد...موسیقی که از فکرم اومد و رو قلبم نشست ..و روحم و با خودش سخت در گیر کرد...پدرم خودش فلوت میزد ولی همیشه میگه من تو این کار استعداد خاصی دارم ..نمیدونم چرا ...شاید چون چیزی که اون لحظه به ذهنم میاد و رو نت ها میارم..
آهنگ که تموم شد چشمام و باز کردم و به ماه خیره شدم هوا بدجوری خراب بود نم نم بارون گرفته بود ...ولی خیلی کم ... زیر لب زمزمه کردم :
- شعر می ریزد اگر چشمم ببیند ماه را
می کند دیوانه جمع ظاهراً آگاه را
آسمان را زیر و رو کردم برای دیدنش
جز درون برکه ها پیدا نکردم ماه را
عشق ، من ، تو ، لحظه های ناب بی چون و چرا
سر براه عشق با هم می رویم این راه را
خواندنی تر از رمان عمر خود می دانمش
لحظه های ساده ی این قصه ی کوتاه را
آه سنگین است روی سینه ی غم دیده ام
تا دلم آرام گیرد شعله ور کن آه را
تا شعرم تموم شد صدایی از پشت منو غافلگیر کرد..
-تو ماهی؟؟
هینی گفتم بر گشتم به پشت ...قلبم تند تند میزد ...
خیره شدم به دوتا چشم قهوه ای که با حیرت داشت نگام میکرد...چشم هاش برق خواستی داشت...چیزی نگفتم که از اسبش پیاده شد و اومد سمتم...
- چرا چیزی نمیگی ؟ میگم تو ماهی؟؟
نگاش کردم ... تا حالا اینو تو این ده ندیده بودم ...البته کیو دیده بودم که این دومیش باشه ...یه مرد جذاب بود که بهش میخورد جا افتاده باشه ...
با تته پته گفتم - ماه؟؟
-خب خداروشکر که زبون داری داشتم کم کم میترسیدم که این فرشته که نمیدونم این وقت شب اینجا چیکار میکنه زبون نداره...
سعی کردم به خودم مسلط بشم ..
- زبون که دارم فقط به نظرم کار شما زیاد جالب نبود که یدفعه مزاحم خلوت مردم بشین ..
ابروهاش پرید بالا ...
-منو نمیشناسی؟؟
نه آرومی گفتم ..خود به خود از دستش عصبانی بودم...جایی که ۱۰ سال تنها ، شب هامو باهاش پر کردم حالا یکی اومده مزاحمم شده بود...
دورم چرخید ...
-منم تا حالا تو رو ندیده ام ..واسم خیلی عجیبه که همچین کسی تو این ده باشه و من ازش بیخبر باشم ...
-همچین میگه من ازش بیخبرم انگار پاسبان این دهه !
قه قهه ای زد من از سوتی که داده بودم لبم به دندون گرفتم ...حواسم نبود بلند گفته بودم !!
آقا جون آگه میفهمید نصفه شب دارم واسه یه مرد بلبل زبونی میکنم حتما سکته میکرد..
جلوم ایستاد... و خیره شد تو صورتم ...
-حالا جواب سوال اولم و بده ...
تو ماهی؟ یا از ماه اومدی؟
نگاش کردم - هیچ کدوم!!
- ولی صورتت که اینو نمیگه...انگار از تبار ماه اومدی. ..خودتم داشتی یه چیزی درباره ماه میخوندی...
نگاهش داشت رو موهای فرم میچرخید .. سریع موهایی که از روسریم بیرون زده بود و کردم تو ...
- نه انگار نمیخوای حرف بزنی!! بگو ببینم نسبت از کیه؟؟
اینو که گفت به خودم لرزیدم ...نره یه وقت پیش آقا جون ....
تند گفتم - من معشوقه مهتابم همین ...
تا اینو گفتم صدای رعد و برق بلند شد ..پشت سرش صدای شیهه اسبش. .به سمت اسبش رفت که رم کرده بود ...
منم دیدم حواسش نیس ..سریع دویدم سمت پایین تپه ...هرچی گفت صبر کن صبر کن هم گوش ندادم...
نفس زنون خودم و رسوندم اتاقم و طبق معمول وقتی که میترسم رفتم زیر پتو..
قلبم خودش و محکم تو سینه ام میکوبید ..
خداکنه دیگه نبینمش...
هدی
00خیلی خوب بود❤️ ممنون نویسنده قلمتون پایدار🌹
۱ هفته پیشزهرا
00با اختلاف یکی از بهترین رمان هایی بود که تا به حال خوندم
۲ هفته پیشNahal
00خیلی عالی بود فقط خیلی طولانی بود
۲ هفته پیشکژال
00عالیییی بود بهترین رمانی که تا حالا دیدم خیلیییییی خوبه واقعا ارزش خوندن داره
۴ هفته پیشParya
10عالی بود دست نویسندش درد نکنه😍❤
۱ ماه پیشعاشق رمان
00خیلی دوسش داشتم
۱ ماه پیشبی نظیر بود????
00بی نظیر بود خیلی قشنگ بی نخس بود
۲ ماه پیشزی زی
10به نظرم رمان خوبی بود ولی ایکاش این ارباب ارباب بازی و حذف میکرد الان تو عصر ما دیگه ارباب رعیت داریم اخه ؟ خیلی راحت میتونست یه مافیایا یه سرمایه دار بزرگ که سلطه داره روی روستا رو جایگیزن کنه
۲ ماه پیشعالی
00عالییییه
۲ ماه پیشعالی بودممنون
00عالی بود
۲ ماه پیشام زد
10فقط میتونم بگم فوق العاده بود👏👏😍
۳ ماه پیشسارا
00خیلی زیبا بود واقعاً حیفه اگه نخونین ممنون از نویسنده ی عزیز بیسار قشنگ و متفاوت بود حتما بخونید.
۴ ماه پیشس
01سلام.زیادی تخیلی.امکاناتی که در داستان برای روستاها نوشته شده الان هم وجود ندارد چه برسه به دوره ی ارباب و رعیت
۵ ماه پیشZ
00سلام به نظرم رمان خیلی قشنگی بود خدا قوت به نویسنده اش
۵ ماه پیش
بانوی پاییزی??
00من این رمانو ۲سالی هست ک خوندم و عالی بودددششش بینظیر ولی هفته قبلس گوشیم فلش زدم و پاک شده الان هر چ میگردم نیس میشه بگین کدوم سایت دانلودش کنم