رمان آینه زمان
- به قلم fatima32
- ⏱️۵ ساعت و ۲۲ دقیقه
- 87.4K 👁
- 632 ❤️
- 440 💬
داستان درباره سه نفر بهنامهای مجید و محبوبه و آرش هست. مجید و آرش دانشجوی رشته تاریخ هستند و محبوبه دانشجوی دکترای باستانشناسی است. ماجرا از روزی شروع میشه که آرش و مجید میرن به یه عتیقه فروشی و خیلی اتفاقی یه آینه قدیمی میخرن. اصل ماجرا از خرید آینه شروع میشه چون باعث میشه این سه نفر یه ماجرای غیرممکن را تجربه کنند و یه سفر به دورههای گذشته ایران داشته باشته باشن.
آرش – یعنی این حرف نا ، اول یک نام دخترانه است مگه نه ؟! ولی اینجا یه کلمه « ن » هم اضافه شده که باز هم همینم نصفه است .
محبوبه – دقیقاً ، دقیقاً میخواد بگه از طریق این آینه می تونیم دختر گمشده تاریخ را پیدا کنیم . اما رمز عبور نصفه پاک شده .
مجید – حالا ما نون داریم ، باید بگردیم دنبال پیاز
آرش – ما باید ببینیم چه اسم دخترونه ای وجود داره که نان اولش هست
محبوبه – آره ، باید یه کتاب اسم بخریم و بگردیم . ولی بچه ها ، دقت کردین چی گفتم ؟!
آرش و مجید – چی گفتی ؟
محبوبه – گفتم که ، تو کتابچه نوشته این یه آینه سحرآمیزه .
مجید – نــــــــــــــــــــــه !!! اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَ ، یعنی من شدم آلیس در سرزمین عجایب ؟؟!!
آرش – مجید تو رو خدا یه بار جدی باش تو زندگیت .
مجید – الان هم جدیم باور کن جون تو .
آرش – خب ، پس بیایین بریم چند تا کتاب مختلف نامهای ایرانی را بخریم و از همین امروز شروع کنیم
محبوبه – آره بریم من امروز و فردا کلاس ندارم ، سایت حفاری هم نمی رم ، می تونم کمکتون کنم
مجید – منم امروز بیکارم و قرار نیست برم کسی رو اذیت کنم چون حالش نیست . بریم کتاب بخریم و بشینیم کنار هم و یه اینترنت قند پهلو هم بذاریم کنارمون بگردیم دنبال دختر گمشده تاریخ .
سه تایی رفتند خیابان زند برای خرید کتاب . از چند تا از کتابفروشیها کتابهای مختلفی درباره نامهای اصیل ایرانی خریدند و برگشتند خونه .
محبوبه – اینجا نوشته ، روبروی آینه باید ایستاد و مستقیم تو آینه نگاه کرد و آرام این رمز را باید گفت ...
اما الان باید بگردیم آخر رمز را کامل کنیم .
هر سه دنبال اسامی دخترانه بودند و به اسامی : نازنین – نارگل – ناز پری – نوشین و ... برخوردند جز نامی که نان اولش باشه . حتی تمامی اسامی باستانی دخترانه را هم گشتند ولی چیزی ندیدند . اینترنت را هم جستجو کردند ولی چیز خاصی پیدا نکردند بجز یک کلمه ، « نانار »
مجید – بچه ها من یه چیزی دیدم ولی فکر نکنم بدرد بخوره .
محبوبه و آرش – چیه بگو شاید همین باشه
مجید – نوشته نانار . به نظرتون این اسمه ؟
محبوبه – نانار ؟؟!! نمی دونم ، معلوم نیست اسم دختره یا پسر ؟! این اسم مال کدوم دوره است ؟
مجید – دوره اشو وللش ، بیا امتحان کنیم شاید جواب داد زود باش آرش ، بیا برو جلو آینه وایستا و رمز رو بگو زود باش زود باش .
آرش – حالا چرا من ؟
محبوبه – راست میگه ، بیا تو وایستا چون تو کتابچه رو دیدی
آرش – خب ، تو ترجمه اش کردی و فهمیدی چی به چیه
محبوبه – نه ، اونی که پیداش کرده باید وایسته . بیا زود باش ، دلم رفت
مجید – دِ بیا برو وایستا ، همش ناز میکنه ، نیگاه قیافشو !
آرش رفت جلوی آینه ایستاد و آرام و شمرده گفت : منم محرم اسرار ، منم رها کننده نانار .
هیچ اتفاقی نیفتاد و آرش دوباره تکرار کرد . مجید و محبوبه هم به نوبت امتحان کردند ولی باز هیچ اتفاقی نیفتاد . خلاصه سه تایی ناامید رفتند یه گوشه نشستند و هر کی یه نظری میداد . مجید که دیگه نمی تونست جدی باشه بچه ها را به جوک دعوت کرد . خلاصه ساعتها نشستند و جوک گفتند و خندیدند اما غافل از این بودند که موجی آینه را گرفته بود . بله ، آینه مواج شده بود و بچه ها هم متوجه نشده بودند که داره یه اتفاقاتی می افته . مجید بلند شد و همینطور که جوک تعریف می کرد به صورت نمایشی هم انجام میداد ، محبوبه و آرش هم غش کرده بودند از خنده . مجید همینطور که حرف میزد برگشت سمت آینه که متوجه چیزی شد :
مجید – خب داشتم می گفتم ، همینکه جناب غضنفر رفت پیش مادرش ... (مجید ثابت شد)
آرش – خب ، چی شد ؟ چرا خشکت زده ؟
محبوبه – دیوونه چرا خشکت زد بقیه اشو بگو
مجید – ب ... ب... بچه ... ها . آ.. آین... هـ . آینه ، آینه ، بچه ها آینه . یا شاهچراغ
مجید اینو گفت و سریع پرید پشت یکی از مبلها قایم شد . محبوبه و آرش فکر کردند بازم مجید داره فیلم در میاره و می خندیدند و صداش می زدند . آرش برگشت به آینه نگاه کرد که اونم در جا خشکش زد . محبوبه متوجه آرش شد و یه نگاه به آینه کرد و چیزی که دید غیر قابل باور بود . یه نفر داشت از درون آینه می اومد بیرون .
محبوبه – خدای من ، این ... این غیر قابل باوره
با توجه به اینکه محبوبه یه باستان شناس بود و در این حرفه اولین شرط داشتن شهامت و شجاعته ، خیلی با احتیاط و آروم رفت طرف آینه . یه دختر با موهای بلند مشکی ، لباس بلندی با نقشهای رنگارنگ و شلواری که زیر لباس بلندش پوشیده بود اومد بیرون . سرش را پایین انداخته و موهای بلندش که باز بودند روی صورتش را پوشانده بود . خیلی آرام ایستاده بود و حرکت نمی کرد ، دیدن این صحنه آدم را یاد فیلم حلقه می انداخت و اون دختر مرموزی که با همین هیبت از درون چاه بیرون می اومد و باعث ترس و مرگ میشد . محبوبه یه کم به خودش مسلط شد و ازش پرسید :
محبوبه – اسم شما چیه ؟ چجوری اومدین بیرون ؟
دختر سرش را بالا گرفت ، طوریکه موهاش از روی صورتش کنار رفت و محبوبه تونست چهره اش را ببیند . دختر صورتی گرد با چشمان سیاه درشت داشت ، ابروهایش به طرز زیبایی پیوندی و کمانی بودند ، لبهایش ظریف و مینیاتوری بود . پوستش سفید و گونه هایش گل انداخته بود . هیچ آرایشی نداشت و میشه گفت چهره یه دختر ایران باستان را داشت . دخترک لبخند شیرینی زد و با زبان ایران باستان حرف زد .
دختر – اناما نانارسین ایس . (نام من نانارسین است)
محبوبه – مانا ... مانا محبوبه ایس (منم محبوبه هستم)
دختر همینطور خیره به محبوبه و اطراف نگاه میکرد . محبوبه نمی دونست باید چکار کنه چون فقط چند کلمه باستانی را می تونست صحبت کنه و حالا اصلاً نمی دونست آیا این دختر زبان فارسی فعلی را می داند یا نه ، برای همین با تردید به زبان فارسی امروزی ازش پرسید :
محبوبه – شما کی هستین ؟
دختر – نانارسین
محبوبه – تو زبون منو فهمیدی ؟
دختر – هان !؟
محبوبه – گفتم تو فارسی می فهمی ؟
دختر جوابی نداد . محبوبه یه نگاه به اطراف انداخت و دید آرش مثل جن زده ها یه گوشه نشسته و فقط نگاه می کنه و مجید هم که کلاً خودشو گم و گور کرده و معلوم نیست کجا رفته . محبوبه کتابچه را برداشت و ورق زد تا شاید بتونه مطلبی پیدا کنه که یه مرتبه جمله ای نظرش را جلب کرد . " ای آینه من خواهان تغییرات هستم ". محبوبه رو به آینه ایستاد و همین جمله را تکرار کرد و بعد از دختر پرسید :
محبوبه – تو زبان فارسی بلدی ؟ می فهمی من چی میگم ؟
دختر – آری ، من نانارسین هستم
محبوبه – وای خدای من ، آینه باعث شد زبانش تغییر کنه . آرش ، مجید بیایین بیرون ، زود باشین
آرش و مجید یواش یواش اومدن کنار محبوبه وایستادند . مجید خودشو چسبوند به آرش و هر دو با ترس به نانارسین نگاه می کردند . نانارسین لبخندی زد و اومد طرف اونا و با شگفتی گفت :
نانارسین – من از دیدار شما بسی خوشوقتم . من شاهزاده نانارسین هستم ، مرا چگونه یافتید ؟ من الان در کدامین سرزمین بسر می برم ؟
محبوبه – ما هم از دیدنت خوشحالیم و شگفت زده شدیم . من محبوبه هستم ، این برادرم مجیده و این هم پسرخاله مان آرش. بچه ها به نانارسین سلام کنید ترس نداره .
مجید – ما چاکریم
آرش – خوش اومدی نانارسین . میشه بگی از کجا پیدات شد ؟
نانارسین – پیدام شد ؟ شما مرا فرا خواندید ، من درون اتاق خود بودم و به فکر تدارک مراسم هیش خویش
مجید که دیگه ترسش ریخته بود و کم کم پر رو شده بود گفت :
مجید – اوهو ، ببین چجوری حرف می زنه . مراسم هیش خویش ، چه حرفها ، این یعنی چی ؟
معصومه
00چجوری من جلد های دیگشو پیدا کنم توروخدا بگین
۳ هفته پیشمعصومه
00خیلییییی رمان عالیه واقعا من عاشق تاریخم جوری نوشتین که ادم دوس داره بره زمان گذشته رملن عالی بود واقعا خیلی هم اطلاعات گرفتیم مرسی 🥹😘
۳ هفته پیشبردیا
۱۶ ساله 00سلام این رمان عالیه ولی متاسفانه جلپ هفتمش نیومده و شش کامل نیست چند نفر گفتن نویسنده فوت کرده
۳ هفته پیشنفس
۲۶ ساله 00عالیییی
۳ هفته پیشاری
۱۸ ساله 00خیلییییی قشنگ بوددد توصیه میکنم حتمااااا بخونیدددد
۳ هفته پیشالسا
۳۶ ساله 60عااااللللئیییی مگه میشه ایرانی باشی و نخونی من همه جلدهاشو خوندم حرف نداره ممنون از نویسنده حرفه ای به همه پیشنهاد میکنم
۲ سال پیشMohamad
۲۰ ساله 00سلام اخرای جلد هفتم ناقصه شما کاملش رو دارید؟
۱ سال پیش.
00جلد هفتم اومده؟؟؟؟ تروخدا بگین از کجا دانلود کنم هر چی تو گوگل گشتم نبود😭
۱ سال پیشزکیه
00وای توروخدا پیدا کردی فصل هفتشو میخاااام
۱۱ ماه پیششکیبا
00نه هنوز جلد هفتم نیومده متاسفانه 😞
۱۱ ماه پیشعباس
00سلام ببخشید من هرچی توی اینترنت سرچ میکنم نمیتونک رمان چهارم و بقیه شو دانلود کنم شما از کجا خوندید
۱۱ ماه پیشزهرا
۳۵ ساله 00جلد پنجم به بعد و از کجا دانلود کردین؟
۱۱ ماه پیشآوا
۲۵ ساله 00سلام اسم رمان های فصل پنج و شش و هفت چیه توروخداااااا بگووووو
۵ ماه پیشMahtab
00فکر میکنم جلد پنج به بعد رایگان نیست.
۴ هفته پیشSara
00هفت تا جلد داره من چرا فکر میکردم ۳ تا داره
۳ هفته پیشاحمد
۳۳ ساله 00جلد اخرش تموم نشد ک&....;؟
۱۰ ماه پیشMahtab
00محشرههههه اصلا غیر قابل وصفه. ژانر تاریخیه آمیخته با طنز.... فوق العادس.
۴ هفته پیشالی
10خیلی ناراحت شدم چون دین اصلی ما***نبوده اما توی رمان شما فقط پیامبران روودوست داشتنی و دین***رو پایدار کردین در صورتی که***بود که تاریخ و کشور ایران رو نابود کرد و باعث وضع اللن ما شد
۲ ماه پیشFati
۱۵ ساله 00رمان خیلی جذابی بود و هرچقد ک بیشتر میخوندم بیشتر مشتاق میشدم ادامشو بخونم خیلی خوب بود
۲ ماه پیشمحمدیکتا
۲۷ ساله 00خیلی رمان جالب و قشنگی بود و کمی هم غم انگیز.برای من که اهل مطالعه تاریخ و گذشته هستم خیلی جالب بود
۳ ماه پیشreyhane
10رمانش بسیار بسیار زیبا و آموزنده هست
۳ ماه پیشمحمدطاها
00این رمان خیلی قشنگه
۴ ماه پیشگل رز
۰۰ ساله 10رمان جالبی بود من به تاریخ علاقه داشتم اما حالا عاشقش سدم👍🥲💐❤
۴ ماه پیشناشناس
00من تا جلد سوم خوندم کاش که رمان عاشقانه تر بود
۴ ماه پیش
آیلین
۱۷ ساله 00سلام وقت بخیر این رمان بهتر از هر رمانی که این سه ساله داشتم میخوندم واقعا احساس عجیبی توش هست امیدوارم همیشه اینجور رمانایی بنویسین 💖😊