
رمان وانیا ملکه خواب ها جلد اول
- به قلم saniya
- ⏱️۳ ساعت و ۵۴ دقیقه
- 86.3K 👁
- 364 ❤️
- 180 💬
داستان از اونجایی شروع میشه که آنیا،دختر افسانه ای ما خواب میبینه،اما خوابای اون معمولی نیستن!خوابای وانیا میشن آینده،میشن واقعیت… وانیا ما یک شب میخوابه ولی ایندفعه خواب عجیب غریبی میبینه و زندگیش میشه افسانه و داستان توی کتابا،پرت میشه تو یک سرزمین عجیب که پر از ماجرا های عجیب تره و همه چیزش تغییر میکنه از اسمش بگیر تا شیوه زندگیش حالا این دختر باید اونجا چیکار کنه؟ چرا به اون سرزمین رفته؟ چطوری رفته؟ چه اتفاقایی براش میفته؟ چه ماموریت هایی داره؟ واقعیت چیه؟ اون کیه؟ چه قدرتی داره؟ چه کسانی رو میبینه؟ چه حسایی پیدا میکنه؟ من نمیگم شما باید بخونین.
وارد قصر شد و به سمت دری بزرگ رفت
در زد و بعد چند ثانیه در رو باز کرد و وارد شد و منم به دنبالش
اتاق کامل طلایی بود و یک زن با لباسی طلایی و موهای طلایی و کلا همه چیزش طلایی روی تختی پشت به ما نشسته بود و از بدن و موهاش اشعه های نور به اینطرف و اونطرف پخش میشد
دختره خم شد و احترام گذاشت و گفت-درود بانو،حامل خبری خوشحال کننده برای سرزمینمان هستم
-چه خبری فلورا؟
چقدر آهنگ صداش روح نواز بود آدم دوست داشت ساعت ها صداش رو گوش کنه
فلورا-امروز در میان گلهایم میگشتم که متوجه غیر عادی شدن هوا و حضور فردی دیگر در منطقه ام شدم به دنبال فرد مقصر میگشتم که این دختر را یافتم.ابتدا دقتی به لباس های او نکردم ولی بعد از دقایقی متوجه لباس او شدم که پر از اشک سه رنگ بود
با آوردن اسم اشک سه رنگ زن طلایی برگشت سمت ما و من از اون همه زیبایی موندم تو کف.چشمانش دو خورشید کوچک بودن و تاجشم خورشید بود
-همین دختر است فلورا؟
-بله بانوی من همین دختر
-ولی…ولی فلورا اشک سه رنگ فقط سه رنگ است اما در بین اشک های او آبی نیز دیده میشود…
به لباسم نگاه کردم تا ببینم چی میگن اینا
نه این امکان نداشت من یادمه وقتی خوابیدم یک بلوز و شلوار زرد تنم بود اما الان…یک لباس حالت پرنسسی با نگین های اشک مانند به رنگ های سفید،طلایی،قرمز و آبی بود
فلورا-نمیدانم بانوی من
-میتوانی بروی فلورا.به عنوان پاداش به مدت دو روز سیلکا را به تو خواهم داد
-ممنون بانوی من ممنون
و بعد از این حرف رفت و من موندیم و این بانو
بانو-سلام ای دختر جوان
چه جالب نه به رفتار اون فلورا نه به بانوشون چه خوش برخورده
-سلام
-حالت چگونه است؟
-مزخرف
-بنشین دختر، بگو چرا؟
-میگین چرا؟ شما خودتو بزار جای من، در یک روز خبر خیلی بدی بشنوی و شبش از گریه خوابت ببره و وقتی بیدار شدی سرجات نباشی و فکر کنی داری خواب میبینی و بعدش یکی با وضعیت بسیار بد تو رو بکشونه یجا و کلی چیزای عجیب غریب ببینی،خدایی فکر نمیکنی دیوونه شدی؟میخوام بدونم چه حالی بهت دست میده؟
خنده ی کوتاهی کرد که نور های دور و برش بیشتر شد-اوه چه دل پری داری دختر؟پس از رفتار فلورا ناراحت شده ای؟از او دلگیر نشو اخلاق خوبی دارد اما گاهی اعصاب او خورد میشود و رفتار او خود به خود بد میشود.او را ببخش
-اصلا از اون دختر که بگذریم،من اینجا چیکار میکنم؟هان؟نه خدایی من هر خوابی هم بودم تا الان با این اتفاقا صدبار بیدار میشدم
-آری ولی خودت میگویی اگر خواب بودی،اما تو در بیداری هستی
-آهان الان یعنی من باور کنم این همه چیزای عجیب و غریب توی بیداری من داره اتفاق میفه؟ هه منم عقل ندارم دیگه
-از همه ی اینها بگذر به من بگو چگونه به اینجا آمدی؟
-خانم حالیت نیستا!اگه من بدبخت فلک زده میدونستم چطوری اومدم که همونطوری برمیگشتم
-تو راست میگویی،خب پس حالا برایم ماجرای خود را بگو تا با هم متوجه علت و چگونگی حظورت در سرزمین ما شویم،خوب است دختر جوان؟
-آره این یکی بهتره
-خب پس ابتدا خود را معرفی کنیم…من میترا ملکه آفتاب و سرزمین میترا هستم و تو کیستی؟
-ملکه آفتاب؟سرزمین میترا؟
-آری ملکه آفتاب و سرزمین میترا سرزمین مهر و آفتاب
-یعنی چی؟این مزخرفات چیه؟
-از خودت بگو
-با اینکه چیزی نفهمیدم ولی من آنیا هستم آنیا مهرابی فرزند حمید مهرابی و آتوسا صالحی 21سالمه و رشته ام تجربیه و توی شیراز به دنیا اومدم و بزرگ شدم و الان هم توی سرزمین عجیب غریب شما گیر افتادم و کم کم دارم فکر میکنم خل شدم
سری تکون داد و گفت-چه جالب…آنیا اسم جالبی است…خب بگو چگونه خود را در منطقه گلهای فلورا دیدی؟
تمام ماجرا رو از گفته عمه ام و خواب عجیبم و وحشی گری فلورا بهش گفتم
زن مهربونی بود اصلا مثل فلورا بهم نپرید و با دقت به حرفام گوش میداد
-خب پس وانیا تو…
وسط حرفش پریدم-وانیا نه،آنیا
-ما در این سرزمین نام آنیا نداشته ایم و برایم سخت است میتوانم وانیا صدایت کنم؟
آخه ی واو چه تاثیری داره؟ولی خیلی زیبا ازم درخواست کرد
-مشکلی نیس
-وانیا تو میگویی ناگهانی در اینجا حضور پیدا کردی و این برای من جالب است بدانم لباست را از کجا آورده ای؟
-لباسم؟خودمم نمیدونم من یک بلوز و شلوار زرد تنم بود ولی الان…اصلا من هیچی نمیفهمم…چطور میشه تو واقعیت آدم همچین چیزایی رو ببینه؟
-خودت میگویی انسان …اما تو انسان نیستی
-یعنی چی؟چی میگین شما؟من یک انسان کامل هستم…
-من نیرو ها را به خوبی در اطراف تو حس میکنم و این نشان میدهد تو یک انسان نیستی
گیج شدم اصلا این حرفا توی باورم نمیگنجید توی همین فکرا خمیازه ای کشیدم این خمیازه از کجا اومد؟ناگهان احساس شدید خواب کردم و بدنم شل شد و روی زمین خوردم ولی هیچ دردی حس نکردم و بعد از اون چشمانم بسته و دیدم سیاه شد
~~~~~~~
چهار جایگاه وسه گوی میدیدم،یکی پر از آتش،دیگری پر از قمر با اندازه های مختلف و دیگری پر از خورشید های کوچک و بزرگ
ناگهان گویی دیگر روی سکوی چهارم قرار گرفت گویی آبی رنگ که داخلش پر از چیزهایی قوطه ور مانند اشک بودند ولی به صورت های مختلف بعضی آتشین بودند و بعضی مشکی که با ستاره های داخلشون بیشتر به سفید میزدن و بعضی طلایی که خورشید های ریز ریز داخلشون بود.همه ی این ها در مایعی آبیرنگ شناور بودند.
با احساس سرمای عجیبی از جام پریدم و خودم رو توی اتاق بانو میترا دیدم و این یعنی…یعنی من اسیر سرزمین دیگری شدم و همه ی اتفاقاتی که برام افتادن واقعی بودن…نه نه یعنی من دیگه نمیتونم مامانمو ببینم؟بابام؟وای خدایا چرا؟چرا من؟
صدای فریادی منو از فکرام بیرون کشید-چیترا،تو این حق را نداری که در قصر و سرزمین من از قدرت ویژه ات استفاده کنی.نگاهی به بانو میترا و بعد به زن زیبایی که با صورتی عصبانی روبه روش بود انداختم.
زن خیلی زیبا بود صورتش مثل ماه شب چهارده و چشمانش سیاه بودند و درشت که وسط آن دو ستاره کوچک بود و لباسش مانند ماه بود،یعنی تو بدن این زن استخوان وجود نداره؟چطور بدنش به صورت هلالیه؟ایندفعه همون زن که احتمال میدادم اسمش چیترا باشه شروع به فریاد زدن کرد-حق دارم میترا.تو خلاف قوانین عمل کردی و این کاره تو به من این حق رو میده.
خیلی عالیه
10فکر کنم این رمان رو ۴ الی ۵ بار خونده باشم واقعا حرف نداره.. من به شخصه خیلی دوسش داشتم
۱ هفته پیشهمتا
00حیف این رمان به این قشنگی که اینقدر غلط املایی داره 🥲
۲ هفته پیشسلام
10رمان خیلی خوبی بود
۲ هفته پیشفلورا
00داستان قشنگیه🦋 من وانیا و فلورا و ملکه میترا رو دوست داشتم کل داستان قشنگ بود
۳ هفته پیشآنیدا
20واقعا رمان قشنگی هست من خودم الان بار دومم هست که میخونمش دست نویسندش درد نکنه
۳ ماه پیشyasmin
35قلم نویسنده بسیار ضعیف و به شدت تخیلی و غیر قابل باور، برای یه رمان خون حرفه ای این رمان رو پیشنهاد نمیکنم،ابکی بود و اصلا مجذوب کننده نبود.
۳ ماه پیشAna
00رمان جالبی بود من خودم فصل اولش و بیشتر دوست داشتم تا دومش چون فصل دوم یکمی ژانر غمگین ولی کلا رمان خیلی قشنگی بود
۴ ماه پیشآوا
00دوستان کسی میدونه جلد دوم اسمش چیه؟من نمیتونم پیداش کنم....
۲ سال پیشmina
00وانیا و ملکه خواب ها جلد دوم
۶ ماه پیشدنیز
00آره اسمش همونه تو گوگل هم سرچ کنی بالا میاره😊
۵ ماه پیشمنا
23فک کنم ۳ بار این رمان و خوندم و بشدت بهش علاقه دارم کار نویسنده عالیه
۵ ماه پیشmina
40عالی بود خیلی ممنون لطفا بیشتر همی بزارید مثل این
۶ ماه پیشحنانه
30بهترین رمانیه که تو عمرم خوندم من اکثرا رمانای تخیلی و دوست دارم
۷ ماه پیشمریم کیوانی
10عالی بود
۷ ماه پیشهستی
10واقعا فوق العاده بود
۸ ماه پیشaylar
01رمانه خوبیه ولی بعضی جاها کلا داستان جم نمیشه متاسفانه و نصفه موندن رمان تو ذوق میزنه
۸ ماه پیش
-
رمان راز شاهزاده شهر جادو ژانر : #عاشقانه #طنز #تخیلی #هیجانی #فانتزی
-
وانیا ملکه خواب ها جلد اول ژانر : #عاشقانه #طنز #غمگین #تخیلی #فانتزی
-
گناهکار سجاده نشین (گناهکار طرد شده) ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی #تخیلی #ترسناک #فانتزی
-
ستاره من ژانر : #عاشقانه #طنز #تخیلی #فانتزی
-
افسانهای از چمروش (چَمروش) - نسخه آفلاین ژانر : #عاشقانه #تخیلی #فانتزی
??
00سلام برای من بالا نمیاد پارت هاش باز نمیشه ولی چون خیلی تعریفشو شنیدم دوست دارم بخونمش الان من چیکار ررر کنمممم🥺🥺