شفق و کامران به قلم فهیمه نادری فرد
این رمان درباره ی دختری خوش چهره و زیبارو است به نام شفق که او در یک مرکز درمانی به کار پرستاری مشغول میباشد . چند روزی به مرخصی میرود و در بازگشت از مرخصی به دکتری جوان و خوش ظاهر به نام کامران برخورد میکند . کامران تازه کارش را در بیمارستان شروع کرده و پس از دیدارهای زیاد شفق رو عاشق خودش میکند . در این جا شفق حرف های زیادی در مورد کامران میشنود که باعث عدم اعتمادش به او میشود ولی کامران او را متقاعد کردن و تمام تلاشش را میکند که با او ازدواج کند و …
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۳ دقیقه
پس اینطور...آقای دکتر بچرخ تا بچرخیم........
***************
خانم صبوری.......خانم صبوری؟
از در بیمارستان اومده بودم بیرون و داشتم میرفتم خونه.اینبار عصرکار بودم و هوا تقریبا تاریک شده بود.برگشتم طرف صاحب صدا.تقریبا از بعد از اون برخورد تلفنی دیگه ندیده بودمش.اینبار برخلاف اوندفعه سلام کردم.با خوشرویی جواب سلاممو داد.به سردی پرسیدم:
-بله آقای دکتر کاری داشتید؟
-خواستم بپرسم بالا بودید خبری نبود؟
-چرا خودتون نمیرید بپرسید یا تماس بگیرید؟
موشکافانه نگاهم کرد:
خودم حالم خوب نیست دارم میرم خونه والا اینقدرا عقلم میرسه
عصبانی شدم و حالا که سر شیفت نیودم هیچ لزومی نمیدیدم رعایتشو کنم:
اه من فکر کردم عقلتون نمیرسه این بود که جهت راهنمایی گفتم..........
ضربه کاری بود.خطوط شقیقه هاش برجسته شد ولی قبل از اینکه جواب بده پشتمو کردم:
-حالا هم با اجازه من خسته م خدانگهدار
سریع تاکسی گرفتم و پریدم توش.برگشتم و گذرا نگاهش کردم هنوز همونجا ایستاده بود وبه رد من نگاه میکرد.از کارم احساس رضایت میکردم.فکر کنم در عمرش کسی چنین برخوردی باهاش نکرده بود.شادو شنگول وارد خونه شدم.مادرم خونه نبود.یادداشت گذاشته بود که رفته خونه ی شرار.با بیحوصلگی لباسهامو کندم و افتادم روی تخت.دست بردم و دکمه ی ضبط کنار تخت رو زدم.همنوا با شکیلا شدم:
تو خاموشی خونه خاموشه
شب آشفته گل فراموشه
بخواب که امشب پشت این روزن
شب کمین کرده روبروی من
تب آلوده تلخ و بی کوکب
شب شب غربت
شب همین امشب
در اندوه شعر غرق شدم و به کامران و رفتارم فکر کردم و از کارم پشیمون شدم.نمیدونستم چرا این مرد طی این چند روز تونسته اینطور روی من اثر بذاره که پیش خودم برای رفتارهای بعدیم با اون برنامه ریزی کنم.به خودم قبولوندم که اون هیچ فرقی با دیگران نداره و من باید همون رفتاری کنم که با دیگران ولی خودم ته دلم میدونستم این اون چیزی نیست که واقعا میخوام....پس من واقعا چی میخواستم؟چه مرگم شده بود؟چرا هم میخواستم این آدم رو با رفتارم عذاب بدم هم نمیخواستم؟چرا اون چشمهای لعنتیش دست از سرم برنمیداشت؟چرا...........چرا...........
سعی کردم زندگیم رو به روال قبل برگردونم.چسبیدم به کار و به تفریجات مجردی که از قبل داشتم.و تا حد امکان از برخورد با کامران اجتناب میکردم ولی خبر داشتم که تقریبا کل بیمارستان خودشونو واسش هلاک میکنند چون علاوه بر خوش تیپی و مدرک وضع مالی خوبی هم داشت.در این میان اون کسی که بیشتر از همه سعی در جلب توجه ش داشت دکتر پناهی بود که مطبش هم توی همون ساختمان بود.مریم وقتی با هم بودیم ورد زبونش ادا و اطوارهایی بود که این خانم دکتر برای کامران میومد.من به ظاهر بی توجه بودم ولی باطنا هر خبری رو راجع به اون می قاپیدم.اون شب که باز مریم تو بخش سر حرف رو باز کرد با بی اعتنایی پرسیدم:
آخه مگه این چی داره اینها براش اینطور میکنند...
-حتما یه چیزی داره که منو تو نمیدونیم
-مثلا؟
-میگم شاید اینها مزه ی یه چیزشو چشیدند که از زیر دندونشون بیرون نرفته هنوز........و کرکر خندید.
-خدا بگم چیکارت کنه مریم با این حرف زدنت...حالا کامران جونتون چه میکنه در مقابل این قروفرها..
-والله بچه ها میگفتند محل سگم به خانم دکتر نمیذاره ولی این مثل کنه می چسبه بهش وقتی میاد تو بخش...انگاری خیلی دوستش داره.......و باز خندید.
-مرض تو هم که قرص خنده خوردی امشب........
من پشت به در ورودی داشتم و اگر کسی وارد میشد نمیدیدم ولی مریم روش به در بود برای همین وقتی پاشد و گفت سلام آقای دکتر منم هراسون ایستادم.اما وقتی برگشتم کسی رو ندیدم.صدای خنده ی مریم بخش رو پر کرد.منم برای اینکه بسوزونمش خندیدم و گفتم:
-مریم خانم حیف سرکاریم والا از این سرکار گذاشتن من بلایی سرت میاوردم که تا دو روز بعد گریه کنی........
دوباره نشستم و برای اینکه فکرمو مشغول کنم پرونده ها رو جلو کشیدم تا چک کنم.سرم گرم بود طوریکه وقتی دوباره مریم پاشد و گفت سلام آقای دکتر اعتنایی نکردم:
بگیر بتمرگ دختر والا به خدا میام آش و لاشت میکنما.......
ولی صدایی از مریم درنیومد.سرمو بلند کردم و نگاهش کردم:
تو معلومه چت شده امشب؟
-اگر فهمیدید خانم رضایی چشون شده به من هم بگید من بدونم اینجا چه خبره
خودش بود.بلند شدم .بهش رو کردم و با خونسردی سلام کردم.زیر لبی جوابمو داد.به مریم اشاره کردم که بعدا خدمتت میرسم...
-خب خانمها من امروز صبح نرسیدم بیام ویزیت....لطفا یکیتون با من بیاد
به مریم اشاره کردم باهاش بره.اشاره مو دید و در حالیکه به سمت اطاقها میرفت گفت:
خانم صبوری لطفا شما بیاید.....
با اکراه پشت سرش راه افتادم.ایستاد تا بهش برسم.شونه به شونه ی هم راه افتادیم.سه تا مریض داشت .وقتی آخرین مریض هم ویزیت کرد قبل از اینکه از اطاق بیایم بیرون به من خیره موند:
-خانم صبوری من میخواستم چند دقیقه ای باهاتون حرف بزنم
-در چه مورد آقای دکتر؟
-موردشو بعدا می فهمید
-اگر در مورد مسائل کاری هست همینجا در خدمتتونم والا نه ......
-به کار هم مربوط میشه
-اکی میتونیم تو اطاق رست حرف بزنیم
-نه نمیخوام تو بیمارستان باشه
-پس متاسفم من هیچ نیازی نمی بینم خارج از اینجا حرفی با شما داشته باشم.......
متوجه شدم که داره عصبانی میشه.انتظار داشت من با خنده بگم باشه همونطور که احتمالا دیگران گفتند ....اما نه...... آقای دکتر شفق با دیگران فرق میکنه..
-خارج خارج هم نیست...
و با لحن خودمونی اضافه کرد :
میتونی بیای مطب...
گر گرفتم.این چطوری در مورد من فکر میکرد که این حرفو زد.اخمهامو کشیدم تو هم:
هر وقت مریض شدم میام و رفتم به سمت در...دوباره برگشتم طرفش:
-فعلا شما مشغول مداوای اینهمه مریضی بشید که دور خودتون جمع کردید...
و زدم از اطاق بیرون.مستقیم رفتم تو اطاق رست.میدونستم مریم توی استیشن هست و دیگه نیازی به من نیست.احساس کردم ضربان قلبم بالا رفته.از طرفی از توجه ویژ ه ای که بهم داشت حس خاصی داشتم از سوی دیگه نمیخواستم فکر کنه با آدم سهل الوصولی طرفه.اونقدر تو اطاق موندم تا مطمئن شم رفته.
آوین
00آشغال به تمام معنا
۲ ماه پیشپری
00رمان جالبی نبود موضوعش تکراری بود ونویسنده اونجوری که باید باشه بیان نکرد
۴ ماه پیشzahra
00زیاد خوب نبود توی این رمان همش کامران ابراز علاقه میکردو همین اگر شفق شیطون بود بهتر بود و اینکه اگه آزاد هم بعد ازدواجشون دیگه توی رمان نمیومد بهتر بود ولی در کل میگم که قلم نویسنده زیاد خوب نبود
۴ ماه پیشS.S.R
00رمان خوبی بود من دوست داشتم ولی باید بیشتر کار می شد رو به عنوان کسی که تا به حال رمان های زیادی خونده میگم جای کاستی داره و میتونست بهتر از این باشه.🌟🌟 دست نویسنده درد نکنه و خدا قوت. 🤗🌹🌌💌🎖
۵ ماه پیشAniya
۲۹ ساله 14یه تیکه ازداستان واقعاکامران روروانی نشون میداد،که نوشته بودمن بالباس عروس بودم که کامران لباسم روازپشت بازکردوگردنم روبه شدت گازگرفت که هم دندوناش خونی شدهم روی لباسم چکید،ولی واقعااینجوری نشد🤷
۱۲ ماه پیشAniya
۲۹ ساله 10بعدامتوجه شدم اینافقط خواب بوده،باعرض معذرت😊
۷ ماه پیشمش برجعلی
۱۳ ساله 20مش قلمبه لیلو قلو دانش جون عالی 👌🏻👌🏻
۹ ماه پیشآوا
۲۴ ساله 90نویسنده عزیزشما اینجا یه سوتی جالب دادید. چرا چرت و پرت میگین کامران۳۴سالشه ومامانش ۴۴ یعنی مامانش ۱۰سالش بود که اینو به دنیا آورده؟ اون وقت ۱۵سالگی ازدواج کرده 🤣🤣
۹ ماه پیشعسل
۱۶ ساله 31قلمش ضعیف بود داستانش تا حدودی شبیه ب واقعیت بود اما خیلی جالب نبود نویسنده سعی کن واسه رمان های بعدیت کارکتر ها بیماری روانی نداشته باشن شفق که مازوخیسم داشت کامران هم خود خفن پنداری در کل متوسط
۹ ماه پیشیگانه
10خوب بود
۱۰ ماه پیشFatemeh
42متن و رمان طوری بود که انگار کیوان هیچ علاقه ای به شفق نداره و فقط نگاهش آلوده به هوسه و در آخر همه حرف های عاشقانه رو یک جا آخر داستان تموم کرد می تونست بهتر باشه
۱۱ ماه پیشK_A
22قلم نویسنده گیرا نبود
۱۲ ماه پیشپری
11بدنبود
۱۲ ماه پیشامیر
۱۵ ساله 61اسم این رمان رو باید میزاشتن عشق و هوش چون اینا همش حرفشون از رابطه و هوس و این چیزا بود اخرش که هوسشون تموم شد بحث عشق رو هم آوردن وسط قلم نویسنده خیلی ضعیف بود
۱ سال پیشرویا
۱۴ ساله 122تا الان که بخشی از رمان خوندم فهمیدم هم کامران مریضی روانی داره هم شفق کامران چون همش میخواد بهترین باشه و فکر میکنه که هست ولی اون از درون ناقصه خودشم میدونه و شفق همش خود درگیره و فکر بد میکنه😒😒😒
۲ سال پیشHaana
۲۱ ساله 21چقد قشنگ تفسیر کردی 👌😁😁
۱ سال پیش
رستا
۱۶ ساله 00خوب بود ولی کامران بیشتر به یک روانی می خورد تا عاشق 😂😂😂😂