رمان دختر ابلیس به قلم الینا_ایدا
داستانه ما راجب یه دختره مغرور و نترسه ……و کمی هم قد
و شیطون … این دختر قصه ما پدر مادرشو تو یه تصادف از دست میده …و
زندگیش دگرگون میشه خودش خانم خودش میشه…… حرف زور تو کتش
نمیره …بخصوص اگه پسر باشه … این دختر خانم ما یه پارتی دعوت میشه
و میره …که تو پارتی یه شخصیو میبینیه…این شخص بهش یه پیشنهاد
میده که زندگیشو زیرو رو میکنه …
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۳۸ دقیقه
صورتمو بردم نزدیکشو سرشو بوسیدم
از رو تخت بلند شدمو به ساعت نگاه کردم ۱۰بود باید ساعت ۱۱به ادرسی که دیشب اون رضاعه داده بود میرفتم
سریع یه شلوار تنگ مشکی چرم پوشیدم
یه کفش مشکی که دوسانت پاشنه داشت همراه یه مانتوی مشکی کوتاه پوشیدم ……رنگ مورد علاقم مشکی بود اره ……مشکی …سمبلی از تاریکی……
یه شال مشکی هم ورداشتم گذتشتم سرم ……
به سمت میز ارایشم رفتم ……یه رژ لب زرشکی که به رنگ مشکی میزد به لبم زدم یه خط چشم و توی چشمم کشیدم بعد پنکک سفید کنندمو برداشتمو به صورتم مالیدم
از جام بلند شدم گوشیمو و کیفمو برداشتم
سمت هکسی رفتم ……بوسیدمشو ازش خدافظی کردم
سوارماشین لکسوزم شدم
از تو جیبم کاغذو بیرون آوردم و نگاهی بهش انداختم …
بعد یه ساعت تونستم ادرس رو.پیدا کنم…… یه ساختمون خرابه بود …… ماشینو پارک کردمو پیاده شدم ……
اروم اروم قدم بر میداشتم
داخل ساختمون شدم …جای باحال وهيجان انگیزی بود
سکوت کل ساختمونو فرا گرفته بود……اول شک کردم که این همون ادرسه یانه ولی یه حسی بم میگفت همین جاست ……
گوشه ساختمون پله های اجری میخورد میرفت بالا ……
بی اختیار سمت پله ها رفتم …
رسیدم طبقه دوم ……همینجور تو فکر بودم که به یه چیز سفت و محکم برخورد کردم
ایدا:اخ…………هووووی مگه کوری مرتیکه
سرمو بالا کردم ……و چشم تو چشم یه نره غول شدم تیپ رسمی زده بود و گوشه گوشش یه بیسیم بود ……یه نگاهی بهم انداختو پوز خند زد
نره غول:سلام خانوم کوچولو ……اینجا عروسک نمیدن اشتب اومدی
خیلی عصبی بودم ……ع.و.ض.ی اشغال منو مسخره ميکني ……حالیت میکنم ……توهم هنوز منو نشناختی
یه پوزخند پرنگ تر از خودش زدمو گفتم :
ایدا:زر مفت نزن یابو علفی …بکش کنار اون تنه لشتووو
نره غول:ببین جوجه داری زیاده روی میکنیااا میگیرم زبونتو قيچي ميکنم ……شیر فهم شد؟
بلند تر از خودش داد زدم
ایدا :نه خر فهم نشد ……یا میکشی کنار یا بد میبینی
حسابی قرمز شده بود ……
نره غول:باوشه خودت خاسي
با اون هیکل دیوش اومد سمتم که سری عکساالعمل نشون دادم
هر چی توان داشتم تو پام جمع کردمو محکم زدم وسط پاش که از درد به خودش پیچید
نره غول:دختره ه…ر…ز…ه… ک.ص.اف.ت
نفهمیدم چیشد که پامو کشید افتادم زمین ……داشت منو سمت خودش میکشید ……سریع دستمو بردم تو کیفمو چاقو رو در اوردم
چاقو رو تو دستم فشردمو با تمام توانم فرو کردم تو دستش که دادش در اومد ………رفتم بلند شم که با اون دستش منو گرفت و کشید ……لامصب چاقو افتاده بود اونطرف تر
اطرافمو نگاه کردم که یه سنگ بزرگ دیدم
سنگو برداشتمو محکم زدم تو کلش
که بیهوش شد……
بعد چند لحظه صدای دست زدن اومد ……بالای سرمو نگاه کردم که رضا رو دیدم که یه لبخند پیروزمندانه ای میزد……یه اخم پرنگ کردم و میخاستم بلند شم که چشمم به یه پسر که حدود 26یا 27سالش بود خورد از پایین نگاش کردم که تیپش رسمی بود یه کت شلوار مشکی پوشیده بود با یه کروات ابی بالا تر اومدم بینی خوش فرم و لبای کوچیکی داشت یکمی بالاتر اومدم که چشمای ابی نافذی داشت که هر دختری رو به خودش جذب میکرد ……سعی کردم نگاهمو از روش بردارمو بلند شم
رضا که در حال خندیدن بود گفت
رضا:الکی نمیگم ازت خوشم اومد ……دختر تو معرکی ……شجاعی…خارقعاده ای تو
از زمین بلند شدمو با همون اخم پرنگم گفتم
ایدا :ممنون
یه نگاهی به اون پسره انداختم ……
دست به سینه تکیه داده بود به دیوار و یه پوزخند رو لبش بود ……
نمیدونم چرا ولی از پوزخندش متنفر بودم ……پسره احمق
همینطور داشتم تو ذهنم به پسره فحش میدادم که رضا گفت:
رضا :بیا با آرتا اشنات کنم ………
ایشون بهترین دوست وبهترین قاچاقچی هستن ……
جالبه……زیاد فک نکنم سن داشته باشه که بخاد بهترین قاچاقچی باشه ……خیره شدم بهش …اون پوزخنده لعنتی از لبش نمی رفت کنار ……یکم رفتم جلو و یه پوزخند پرنگ تر از خودش زدم و گفتم
ایدا:جدن!………بهش نمیخوره
نمیدونم چرا جرات پیدا کرده بودم …میدونستم اگه اراده کنه هر بلایی میخواد سرم بياره……ولی دیگه چه بلایی……خیلي وقت طعم خوشی یادم رفته ……
یه اخم غلیظ کرد و گفت
آرتا:قادری نکنه این جوجه میخاد دستیارم بشه نگو که باورم نمیشه
و بعد یه پوزخند زد که خیلی رو اعصابم بود ………لعنتی…
ایدا:ولی همین جوجه ازش خیلی کارا بر میاد……
یه پوز خند دیگه زد و گفت
آرتا:حتی از پس من!؟
نمیدونستم ………واقعا از پسش بر میام ……ایدا....یادت رفته کی هسی!؟…………تو دختر ابلیسی …………یادت که نرفته ……نه از چیزی میترسی نه چیزی میتونه مانعت بشه ……"
اره من دختر ابلیسم"
00واقعا برای من که چهار ساله دارم رمان میخونم خیلی چرت بود یعنی چی که خبری از هکسی نمیشه دیگه یا زرتی پیشنهاد قادریو قبول میکنه اصن چرا مامان بابای همشون باید مرده باشن حتی خواهر برادرم نداشتن کلا چرت
۴ ماه پیشایلین
۱۵ ساله 11عالی بود فقط بعضی جاهاش خیلی گیج کننده بود
۱ سال پیشام البنین
20پس رمان نخوندی که میگی این عالیه!!!
۴ ماه پیشام البنین
۱۷ ساله 00رمان بسیار آبکی بود، از یه ژانر پلیسی و مافیایی همچین توقعی نداشتم، آبکی بودن رمان باعث شد چند صفحه بیشتر نخونم، نوشته یه دختر مغرور و فلان اما انگار یه دختره قرتی هست که ادعا داره، کلا بد بود سبک نو
۴ ماه پیشAva
00افتضاح
۶ ماه پیشیسنا
00خوب بود ولی بعضی جاهاش خراب میکرد از ی داستان میرفت بعدی ولی خب در کل بد نبود خوشم امد
۷ ماه پیشTamana Hematii
00ارزش خواندن نداشت اصلا معلوم نشد چی به چیه یه دفعه تو پارتی بودن پرید به گذشته الینا و مهیاد اصلا چی شد که قادری بد شد و و ملیکا اصلا قاطی بود بدترین رمانی که خوندم
۸ ماه پیش..
۰۰ ساله 00خیلی تخمیه
۹ ماه پیشپری
00واقعا قشنگ بود
۱ سال پیشآیدا
21افتضااااااااح
۱ سال پیشمنا
۱۵ ساله 00رمان دختر ابلیس خعلی قشنگه
۱ سال پیشزری
۲۰ ساله 01بد نبود ولی چرت و پرت و درهم بود بعضی جاهاش نخونید بهتره وقتتون الکی حدر رفته
۱ سال پیش❤️ کوثر ❤️
۱۷ ساله 21من الان ۳ ساله رمان میخونم رمانی به این افتضاحی ندیدم 🤮🤮🤮🤮
۱ سال پیشnihan bano
۲۴ ساله 22چقد رمان چرت و بی محتواییه اصلا حیف وقت ادم..اول داستان شخصیت ایدا یه طوره یهویی یه شخصیت دیگه بهش میده هر رمانیو نزارین داخل این برنامه حیفه واقعا
۱ سال پیشسهیل
۲۷ ساله 22من واقعا عادت به نظر منفی دادن ندارم،ولی واقعا خیلی رمان چرتی بود،چند خط اولش که خوندم دیگه ادامه ندادم،از نویسنده رمان نه،از سازنده برنامه انتقاد دارم که چرا هر رمانیو تو این برنامه خوب چاپ میکنن
۱ سال پیش
.....
۱۶ ساله 00می تونست بهتر از این باشه ولی فکر کنم نویسنده اولین کارش بود چون خیلی ابتدایی نوشته شده بود و از وسط یه ماجرا می پرید یه ماجرای دیگه کلا خیلی درهم بود و میتونست بهتر از این باشه :)