رمان من؟ عشق؟ نه!
- به قلم kimia007
- ⏱️۴ ساعت و ۵ دقیقه
- 78.8K 👁
- 300 ❤️
- 103 💬
مهرسا دختری زیبا و باهوش ، تک دختر آروین نیکو نژآد بزرگترین نقاش آسیا . آقا آروین مجبوره مهرسا خانومشو به خاطر یه جشنواره ی خیلی بزرگ توی نیویورک توی خونه تنها بذاره . ( ساکن لس آنجلسن ) و برای مراقبت از مهرسای شیطون و خوشگلش دست به دامن پسر دوستش که خیلی بهش اعتماد داره می شه …با هم ببینیم که چطوری مهرسا و آرسیما خونه رو تبدیل به میدون جنگ میکنن..پایان خوش
اِاِاِ اصلا حواسم به این آرسیما نبودا .
همونطور که گریه میکردم گفتم : که دلتم بخواد .
- خوب دلم که میخواد ولی اگه قرار باشه اینطوری هر روز گریه کنی من دو روزه میرما.
- لطف میکنی اگه بری .
- اونوقت خودتو خودت تو خونه تنها میمونیدااا .
- پس دورلا برگ چغندره ؟
- اونکه فقط نصف روز پیشته . شبا رو چیکار میکنی ؟
یه لحظه گریه ام قطع شد . نــــــــه به اینجاش فکر نکرده بودم . شبا رو چیکار کنم ؟
من : حالا که فعلا من رو دستتم و چه بخوای چه نخوای باید ازم نگهداری کنی .
- نه دیگه نهایتش بابا یکم دعوام می کنه شایدم آقای نیکونژاد یه داد سرم بزنه .. بقیش چی ؟
- نه تو نمیتونی منو تو اون خونه ی گنده تنها بذاری .
- مگه تو میترسی ؟
یعنی باید آتو دست این بچه پررو بدم ؟
- نه اصلا .
- خب باشه پس امشب با دورلا جون خوش بگذره .
- نه نه من...من...واقعا از تنهایی و تاریکی میترسم .
- تو حداقل باید هیجده سالت باشه چطوری میترسی ؟
- هیجده ؟ من بیست و دو سالمه ها .
- جدی اصلا بهت نمیاد . راستی دقت کردی دیگه گریه نمیکنی ؟
اِاِاِ راست میگه اینقده چرت و پرت گفت که گریه ام یادم رفت .
آرسیما : راستی من یه عادت خیلی بد دارم .
- چی ؟
- اینکه وقتی با یکی تنها میشم به شدت دوست دارم آزارش بدم .
- به زبون خودمون یعنی کرم داری ؟
- آره همون .
- اوکی مشکلی نیست چون من خودم در این موارد میتونم از خودم محافظت کنم .
- حالا میبینیم .
- میبینیم .
اوفیش چه خوابی بود . انصافا حال کردم . بذار ببینم ساعت چنده ؟ وای خاک به سرم ساعت یکه . حالا این پسره دستم میندازه .
همیطور که غر میزدم خودمو به دستشویی رسوندم و بعدش رفتم آشپزخونه . مادام لوپاژ اونجا داشت غذا درست میکرد .
- سلام مادام لوپاژ .
- سلام دوشیزه .
- میگم مادام ، منو مهرسا صدا کن باشه .
- باشه پس توهم منو دورلا صدا کن .
- آخه من جای دخترتونم .
- عیب نداره من مشکلی ندارم .
- باشه دورلا جون .
- خوبه حالا بیا صبحانه بخور .
- آرسیما خورده ؟
- نه ایشون هنوز خوابن .
اوووووووو این که از من خرس تره .
همون موقع آرسیما با مو های شلخته از پله ها اومد پایین . ایول حالا که دیرتر ازمن بیدار شده میشه اذیتش کرد.
من : میگم تو رو اشتباهی با خرس قطبی پیوند نزدن ؟
- منظور ؟
- منظوری نداشتم آقای خوشخواب میخوای برو به ادامه خوابت برس .
- برو بابا حالا دو ساعت زودتر بیدارشده .
دورلا : وا مهرسا تو که خودت همین الان بیدار شدی عزیزم .
ای بر خرمگس معرکه لعنت . دورلا جون حرف نزنی نمیگن لالیا .
آرسیما زد زیر خنده : اینقده خوشم میاد ضایه میشی .
- تو یکی حرف نزن .
- باشه ولی منتظر تلافیش باش .
- برو بابا
مطمئن بودم هیچ غلطی نمیتونه بکنه . اوووم یه دوش توپ الان میچسبه نه ؟ حولمو برداشتمو توی حموم رفتم . شیر آبو باز کردم و منتظر شدم تا وان پر بشه . طبق عادت دیرینه ام یهو پریدم توی آب و پریدن همانا و آتیش گرفتن کل بدن من همانا . با جیغ از توی وان پریدم بیرون . آیـــــــی!! فکر کنم همه ی هیکلم سوخت . سرمو از در حموم بیرون بردمو فریاد زدم : دورلـــــــــــــــــا جـــــــــــــــون .
دورلا مثل جامبوجت خودشو رسوند پشت درو گفت : جانم مهرسا .
- این آب چرا جوشه ؟
- وا مگه میشه من خودم گذاشتمش روی سه . بذار ببینم روی چنده .
دورلا دوید سمت آشپزخونه و همون موقع نخراشیده ترین و زشت ترین گوش خراش ترین صدای ممکن گفت: فکر کنم روی هفت باشه .
سرمو به سمت صدا چرخوندم و گفتم : تو از کجا میدونی ؟
آیدا
00عالی بود مرسی ♥️👌🏻
۳ ماه پیشیاسمین
00خیلی خوب بود
۴ ماه پیشآبین
00رمان داستان متفاوتی داشت و میتونست خیلی بهتر از این باشه خیلی زود و سر سری از همچی رد میشد انگار داشت خلاصه داستان و میگفت داستانش با عقل جور در نمیومد بیشتر به یه داستان تخیلی میخورد
۵ ماه پیشYasii
00خیلی خوب بود عالی بود
۶ ماه پیشمعصومه
11من تا قسمت دو به زور خوندمش خیلی چرت بود 🤮
۷ ماه پیشبیتا
10در کل خوب بود داستانش متفاوت بود اما میتونست پایان بهتری هم داشته باشه
۱۱ ماه پیشZahra
00خوشگل بود برای کسی که گفت کلاه تو ایران اخه عزیز من کل این داستان تو***و چند شهر خارجی بود ایران دیگه اینجا چی میگه
۱ سال پیشستایش
10فقط میتونم بگم چرت بود
۱ سال پیشفف
00چرا بعضی جاها که آرسیما و دختره باهم حرف می زدند به ایرانی شری می فهمید مثل همون موقع که گفت روز خوش🤣
۱ سال پیشM.a
20واقعا نویسنده بی سلیقه و هواس پرتریه چون مگه کافه نایس تو خارج نبود پس تو ایران چجوری اومد و اینکه یهو بعد خواستگاری ده سال گذشت واقعا بده نویسنده عزیز تنبل نباش و تو ایران به چه حکمی با کلاه می گشت
۱ سال پیشهانیه
01عالی بوووود ممنون از نویسندش
۱ سال پیشسمیه
01عالییییی بود 🥰
۱ سال پیشبگم میشناسی اخه؟
75تو جنگل گوشی نداشتن زنگ بزنن به یه یک بشری عایا؟
۴ سال پیشپارمیس
81همون طور که خود مهرسا گفته گوشیا تو چادر جا مونده بودن
۳ سال پیشعاطفه
50تو جنگل انتن نمیده
۳ سال پیشدختر ویولنیست
32متوسط بود
۳ سال پیشدریا جون
11آنتن نداشتن ولی رمانش افتضاح بود
۲ سال پیشSARINA
00تو جنگل آنتن داره آیا که زنگ بزنن؟!😐😂
۲ سال پیشمهیا
10والا من هنوز دانلود نکردم بر اثاث (درسته؟؟) تجربیاتم میگم خیلی بدهههه
۲ سال پیش
Janan
10بسیااااااار عالیییییی انقد خندیدم که فک کنم آپاندیسم ترکید اونایی که خوشتون نیومده دلتون بخواد رمان به این قشنگی