رمان من؟ عشق؟ نه! به قلم kimia007
مهرسا دختری زیبا و باهوش ، تک دختر آروین نیکو نژآد بزرگترین نقاش آسیا . آقا آروین مجبوره مهرسا خانومشو به خاطر یه جشنواره ی خیلی بزرگ توی نیویورک توی خونه تنها بذاره . ( ساکن لس آنجلسن )
و برای مراقبت از مهرسای شیطون و خوشگلش دست به دامن پسر دوستش که خیلی بهش اعتماد داره می شه …با هم ببینیم که چطوری مهرسا و آرسیما خونه رو تبدیل به میدون جنگ میکنن..پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۵ دقیقه
اِاِاِ اصلا حواسم به این آرسیما نبودا .
همونطور که گریه میکردم گفتم : که دلتم بخواد .
- خوب دلم که میخواد ولی اگه قرار باشه اینطوری هر روز گریه کنی من دو روزه میرما.
- لطف میکنی اگه بری .
- اونوقت خودتو خودت تو خونه تنها میمونیدااا .
- پس دورلا برگ چغندره ؟
- اونکه فقط نصف روز پیشته . شبا رو چیکار میکنی ؟
یه لحظه گریه ام قطع شد . نــــــــه به اینجاش فکر نکرده بودم . شبا رو چیکار کنم ؟
من : حالا که فعلا من رو دستتم و چه بخوای چه نخوای باید ازم نگهداری کنی .
- نه دیگه نهایتش بابا یکم دعوام می کنه شایدم آقای نیکونژاد یه داد سرم بزنه .. بقیش چی ؟
- نه تو نمیتونی منو تو اون خونه ی گنده تنها بذاری .
- مگه تو میترسی ؟
یعنی باید آتو دست این بچه پررو بدم ؟
- نه اصلا .
- خب باشه پس امشب با دورلا جون خوش بگذره .
- نه نه من...من...واقعا از تنهایی و تاریکی میترسم .
- تو حداقل باید هیجده سالت باشه چطوری میترسی ؟
- هیجده ؟ من بیست و دو سالمه ها .
- جدی اصلا بهت نمیاد . راستی دقت کردی دیگه گریه نمیکنی ؟
اِاِاِ راست میگه اینقده چرت و پرت گفت که گریه ام یادم رفت .
آرسیما : راستی من یه عادت خیلی بد دارم .
- چی ؟
- اینکه وقتی با یکی تنها میشم به شدت دوست دارم آزارش بدم .
- به زبون خودمون یعنی کرم داری ؟
- آره همون .
- اوکی مشکلی نیست چون من خودم در این موارد میتونم از خودم محافظت کنم .
- حالا میبینیم .
- میبینیم .
اوفیش چه خوابی بود . انصافا حال کردم . بذار ببینم ساعت چنده ؟ وای خاک به سرم ساعت یکه . حالا این پسره دستم میندازه .
همیطور که غر میزدم خودمو به دستشویی رسوندم و بعدش رفتم آشپزخونه . مادام لوپاژ اونجا داشت غذا درست میکرد .
- سلام مادام لوپاژ .
- سلام دوشیزه .
- میگم مادام ، منو مهرسا صدا کن باشه .
- باشه پس توهم منو دورلا صدا کن .
- آخه من جای دخترتونم .
- عیب نداره من مشکلی ندارم .
- باشه دورلا جون .
- خوبه حالا بیا صبحانه بخور .
- آرسیما خورده ؟
- نه ایشون هنوز خوابن .
اوووووووو این که از من خرس تره .
همون موقع آرسیما با مو های شلخته از پله ها اومد پایین . ایول حالا که دیرتر ازمن بیدار شده میشه اذیتش کرد.
من : میگم تو رو اشتباهی با خرس قطبی پیوند نزدن ؟
- منظور ؟
- منظوری نداشتم آقای خوشخواب میخوای برو به ادامه خوابت برس .
- برو بابا حالا دو ساعت زودتر بیدارشده .
دورلا : وا مهرسا تو که خودت همین الان بیدار شدی عزیزم .
ای بر خرمگس معرکه لعنت . دورلا جون حرف نزنی نمیگن لالیا .
آرسیما زد زیر خنده : اینقده خوشم میاد ضایه میشی .
- تو یکی حرف نزن .
- باشه ولی منتظر تلافیش باش .
- برو بابا
مطمئن بودم هیچ غلطی نمیتونه بکنه . اوووم یه دوش توپ الان میچسبه نه ؟ حولمو برداشتمو توی حموم رفتم . شیر آبو باز کردم و منتظر شدم تا وان پر بشه . طبق عادت دیرینه ام یهو پریدم توی آب و پریدن همانا و آتیش گرفتن کل بدن من همانا . با جیغ از توی وان پریدم بیرون . آیـــــــی!! فکر کنم همه ی هیکلم سوخت . سرمو از در حموم بیرون بردمو فریاد زدم : دورلـــــــــــــــــا جـــــــــــــــون .
دورلا مثل جامبوجت خودشو رسوند پشت درو گفت : جانم مهرسا .
- این آب چرا جوشه ؟
- وا مگه میشه من خودم گذاشتمش روی سه . بذار ببینم روی چنده .
دورلا دوید سمت آشپزخونه و همون موقع نخراشیده ترین و زشت ترین گوش خراش ترین صدای ممکن گفت: فکر کنم روی هفت باشه .
سرمو به سمت صدا چرخوندم و گفتم : تو از کجا میدونی ؟
آبین
00رمان داستان متفاوتی داشت و میتونست خیلی بهتر از این باشه خیلی زود و سر سری از همچی رد میشد انگار داشت خلاصه داستان و میگفت داستانش با عقل جور در نمیومد بیشتر به یه داستان تخیلی میخورد
۲ هفته پیشYasii
۱۶ ساله 00خیلی خوب بود عالی بود
۲ ماه پیشمعصومه
۲۴ ساله 10من تا قسمت دو به زور خوندمش خیلی چرت بود 🤮
۳ ماه پیشبیتا
۱۴ ساله 10در کل خوب بود داستانش متفاوت بود اما میتونست پایان بهتری هم داشته باشه
۷ ماه پیشZahra
00خوشگل بود برای کسی که گفت کلاه تو ایران اخه عزیز من کل این داستان تو***و چند شهر خارجی بود ایران دیگه اینجا چی میگه
۱۰ ماه پیشستایش
10فقط میتونم بگم چرت بود
۱۱ ماه پیشفف
۱۴ ساله 00چرا بعضی جاها که آرسیما و دختره باهم حرف می زدند به ایرانی شری می فهمید مثل همون موقع که گفت روز خوش🤣
۱ سال پیشM.a
۱۶ ساله 20واقعا نویسنده بی سلیقه و هواس پرتریه چون مگه کافه نایس تو خارج نبود پس تو ایران چجوری اومد و اینکه یهو بعد خواستگاری ده سال گذشت واقعا بده نویسنده عزیز تنبل نباش و تو ایران به چه حکمی با کلاه می گشت
۱ سال پیشهانیه
۱۵ ساله 01عالی بوووود ممنون از نویسندش
۱ سال پیشسمیه
01عالییییی بود 🥰
۱ سال پیشبگم میشناسی اخه؟
۱۲ ساله 75تو جنگل گوشی نداشتن زنگ بزنن به یه یک بشری عایا؟
۴ سال پیشپارمیس
۱۴ ساله 71همون طور که خود مهرسا گفته گوشیا تو چادر جا مونده بودن
۳ سال پیشعاطفه
۱۶ ساله 40تو جنگل انتن نمیده
۳ سال پیشدختر ویولنیست
۱۲ ساله 32متوسط بود
۳ سال پیشدریا جون
11آنتن نداشتن ولی رمانش افتضاح بود
۱ سال پیشSARINA
00تو جنگل آنتن داره آیا که زنگ بزنن؟!😐😂
۱ سال پیشمهیا
۱۷ ساله 10والا من هنوز دانلود نکردم بر اثاث (درسته؟؟) تجربیاتم میگم خیلی بدهههه
۱ سال پیشErica
01رمان خیلی قشنگ و سرگرم کننده ای بود
۱ سال پیشرعنا
01عالی بود
۲ سال پیش
یاسمین
۱۴ ساله 00خیلی خوب بود