رمان شبحی در تاریکی(شبح رقاص) به قلم شکیبا پشتیبان (کوه یخ)
کوه یخ اومد پر انرژی هم اومد.
با رمانی به نام شبحی در تاریکی.
با قلم متفاوت و دوست داشتنی .
قصه ی ما قصه ی دلِ، قصه ی نگفته ها، قصه ای از تخیل و واقعیت، قصه ای از نور و روشنایی، قصه ای از شادی و درد و غصه، حاد و افسردگی، حسادت به شادی ها، تضاد های موافق و مخالف، قصه ی تاریکی محض، قصه ی زندگی یک برادر و خواهر به نام اردلان و تارا.
موضوع در مورد دختر و پسریه که با هم برادر خواهرن برادر پلیسِ پدر و مادرشون توی تصادف مردن پسر پلیس می دونه که پدر و مادرش کشته شدن و ماجرا یه قتلِ و قاچاقِ اما، دختر نمی دونه طی ماجرایی می فهمه ماجرا رو.
پسره سعی می کنه قاتل ها رو پیدا کنه از طرفی برا دختر خواستگار میاد حالا کیه ؟ همون قاتلی که خانواده شو کشته و خودش نمی دونه دختر دل می بنده ولی برادرش نمی ذاره و وقتی دختر می فهمه شکست خیلی بدی می خوره و ..
رمانی سراسر عشق و جنایی و پلسی و بعضأ شاد.
تارا ، دختری از جنس آب زلال، پاک، رمانی مرگ و میر، جنایت، عشق، تارا دختر جوانی که ندانسته و نشناخته عاشق قاتل پدر و مادرش می شود و اینک سرنوشت چه به راه شان می گذارد؟
و قصه ای از قصه ها در تاریکی به نام شبح
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۴۵ دقیقه
یه دفعه ایستاد مکث کرد و بعد بلند بلند خندید دوباره گفتم:
ـ مرگ کجاش خنده داشت؟
- خیلی باحالی.
- گم شو
هر دو ایستاده بودیم داشتیم نفس می گرفتیم که یه دفعه یادم افتاد امروز تولد سودا است که قرار بود برم خرید.
دو نفری صبحونه خوردیم یه خورده خونه رو تمیز کردیم منم تا ظهر امتحان فردا رو خوندم شهلا ناهار رو آماده کرد بعد ناهار خوردن آماده شدن مون یک ساعت طول کشید رفتیم بازار هر دو مون واسه سودا کادو خریدیم سودا عاشق پارچه ساتن هست برا همین من واسش پارچه ساتن صورتی مات خریدم و شهلا هم براش دسبند سفید با نگین های صورتی خرید ساعت ۴ شد ۶ جشن شروع می شه خسته و کوفته هر دو با پاهای شل و ول رفتیم خونه هر دو نوبتی دوش گرفتیم و لباس های خوشگل مون رو تن کردیم و من بر خلاف شهلا که آرایش غلیظ کرد یه آرایش ملایم کردم خب نوبتی هم باشه بذار قیافمو واستون بگم خب الان که رو به روی آینه هستم چشمام خرمایی صورتم سفید پوست بینی کوچیکی دارم موهام طلایی ان لبام کوچولو و صورتیه منم اینم.
***
سوار ماشین شهلا شدیم و دِ برو که رفتیم پیش به سوی جشن تولد سودا، همین طور که شهلا گاز می داد تو راه خنده شوخی هم می کردیم وقتی رسیدم جمع شلوغ بود سودا تا ما رو دید لبخند زنان اومد طرف ما چه خوشگل کرده پدر سوخته.
- سلام سودی جون
- مرگ بیست بار نگفتم اسمم رو مخفف نکن
- خب تو هم بهم بگو تری
- برو بابا
- ناقلا خوشگل کردیا کی رو زیر سر داری بگو واست جورش کنم.
- گم شوو شما دو تا که لاو ترکوندین برین تو اتاق لباساتون رو عوض کنید بیایین شما رو به بقیه معرفی کنم.
- اوکی شهلا جونم بریم
- بریم
با رفتن ما به اتاق صدای موزیک و آهنگ بلند شد رفتیم هر دو لباس هامون رو عوض کردیم و از اتاق رفتیم بیرون که سودا با دست اشاره کرد که بریم پیشش جمعیت شلوغ بود از فک و فامیل گرفته تا دوستان و آشنایان وقتی رسیدیم به سودا، سودا داد زد:
ـ امیرررر قطع کن.
که آهنگ قطع شد و امیر اومد پیش ما و خطاب به سودا گفت:
ـ چته؟ خوبی؟
سودا گفت:
ـ آره
امیر هم گفت:
ـ آره و مرگ په چته؟وگرنه زلزله، سونامیی چیزی اومده!
سودا گفت:
ـ می خوام دوستام رو معرفی کنم.
امیر گفت:
ـ ای جون به جون بشی سودی.
سودا گفت:
ـ جرئت داری یه بار دیگه بگو سودی؟
امیر دستاشو برد بالا و گفت:
ـ نزن بابا تسلیم
و این باعث شد که منو شهلا بخندیم که نگاهش افتاد به ما وقتی نگاهش رو دیدم، دیدم نگاهش روی من مات و مبهوت شده منو شهلا بهش سلام کردیم اونم خودش رو جمع و جور کرد و رو به سودا با اشاره دست به سمت من گفت:
ـ ایشون رو معرفی نمی کنی؟
سودا گفت:
ـ دوست صمیمی ام تارا و دوست بعدیم شهلا
و همین طور ما رو به بقیه معرفی کرد و دوباره صدای آهنگ و جیغ بچه ها شروع شد اتفاق ها پشت هم، سودا شمع رو فوت کرد و همه شعر تولدت مبارک رو خوندیم کادو مون رو بهش دادیم و کیک خوردیم و دوباره صدای آهنگ دوپس دوپس از قبل بلند تر شد و رفتیم وسط قر دادیم خسته شدم با شهلا رفتیم نشستیم و ناگفته نماند تا آخر جشن تولد نگاه امیر رو من بود شهلا هم مدام دم گوشم می گفت:
ـ چشم امیر تو رو گرفته.
- خب بگیره من چیکار کنم؟
- خاک تو سرت من بودم با سر قبول می کردم پسر خوشگل خوش تیپ برازنده خوش هیکل تازه از سودا پرسیدم هم مهندسه هم نوازنده.
- می خوای واست بگیرمش تعارف نکنیا
طوری جدی گفتم که خنگ باورش شده بود که گفت:
ـ جوون من ؟
- مرگ چه ذوقیم می کنه نکبت خاستگار ندیده.
- شعور نداری دیگه.
- انقده خاستگار باکلاس تر از این داشتم که بهشون محل سگ هم ندادم.
- از بس خل و چلی.
خواستم جوابش رو بدم که سودا اومد حرف مون رو قطع کرد و گفت:
ـ دوستم؟
- بله !
- خبر دسته اول برات دارم
شهلا هم گفت؛
ـ لابد امیرتون از تارا خاستگاری کرده !
سودا یکم تعجب کرد و بعد گفت:
ـ آره.
بعد نوبت من و شهلا بود که داشتیم تعجب می کردیم
- خب که چی ؟
سودا گفت:
سارا
۲۰ ساله 00عالی و آخرش هم هیجان انگیز و خوشحال کننده
۹ ماه پیشعفت
۴۵ ساله 00قلمش ضعیف بود.چرا شبح آمد وچرا رفت دلیلی نداشت
۱۱ ماه پیشmobina
00دوبار خوندم بازم چیزی نفهمیدم تارا همش غش می کرد شبح از کجا آمد خوشمان نیامد
۱ سال پیشفرزانه
00دوس داشتم عالی
۲ سال پیشدینا
25پایانش خوشه یا نه ؟
۴ سال پیشفتب
۵۹ ساله 00اره
۲ سال پیش
30خلاصشو خوندم یهو قرم گرف:
۲ سال پیشسَنَ نع
10دستت درد نکنه ولی دختر رو خیلی ضعیف نشون دادی هی گریه میکرد و یه پاشون بیمارستان بود😑💖
۳ سال پیشپریماه
۱۹ ساله 11ننوشت بودترسناک که عجب
۳ سال پیشV_A
110تو خلاصه نصف بیشتر داستان رو توضیح دادی😂
۳ سال پیشمهدیه
60اه اه حالم از شخصیت تارا له هم خورد یک سره گریه میکرد
۳ سال پیش...
30داخل ژانرش نگفته بود ترسناک هم هست
۳ سال پیشمحسن سلم
54اصلا خوب نبود . قلم مسخره ای داشت . انگار بچه پنج ساله قصه میگه
۴ سال پیشّّّ
12خب من رمانو نخوندم ولی از قرار معلوم جلد دوم نیست و رمان نصفه هست من منتظر میمونم لطفایتوی قسنت نظرات بگین که کی جلد دوم میاد مرسی
۴ سال پیشاسمم ب ت چ؟
151رمانو کامل خوندم بازم میگم انقد مارو شکننده نشون ندین و اینکه تکلیغ اون شبح ها چی شد؟ اصلا هم ترسناک نبود
۴ سال پیشRAHAII
30چرا ترسناک؟!-_-به نظرم یه دور دیگه ژانرو نگاه کن!
۴ سال پیش
ملک محبت
00ضعیف بود دختره حى قش میکرد بعدا چه برادریه. که میزاره دوستش خواهرشو بغل کنه حتى اگه م،، ثله خواهرش بود غیرتش کجا رفت