رمان ملکه منزوی به قلم نازنین آقایی
یه دخترکه پیله ای ازانزوا روبه سختی به دورخودش تنیده تاکسی نتونه واردخلوت وتنهایی هاش بشه…تاازورود هرمسافری به زندگیش جلوگیری کنه.هرمسافری که یه باردیگه باعث عروسک خیمه شب بازی شدن احساسش بشه.تاراحتتربتونه خاطرات شیرین مردی روکه بابی رحمی به اون بدترین خیانت ممکن روکرد مرور کنه…روزبه روز این پیله تنهایی رو مستحکم ترمیکنه تاباردیگه غرورش خردوتکه تکه نشه.این دخترغروری داره به وسعت دریا…این دخترمغرور میبخشه..مهربونی میکنه…عشق میورزه اماهمه ی خوبیاش روپشت غرورش پنهان میکنه .
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۵۹ دقیقه
پوزخندی روی لبم میشینه و منظور بنفشه از کسی خودش و عمه است دیگه نه ؟وگرنه منکه برای کسی مهم نیستم و حتی اگر هم باشم کسی رو ندارم که اگه بود عین یه اشغال پرت نمیشدم یه گوشه و بی سر و صدا زندگی ام رو نمیکردم .حس زمانی که فکر میکردم واسه یکی مهمم اینکه واسه یکی عزیزم لذت بخش بود عین خواب عمیقی که حتی اگه رنج و دردی هم داشتی به واسطه ی اون توی دنیای بی خبری میرفتی و هیچ خبر از دنیای واقعی نداشتی یه دنیای فانتزی که توش خبری از درد و غم نبود و من این روزها عجیب دلتنگ اون روزهام .
اما حیف که شاهزاده ی سوار بر اسب سفیدم ثابت کرد که پادشاه دنیای خیالی من نبود ،نبود که رهام کرد ،نبود که نامردی کرد با خنجری که پشتم نشست مهر تایید به تمام نامردی هاش زد .کاخ ارزوهام رو رو سرم اوار کرد و به سرعت باد و لطفات نسیم از من گذشت ....
*در این بازار نامردی
به دنبال چه میگردی ؟
نمی یابی نشان هرگز
تو از عشق و جوانمردی!
برو بگذر از این بازار
از این مستی و طنازی !
اگر چون کوه هم باشی
در این دنیا تو می بازی *
بنفشه پوفی میکشه و از جاش بلند میشه قاشق رو پر از برنج و خورشت میکنه و به سمت دهن من میاره اشتهایی برای خوردن نداشتم اما خوب اجباره دختری مثل بنفشه که حتی از من حساب نمیبرد مجبور به خوردنم کرد .
از اون روزا بود که نای انجام هیچ کاری رو نداشتم حتی مردن از اون روزا که نه حوصله داری نه اشتها نه کاری برای انجام دادن از اون روزا که فقط دلت دراز کشیدن رو تخت رو میخواد و از بیکاری خوابیدن آدم وقتی بهونه ای برای زندگی نداشته باشه درد میکشه ،از بیکاری و یکنواختی درد میکشه مثل منی که کاسه ی چه کنم چه کنم دستم گرفتم برای انجام دادن کاری متفاوت تر از تمام اونهایی که این همه مدت انجام دادم .میشه منی که یه زمانی تیکه گاه داشتم و با وجود اون هیچ وقت اینطوری کسل نمیشدم اینطوری بی حال که حتی نای تکون دادن دستم رو ندارم اینطوری مرده که تنها توانایی ام تکون دادن مردمک چشمهامه ،درد داره تویی که با تمام بد بودنت دورت رو کلی ادم گرفته بود با رفتن یه نفر از زندگی ات تنهای تنها بشی و همدمت بشه دفترچه خاطراتی که گاهی به محرم راز بودن اون هم شک بکنی .
*درد یعنی ....
زیر آوار کسی بمونی
که قرار بود تکیه گاهت باشه ...*
بنفشه بعد از خوروندن تمام غذا به معده ی بیچاره ی من میپرسه :فردا نمیای شرکت ؟
سری به علامت منفی تکون میدم که باز میگه :فروشگاه هم نمیای
ایندفعه جوابم میشه بالا انداختن ابروهام به نشونه ی نفی که بنفشه با حرص میگه :پس میخوای چیکار کنی ؟دو روز در هفته میای فروشگاه ماهی دوبار شرکت ؟این کارو زندگیه تو برای خودت درست کردی ؟میشینی خونه یا تلوزیون میبینی یا کتاب میخونی یا میخوابی غذا هم که شکر خدا به زور باید بیام بریزم تو حلقت میشه توضیح بدی این چه نوع وضع زندگیه
بی خیال شونه ای بالا میندازم و میگم :به این وضع زندگی میگن زندگی سگی از یه آدم بی حال و حوصله که حوصله ی خودش رو هم نداره اینقدر راجب شیوه ی زندگی اش نپرس
-دِ اخه بیشعور من تو رو عین خواهرم دوست دارم مگه میتونم ببینم نشستی خودتو پر پر میکنی برای یه آدم خائن
-اون آدمه خائن مرد اینقدر بحثش رو پیش نکش
-مرد ؟پس چرا هر ثانیه بهش فکر میکنی ؟
با بهت انکار میکنم انکار مردی رو که همیشه تو خیالم هست اما نمیخوام بقیه بفهمن که من چقدر زخم خوردم چقدر آسیب دیدم نمیخوام کسی بدونه که اون هنوز برای من زنده است نمیخوام کسی حتی حس کنه که من لعنتی هنوز دوستش دارم .
*دوست داشتن
درد است
نه دردی که از پای بیفکند
دوست داشتن
زخم است
زخمی که انسان
با دست خویش بر قلب میزند
جریانی تند و دائم
از مبدا تا مقصد
دوست داشتن
فریاد همیشگی قلبها است
و دردی است
که مرحمش
درد است *
-اون ارزش فکر کردن رو نداره که من دائم بهش فکر کنم درده من اینه که من اینقدر تنها و بدبختم که با رفتن اون همه تنها گذاشتن
بغلم میکنه که با حرص به عقب هلش میدم و داد میکشم :من بدبخت هستم تنها هستم اما کسی اجازه ی دلسوزی برای من رو نداره تو حق اینکه بهم ترحم کنی رو نداری
بنفشه با ناراحتی میگه :ترحم چیه ؟من فقط دارم میگم تو منو عمه رو داری
-من هیچی ندارم شما هم تنهام میذارید شما هم یه روز میرید و من تنها تر از اینی که هستم میشم
بنفشه سعی در آروم کردن حالت هیستریکم داره :هیــــــــــــــس آروم باش هیچ کس قرار نیست تنهات بذاره ببین ما هستیم چه بخوای چه نخوای تنهات هم نمیذاریم حتی اگه خودت بخوای پس بهتره اینهمه عذاب دادنه خودت رو بس کنی
همچنان میلرزم حالت های عصبی ام رو که میبینه با ترس به سمت اشپزخونه میره و ثانیه ای نمیگذره که با بسته ی قرصهام و لیوانی اب که ذرات ریز اب از سرماش رو دیوارهای شیشه ایش سعی در فرار دارن به سمت من میاد .
قرصهام رو که به زور تو دهنم میچپونه بعد از 5 دقیقه کرختی و سنگین شدن دست و پاهام نشون دهنده ی اثر کردنشونه و من از این حالت های عصبی متنفرم از این حالت هایی که نشون میده بعد از رفتن اون من چقدر شکسته و اسیب دیده ام .
روی کاناپه ولو میشم و میگم :میخوام تنها باشم
-از اینهمه تنها بودن چی نصیبت میشه ؟بگو شاید من هم باهات همراه شدم
جوابی نمیدم که میگه :فردا بیا شرکت
-نمیام
-میای وگرنه به عمه میگم
-هرکاری دلت میخواد بکن خودت میدونی من از هیچکس حساب نمیبرم
-آره اما حداقل برای عمه احترام قائلی
-من شرکت نمیام
- دِ آخه اون شرکت نباید یکی رو داشته باشه که به کارهاش رسیدگی کنه ؟
-پس تو برای چی حقوق میگیری؟
-من حقوقه یه مشاوره و دست راست رئیس رو میگیرم نه حقوقه رئیسو
-مشکلت پولِ ؟هر چقدر میخوای بگو همونو بهت میدم
-واااای ممنون از لطفتون قربان اینقدر دست و دلبازی نکنید ورشکست میشید حرف اخرم یا فردا صبح با اون ماشین خوشگلت میای دنبالم با هم بریم شرکت یا با عمه میام سر وقتت
بعد از اتمام جمله اش درب خونه به هم کوبیده میشه و من بی حال و کسل از جا بلند میشم تا به سمت اتاقم برم و ذره ای خواب رو برای قوت بخشیدن به این تن خسته امتحان کنم .
فرانک
۱۸ ساله 10اسم رمان باید ملکه ی طلبکار می بود بس که این پانیذ پررو و طلبکارانه با بقیه رفتار میکرد حتی با مخاطب
۹ ماه پیشلاله
۱۷ ساله 10من اگه جای بنفشه بودم این پانیذ پررو و لوس و خودشیفته رو اصلا آدم حساب نمیکردم چه برسه به این که از زمان دانشگاه نوکری شو بکنم و در خدمتش باشم .ناموسا کسی هست تو زندگی واقعی چنین شخصیتی رو تحمل کنه ؟
۹ ماه پیشستاره
۲۴ ساله 10والا پانیذ محبت و توجه عمه و سام و بنفشه و کلی پول داشت و هیچوقت هم قدردان نبود و فقط مثل سگ پاچه می گرفت انگار فقط خودش تو این دنیا مشکل داره و از همه طلبکار بود آخه کِی تو دانشگاه به کسی میگن ملکه
۹ ماه پیشNeda
۲۲ ساله 10شخصیت پانیذ اصلا منو جذب نکرد و هر چقدر هم که از گذشته ی سختش میگفت باز هم نمیتونستم باهاش همذات پنداری کنم اسم خود بزرگ بینی و برده ساختن از آدما غرور نیست اگه یکی به آدم بدی میکنه دلیل نمیشه همه بدن
۹ ماه پیشسحر ۳۵
00خیلی قشنگ بود دوسش داشتم
۱۱ ماه پیشگلچین
00چرا مدرا همیشه شاکین خیانت کرده حرفم میزنه خاک برسر
۱ سال پیشهدیه
00ی رمان بی سر و ته مزخرف بود تامام
۲ سال پیششیوا
۲۸ ساله 10خلاصه که نویسنده ی محترم قلمتون خیلی خامه، اما همین که مخاطب کنجکاوه که ببینه چی پیش میاد بد نیس، اما اونم از یه جای داستان واقعا خسته کننده شد، التماسای کیهان که زیادی و بولد شد و ناز بیخوده پانیذ
۲ سال پیششیوا
۲۸ ساله 10چقدر مسخره بود که بچه ۵،۶ ساله یکسره بغلشون بود و اونجوری حرف میزد، و حتی مهد کودک میرفت🤦🏻 ♀️ بچه ۶ ساله میره کلاس اول، اونجوری حرف نمیزنه و اونقدر بزرگه که نمیشه بغلش کرد
۲ سال پیششیوا
۲۸ ساله 10اینکه کیهان میگفت بنفشه و عمه ت مانع دیدار ما شدن چرت محض بود چون اگه واقعا تمایل به دیدن پانیذ داشت میتونست همینجوری که توی زمان حال به هر دری میزنه که پانیذ رو ببینه و ازش طلب بخشش کنه همونکارو بکنه
۲ سال پیششیوا
۲۸ ساله 20پر از ایراد بود، اول اینکه شخصیت پانیذ اصلا یه مدیر مقتدر نبود بیشتر یه شخص بی ادب و بی فرهنگ بود که نگاه از بالا به پایین به زیر دستاش داشت، دوم اینکه دلایل کیهان برای خیانت غیر قابل درک بود
۲ سال پیشتالیا
۱۸ ساله 00دلم واسه امیر سام سوخت:)
۲ سال پیشالهه
۲۲ ساله 20بخشش یه خیانتکار هیچوقت امزنده نیست اصلا نمیتونم قبول کنم این بخشش رو
۲ سال پیشدخی همین?
00رمان سفید یخی بخون عالی😘
۲ سال پیش
ملک محبت
00بد نبود