رمان پسرای بازیگوش به قلم دختران معتمد
زندگی پنج تا پسر…غرق تو خوشی .. دور بودن از دنیایی که اسمش زندگیه…
زندگی ای که گاهی پستی و بلندیایی داره که شاید هممون یه روز خسته بشیم ازش…
یا یه روزم انقدر خوشحال باشیم که دلمون نخواد حتی اون روزمون شب شه وحتی سر به بالش بزاریم …
یه اتفاقاتی تو دنیای اطرافمون میوفته که بدون میل و اراده خودمونه…
هر چیم که پولدار باشی . فقیر باشی یا…
بازم برای اون بالایی بنده ای و تو یه سطح قرار داریم هممون. دوست،رفیق،آشنا،نمیشناسه…
حتی پارتی بازیم نمیشه کرد که سرنوشت خودمون و بخوایم تغییر بدیم …
مثل ورود نفر ششمی که مهمان خونه ای میشه که صاحب خونه ها نمیدونن رسم مهمون نوازی از این مهمان چجوریه؟؟؟؟؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۳ دقیقه
_چاکریم داش امیر
_حسابشو برس
دستمو به حالت تسلیم بالا آوردم
_عاقا من غلط کردم
میلا_باگ...خوردنم دیگه درست میشه
رضاهم دستاشو بهم کوبیدو اومد سمتم .
حسینم تماشاگر بود
یکم بارضا زدو خورد کردیم ،آخرم اون کم آوردو رفت،هیچ کس توان مقابله بابدن ورزیدمو نداشت
آخر روز همه از خستگی رو به موت بودیم
بعد از شام حاظری که خوردیم راهی اتاقامون شدیم.
چشم بندمو زدمو به عادت همیشه پتومو تو بغلم گرفتمو خوابیدم .
از خستگیه زیاد خوابم نمیومد،یاد شوخیای امیر علیو رضا افتادم ،درسته اون لحظه خودمو نگه داشتم تا نخندم ،اما واقعا قیافه ی رضا اون لحظه مضحک شده بود
پاشو جفت کرده بود چشماش قیچ شده بودو دستشو رو ...گذاشته بود .
انگار قرار بود از دستش فرار کنه
تک خنده ای کردمو روی تخت دراز کشیدمو دستمو زیر سرم گذاشتم.
دلم برای مادرم تنگ شده بود،برای قرمه سبزیه ،خوش آب و رنگش....
دلم هوایش راکرد ،خواستم بهش زنگ بزنم که بادیدن ساعت که یک نصف شبو نشان میداد پشیمون شدم
صدای زنگ که پشت سرهم زده میشد از فکر بیرونم آورد .
ازاتاق زدم بیرون همه بچها باقیافه های خواب آلودجلو اتاقاشون وایساده بود
به سمت درب رفتمو باز کردم
راه رو تاریک بود
هیچ کس جلو در نبود ،این طرف آن طرفو نگاه کردم بازم خبری نبود
میلاد پشت سرم اومد...
_کی بود؟
_نمیدونـ....
باصدای گریه ی بچه ای، زیر پایم رانگاه کردم.
نوزادی درون سبدی در حال گریه بودو پاکت سفیدی کنارش بود....
بامیلاد به هم نگاه کردیم
بچه رو به داخل آوردمو روی میز گذاشتم ...
همچنان گریه میکرد
همگی دورش جمع شدیم
رضا_این دیگه چیه؟
میلا_واقعا نمیدونی؟بچست دیگه...
امیر علی_بچه ی مردم جلو خونه ی ما چکار میکنه؟
رضا_یه پاکت کنارشه
خم شدمو پاکتو باز کردم
باخوندنش مو به تنم سیخ شد
(بچتو خودت بزرگ کن)
همــــین ،برگه رو زیر رو کردم اما چیز دیگه ای نبود.
میلا_چرا ماتت برده برگه رو بده ببینم
از دستم قاپیدش
_چی؟بچتو خودت بزرگ کن؟
برگه رو انداخت تو بغل رضا
_بیا رضا انگار مال توعه
_من؟ به من چه !حتما بچه ی خودته ،نه نه مال امیر علیه
بچه همچنان گریه میکرد....
امیر علی_من که مثل شما نیستم دسته گل به آب بدم من تمیـــز کار میکنم
نگاهی به بچه انداخت
_میلاد ببین دماغش کپیه خودته
همه با دقت نگاهش کردیم ،راست میگفت مدل دماقش شبیه به میلاد بود....
_مال من که نیست ،اگه برا امیر علیو رضاهم نباشه حتما مال امیر یا حسینه...
حسینی که تاالان به دعوای آنها میخندید گارد گرفتو گفت:
_چی؟ من؟نه باو
باانگشتش به من اشاره کرد
_مال امیره
همه نگاهشونو به من دوختن اما باخشمی که در چهرم نشاندم همگی زدن گاراج
باخشمی که امیر نشونمون دادهیچ کس دیگه جرات حرف زدن نداشت
گریه ی بچه تمومی نداشت از تو سبد بیرون آوردمش خیلی کوچولو بود،رودستم گذاشتمشو کمی تکونش دادم ،آروم شد ....
مهشید
10البته یه چیز عشق بود توش رفاقت بین این چند نفر که فکر نکنم دیگه وجود داشته با ه مگه نه؟؟
۲ ماه پیشمهشید
02سلام وقت همه دوستان بخیر یه سوال داشتم از دوستان که عاشق رمان شدن و چندبار خوندن کجاش رو دوست داشتین؟؟🤔🙄
۲ ماه پیشگون آی
۱۵ ساله 20رمان خیلی خوبی بود عشق کردم با هر بار خوندش کاش فصل دوم هم نوشته شده بود و کاشکی امیروامیر علیم به عشقاشون میرسیدن بازم ممنون از نویسنده رمان😘❤️
۴ ماه پیشهدیه
00عالی
۴ ماه پیش..
00یکی از بهترین رمان هایی بود که خوندم
۵ ماه پیشزهرام
۱۸ ساله 00زیبا بود واقعا ادم نمیتونه از چند ساعت بعد خودش هم خبر داشته باشه گاهی خدا جوری جواب کارای گذشتتو میده که شرمنده خدا میشی ولی دلم برا امیر و امیر علی سوخت سر اون دوتا بی کلاه موند🙂
۵ ماه پیششبگرد
00شخصیت امیرو دوس داشتم
۶ ماه پیشحسینا افغان
۱۷ ساله 00عالی بود خیلی باهاش خندیدم ممنون از نوسنده عزیز
۷ ماه پیشمحدثه
۱۴ ساله 00عالیه تاحالا چهار بار خوندم حرف نداره
۷ ماه پیشاحسان
۲۹ ساله 00خیلی عالی
۷ ماه پیشناشناس
00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
فیروزه
00وای من این رمانو سه بار خوندم عالیه خیلی طنزه خصوصا شخصیت رصا خیلی باحاله😂❤
۸ ماه پیشM
۱۸ ساله 10عالی بود دست و پنجه نویسنده درد نکنه اندکی خندیدیم👌
۱۰ ماه پیشnazi
10رمان عالییییی بود واقعا نویسند ذهن خلاقی داشته خیلی متفاوت بود با بقیه رمان ها به نظرم
۱۰ ماه پیش
?خانوم جیگر طلا
۱۶ ساله 00عالیییی بودش ب نظر من که بخونید چون واقعا رمان قشنگیه📚🤝🏻