رمان پسرای بازیگوش
- به قلم دختران معتمد
- ⏱️۶ ساعت و ۳ دقیقه
- 96.7K 👁
- 518 ❤️
- 365 💬
زندگی پنج تا پسر…غرق تو خوشی .. دور بودن از دنیایی که اسمش زندگیه… زندگی ای که گاهی پستی و بلندیایی داره که شاید هممون یه روز خسته بشیم ازش… یا یه روزم انقدر خوشحال باشیم که دلمون نخواد حتی اون روزمون شب شه وحتی سر به بالش بزاریم … یه اتفاقاتی تو دنیای اطرافمون میوفته که بدون میل و اراده خودمونه… هر چیم که پولدار باشی . فقیر باشی یا… بازم برای اون بالایی بنده ای و تو یه سطح قرار داریم هممون. دوست،رفیق،آشنا،نمیشناسه… حتی پارتی بازیم نمیشه کرد که سرنوشت خودمون و بخوایم تغییر بدیم … مثل ورود نفر ششمی که مهمان خونه ای میشه که صاحب خونه ها نمیدونن رسم مهمون نوازی از این مهمان چجوریه؟؟؟؟؟
_چاکریم داش امیر
_حسابشو برس
دستمو به حالت تسلیم بالا آوردم
_عاقا من غلط کردم
میلا_باگ...خوردنم دیگه درست میشه
رضاهم دستاشو بهم کوبیدو اومد سمتم .
حسینم تماشاگر بود
یکم بارضا زدو خورد کردیم ،آخرم اون کم آوردو رفت،هیچ کس توان مقابله بابدن ورزیدمو نداشت
آخر روز همه از خستگی رو به موت بودیم
بعد از شام حاظری که خوردیم راهی اتاقامون شدیم.
چشم بندمو زدمو به عادت همیشه پتومو تو بغلم گرفتمو خوابیدم .
از خستگیه زیاد خوابم نمیومد،یاد شوخیای امیر علیو رضا افتادم ،درسته اون لحظه خودمو نگه داشتم تا نخندم ،اما واقعا قیافه ی رضا اون لحظه مضحک شده بود
پاشو جفت کرده بود چشماش قیچ شده بودو دستشو رو ...گذاشته بود .
انگار قرار بود از دستش فرار کنه
تک خنده ای کردمو روی تخت دراز کشیدمو دستمو زیر سرم گذاشتم.
دلم برای مادرم تنگ شده بود،برای قرمه سبزیه ،خوش آب و رنگش....
دلم هوایش راکرد ،خواستم بهش زنگ بزنم که بادیدن ساعت که یک نصف شبو نشان میداد پشیمون شدم
صدای زنگ که پشت سرهم زده میشد از فکر بیرونم آورد .
ازاتاق زدم بیرون همه بچها باقیافه های خواب آلودجلو اتاقاشون وایساده بود
به سمت درب رفتمو باز کردم
راه رو تاریک بود
هیچ کس جلو در نبود ،این طرف آن طرفو نگاه کردم بازم خبری نبود
میلاد پشت سرم اومد...
_کی بود؟
_نمیدونـ....
باصدای گریه ی بچه ای، زیر پایم رانگاه کردم.
نوزادی درون سبدی در حال گریه بودو پاکت سفیدی کنارش بود....
بامیلاد به هم نگاه کردیم
بچه رو به داخل آوردمو روی میز گذاشتم ...
همچنان گریه میکرد
همگی دورش جمع شدیم
رضا_این دیگه چیه؟
میلا_واقعا نمیدونی؟بچست دیگه...
امیر علی_بچه ی مردم جلو خونه ی ما چکار میکنه؟
رضا_یه پاکت کنارشه
خم شدمو پاکتو باز کردم
باخوندنش مو به تنم سیخ شد
(بچتو خودت بزرگ کن)
همــــین ،برگه رو زیر رو کردم اما چیز دیگه ای نبود.
میلا_چرا ماتت برده برگه رو بده ببینم
از دستم قاپیدش
_چی؟بچتو خودت بزرگ کن؟
برگه رو انداخت تو بغل رضا
_بیا رضا انگار مال توعه
_من؟ به من چه !حتما بچه ی خودته ،نه نه مال امیر علیه
بچه همچنان گریه میکرد....
امیر علی_من که مثل شما نیستم دسته گل به آب بدم من تمیـــز کار میکنم
نگاهی به بچه انداخت
_میلاد ببین دماغش کپیه خودته
همه با دقت نگاهش کردیم ،راست میگفت مدل دماقش شبیه به میلاد بود....
_مال من که نیست ،اگه برا امیر علیو رضاهم نباشه حتما مال امیر یا حسینه...
حسینی که تاالان به دعوای آنها میخندید گارد گرفتو گفت:
_چی؟ من؟نه باو
باانگشتش به من اشاره کرد
_مال امیره
همه نگاهشونو به من دوختن اما باخشمی که در چهرم نشاندم همگی زدن گاراج
باخشمی که امیر نشونمون دادهیچ کس دیگه جرات حرف زدن نداشت
گریه ی بچه تمومی نداشت از تو سبد بیرون آوردمش خیلی کوچولو بود،رودستم گذاشتمشو کمی تکونش دادم ،آروم شد ....
ملورین
0رمان خیلی خوبی بود خیلی قشنگ و دلنشین بود امیداورم که فصل دو هم داشته باشه . بعضی از موضوعات ناتموم موند اما بازم هرچی از زیبایی رمان بگم کم گفتم . اولین رمانی بود که انقدر زیبا تونست طنز بودن چند نفر رو نمایش بده جوری که انگار اون افراد رو میشناسی ❤️
۳ هفته پیشگلی
1انشاالله خدا در رحمتشو به روی بنده هاش باز کنه الهی آمین
۴ هفته پیشSalma. Zandi
1وایییی رمان از این بهتر نمیشد من خیلی خوشم اومد رمان واقعا طنز عاشقانه ای بودند🤭
۲ ماه پیشنیلا
1خیلی وقت پیش جز اولین رمانی بود که خونده بودم و دیدم اینجا هم قرار داره🤍 ممنون از نویسنده🥹😂🫠
۲ ماه پیشنازی
2خوب بود ولی آخرش کمی غمگین تموم شد 🙂
۲ ماه پیشAna
3رمان قشنگی بود ولی بنظرم تو قسمت ژانر علاوه بر طنز و عاشقانه باید غمگین هم می نوشتین چون بعضی جاهاش واقعا غمگین بود . کاشکی امیرعلی هم به نازنین می رسید آخر سر دلم براش سوخت
۳ ماه پیشدریا
1به نظر من یکی که محشر بود واقعا دوست داشتم اصلا حال و هوای آدمو عوض می کرد پیشنهاد می کنم بخونید شخصیت امیر رو دوست داشتم.
۴ ماه پیشهری پاتر
3رمان خیلی خوشم اومد شخصیت رضا بانمک بود کاش فصل دوم داشت که زندگی دریا و ارسلان باشه
۴ ماه پیشفرشته
3تو یک کلمه بگم حرف نداشت اصن عاااااالییییی بود😍 فقط یه چیزی بگم لطفاً امیر علی رو بدین من برم😂😶 روش بد کراشم لامصب خعلی اوچگلههه🥴
۵ ماه پیشنیلا
3باهاتون کاملاً موافقم فرشته خانم😂 منم رو میلاد خیلی کراشم ندیده عاشقش شدم😂😌ولی حیف که میلاد ازدواج کرد😒شما شانس داشتی امیر علی مجرد موند هعی😭😂
۵ ماه پیشروشا
2من رو رضا کراشم خیلی باحاله🤣🤣🤣 خیلی عالی بود رمانت دمت گرم اولین رمانی بود که بیشتر زندگی پسرا و طرز فکرشونو نشون میداد خیلی دوسش داشتم مرسی از نویسنده عزیز و گرامی
۴ ماه پیشسوریا
1واقعا رمان باحالی بود یجورایی زندگی واقعی رو بیان میکرد و گفت و گو های طنز پسر ها واقعا دلنشین ترش میکرد
۵ ماه پیشجانان
1پس ادامه رمان چیشد ، چرا اینطور رمان رو مینویسید و ذهن خواننده رو اذیت میکنید
۵ ماه پیشمحیا
5خیلی قشنگ بود و جالب واقعا بعضی جاهاش خیلی خنده دار بود و خندیدم در کل خیلی خوب بود مرسی
۵ ماه پیشBahar
3عالی بود اصلا حرف نداشت😍
۶ ماه پیشستایش
2یکی از رمان هایی که قبلا خوندم واقعاا واقعا دوسش داشتم داستان متفاوت و جالب بود قلم نویسنده هم حرف نداشت
۷ ماه پیش
سوفیا
0رمان جالب و دوست داشتنی بودکاش امیر علی هم به عشقش میرسید پایان خوشی نداشت امیر هم تنها موند😔😔خیلی منون از نویسنده فصل دوم داره❤️