رمان دلبرانه به قلم ناشناس
دلبرانه داستانی عاشقانه، زیبا و مهیج از زندگی سه خواهره که طی یک سفر زندگی شون دگرگون می شه! در سخت ترین لحظات و اوج نا امیدی کسانی به کمک شون میان که صحنه پرداز قصه ی عاشقانه ی ما میشن و مسیر زندگی این سه خواهر رو به سمت زیباتری سوق میدن و اون ها رو دعوت می کنند به لمس طراوت و زیبایی زندگی همراه با پاک ترین احساسات...
با عاشقانه ای متفاوت همراه ما باشید...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۵۹ دقیقه
هنوز داشت شمرده شمرده حرف می زد و من منظور حرفاش رو نمی فهمیدم کالفه گفتم:
-خب!
به حرف زدنش سرعت داد و جدی تر گفت:
-خواستم اگه اجازه بدید از پشت بوم شما استفاده کنم و وارد خونه بشم، خیلی نگرانشم تا کلید ساز بیارم
خیلی طول می کشه، فقط از پشت بوم شما میشه به بالکن رسید می ترسم براش اتفاقی افتاده باشه!
کمی دلم به حالش سوخت ولی من نمی شناختمش که مطمئن بشم راست میگه و هم با حضور شراره نمی
شد اجازه بدم وارد حیاط بشه !
-نخیر نمیشه، با آتشنشانی تماس بگیرید و کلید ساز هماهنگ کنین، نمی تونم اجازه بدم یه مرد غریبه وارد
حیاطمون بشه، شرمنده!
کامال وا رفت نفس عمیقی کشید و» معذرت «آرومی گفت و حرکت کرد یک لحظه پشیمون شدم و صداش
زدم:
-آقا؟
برگشت و نگام کرد با لحن آرومتر و نرمتر گفتم:
-امیدوارم برای مادربزرگتون اتفاقی نیفته؛ ببخشید که نمی تونم کمک کنم، آخه ما سه تا خواهر تنها زندگی
می کنیم و حضور مرد غریبه برامون دردسر سازه ...
لبخند قشنگی زد که صورتش رو فوق العاده مهربون و خواستنی کرد و گفت:
-نگران نباشید درک می کنم، مادر بزرگم هم احتماال قرص خواب خورده که جواب نمیده ...خدانگهدار!
عینکش رو گذاشت و سویچش رو از جیبش در آورد و دکمه اش رو زد، ماکسیمای سفید رنگی که پشت
هیوندای شراره پارک بود چشمک زد؛ وای من ماکسیما دوست دارم!
مثل خود پسره ماشینش هم شیک و رسمیه!
در رو بستم و برگشتم داخل، میترا میز رو چیده بود .شراره پشت میز نشسته بود .پیتزاها رو گوشه ی میز
گذاشتم و شالم رو از سرم کشیدم شراره چشماش رو نازک کرد و گفت:
-مهمون داشتین که چهارتا پیتزا گرفتین؟ نکنه اون جیگر جلوی در هم دعوت بود که به خاطر حضور من
ردش کردین؟
با تعجب نگاش می کردم و دنبال جواب دندون شکنی بودم که میترا با من و من گفت:
-من پیتزا دوست دارم .زیاد می خورم ...برای همین یکی بیشتر سفارش دادم که بین خودمون تقسیمش
کنیم ...همیشه یکی اضافه می گیریم!
نفس عمیقی کشیدم تا حرف جنجال آوری نثار شراره نکنم، پاکت های پیتزا رو باز کردم و داخل دیس چیدم
و در همان حال ماجرای جلوی در رو هم تعریف کردم ولی مطمئنم شراره باور نکرد و هنوز در همان فکر
خام خودش به سر می برد و تنها چیز بی اهمیت برای من افکار شراره اس، ترلان هم از حمام به ما
پیوست و چهار نفری ناهارخوردیم .بعد ناهار شراره رفت و سفارش کرد که زودتر بریم .باالخره بعد از
مرتب کردن اتاق و انجام اموراتمون سوار زانتیای نقره ایی که بابا بعد از گرفتن گواهینامه برام خریده بود
شدیم و حرکت کردیم .خونه ی بابا یه خونه باغ باال شهر بود که برای زندگی با شراره خریده بود و ما
همچنان ساکن خانه ی موروثی از پدر بزرگ بودیم .
بعد از تعویض لباس به سالن برگشتیم، هنوز بابا رو ندیده بودیم و شراره هم مشغول آشناها و دوستای
خودش بود، هر سه دور میزی با فاصله از دیگران نشستیم و به ظاهر منتظر دیدن پدر بودیم .هر سه لباس
یک شکل و تقریبا به رنگ چشمهایمان پوشیده بودیم، با یقه قایقی و آستین هایی که با حلقه های فلزی به
صورت تکه تکه وصل هم بود، از قسمت کمر هم دامن آزاد می شد و تا مچ پا می رسید یک تکه از کمر
بندش هم به پهلو آویز بود لباس میترا به خاطر رنگ روشنش بیش از حد به چشم می اومد.
شراره با سه تا مرد به سمتمون می اومد لباس دکلته ی زرشکی بلندی با چاکی روی پای راستش پوشیده
بود که وقتی راه می رفت سفیدی پاهاش رو به نمایش می گذاشت به میز ما که رسید ایستاد و ما هم به
احترامشون ایستادیم با لبخندی گشاد رو به آقایون گفت:
-معرفی می کنم دخترای بهادر هستند ...ایشون دلوین خانوم ...ترلان جان ...میترای عزیز من ...هر سه با
لبخند خوشبختیم گفتیم و شراره با ذوق بازوی یکی از آنها رو گرفت و برای معرفی گفت:
-ایشون رامین هستن، از شرکای جدید پدرتون در تهران !
رامین شبیه بچه مثبت ها با هیکلی عضله ایی و روفرم و به راحتی با وجود کت و شلوار شیکش خوش
هیکلی اش مشخص بود .حدود سی ساله دیده می شد و ریشش هم شش تیغه زده بود و چشم و ابروی مشکی
اش بیشتر از باقی چهره اش به چشم می اومد و بر خالف سایر اطرافیان شراره، دستش رو برای دست
دادن دراز نکرد و شراره سراغ معرفی نفر دوم رفت .
-ایشونم آقا کیوان هستن و باز هم از شرکای جدید تو تهران ...ایشون از مهره های مهم تجارت جدید بابا
هستن و بی نهایت برای پیشرفت کار به بهادر جان کمک کردن!
قیافه ی کیوان چنگی به دل نمی زد هم سن و سال رامین دیده می شد ولی بر خالف قیافه ی قناسش کامال
شیک و مجلسی دست دراز کرد و گفت:
-خوشبختم خانم های جوان ...فکر نمی کردم جناب صدرایی دخترایی به زیبایی و متانت شما داشته باشن!
میترا و ترلان دست دادن ولی نوبت من که رسید شراره شروع به حرف زدن کرد و کیوان هم دستش رو
ناکام پس کشید .
نفر سوم مرد میان سالی هم سن و سال بابا بود .
-ایشون از یزد تشریف آوردن جناب ایرجی هستن از بهترین دوستای باباتون !
دیبا
۱۵ ساله 00خیلی عالی بود ممنون فقط من تا فصل 19 خوندم بقیه ش نیست ؟
۳ هفته پیشهیوا
20لطفا جلد دومشه رو بزارید
۲ ماه پیشخوب
01خوبه
۴ ماه پیشSH
۲۱ ساله 00فصل دوم رمان هنو نیومده؟😢
۴ ماه پیشماهو
۱۶ ساله 00لطفا جلد دوم
۶ ماه پیشیه بنده خدا
00بر هر چی رمان به اسم دلبرانه لعنت
۸ ماه پیشرویا
00فصل دوم این رمان باید از کجا پیدا کرد
۸ ماه پیش.
00خیلی بدم میاد رمان نصفه میذارید لطفا کاملش رو بذارید
۹ ماه پیشMelika
00فصل دوم رمان رو کجا میتونم پیدا کنم؟!
۹ ماه پیشhj
71چرا این رمان ادامه نداره
۴ سال پیشسازنده برنامه
هنوز ادامش نیومده
۴ سال پیشرقیه
۱۴ ساله 41من قبلا خونده بودم این رمان رو ولی فراموش کردم لطفا ادامه رو بزارین😪😪
۴ سال پیشسحر
۱۰ ساله 00کیه رومان جدیدش میاد و اسمش چیه
۴ سال پیش.....
50جناب سازنده این رمان یه جلد بیشتر نداره شما کامل نذاشتینش.
۴ سال پیشmasa.h
00سلام ، من یک نویسنده هستم و دارم رمانم رو به برنامتون ارسال میکنم ، میشه اطلاع بدین که چقدر زمان میبره تا رمانم رو در برنامه قرار بدین ؟
۳ سال پیشنورا
00سازنده جان این رمان اسم اصلیش غریبه هاست نه دلبرانه!فقط اسم شخصیتها عوض شده..میتونی رمان غریبه ها رو برای دوستانمون به اشتراک بزاری! چون کپی ازیه رمان دیگست جلد دوم نداره.. لطفا پیگیری کنید..ممنون
۲ سال پیشمینو
20هنوز هم ادامش نیومده؟!لطفا بگین🥺 من دنبالشم
۲ سال پیشمینو
00آخی واقعا؟چ ترسناک😐🤌🏻 آخه چ وضعه نوشته خوب نمیخای ادامه بد هروقت کامل شد ب اشتراک بزار😑
۱ سال پیشMahsa
۳۵ ساله 00اسم فصل دوم رمان چیست
۱ سال پیشکیانا
۳۵ ساله 00اصلا برای نظر مخاطب احترام قائل نیستید رمان نصفه گذاشتین از ۳ سال پیش پیام میدیم که کامل بفرستید پایان رمان وبخونیم ولی کو احترام به مخاطب🤔
۱ سال پیشآویسا
۳۱ ساله 20رمان نصفه موند مشخص نشد آخرش چی میشه
۱ سال پیشبهارک
10دوستان اونایی که میخوان ادامه رمان رو بخونند ، این رمان از رمان (غریبه ها) نوشته شده فقط دو فصل اول این رمان متفاوت و اسم شخصیت های اون رمان تو گوگل بزنید دانلود رمان غریبه ها ادامه کامنت بعدی....
۴ سال پیشدلوین
۰۰ ساله 00سلام رمان خوبی هست اما چرا اسامی هیراد و دلوین و خواهراش راتغییر دادید اصلا رمان خیلی بد شد چرا؟ به نظر من نباید اسم هیراد مجید و اسم دلوین هانیه خیلی بد شد آخه هر چی می خونم نسب به رمان قبلی بده شده
۱ سال پیش
مریم
۳۱ ساله 00عالی