رمان نتیجه ی عشق به قلم ساقی76
داستان درمورد دو دختر به نام آیسا و عاطفه ست که از سن 18 سالگی این دو تا وقتی که ازدواج میکنند ادامه دارد و در این داستان ایسا عاشق پسری میشود و بعد اتفاق هایی میوفته که از هم جدا میشن و آیسا به ادامه تحصیل ادامه میدهد و اتفاق هایی میوفته که این رمان رو جذاب میکنه…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ ساعت و ۵۲ دقیقه
- با من بحث نکن بیا بریم رستوران بعدم ما اقامون اینطوری دوس داری
- تو هم که مارو کشتی با این اقاتون ...
ولی یکم راست میگفت ااا خیلی چاق شدم باید یه رژیم درست حسابی بگیرم ...
دیگه اینقدر مثل دختر بچه ها اصرار کردم که بالاخره مامان عاطفه قبول کرد و با عاطفه دوتایی رفتیم رستورانبا کلی مسخره بازی وارد رستوران شدیم و گارسون اومد که سفارشمونو بگیره من جوجه کباب سفارش دادم و عاطفه کباب سفارش داد منتظر بودیم تا سفارشمونو بیارن و همش هم با هم میخندیدیم و همدیگرو اذیت میکردیم خیلی خوشحال بودم که دارم با عشقم ازدواج میکرنم و از یه طرف ناراحت بودم که نکنه ارمان از من دلسرد شده باشه توی فکر و خیال بودم که با دیدن این وضعیت نابود شدم باورم نمیشد که اون ارمان باشه چند بار پلک زدم نه ... باورم نمیشد ارمان با یه دختر دیگه اونم توی رستوران؟!
نه امکان نداره بلند شدم و ایستادم تا بهتر ببینم دیدم که ارمان دست دختره رو گرفته و با عشق به دختره نگاه میکنه که با دیدن من جا خورد و بلند شد ایستاد... عاطفه هنوز
هنگ بود باورش نمیشد ارمان همچین خیانتی در حق من بکنه ...
*********************************
عاطفه
ایسا گفت که گرسنشه منم قبول کردم که بریم رستوران همینطور منتظر سفارشمون بودیم و لوس بازی درمیاوردیم که با چیزی که دیدم شوکه شدم نگاهمو
از ارمان گرفتم و به ایسا نگاه کردم همینطور اشک میریخت کیفشو برداشت که بره منم همراهش رفتم و از رستوران خارج
شدیم من هیچ حرفی نزدم نمیخواستم نمک رو زخمش بریزم فقط شونه به شونه همراهش میرفتم که یه دفعه با صدای ایسا وایسا
ایسا ایستاد و ارمان بازوی ایسا رو کشید و ایسا برگشت سمتش ارمان خواست اشک های ایسا رو پاک کنه که ایسا دستشو پس زد
و همون لحظه ایسا دستشو برد بالا و یه سیلی بهش زد و بازوش رو از دست ارمان کشید بیرون اون دختره هم دم در رستوران ایستاده بود و هی ارمان رو صدا میکرد ایسا هم یه نگاه به ارمان کردم و گفت : برو انگار منتظرته خائن و به راهش ادامه داد سوار ماشین شدیم تو
راه نه من حرفی زدم و نه ایسا .. ایسا هم فقط گریه میکرد وقتی رسیدیم کسی خونشون نبود نمیخواستم تنهاش بذارم بخاطر همین همراهش رفتم توی خونه که نکنه بلایی سر خودش بیاره توی راه هم چندفعه موبایلش زنگ خورد ولی ارمان بود ایسا هم گوشیشو خاموش کرد
*************************************
ایسا
تو ماشین نشستم و نه چیزی گفتم و نه عاطفه حرفی زد به بیرون زل زدم و به خیانتی که ارمان بهم کرده بود فکر میکردم و اشک میریختم ارمان چندبار زنگ زد منم گوشیمو خاموش کردم
وقتی ماشین ایستاد به خودم اومدم و فهمیدم که رسیدیم بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده شدم ... عاطفه هم همراهم اومد توی خونه
فقط بغلم کرد و من فقط اشک میریختم باورم نمیشد ارمان با من همچین کاری بکنه ازت متنفرم ارمان .... متنفر...
همون روز نامزدی و قرار عقد رو بهم زدم دیگه نمیخواستم یه لحظه چشمم بهش بخوره خانوادم خیلی از این وضعیت ناراحت بودن وقتی حقیقت رو فهمیدن اونا هم عصبی شدن و امیر هم چند دفعه میخواست بره تلافیشو سر ارمان دربیاره اما من نذاشتم ولی ای کاش گذاشته بودم....
به درسم ادامه دادم یه وقتایی که به این اهنگ گوش میدم اشکم درمیاد یاد خیانتی که ارمان بهم کرد میوفتم
(مهدی احمدوند)
پشت تو بد و بدتر هی شنیدم
باور نکردم و باورش عجیب که
همش درست بوده درست می گفتن
من ساده به همه می گفتم نجیبه و
نجیب نبودی و دست تو خوندمو
یه عمر آزگار و کنار تو موندم و
حیف که عمرمو تلف می کردم و
یه عمری بی خودی به عشق تو خوندمو
پست تر از اونی بودی که فکر می کردمو
دلت یه جای دیگه بود و حس می کردم
به روت نزدم نمی خواستم بری
نمی خواستم بشینی و هی بد بگی
می گم برات مهم نی که چی سرم میاد
میگی بذار سیا بشه روزگارت
میگی بذار نباشه و فقط بره
اصلا بذار بمیره بی خیالش
گول چهره پاکتو خوردمو
تو هم درست همونی بودی که
همه می گفتن
این قده قشنگی که منم مباشم
خیلیا واسه داشتنت به پات بیفتن
تازه دارم می فهمم
منو واسه چی خواستی
با همه دور و بریات رو راستی
برای تو می میردم روت قسم می خوردم
این قده عوض شدی که یهو جا خوردم
داشتم این اهنگ رو گوش میدادم که تقه ای به در خورد و به خودم اومدم و سریع اشکامو پاک کردم و در رو باز کردم عاطفه بود پریدم تو بغلش اون تنها کسی بود که منو درک میکرد ..
کمی دردو دل کردیم و بعد نشستیم و درس خوندیم اخه چند وقت دیگه کنکور داشتیم و چون من حالو روز خوبی نداشتم عاطفه همیشه پیشم بود باهم درس میخوندیم یاد اونروزی افتادم که عاطفه میگفت چاقم افتادم رفتم جلوی اینه الان دیگه واقعا لاغر شدم فک کنم 47 کیلویی شدم دیگه لازم نیس رژیم بگیرمعاطفه هر کاری میکرد که حالو هوام عوض بشه تا بتونم ارمان رو فراموش کنم دیگه قسم خورده بودم که دیگه عاشق نشم دیگه اون دختر ساده نباشم گول ظاهر افراد رو نخورم خدارو شکر میکنم که دوستی مثل عاطفه دارم حالا فهمیدم چرا اون حس خوبی نسبت به ارمان نداشت ولی بازم خداروشکر میکنم که قبل از عقد دستش برام رو شد تویه این مدت خودمو با درس مشغول میکردم به اینده فکر میکردم به اینده ی شغلیم ....سرنوشت برام اینطور رغم زده بود شاید نباید عاشق میشدم و دل میبستم .. شاید
********************************
عاطفه
بعد از اون جریانات ایسا خیلی ضعیف شده حالا دلیل نگرانی هامو فهمیدم که چرا از ارمان خوشم نمیومد و روزی صد بار خداروشکر میکنم که ایسا فهمید و این رابطه تموم شد ایسا لیاقتش بیشتر از ایناست
فردا امتحان کنکور داریم و خیلی استرس دارم ایسا هم نسبت به قبل خیلی بهتره و اماده ست که کنکور امتحان بده فقط خدا خدا میکردم که یه رشته قبول بشیم و با هم باشیم
رفتم دنبال ایسا بهش زنگ زدم بعد از 4تا بوق جواب داد
ایسا : الو... عاطی رسیدی؟؟؟؟؟
من: اره رسیدم بیا پایین منتظرتم
- باشه الان میام عزیزم
Niayesh
00نویسنده میتونست انقد همه چیو خلاصه طوری نگه دیالوگها رو بیشتر کنه مثلا اونجایی ک از باباش کتک خورد باید ی ذره دیالوگ داشته باشه یه ذره حرف رد و بدل شه اصلا چیشد که سامی عاشقش شد باید بیشتر توضیح میداد
۲ هفته پیشدل
۱۹ ساله 00آبکی
۲ هفته پیشپریسا
۲۰ ساله 00بهترین رمان بود من همیشه دنبال این رمان ها هستم عاشق این رمان شدم ممنون از هردو نویسنده عزیز هرکیم گفت افتضاح هست خوب سلیقه نداره
۲ هفته پیشپریسا
۲۰ ساله 00بهترین رمان بود من همش دنبال این رمان ها هستم ممنون از هردو نویسنده ی عزیز🫂♥️🫂
۲ هفته پیشزهرا
۲۴ ساله 00افتضاح بود
۴ هفته پیشساینا رفعت
۱۳ ساله 00عالی بود اصلا خیلی خیلی خوب بود ممنونم از نویسنده
۴ هفته پیشلیلا
۲۸ ساله 00رمان عالی و جذابی بود دست نویسنده ش درد نکنه🌺
۱ ماه پیشمحمد
۲۷ ساله 00اولش خوب بود وسط هاش کسل کننده دوباره اخرش جبران وسط و کرد در کل جذاب بود
۱ ماه پیشخوبه
۲۸ ساله 00خوبه
۱ ماه پیشنسرین
00رمان میتونست اتفاقات زیادی رو در خودش جای بده،خیلی زود جمعش کردین،میتونست خیلی بهتر باشه اگه بیشتر وقت میذاشتین،موفق باشین
۲ ماه پیشفاطمه
۱۸ ساله 00عالی بود
۲ ماه پیشآوا
۲۵ ساله 00خیلی رمان حوصله سر بری بودی طوری که وسط رمان ولش کردم خیلی آبکی بود برای منه رمان خوان چندساله اصلا جذاب نبود نمیدونم چطوری اینقدر تعریف کردین از این رمان
۲ ماه پیشریحانه
۱۳ ساله 00رمان عالی بود از همون اول فهمیده بودم که کامیار با عاطفه ازدواج میکنه ایسا با سامیار وای عاشق اونجایی شدم که سامیار میگه از اولین باری دیدمت عاشقت شدم بخاطر غرورم نتونستم بهت بگم واقعا عشقه این رمان
۳ ماه پیشMahisa
00سلام رمانش قشنگ بود
۳ ماه پیش
خیلی قشنگ بود آفرین
۲۸ ساله 00خیلی زیبا بود آفرین ب شما