رمان مدیسا به قلم nazan!n
داستان درباره ی پسری به اسمِ سیاوشِ که آدمی ه /و/س بازیِ که هیچی شبی تختش خالی از معشوقه هاش نیست اما دنیا همیشه به کامِ آدم نیست، بالاخره یه روزی، یه جایی وجدانِ خاموشِ آدم شعله ور میشه … .اما کدوم وجدان؟ اصن وجدان وجود داره؟
همین جا، همین اولِ رمان اعلام میکنم که ممکنه بعضی از صحنه های این رمان، مناسبِ هر سنی نباشه، ولی من تا اونجایی که بتونم و تشخیص بدم که به اصلِ داستان لطمه نمیخوره سعی میکنم هرموضوعی رو مطرح نکنم اما خب، از خلاصه ی رمان معلومه که قضیه از چه قراره…!
و اما نکته ی آخر، این رمان تقریبا براساسِ واقعیت نوشته شده و دو شخصیت اولِ کتاب، سیاوش و مدیسا واقعی هستن!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۴۹ دقیقه
رادین:اینکه سعی کنی واسه اطرافیانت ارزش قائل شی...
من:ببین رادین من حوصله ندارم...اگه میخوای نصیحت کنی گمشو...
هاج و واج نگام کرد و:بزن کنار...
با لحن دلجویانه:رادین!من...
رادین نذاشت ادامه بدم،:لیاقت نداری بدبخت...یه نگا به دور و برت بنداز،زندگیت تو لجن فرو رفته،اصن میدونی داری چیکار میکنی؟آبرو هرچی مَرده بردی...تو آینه به خودت نگا کن،جز همین تیپِ خیلی باحالت چی داری؟ بعد بلند داد زد:هان؟؟؟چی داری؟؟؟یه جو مردونگی؟؟؟معرفت؟؟؟شعور؟؟؟ چــــــــــــــــی؟؟؟هـــ ــــــــــــــــان؟؟؟
من با عصبانیت:کارام به خودم مربوطه...به تو هم حق دخالت نمیدم...برو بیرون...
رادین:چوب کاراتو میخوری...و در ماشینو باز کرد و رفت...
کلافه سر رو فرمون گذاشتم که موبایلم 2باره زنگ خورد.از خونه ی عمه بود.
من:بله؟؟؟
مدیسا:راستی میخواستم بگم...
حرفشو قطع کردمو گفتم:میخواستم بگم و درد...مدیسا میبینی اعصاب ندارما حالا هِی زرت و زرت زنگ بزن...
تلفنو قطع کردم که اس ام اس داد:کاش دایی یه ذره تربیت بهت یاد میداد...دفعه آخرت باشه که با من اینجوری میحرفی...من زیر دستِ تو نیستم...
من جواب دادم:
1.تربیت من به خودم مربوطه نه تو...
2.من هر جوری که بخوام،با هر کی که بخوام میحرفم...
3.فعلا که زیر دستمی،خانم منشی...(آیکونِ خنده)
مدیسا:سیاوش برای دایی نه،برای خودم متاسفم که باهات نسبت فامیلی دارم...
مدیسا بد بازی رو با من شروع کرده بود،من عصبانی بودمو میخواستم سر یکی خالیش کنم...
من:وای که من چقد از فامیل بودن با تو خوشحالم...ببین خانم کوچولو دیگه کوپن هات تموم شد...برو تا دهنمو وا نکردم...
با موبایلش زنگ زد.
من:هان؟؟؟
مدیسا:دهنتو وا کن ببینم مثلا چه غلطی میخوای بکنی؟
من:مِدی برو...
داد زد:گفتم چه غلطی میخوای بکنی؟
واقعا دلم نمیخواست حرفی بهش بزنم.
چیزی نگفتم که گفت:من زیر دستتم؟؟؟آره؟؟؟
من:ظاهر قضیه که اینجوری نشون میده...
مدیسا:خیلی بی چشم و رویی خوبه خودت میدونی که من هیچ حقوقی بابت کارام نمیگیرم و فقط به خاطر داییه که اونجام...خوبه اینم میدونی که کلی پیشنهاد کار دارم...
زبونم بسته شد...نمیدونم نتونستم چیزی بگم...
من:مدیسا بیام دنبالت میای بریم بیرون؟من واقعا حالم خرابه...
انگار دلش به حالم سوخت...
مدیسا:دیوونه...بیا دم در خونه مون...نیم ساعت دیگه حاضرم...و تلفنو قطع کرد...
تازه فهمیدم چه حرفی زدم،آخه پسر مگه کم دوست دختر داری که حالا از این میخوای باهات بیاد بیرون؟؟؟نمیدونم حالا مدیسا چرا قبول کرد؟؟؟...چقد مهربون بود...از بچگی منو دوست داشت و باهام مهربون بود اما من نه...!
سرمو چندبار آروم زدم به فرمونو:لعنتی...
دور زدمو رفتم دم خونه عمه اینا...
حدود ساعت یه ربع 11 بود که رسیدم...مدیسا دم در بود...براش دس تکون دادم که اومد و نشست تو ماشینم...
من:سلام...
مدیسا:سلام...
صدای ضبط رو بلند کردمو راه افتادم...
مدیسا یه مانتو کوتاه مشکی با یه شلوار دم پا مشکی پوشیده بود با یه کفش Body قرمز با یه شال و کیف قرمز...مدیسا صورت معمولی و متناسبی داشت...موهای بلند مشکی،چشمای نسبتا درشت مشکی، با بینی و لب و گونه ی متوسط،اما یه خال رو چونه ش داشت بنظرم خیلی خوشگل بود...در کل میشد گفت بد نبود...بد نبود...
مدیسا:کجا میریم؟
من:فرحزاد...
سرشو تکون داد و 2باره برگشت سمت شیشه...
نمیدونم چرا وجدانم میگفت باید ازش عذر بخوام...
من:راستش مِدی من عصبانی بودم،یه حرفایی زدم،جدی نگیر...
مدیسا:چرا میپیچونی؟بگو معذرت میخوام...
من:انسان جایزالخطاست...
مدیسا:نه در این حد...
من:کدوم حد؟؟؟
مدیسا:توهینات خیلی تپل بود....
2تایی خندیدیم.
ماشینو پارک کردمو پیاده شدیمو رفتیم به سمت پاتوق همیشگیه من،روی تخت نشستیم که مسئول سفره خونه اومد نزدیکمون.
گفت:به به آقا سیاوش،خیلی خوش آمدین...
من:مرسی...قلیون نعنا-لیمو،با چایی و آجیل و بقیه چیزا...
مرد:خیلی زود میارن خدمتتون...
من:مدیسا اهل قلیون هستی؟
مدیسا:اگه باشه،میکشم...
ابرویی انداختم بالا.
فاطمه
۲۳ ساله 00واقعا رمان قشنگی بود خوشم اومد از رمانش ممنون از نویسنده ❤️😍
۳ ماه پیشمریم کاشانی ۵۶ سالمه
۵۶ ساله 00عالی بود
۳ ماه پیشنفس
172این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
??
۲۲ ساله 00🤣🤣
۴ ماه پیشستی
۱۸ ساله 00خیلی خوب فقط دلم برای مدیسا سوخت
۶ ماه پیشنازی
۱۹ ساله 00من موندم چی بگم اخه آدم اینقد کثیف حالم بهم خورد
۶ ماه پیشmahsa
۱۵ ساله 00بهترین رمانی بود ک خوندم عالی بود
۶ ماه پیشزهرا
۱۸ ساله 00مزخرفففففففففف:)
۸ ماه پیشفاطمه
۱۲ ساله 00این بهترین رمانی بود که خوندم گاهی ادم ها باید به سزای کارهای بد یا خوبشون برسن ممنون از نویسنده من پابه پای مدیسا اشک ریختم شاید برای همه سوال شده برای چی برای احساس دخترونه ی ما حالم از مردهابهممیخو
۹ ماه پیشNia
00جالب بود قلم نویسنده متوسط بود ولی درکُل رمان قشنگی بود 💗
۱۰ ماه پیشMah
10نه خوب بود نه بد ولی من خوشم اومد
۱۰ ماه پیشزینب
10خیلی بد بود واقعا بااین همه دختر بود ایدز نگرفت.رمانش مزخرف بود
۱۱ ماه پیشثنا
20این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
سحر ۳۵
00خوب بود قشنگ بود
۱۱ ماه پیشMarzi
00با عرض پوزش اصلا خوشم نیومد
۱۲ ماه پیش
دلبر
۱۸ ساله 00اولش خوب بود اما خبب اخرش دلم کباب شد برای سیا و مدی چه زود سیا رو فراموش کرد و چه یهویی جور شد با امین اما جوری که مدی میگفت سیا خیلی خوشمل تر از امینن بودهه درکل خوب بود