رمان نفرین طلسم شیطانی به قلم RAJABI_F77
روزی از روز ها،دختر به بدجنسی شیطان،انگشتر طلسم شده شیطان رو که خودش و برادر دوقلوش برای فوضولی کردن توی دنیای ماورایی درست کرده بودن رو نفرین می کنه تا بعد از مرگش،اون انگشتر تا زمانی که همزادش بدنیا نیومده پنهان بمونه زمانی میرسه که آدینای قصه ما که از قضا همزاد همون بد سرشت بوده،اون انگشتر رو پیدا می کنه ولی خبر نداره که چه اتفاقات ترسناک و غیر قابل باور و تصوری در پیشش هست .با پیدا کردن انگشتر نفرین شده،سرنوشت این دختر به کل دگرگون میشه ..
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۴۶ دقیقه
هنوزم كه بهش فكر مي كردم لرز به تنم ميافتاد.
سرم رو به شدت تكون دادم تا فكراي بي هوده از ذهنم دور بشه.
فنجون چايي برداشتم و به سمت ميز رفتم.
_دستت خواهرگلم.
سرم تكون دادم و سرجام نشستم.
دستام دور ليوان حلقه كردم و به بخاري كه ازش بيرون ميومد نگاه كردم.
_آدينا!
سرم بلند كردم و بهش نگاه كردم.
_چته از صبح!اون از ديشب كه تو خواب جيغ ميزدي.اين از الان كه همش تو خودتي.چيزي شده؟
پوفي كشيدم و به صندلي تكيه دادم.
خوابي كه ديده بودم براش تعريف كردم.
زل زده بود تو چشم هام چيزي نمي گفت.
حتي بعد از تموم شدن حرفم باز بهم زل زده بود و هيچي نمي گفت.
_آرتام كجايي؟الووو
يك دفعه پريد.
_چته عه.ترسيدم...
از قيافه ترسيدش خندم گرفت. بلند زدم زير خنده.
خودم انداخته بودم رو ميز و با دست روش ضرب گرفته بودم و ميخنديدم.
آرتام هم از خنده من خندش گرفته بود.
_پاشو خودتو جمع كن..
يكدفعه صداي زنگ اومد و از ادامه حرفش منعش كرد.
بلند شدم و به سمت تلفن تو آشپزخونه رفتم.
_بله؟
*_سلام مامان جان خوبي؟
با خوش حالي مشتاق تر به مامان سلام كردم.
_سلام ماماني جونم خوبي؟پس كجاييد؟
خنده ارومي كرد و صداي بابا كه از پست گوشي ميگفت به من سلام برسونه شنيدم.
*_آدينا جان بابا سلام ميرسون.به خاطر همين زنگ زدم.ما بعدازظهر ايران حركت داريم.شب مي رسيم خونه.
دهنم باز موند.يعني چي دارن ميان؟
ولي بخاطر اينكه ناراحت نشن با صداي خوشحال ابراز خوشحالي كردم و بعد از كمي سفارش هميشگي گوشي قطع كردم.
_چي شده؟
به سمتش برگشتم خيلي اروم گفتم:
_ماماينا دارن ميان...
منتظر به اطرافم نگاه مي كردم.
_وايي چقدر هيجان انگيز!
با خنده به سمت آرتام برگشتم.
_خجالت بكش مرد گنده.اين رفتارا چيه از خودت در ميكني؟
اخماش رفت تو هم.
_آدينا ميزنم لهت مي كنما.هي حالا تو بزن تو ذوق من بنده خدا.
نگاهم به پشت شيشه انداختم.
_خوب مگه بار اولشون كه از پيشمون ميرن.والا من از اونجايي كه يادمه باباينا همش ميرفتن آلمان و برمي گشتن.درضمن.امسال كنكور دادي و ديگه بزرگ شدي.خجالت بكش.
چشماش و لوچ كرد و برام ادا در اورد.
_خوبه خودتم همسن مني و كنكور دادي.
چشمام درشت شد به سمتش برگشتم.
_الان اين چه ربطي داشت؟!
كمي بهم نگاه كرد.
ولي بعد نگاهش به پشت شيشه ترانزيت انداخت.يكدفعه شروع به داد زدن كرد.
_عهههه اومدننن.آدينا ماماينا اومدن.
به همون سمت برگشتم.
مامان و بابا از پله برقي داشتن پايين ميومدن.
با خوشحالي دستي براشون تكون دادم.
انگار بابا ما رو ديد.
بخاطر همين مامان صدا زد و به سمت ما اشاره كرد.
مامانم به سمت ما برگشت و برامون دست تكون داد.
با لبخند منتظرشون ايستاديم تا از قسمت ترانزيت بيرون بيان.
دلمون حسابي براشون تنگ شده بود.نزديك١ماه بود كه اونطرف بودن و ما تنها توي خونه زندگي مي كرديم.
باباينا كه اومدن سريع به سمتشون رفتيم و بغلشون كرديم.
مامان:الهي قربونتون برم من.چقدر دلم براتون تنگ شده بود.
،،
00ادینااااااااا واقعا مزخرف بود شخصیتش راه به راه جیغ میزدو گریه میکرد متاسفم برای نویسنده
۵ روز پیشاتی
۱۴ ساله 00داداش تورو خدا اسم های درستی بزار برسام، ادینا، ارتام خداوکیلی اسما درستی بزارین یهدرمان خوندم اسم پسره سپنتا مهر پیری کلتپه بود 🥴🥴
۱ هفته پیشمعصومه
00اصلا رمان خوبی نبود حیف وقتم وسط رمان جایه ترستلوش میلد جوک تعریف میکنع که خراب میکنه داستانو شخصیت ترسناک رمان رو مسخره میکنه که اصلا خوشم نیومد خیلیی تخیلی بود که حس ترس و هیجان رو از بین می بره خرا
۱ هفته پیشNoor
13رمان فوق العاده ای بود اینکه قبیله ها واقعیت بودعالی بود فقط ادینا زیادی رو مخ بود و بنظرم باعث نمیشد همه جزبش بشن ک بگیم همه عاشقش شدن ولی عالی بودمنتظرجلددومشم اورین اورین از اینا زیاد بنویس🤓
۱ هفته پیشحسین مقصودی
۴۰ ساله 00سلام من به رمانهای ترسناک خیلی علاقه دارم وبااشتیاق اونهارومطالعه ودنبال میکنم ضمن شکروسپاس ازدست اندرکاذان سایت ونیزنویسنده تواناخواهشی داشتم که لطفابگن قسمتِ دوم این داستان درسایت کی برای دانلودقرا
۲ ماه پیشSANA
۲۲ ساله 10رمان خوبی بود از شخصیت ادینا خیلی خوشم نمیومد چون خیلی جیغ میزد و گریه می کرد رو مخ بود ولی در کل رمان خوبی بود
۳ ماه پیشMina
۲۸ ساله 10عالی بود لطفاً فصل دومش رو بزارید مشتاقانه منتظر فصل دومش هستم
۴ ماه پیشFateme
۱۵ ساله 00رمان عالی بود اسم جلد دوم رمان چیه
۸ ماه پیشعسل
00پیدا کردی بگو
۸ ماه پیشسارا
۱۳ ساله 00عالییی بود لطفا بگید اسم فصل دومش چیه تو خماری موندم!؟
۴ ماه پیشرمان خوان
00رمان خوبی بود
۴ ماه پیشنازی
۰۰ ساله 00عالی بود.اگه میشه جلد دومش رو بنویسید
۴ ماه پیشداستان جالبیه
00داستان جالبیه لذت بردم
۴ ماه پیشزهرا
۱۶ ساله 00عالی بود جلد دوم هم داره؟؟ کی میاد؟؟
۵ ماه پیشملورین
00فصل دوم داره؟ 🥺🥺لطفا اشتهای باشههههههه تروخدا موندیم تو خماری کهه
۵ ماه پیشهانا
۱۴ ساله 00رمان رو برای بار دوم خوندم عالیه فقط فصل دومش کی میاد؟؟؟ برای فصل دومش لحظه شماری می کنم
۵ ماه پیش
فهیمه
۲۴ ساله 00عالی و بی نقص عاشقش شدم فقط فصل دوم هم بزارید