رمان نفرین طلسم شیطانی
- به قلم RAJABI_F77
- ⏱️۵ ساعت و ۴۶ دقیقه
- 82.8K 👁
- 391 ❤️
- 270 💬
روزی از روز ها،دختر به بدجنسی شیطان،انگشتر طلسم شده شیطان رو که خودش و برادر دوقلوش برای فوضولی کردن توی دنیای ماورایی درست کرده بودن رو نفرین می کنه تا بعد از مرگش،اون انگشتر تا زمانی که همزادش بدنیا نیومده پنهان بمونه زمانی میرسه که آدینای قصه ما که از قضا همزاد همون بد سرشت بوده،اون انگشتر رو پیدا می کنه ولی خبر نداره که چه اتفاقات ترسناک و غیر قابل باور و تصوری در پیشش هست .با پیدا کردن انگشتر نفرین شده،سرنوشت این دختر به کل دگرگون میشه ..
هنوزم كه بهش فكر مي كردم لرز به تنم ميافتاد.
سرم رو به شدت تكون دادم تا فكراي بي هوده از ذهنم دور بشه.
فنجون چايي برداشتم و به سمت ميز رفتم.
_دستت خواهرگلم.
سرم تكون دادم و سرجام نشستم.
دستام دور ليوان حلقه كردم و به بخاري كه ازش بيرون ميومد نگاه كردم.
_آدينا!
سرم بلند كردم و بهش نگاه كردم.
_چته از صبح!اون از ديشب كه تو خواب جيغ ميزدي.اين از الان كه همش تو خودتي.چيزي شده؟
پوفي كشيدم و به صندلي تكيه دادم.
خوابي كه ديده بودم براش تعريف كردم.
زل زده بود تو چشم هام چيزي نمي گفت.
حتي بعد از تموم شدن حرفم باز بهم زل زده بود و هيچي نمي گفت.
_آرتام كجايي؟الووو
يك دفعه پريد.
_چته عه.ترسيدم...
از قيافه ترسيدش خندم گرفت. بلند زدم زير خنده.
خودم انداخته بودم رو ميز و با دست روش ضرب گرفته بودم و ميخنديدم.
آرتام هم از خنده من خندش گرفته بود.
_پاشو خودتو جمع كن..
يكدفعه صداي زنگ اومد و از ادامه حرفش منعش كرد.
بلند شدم و به سمت تلفن تو آشپزخونه رفتم.
_بله؟
*_سلام مامان جان خوبي؟
با خوش حالي مشتاق تر به مامان سلام كردم.
_سلام ماماني جونم خوبي؟پس كجاييد؟
خنده ارومي كرد و صداي بابا كه از پست گوشي ميگفت به من سلام برسونه شنيدم.
*_آدينا جان بابا سلام ميرسون.به خاطر همين زنگ زدم.ما بعدازظهر ايران حركت داريم.شب مي رسيم خونه.
دهنم باز موند.يعني چي دارن ميان؟
ولي بخاطر اينكه ناراحت نشن با صداي خوشحال ابراز خوشحالي كردم و بعد از كمي سفارش هميشگي گوشي قطع كردم.
_چي شده؟
به سمتش برگشتم خيلي اروم گفتم:
_ماماينا دارن ميان...
منتظر به اطرافم نگاه مي كردم.
_وايي چقدر هيجان انگيز!
با خنده به سمت آرتام برگشتم.
_خجالت بكش مرد گنده.اين رفتارا چيه از خودت در ميكني؟
اخماش رفت تو هم.
_آدينا ميزنم لهت مي كنما.هي حالا تو بزن تو ذوق من بنده خدا.
نگاهم به پشت شيشه انداختم.
_خوب مگه بار اولشون كه از پيشمون ميرن.والا من از اونجايي كه يادمه باباينا همش ميرفتن آلمان و برمي گشتن.درضمن.امسال كنكور دادي و ديگه بزرگ شدي.خجالت بكش.
چشماش و لوچ كرد و برام ادا در اورد.
_خوبه خودتم همسن مني و كنكور دادي.
چشمام درشت شد به سمتش برگشتم.
_الان اين چه ربطي داشت؟!
كمي بهم نگاه كرد.
ولي بعد نگاهش به پشت شيشه ترانزيت انداخت.يكدفعه شروع به داد زدن كرد.
_عهههه اومدننن.آدينا ماماينا اومدن.
به همون سمت برگشتم.
مامان و بابا از پله برقي داشتن پايين ميومدن.
با خوشحالي دستي براشون تكون دادم.
انگار بابا ما رو ديد.
بخاطر همين مامان صدا زد و به سمت ما اشاره كرد.
مامانم به سمت ما برگشت و برامون دست تكون داد.
با لبخند منتظرشون ايستاديم تا از قسمت ترانزيت بيرون بيان.
دلمون حسابي براشون تنگ شده بود.نزديك١ماه بود كه اونطرف بودن و ما تنها توي خونه زندگي مي كرديم.
باباينا كه اومدن سريع به سمتشون رفتيم و بغلشون كرديم.
مامان:الهي قربونتون برم من.چقدر دلم براتون تنگ شده بود.
نیکا
0فهمیدی به ماهم بگو😂
۳ روز پیشنیکا
0واییی من ادامشو میخاممم ، لطفا فصل دوشم بنویسسس
۳ روز پیشسارینا پناهی فر
1قلم نویسنده بسیار رسا شیوا و روان بود قدرت تخیل بسیار قوی ای داشت و فضای داستان و شخصیت ها رو به خوبی توصیف کرده بود به طوری که انگار دوست داری شخصیت ها واقعی باشن بسیار لذت بردم و بی صبرانه منتظر پارت دوم هستم
۲ ماه پیشRAJABI_F77
6من الان نزدیک دو یا سه سال رمان رو از کانال اصلی انجمن برداشتم…نمیدونستم هنوز انقدر طرف داره.فصل دومش رو هنوز کامل نکردم😅
۴ ماه پیشآنیتا
1طوروخدا فصل دوشم بزار
۳ ماه پیشترانه
2از نویسنده محترم خواهش میکنم فصل دوم این رمان رو بنویسن آخه خیلی داستان جالبی بود و اصلا دل آدمو نمیزد اینقدر جذاب بود که توی دوساعت تمومش کردم 😅❤️
۳ ماه پیشترانه
0خواهش میکنم اگر میشه کاملش کنید من بعد از دوسال دوباره شروع کردم به رمان خوندن کردم و این رمان باعث شد بفهمم رمان های جذاب هم هنوز وجود داره آخه هرچی میگشتم رمان خوبی پیدا نمیکردم
۳ ماه پیشNazi
0وایییی عالی بود دمتون گرم تقاضای فصل دوم رو دارم
۲ ماه پیشصاحبه
0ادامه اش لطفا....
۲ ماه پیشفاطمه
0سلام من واقعا عاشق این رمان شدم
۲ ماه پیشملیکا
2اگر میشه رمان رو ادامه بده تا جذاب تر بشه مرسی
۴ ماه پیشاشک هشتم
1رمان تخیلی خوبی بود یکم غلط املایی داشت ولی از هیجانش خوشم امد ممنون
۴ ماه پیشیسنا
2رمان خوبی بود،ارزش خواندنو داره
۵ ماه پیشnafas
1خیلی خوب بود پیشنهاد میکنم حتما بخونین ارزششو داره
۵ ماه پیشهلنا
1خیلی و محشر است اون جایی که تبدیل میشه برسام چون نیمه انسان ث نیمه جن است که حتما این رمان رو بخونم
۵ ماه پیشپارتیک
8رمان خیلی قشنگ بود واقعا خوشم اومد ارزش خوندن داشت، فقط اگه خواستی جلد بعدی رو بنویسی میشه آدینا انقدر جیغ نزنه و سریع بیهوش نشه؟ 😂
۶ ماه پیشاتنا
5عالی بود ومن رسما روی پاتریک برسام اراه پدر اراه و برسام کراش زدم یعنی نویسنده جوری از زیبایی تعریف میکنه ادم غرق میشه 😂 ولی خدایی دمت گرم
۶ ماه پیششقایق
1عالی بود من از رمان های زندگی ماورایی خوشم میاد
۶ ماه پیشگلوریا
2واقعا رمان جالب بود و خیلی قشنگ بود معلوم بود برای نوشتنش ذهن بازی داشتی و وقت گذاشتی کسایی که قدرت تخیل خوبی دارن چهره هارو میتونن به خوبی ترسیم کنن من که تونستم و کلی لذت بردم منتظر رمان های جدیدت هستم نویسنده خلاق
۷ ماه پیش
کوثر
1سلام رمان خوبی بود و از خواندنش لذت بردم خیلی ممنون از نویسنده کجا میتونم بقیه رمان رو بخونم ؟