رمان مرد رویاهای من به قلم a.z1370
دختری به اسم رزا گذشته فوق العاده سختی داشته که توسن پانزده سالگی به احساساتش بازی میشه و به مدت یک ماه افسردگی میگیره و بعد از چند سال دوباره گذشته اش به سراغش میان و .....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۵۸ دقیقه
سریع ماشین رو روشن کردمو دنبال منا هم رفتم و سه نفری ردیم دانشگاه استاد سر ساعت 8 صبح کلاس بود و اگر پنج دقیقه دیر میکردی توبیخت میکرد یا اون روزو بیشتر نگهت میداشت خداییش استاد به این گند اخلاقی ندیده بودم ولی خب باید باهاش راه میومدم وگرنه این درس منو مینداخت سریع نگاه به ساعت کردم دیدم پنج دقیقه به هشته به حالت دو دویدمو پله ها رو دوتا یکی کردم و در کلاسو سریع باز کردم که با دیدن صندلی خالی استاد نفسنو بیرون دادمو نشستم روی صندلی که با دیدن اقای فتوحی لبخندی که روی ل*ب*م بود ماد پسر خوبی بود ولی من ازش خوشم نمیومد چند بار هم ازم خواستگاری کرد ولی قبول نکردم نمیدونم چرا ولی اصلا ازش خوشم نمیاد.
_سلام
_سلام
_خوبین مامان و بابا خوبن؟
_ممنون کاری داشتید؟
با سردی تمام باهاش صحبت میکردمو جوابشو میدادم )
دواز
_ببخشید میشه اون جزوه هایی که استاد بهتون داد رو بهم بدید
(اومدم بگم مگر بچه های دیگه ندارن که از من میگیری ولی دیدم نهایت بی ادبیه بدبخت اون چه هیزم تری بهم فروخته اینجوری باهاش رفتار کنم ؟)
_باشه الان همراهم نیس تو ماشین اخر کلاس بهتون میدم
_خیلی ممنون راستی
اومد بقیه حرفشو بزنه که استاد اومد و من چقدر خوشحال شدم چون دیگه حوصله شنیدن حرف هاشو نداشتم .
وسط های کلاس بود که در کلاس یهو باز شدو یه پسر قد بلند و خیلی خوش هیکل و البته خوشکل وارد کلاس شد و با استاد سلامی کردو رفت نشست و مثل اینکه همه اونو میشناختن ولی من نه اومدم از نفس بپرسم کیه که دیدم اون خوابه و ای خروپفش داره میاد یه نیشگون حسابی ازش گرفتم که به خودش اومد
_هان چیه دیوونه دردم گرفت
_مرض الان وقت خوابه ؟
_خب چیکار کنم خیلی خسته شدم
_ای درد بگیری .میگما نفس
_بگو
_اون پسره کیه
_ک
_همون که اخر کلاس نشسته دیگه و با دستم خیلی اروم و قایمکی به صندلی اخر کلاس اشاره کردم نفس تا اونو دید چشماش برق زد خیلی خوشحال شد
_خب اوی با تو هستما اون کیه
_وای رزااا اون اون
_خب بنال دیگه
_اون داداشمه قرار بود دیشب برسه ولی مثل اینکه امروز رده
یه لحظه فک کردم گوشام نمیشنوه برای همین گفتم چییییی دوباره بگو نفس
ز
نفس که کلافه شده بود با دست اروم زد روی سرمو گفت
_اخه خنگ کری؟گفتم که برادرمه همونی که راجبش به تو و منا گفتم دیگه
یه لحظه سعی کردم فکر کنم و حرف هاش یادم بیاد که تمام کلمه هاش یادم اومد پس اون شاهزاده سوار بر اسب سفید ایشون هستن انگار که از دماغ فیل افتاده چقدر هم مغرور پاهاشو روی هم گذاشته انقدر بدم میاد از این جور پسرا که حرف دلمو منا زد
_وا نفس چرا داداشت اینجوریه ؟
_مگه چشه چجوریه؟
_هیچی اخه اینجوری که اون نشسته خیال میکنی از دماغ فیل افتاده به خدا
_خب چیکار کنم منا اون همیشه همینجوریه از بچگی مغرور و یه دنده است
_بچه ها بسه دیگه به درس گوش بدید استاد داره نگامون میکنه
بچه ها یه باشه ای گفتن اما همه ی حواسشون به برادر نفس بود به خصوص منا که تا اونو میدی یه خنده میکرد اما برادر نفس حتی نگاهی هم بهش نمیکرد ولی منا بازم به کاراش ادامه میداد
چهار
********************
دیگه کلاس تموم شده بودو این اقای فتوحی مثل کنه به منو نفس و منا چسبیده بود فقط خدا خدا میکردم که برم به ماشین تا من جزوه هامو بدم بهش ببره .
سریع در ماشینو باز کردمو جزوه هامو بهش دادم اونم فهمید عصبانیم با یه ببخشید مزاحمتون شدم رفت
_وای رزا این اقای فتوحی عجب ادمیه ها
_خب چیکار کنم نفس نمیشه پسر مردمو که الکی دعوا کرد
_اخه خیلی سریشه چندبار سرش داد زدی ولی انگار نه انگار بازم دنبال سرمون میاد
_ولش کن حالا سوار شو بریم
داشتیم سوار میشدیم که نفس یه دفعه جیغ زد منو منا که حسابی تعجب کردیم با بهت بهش نگاه کردیم که اون با دست به پشت سر من اشاره کرد منم یکم تردم اما خودمو نباختم تا پشت سرمو نگاه کردم احساس کردم بینی نازنین و خوشکلم داغون شده و به چیز خیلی سفت و سختی برخورد کرده و همچنان که داشتم بینیمو با دستم گرفتم به اون ک که بهم برخورد کرد بد و بیراه میگفتم که تا اونو دیدم یه لحظه خشکم زد اما سریع به خودم اومدمو بهش تشر زدم
_آهای چه خبرته مگه کوری
_اولا سلام ا درست صحبت کنید خانم شما به من برخورد کردین شما کوری که ادم به این بزرگی ندیدی نه من
_من کورم یا تو؟تو میمردی اگر انقدر نزدیک نمیشدی که من به شما بدخورد نکنم ؟واقعا که براتون متاسفم اقای محترم شما در حالی که پول و ثروت دارین کاش یکم عقل و ادب داشتین
_درست صحبت کن اصلا به من چه حقته
با این حرفش دیگه حسابی عصبانی شدم برای همین قبافه ی حق به جانب گرفتمو گفتم
_خوبه اول میزنید مردم رو فلج میکنید بعد میگید حقته وافعا که اقا تو حتی لیاقت نداری باهات هم صحبت بشم تو خیلی بی فرهنگی تو...
با این حرفم عصبانی شدو بازو مو محکم گرفت و صورتشو به صورتم نزدیک کرد ولی من اصلا بهش نگاه هم نکردم چون میدونستم الان چشماش سرخه و رگ هاش بیرون زده یکم تردم اما خودمو نباختم دوس
_ببین خانوم برای بار اخرت باشه به فرهنگ و خانواده من توهین میکنی وگرنه بلایی به سرت میارم که نفهمی چی به چیه (بعد با داد بلندی گفت )فهمیدی؟؟؟
منم که ترده بودم فقط سرمو تکون دادم اما بازم کوتاه نیومدم سریع دستمو از دستش کشیدم بیرون.و نگاهی به دستم کردم حسابی قرمز شده بود و مطمن بودم اه میشه چون خیلی محکم گرفته بود از دیدن دستم عصبانی شدمو کیفمو بهش زدمو گفتم
_توهم بار اخرت باشه به من دست میزنی ثانیا یکم اون چشماتو باز کن و دیگه هم حق نداری سر من داد بزنی منم مثل خودش باداد گفتم فهمیدی؟؟
_اره امیدوارم دیگه هیچوقت نبینمت
_منم همینطور
اینو گفتمو سوار ماشین شدم که متوجه شدم بچه ها نیستن پیاده شدم بیرونو نگاه کردم اما ک نبود سریع شماره نفسو گرفتم که با دوتا بوق جواب داد
کوثر
00رسما کپی برداری بود و خیلی زود همه چی اتفاق افتاد غلط املایی زیاد داشت خیلی لطفا رسیدگی بشه
۱ سال پیشندا
11خیلی از کلمات را نصفه بیان کرده بود اخرشم خلاصه و نصفه تمو شد از مادر و امیر هم هیچی نگفت از لیلی و عاطفه و پسر دایی زینب یا خود زینب بعد از کنکور دیگه نبود یا شب عروسی بعضی هم تکراری بود بازم ممنون🌸
۱ سال پیشSh
01خیلی خیلی غلط املائی داشت اعصاب آدمو میریزه بهم
۱ سال پیشتوبا
۳۵ ساله 00//////20
۲ سال پیشساره
۱۴ ساله 03داستان جالبی داشت اما خیلیییی غلط املایی داشت اصلا هر کلمه ای که سی داشت نوشته نشده بود اما جالب بود مرسی🙂
۲ سال پیشghezel
00حتی بلد نیست مثل ادم تایپ کنه که بفهمیم چی هست تاکسی و که تاک مینویسه میترسید و میترده مینویسه
۲ سال پیشالا
۱۷ ساله 20من نفهمیدم پسر دایی زینب چی شد 😂 همین امیر خودمون بود
۲ سال پیشوالا منم نفهمیدم
10ن
۲ سال پیشمرسده
10قشنگ بود .خیلی از اتفاقاش برگرفته از در همسایگی گودزیلا بود.چجوری میگه واقعیِ. توی کلمات ،سی و صد همیشه جا می افتاد. وقتی اوش میگفت یعنی سیاوش و ا می نوشت یعنی صدا.
۳ سال پیش(;
00خوب بود 😊
۳ سال پیشفاطمه
۱۹ ساله 42رمانش فوق العاده افتضاح بود خیلی از صحنه هاش از رمانای دیگه برداشته بود
۳ سال پیشSãbä
11ساده بود
۳ سال پیش:))
53یجوری گف گذشته سختی داشته گفتم پس چیشده بوده ی شکست عشقی بود دیگه
۳ سال پیشرقیه
20این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
کوثر
۱۶ ساله 94۱.کاملا خلاصه خیلی بد بود ۲.غلط املایی داشت ۳.قلمش ضعیف بود ۴.صرفا جهت بیکاری تا اخرش خوندم
۳ سال پیش
MAH
۱۵ ساله 00بدک نبود باید بیشتر روش کار میشد