رمان مهمان ویرانگر
- به قلم Fateme.313
- ⏱️۱ ساعت و ۱ دقیقه
- 86.4K 👁
- 118 ❤️
- 329 💬
دختری شاد و شنگول که به دلایلی وارد یک خونه میشه که اون خونه دو تا شاخ شمشاد داره که یکیشون پلیسه یکیشون خلاف و روانی. و اتفاقاتی میفته که زندگی دختر شادمون و آقا پسرا عوض میشه…
اشک تو چشماش جمع شد پووووف الان زار میزنه که یهو با کاری که کرد بیچاره شدنم حتمی بود وای
#لعیا
بچه پررو منو میزنی بیچارت میکنم
دستشو گرفتم انداختم رو خودم و تا ته هنجرمو جر دادم و جیغ زدم
_ کمک کمک . جییییغغغغغغ
خخخ اونم که هنگیده بود زودی اشک ریختم
حالتو میگیرم بمن میگن لعیا شر طولی نکشید زهرا و حاج خانوم با یه نفر دیگه درو باز کردن و منو که
دیدن اون مرده اومد سمتمون و داد زد
_ اینجا چه خبره
علی بدبخت بیچاره یه چک مشتی خورد ولی بد با کینه نگاهم میکرد
حاج خانوم چادر نمازشو انداخت روم چون عملا دارو ندارم بیرون بود
مرده اصلا نگامم نمیکرد بر خلاف این علی هیزه خخخخ
صورتمم که سرخ بود چه شود خودمو انداختم بغل حاج خانوم و اه و زاری کردم و گفتم
_ میخوام برگردم خونمون من امنیت ندارم اینجا
اون مرده با صدای خشن و سردش که با شنیدنش لرز کردم گفت
_ لازم نکرده شما اتاق من میمونید
_ عه عه عه این چاخان گفت اتاق خودشه که
و به علی اشاره کردم
عملا مرد گنده هه ادم حسابم نکرد فهمیدم علیه چاخان گو تشریف دارن حاج خانوم زد تو صورتش
_ وای دخترم صورتت چی شده
که مرد گنده هه نگام کرد نگاهی که کاش نمیکرد ماتش برد و منم غرق شدم در دریای سیاه چشمانش
_ علی این چه کاری بود هان ؟؟؟
ازت توقع نداشتم
_ داداش بخدا من
مرده با لحن شمرده ای گفت
_ علی از صد کیلومتری این رد نمیشی و گرنه هر چه دیدی از چشم خودت دیدی میدونی که امانته دستم
با ذوق پریدم بالا
_ ایول داااااش بزن قدش اینو شوت کن بیرون چاخان گوئه
راستی تو رستگاری هستی که بابام میگفت دااااش ؟؟
_ برای اولین و اخرین بار میگم سرت تو کار خودت نباشه بلایی سرت میارم ارزوی مرگ کنی
_ برو باوووو
هیییین بی هوا اومد خرخرمو گرفت داشتم خفه میشدم
_ وحشی ولم کن
بیشتر فشار اورد حاج خانوم خواهش میکرد ولم کنه ولی انگار نمیشنید
اشک تو چشمام جمع شد خیره بهش نگاه کردم
چادر نماز داشت از روم میفتاد که با دست دیگش چادرو گرفت برام
_ هیچ علاقه ای با حرف زدن باهات ندارم اگر رعایت نکنی خودم میکشمت
واقعا ترسیدم پرتم کرد رو تخت و همه رفتن بیرون غیر حاج خانوم
_ دخترم ناراحت نشو شرمنده ام بخدا پسرام از دستم رفتن دیگه نه به من حرمت میزارن نه به مهمون
ببخش .
با امیر بحث نکن زیاد دور و برش نباش .
علی هم همینطور
با ب*و*سیدن سرم اتاقو ترک کرد حالا من موندم و جنگ با این خانواده
صبح بیدار شدم رفتم حموم دوش گرفتم
حوله کوتاهمو دورم گرفتم و اومدم بیرون
با دیدن امیر که سرشو کرده بود تو کمد دیواری با خودش حرف میزد خشکم زد
_ اه اه حالم از دخترای جلف بهم میخوره لباساشو نگاه اه اه
یه لحظه سرشو اورد بیرون دو باره سرش رفت تو کمد دیواری
یهو همچین برگشت سمتم که گردنش شکست فکر کنم
اخماش رفت تو هم و سرشو انداخت پایین
_بهت یاد ندادن درست لباس بپوشی
جان ؟؟؟ من باید طلبکار باشم نه اون
_ به شما یاد ندادن وقتی میری
جایی در بزنی ؟؟ ضمنا شما جایی
رو به اسم حمام اونجا میبینی که
میرن خودشونو میشورن فکر کنم
تا حالا نرفتی یه بار امتحان کن
با دیدن خودم اه از نهاد اجدادم برخاست وای دوییدم پشت در کمد دیواری وایسادم
زینب
00چرت ترین رمانی بود که تا به الان خوندم وقت تونو واسش تلف نکنید
۱ هفته پیشحدیث
00بهتون پیشنهاد میکنم نخوانید واقعا چرت و ابکی
۲ هفته پیشعایشه
00داستان بسیارعالی بود اما کاش اینقدر کوتاه وخلاصه نبود
۴ هفته پیشزکیه
10چرت ترین رمان عمرم حیف وقتم حیف چشام که صرف این رمان شد
۴ هفته پیشآیه
01خیلی رمان قشنگی بود ولی تگ حد اقل مادر لعیا و مادر علی نمی مردن خیلی قشنگ تر میشد و حتی عروسیشون هم به یاد موندنی تر میشد خلاصه رمان قشنگی بود ممنون از نویسنده ❤️
۴ هفته پیشالسا
30این چی بود رسماً هیچی نفهمیدم همه باهم مردن مگه فیلم هندی؟🤣
۱ ماه پیشmah
50سلام نمیخام هیچ توهینی ب رمانت بکنم فقد میخام نظرم رو بگم میتونستی رمانت رو کش بدی و جالب تر بنویسی نباید همشون یجا میمردن و.. اگ رمانت طولانی تر بود بهتر میشد هیجانش هم بیشتر بود
۲ ماه پیشمریم
30😂😂 چرا اینجوری بوددددد بلد نیستی رمان بنویسی ننویس عزیزم
۳ ماه پیشسلین
20چرت ترین رمانی بود که تا الان خوندم
۳ ماه پیشوانیا
30ترجیه میدم یه. روز نوحه بخونم اینو نه😅
۴ ماه پیشناشناس
40خیلی رمان بدی بود همه یکدفعه ای مردن همش گریه بازیکن که اصلا نفهمیدم چی شد خیلی چرت بود افتضاح
۵ ماه پیشمهسا
70خیلی بی محتوا بود طوری که پیش مغزم شرمنده شدم از خوندن این رمان😂😂
۵ ماه پیشآهو
20بی محتوا چرت پرت
۵ ماه پیش...
60وای یعنی دختر اینقدر بی حیا که هنوز دوروز نشده اومده تو یه خونه ک دوتا پسر داره خیلی راحت بدون شورت و اینا میاد بیرون؟ باایکه طرز فکرم قدیمی نیستو امروزیه ولی این دیگ خیلی جندس مزخرف ترین رمان بود
۵ ماه پیش
راز
00خیلی رمان ساده ای بود و روند خاصی رو طی نمیکرد و اصلا جزئیات داخلش نبود نوشته های یک نویسنده نیازمند عواطف و عمیق بودن جملات داره و راحت نوشتن یا خودمانی نویسی ملاک نیست در داستان نویسی بهتره کمی تعارف بین شما و خواننده برقرار باشه ﴿ به صور عامیانه نباید حرف زد﴾ امیدوارم بهترینارو بنویسید