رمان قوی دریاچه به قلم رویا ایزدی
رویا دختری که قراره خودش روثابت کنه امابه کی؟! درسته میخواد خودش رو به خودش ثابت کنه!
دنبای ماپر از فراز نشیبه که ما رو هروز مجبور میکنه که خودمون رو بالا بکشیم و در این بین خودمون روبه بقیه ثابت کنیم اما مهمتر از همه چیز اینه که خودمون رو به خودمون ثابت کنیم و بعد از هر کاری بتونیم در مورد خودمون قضاوت کنیم که آیا کار درست رو انجام دادیم یا نه
به قول پادشاه توی کتاب شازده کوچولو
-محاکمه کردن خودازمحاکمه کردن دیگران مشکل تر است.اگر توانستی در مورد خودت قضاوت درستی بکنی پس یه فرزانه تمام عیاری
دختر قصه ما هم با قضاوت ازخودش و استعداداش شروع میکنه تاجایی که هیچ شکی در دل خودش قرار نده که ای کاش این میکردم
اما بگم که این دختر هم مطمئنا یه روزی مثل ما بوده پس نباید کاراش رو بی دلیل و منطق انتقاد کنیم
باید دید که چی میشه!….
پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۱۸ دقیقه
- نه ! کار، کارخودته!
- نه
تا اومد حرف بزنه وحشیانه غریدم:
- بامن جر و بحث نکن آقا میدونی که چیزی هم واسه ازدست دادن ندارم. پس تهدید هم نکن.
با این که صدای نفس زدنای عصبیش رومیشنیدم مثل خودم غرید:
- وقتی من میگم باید، یعنی باید. یادت که نرفته تو هنوز برده منی !
نه انگارهنوزمنونشناخته بود !
- نشد آقا. خودت میدونی که من از رگ نمیترسم حاضرم بمیرم واین کار رونکنم. برای من فرقی نداره اما فکرکنم اگه به یکی دیگه نسپری برای خودت بد بشه. اینطورنیست؟
نفس عمیقی توی گوشی کشید وگفت:
- توهنوز جلال رو نشناختی !
- توهم هنوز رویا رونشناختی.میدونی اگه کاری روخودم نخوام انجام نمیدم.
بدون اینکه حرفی بزنه گوشی روقطع کرد. همیشه همینطوره وقتی چیزی بروفق مرادش نیست، اینطوربرخورد میکنه پوزخندی زدم و با خودم فکرکردم الان حتما داره حرص میخوره . ازدست این اسب چموش عصبیه ! اماخوب از این اسب چموش هم نمیتونه بگذره !
منوواسه کاراش لازم داره ! دوباره نگاهی به کاغذا انداختم. جناب سرگرد حسام حامدی. یه چهره جدی والبته خشک. فقط حیف که باید بره سینه قبرستون، بیچاره ! شیرینی لبخندی کاملا مرموز رو توی دلم احساس کردم تصمیمم روگرفته بودم الان کارای مهمتری داشتم اما.
دوباره به مشکی موهام چشم دوختم. موهای شبگونی که هیچ وقت رنگ قیچی به لطف مادرم بهشون نخورده بود.اما حالا؟ دلم سوخت واسه معصومیتی که هنوزتوی موهام موج میزد. معصومیتی که ازقیچی نخوردنشون توی موهام مونده بود. دستی توی موهام کشیدم وبازکشیده شدم به سال ها قبل:
- مامان دوست دارم موهام روکوتاه کنم.این موهای بلند اذیتم میکنن.
مامان اخمی کرد وگفت:
- حرفشم نزن ! زیبایی دختربه موی سرشه !
تااومدم دوباره اعتراض کنم گفت:
- برو دختر. برو حرفی هم ازکوتاهی موهات نزن سرم شلوغه. برو !
مغموم سرم رو انداختم پایین که موهای بازم ریخت توی صورتم با عصبانیت پسشون زدم وخواستم ازآشپزخونه برم بیرون که دستی روی سرم نشست. سرم روبا تعجب بلندکردم که نگام به چشمای مهربون مامان افتاد. بامحبت موهام روجمع کرد و درهمون حال که برام میبافتشون گفت:
- عشق من ! مامان موهات رودوست داره دلت میاد اسم چیدنشون رو میاری؟ الان برات یه گیس خوشگل میکنم تاموهات هم اذیتت نکنه. هرموقع خواستی بیا تا برات ببافمشون.
لبخندی زدم وازمامان تشکرکردم. درسته دلم ازمحبت مامان شاد شده بود اما اونی که من میخواستم مامان نبود. من بابارو، تعریف اون رو میخواستم.
همیشه وقتی بچه ها از باباشون میگفتن که عاشق موهای دختراشونن من فقط باحسرت بهشون نگاه میکردم. من با کوتاه کردن موهام میخواستم توجه بابا رو جلب کنم تا حداقل سرزنش آمیز با همون صدای پرابهتش که لرزه به تن مینداخت بگه:
- دخترچراموهات روکوتاه کردی؟ مگه توعقل نداری؟ زیبایی دختربه موهاشه !
بعدهم با اخم روازم بگیره. اما دل من شاد میشد. آره شاد میشد ازهمین توجه کوتاه هرچند سرزنش آمیز! آهی کشیدم وبه چشمان غمگینم لبخندی زدم. الان دیگه وقتش نبود. توی آینه چشمکی برای عوض شدن حالم به خودم زدم وگفتم:
- من واسه هدفم هر کاری میکنم
واینبارصدای قیچی بود که سکوت خونه رومیشکست و توی سیاهی موهای من فرو میرفت وهرلحظه مثل شعاعی ازنورسیاهی موهام رومیشکافت و پیش میرفت.
وباز لبخندی که ازهر پوزخند تلخ تره روی لبام نشست ! صداش چقدرتلخ و زننده بود
همراه با صدای قیچی رنگ نگاهم تغییرکرد. نگاهم رنگ غم گرفت. قیچی میزنم ومیریزه ! میریزه تمام خاطراتم روی زمین. تمام احساس خاک میشه وپایین میریزه ! تمام حسرتم برای چیدن موهام ! موهایی که بااینکه این مدت ازشون متنفربودم اما نتونستم بچینمشون
اماحالامیریزن ! میریزن روی زمین تا منو به هدفم نزدیک کنن. دوباره به خودم نگاهی کردم. تلخی لبخندم بیشترازهمه چیز بهم طعنه میزد. چقدرشبیه برادرام شده بودم !
خنده ی شیطانی کردم و گفتم:
- حالا دیگه کی میفهمه من زنم؟
اشکی ناخودآگاه توی چشمام نشست. اما من یه زن بودم ! اینو خودم بهترازهرکسی میدونستم. یه زن، زنی که به خاطرهمین زن بودنم مستحق چنین چیزی شدم. اشکام خودشون روبه دیواره ی پلکم میکوبیدن که بیرون بیان و من لجوجانه جلوی فرودشون رومیگرفتم
صورت من جای خوبی واسه قدم گذاشتن اشک نبود. حتی یه قطره اش چون به شدت این کویر فلک زده تشنه بود با یه قطره بی تاب تر میشد ومن این رو نمیخواستم.
نفسم رو تازه کردم تا اشکام روپس بزنم. من یه زنم یه زن رو نباید با اشکاش شناخت باید با اراده اش اون رو شناخت وحس کرد. روزی به همه این رو ثابت میکنم که یه زن چه کارایی ازش برمیاد. آره به همه ثابت میکنم. دوباره حس خشم بهم برگشت دستم رو روی دسته قیچی فشار دادم طوری که جای دسته باریکش روی دستم دراومد. خشمم رو سردوش حموم خالی کردم وآب روبازکردم. فورا اتیشم خاموش شد. ازدرون هنوزگرداشم امازدم به بیخیالی. عادتم شده بود. دلم که میسوخت تنم گرمیگرفت وفقط آب سرد بود که آرومم میکرد. سرد شدم اما فراموش نکردم.غیراز این همه نباید باشه ! من فراموش نمیکنم تا روزی که این داغی توی قلبم هم به سرعت داغی خشمم خاموش بشه. این آتشفشان درونم جایگزین میخواد وتا اون موقع من فراموش نمیکنم.
درحالی که حوله لباسیم رومیپوشیدم سعی میکردم لباس مناسبی انتخاب کنم که به لباس پسرابخوره. اه اگه دبی بودم لازم نبود نگران لباس پسرونه باشم و بدی ایران هم به همین بود البته بازم من دوسش دارم. آخرهم یه شلوارجین و بلوز مردونه ویه کت چرم که درعین اینکه من رو پسرونه نشون میداد تیپم روبه هم نمیریخت انتخاب کردم.
ازخونه بیرون اومدم، دوباره پوزخند همیشگی !
نگاهی به اطرافم انداختم وحرکت کردم. من عاشق هوای اینجا بودم اما الان! دنیام روهمیشه واسه اینجامیدادم اما اینجا بهم خیانت کرد. زیرلب سوت میزدم وقدم میزدم تا ازحال وهوام بیرون بیام. گاهی هم بیخودی ازهوای دلکش ایران سرخوشانه میخندیدم. باصدای خنده ی مردونه ای سرم روچرخوندم که دیدم چند تا پسر وایسادن کنارهم وبه من نگاه میکنن
یکی ازپسرا بالودگی گفت:
- هی، آقا! خیلی خوشحالی؟عاشق شدی یا مجنونی؟
بعد هم خودش با دوستاش زدن زیر خنده. اینا خودشون ازمن بدتربودن.
شونه ای بالا انداختم و درحالی که کلاه لبه دار روی سرم روجابه جا میکردم فقط سرم روتکون دادم وبا لبخند به سوت زدنم ادامه دادم ! دیگه وقتش رسیده بود فقط باید منتظرآقا میموندم.
باهرحرکتش من هم مهره هام روتکون میدم. این رویه ی منه! من اگه شاه نباشم سربازهم نیستم.روزی میرسه که شاه به خاطر وجودم التماس میکنه. پس نیازی نیست شاه باشم کافیه درکنارشاه باشم ! تا صحفه بازی به خواست من بچرخه ! وقتی حریف ازپا افتاد، اونوقت.
پس من ادامه میدم با آقا ادامه میدم آقا ازم آتویی نداشت اما برای رسیدن به هدفم باید باهاش میموندم. کوله پشتی روی دوشم روجابه جا کردم وبا دست کشیدن روی عشقم لبخندی زدم.
آقافریادمیزدوهرکی که بهش نزدیک میشد رو زیرمشت ولگد میگرفت. بازم جنی شده بود، هه ! الان اگه این کلمه روبهش بگم دخلم رومیاره ! کلا آدم آرومی نیست اگه آروم بود بهترمیتونست زیردستاش رو توی مشتش بگیره. البته آدم باسیاستیه ! درحالی که باهات کنارمیاد یه جاهم زمینت میزنه.
- لعنتیا ! لعنتیا !
بابیخیالی مخصوص خودم واردشدم الان بودکه به من گیربده ودقیقاهم همین طورشدچون آقاتامنودیدبه طرفم اومد وبا اخم بهم نگاه کرد.
سرم روبلند کردم وگفتم:
- چیه؟من مقصرم؟
مثل اینکه دخل حمید و افرادش روآورده بودن، حالا کی؟ این یه شده بود یه معما واسه همه ! با اینکه اونا رفته بودن دخل یه پلیس روبیارن خودشون ناکارشدن وجالب اینجاست که کارپلیسا هم نیست یعنی کارکیه ؟ این سوالی بود که جزمن کسی جوابش رو نمیدونست.
آره من میدونم اما فعلا وقتش نیست! آقا نفس رو با حرص بیرون داد.
روی مبل باحوصله وخونسردی همیشگی لم دادم که حرص آقادراومد. دندوناش رو روی هم فشارداد و گفت:
- خوبه توهم عضواین گروهی ! یعنی اصلا برات اهمیت نداره؟
سرم روتکون داد و گفتک
- ای ! همچین !
بعد هم سیب روی میز رو برداشتم ودرحالی که پوست میگرفتم ادامه دادم:
- من که رئیس گروه نیستم اما خوب بی اهمیت هم نیست.
بااین حرفم یکی ازابروهای آقا بالا پرید. انگارگفتن اینکه بی اهمیته براش قابل هضم تربود !
معصومه
00عالی بود عالییی❤️ 🩹🥲
۶ ماه پیشزهرا
00سلام رمان خوبی بود ولی آخرش خیلی خلاصه شد
۱۰ ماه پیشفربد
10خوب بود............
۱ سال پیشنفس
۱۸ ساله 00رمانش سوتی داشت مثلا گفت کچل کرده بعدش گفت موهامو تو روسری جا دادم ولی درکل رمان قشنگی داشت ولی انگار داشت درباره دوتا دختر حرف میزد یهد شخصیتش تغییر میکرد اول رمان وسطش فرق میکنه درکل پیشنهاد میکنم
۱ سال پیشلیلا
۲۰ ساله 10چرا پایان خلاصه مینویسین پایان خوش یا تلخ . داستان لو میره که
۱ سال پیشbahare
00رمانش عالیه فقط کاش بیشتراز فرار رویا می نوشت سر حسن چه بلای آورد همش فکر میکردم حسن هم نفوذیه خلاصه لذت بردم ممنون از نویسنده عزیز
۱ سال پیشنور
۳۱ ساله 10ب نسبت بقیه رمانا بهتر بود اما بایدعاشقانه هاش بیشتر بود
۱ سال پیشنور
۳۱ ساله 01خدایی عاشقانه ش خیلی کم بود
۱ سال پیشالی
30چرت محض بود. اصلا معلوم نبود کی به کیه دختره اولش همه کاره بود اخرش مثلا چادری شد. اصلا احساسات هیچ یک از شخصیت ها به درستی نشون داده نشده و همه به خاطر دلایل مسخره انتقام گرفتن. ارزش وقتمو نداشت🤮🤮
۲ سال پیشملکه♕
۱۷ ساله 40داداش یه سوال؟از دبی چجوری با کامیون محموله هارو برده تهران؟اصولا باید اول با لنج و قایق ببرن بندر عباس بعد برن تهران
۲ سال پیشTannaz
11عالی ارزش خوندن داره
۲ سال پیشZeinab
۱۴ ساله 20این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
:|
40ممنون که اسپویل نمیکنین😐
۲ سال پیشالهه
30برای دومین بار خوندم باید بگم واقعا ارزش تکراری خوندن رو داره .لذت بردم
۲ سال پیشحنا
10با***واس عربا شرو شد با چادر تموم شد😂😐
۲ سال پیش
زهرا
00زیبا بود