رمان زاده عمارت تاریکی به قلم مهتا زند
در مورد دختر یکی از خانهای بزرگه که مثل پسرها بزرگ شده و لطافت دخترونه در وجودش کمه... آیا آدرینای رمان تا آخر به همین صورت میمونه یا نه؟...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۲۹ دقیقه
ولی من عادت تشکر کردن نداشتم فقط سرمو تکون دادم اونم
با گفتن ؛ نوش جان
رفت پیش مهرو نشست وقتی نشست مهرو تند برگشت تخته سنگ لیز بود
مهرو لیز خورد افتاد سارا که نزدیک بود بیوفته خودش گرفت ولی مهرو افتاد تو برکه کاملا خیس شد ارتان با قدم های تند رفت نزدیکش از اب بیرون اوردش
منم رفتن نزدیکتر گفتم؛ چرا مواظب خودت نبود وقتی با ما امد بیرون مسئولیتت بر عهده ما است
مهرو هم بخاطر اینکه ترسیده بود هم من دعواش کرده بودم
با بغض گفت؛ ببخشید حواسم نبود
یه لحظه دلم واسش سوخت ولی با همون رفتار قبلی
گفتم؛ زود برگردیم خانه خیس است لباس هایت
بعد جلوتر از همشون راه افتادم
با قرار گرفتن یه نفر کنارم نگاه کردم مهرو رو دیدم
پشت سرمو نگاه کردم سارا بود بعد اونم ارتان یکم دورتر از ما داشت میومد
با حلقه شدن دست مهرو دور بازم نگاش کردم مثل اینکه از رو نمی رفت صبح بهش گفته بودم با من صمیمی نشه دباره به خودش جرات داده بود بازومو بگیره
وقتی بازومو گرفت دونستم که تعجب کرد
ولی من خیلی زود دستش از بازوم جدا کردم یه نگاه عصبی بهش انداختم
خودش دونست که خوشم نمیاد انقدر کنه باشه زود صمیمی بشه
ولی اون باهمون تعجب گفت؛.......
مهرو با همون تعجب گفت؛ اجی چرا بازو هات اینجوریه
گفتم ؛ چه طوری است
گفت؛ گنده سفت مثل بازوی این ورزش کارا
گفتم ؛ باید هم اینطور باشد چندین سال تلاش کرد تا این شده است
مهرو که از حرفای من گیج شده بود گفت ؛ یعنی چی
منم بخاطر اینکه بدونه که من کی هستم با افتخار گفتم ؛ من بدن ساز است از یازده سالگی ورزش بدن سازی انجام دادم
مهرو که با حرف های من شکه شده بود
گفت ؛ یعنی مثل این مرد هایی که بدن ساز هستن
گفتم ؛ اره
مهرو گفت ؛ اخه من تا الان ندیدم که دختری بدن ساز باشه بدنشم مثل ورزش کارای مرد باشه
دیگه با سوال هاش حوصلم سر رفته بودم
گفتم ؛ حالا ببین
اونم دونست که حوصله حرف زدن ندارم هیچی نگفت
رسیدیم توی ابادی که سارا جلوتر اومد گفت ؛ من دیگه برم خیلی از اشنایی با شما خوشحال شدم خونه ما یه کلبه درویشی است خوشحال میشوم قدم رنجه بفرمایید
منم بخاطر اینکه تا الان ادم بدی نشون نداده بود گفتم ؛ مرسی
مثل اینکه تعجب کرد چون اول انطور باهاش حرف زده بودم الان اینجوری خب من وقتی دیدم که ادم بدی نیس تا الان در برابر حرف های من هم هیچی نگفت معلوم است ادم بی ادبی نیست
از ارتان و مهروخداحافظی کرد رفت تو یه خونه کاه گلی
ارتان هم که الان کنار ما بود گفت ؛ بهتره زودتر برسیم خونه مهرو ممکنه سردش بشه
منم سرمو تکون دادم کنار اون ها راه افتادم
وقتی رسیدیم خونه خان روی تراس خونه روی صندلی نشسته بود با دیدن ما سه نفر لبخند عمیقی روی لباش نشست هه فکر کرده من به عنوان خانواده قبولشون کردم
مهرو با دیدن لبخند خان به طرفش دوید جلوش ایستاد گفت ؛ سلام بابا ، بابا اجی داداش بردم ابشار
لبخند خان کمرنگ شد چشماش غمگین یعنی بخاطر شنیدن اینکه ما رفتیم اونجا ناراحت شد مهم نیس
ارتان نزاشت که این نگاه غمگین ادامه پیدا کنه رفت جلو سلام کرد خان جواب سلامشو داد منم از اجبار یه سلام زیر لبی کردم
خان روبه مهرو گفت ؛ چرا لباسات خیسن
مهرو هم گفت ؛ افتادم تو اب حواسم نبود
خان گفت ؛ برو تو لباسات عوض کن
مهرو هم با گفتن چشم رفت
ارتان هم با گفتن با اجازه رفت منم دنبالش رفتم داخل
گفتم ؛ ارتان حالا من چیکار کنم
گفت ؛ چیو چیکار کنی
منم از بی توجهیش کلافه شده بودم گفتم ؛ باشگاه چیکار کنم
اونم با گفتن اهان ادامه داد ؛ فردا میرم شهر وسایل هایی که میخوای واسه باشگاه میارم
گفتم باشه ( مکالمه ارتان و آدرینا به زبان انگلیسی)
راه اشپزخونه رو پیش گرفتم واسه درست کردن معجون
وقتی وارد شدم همه دست از کار کشیدن با دیدن بانو که به طرفم میومد گفتم ؛ من باید معجون درست کرد
اونم که از کلمه معجون و طرز حرف زدن من سر درنیاورده بود
گفت ؛ چی خانم جان
یه دختر جونتر که یکم از خودم بزرگتر نشون میداد سنش گفت ؛ بانو معجون بزارید ببینم چه وسایلی میخوان
بعد اومد جلو گفت ؛ سلام خانم جان من ندا هستم چه چیز هایی واسه درست کردن معجون میخواید
منم گفتم ؛ تخم مرغ ، شیر ، موز و مخلوط بکن
دختر گفت ؛ چشم خانم جان الان میارم واستون
فاطمه
00رمان خوبی بود
۳ هفته پیشمخاطب
00نویسنده عزیز جمله های رمانت کامل نیستدرهم برهمه لطفا برای رمان خودت حداقل ارزش قائل باش درست بنویس تا مخاطب وایب خوبی ازش بگیره انگار بی حوصله بودی یچی سرهم کردی
۱ ماه پیشSohii zare
۲۴ ساله 00بد نبود
۴ ماه پیشمهتاب
۳۸ ساله 00اصلا دوست نداشتم
۷ ماه پیشزهرا
۱۵ ساله 00رمان خوبی بود دست نویسندش درد نکنه دوست داشتم رملن رو
۱۱ ماه پیشم
00درکل خوب بود اما چه***مخفی بود که همه کشور میشناختنش و اینکه اگه میگفتن آدرینا ومهرو هم سرگردن باور میکردم واینقدر گفت عضله حالم بهم خورد
۱ سال پیشمهدیس
10راستش نه خیلی خوب بود نه بد اما اینکه هربار بحثارو دوبار دوبار نوشته بود رمانو خسته کننده کرده بود و قلمش خیلی قوی نبود
۱ سال پیشندا
00ممنون نویسنده زحمت کشیدی چه بد چه خوب باشه تو براش وقت گذاشتی در حالی که اشگالی نداشت خیلی ممنون 💋
۱ سال پیشMs
00داستان جالبیه دوس داشتم باتشکرازنویسنده محترم
۱ سال پیشبرازنده
۲۶ ساله 11یه دختر با هیکل پسرونه همه جاش عضله چقدر حتی تصورش بده نصفه ول کردم چرت
۱ سال پیشRozhin
291خوشم از خلاصش نیومد گفته ظرافت دخترانه نداره و فلان مگه همه دخترا باید ظریف باشن؟کی گفته اخه
۳ سال پیشبرازنده
۲۶ ساله 02منظورش ظاهر ظریف نبود رفتار منظوره و البته که یه زن و یه دختر باید ظرافت داشته باشه
۱ سال پیشKimi
۱۶ ساله 00موضوعش خیلی جالب بود ولی طرز نوشتنش نوشته اش چندان برای من جالب نبود
۲ سال پیشداداش بزرگه تنهایی
۲۲ ساله 01اوکی بود برای افراد زیر 18 سال توصیه می کنم
۲ سال پیشFaTiMa
00ببینید میتونست خیلی بهتر باشه من رمانای خیلی بهتر از این خوندم که واقعا این باهاشون قابل مقایسه نیست در کل اگه شروعش نکردین نخونینش ارزش نداره
۲ سال پیش
فاطمه ب
۲۷ ساله 00رمان خوبی بود