
رمان مای نیم ایز شیطونک
- به قلم بیتا منصوری
- ⏱️۹ ساعت و ۴۳ دقیقه
- 89K 👁
- 310 ❤️
- 404 💬
مای نیم ایز شیطونک. اری!نام من شیطونک است. شیطونکی عاشق دل داده ی یک شکست خورده. یک مرد مغرور. غروری شکست ناپذیر. جدالی بین منو او. جدال عاشقانه. جدالی زیبا. اما اخر هر جدال خوش نیست. چی میشود بین منو او؟ خوش بخت خواهیم شد یا خیر؟ نمیدانم.
-نخیرم خانوم های باهوش اشک بچه هاشونه وقتی ببینند که بچه هاشون ناراحتن حتما راضی میشن.
-فکر بدی نیست.
پس قرار بر این شد اشک تمساح بریزیم.
رفتم پایین نغمه واوا هم رفتن خاله اینا هم خونه ی ما بودن.
منو اوا نشستیم که مامان گفت،خب؟
-خب به جمالت
غضبی نگاهم کرد که ترسیدم وگفتم-جونم مامانم؟
-کنکورتون چی شد؟
-من پزشکی و اوا حسابداری قبول شدیم همه اشون خوشحال برای بوسیدن و تبریک گفتن به سمتمون اومدن که گفتم-ولی ولی یه مشکل هست.
بابا-چه مشکلی دختر بابا
چشمامو پراشک کردمو اشک تمساح ریختمو گفتم-بابا ما تهران قبول شدیم اوا هم شروع به گریه کرد که ادامه دارد-ما تمام ارزوهامون برای دانشگاه بود که بخاطر اینکه تهرانه پدرومادرمون میخوان جلومونو بگیرن.
بابا منو وعمو سپهر اوا رو بغل کرد که گفتن-کی همچین حرفی زده؟ما به رفتن شما به تهران مخالفتی نداریم یه خونه براتون اجاره میکنیم ماشالله جفتتونم که عاقل وبالغید فقط باید مراقب همدیگه باشید.
گفتم-اههههه یعنی از الکی اشک ریختم.؟
بابا زد زیر خنده وگفت-شیطون بابا از الکی گریه میکردی؟
سرمو به نشونه ی نه تکون دادم که گفت-دیگه نبینم اشکاتوها دختر نازم.
-چشم عشقم راستی بابا نغمه وسوگند هم تهران در اومدن.
بابا گفت-چه بهتر اینجوری خیال منم راحته.
لبخندی از خوشحالی زدم.
بعد از عبور از هفت خان رستم(بوس وماچ ننه هامون)رفتیم اتاقم وتماس کنفرانسی با نغمه و سوگند برقرار کردیم گفتم-کی شدش نغمه وسوگند؟
نغمه-هیچ والله بابای من که با کله قبول کرد رسما بیرونم کرد کم موند بود بگه الان برو
زدیم زیر خنده که گفتم-سوگی تو چی؟
-منم بابام راضی شد مامانمم گفت-اگه غزل بیاد میزارم بری،تومیای دیگه؟
-اره بابا میایم.
همه با خوشحالی جیغ کشیدیم.
من گفتم-راستی بابام خوابگاه نمیزاره برم میگه براتون خونه میگیرم.
سوگند-اتفاقا بابای منم همینو گفت.
نغمه -منم که تابعه جمع هستم.
-پس پیش بسوی خوشبختی ای جووووون
-با قطار میریم یا هواپیما؟
با تعجب پرسید،کجا نغمه؟
-تهران دیگه زدیم زیر خنده که گفت-چیه خب؟
-نغمه جان حالا بزار وسایلا و کارا ردیف بشه بعد درباره ی وسایل نقلیه هم حرف میزنیم.
با گیجی گفت-اهان باشه.
باباهامون یواش یواش کارهارو درست کردن وما دخترا هم که مدام تو پاساژا بودیم از این پاساژ به اون پاساژ.
شب خونه نغمه اینا شام دعوت بودیم که در رابطه با رفتنمون به تهران حرف بزنیم.
وارد شدیم برادر بزرگه نغمه که اسمشم نعیم بود بسمتمون اومد به مامانینا دست داد نوبت که به من رسید لبخند زد وگفت-سلام پرنسس کوچولو.
-سلام عرض شد به راهم ادامه دادم ولی یکدفعه وایسادمو گفتم-درضمن کوچولو هفت جدوابادته.
نعیم زدزیر خنده وگفت-منم میگم غزل جواب نده از عجایب هفت گانه است.
چیزی نگفتمو وارد پذیرایی شدم عمارتشون قشنگ بود ولی هیچکدوم به بزرگیه عمارت ما نبود.
رفتیم شام بخوریم که بابا گفت-منو سپهر تصمیم گرفتیم به افتخار قبولی اوا وغزل جشن بگیریم
منو اوا جیغ کشیدیم که مامان غضبی نگاهمون کرد که خفه خون گرفتیم.
بابا ادامه داد-اگه شما هم میخواید جشن بگیرید چه بهتر که باهم بگیریم.هان؟نظرتون چیه؟
بابای سوگند-منم همین فکرو داشتم و موفقم
بابای نغمه-منم که تابعه جمع
با این حرف بابای نغمه منو اوا وسوگند بهم نگاه کردیم وزدیم زیر خنده.
که همه با تعجب نگاهمون میکردن که نغمه عصبی داد زد-خفه شید ببینم برید خودتونو مسخره کنید خب من چیکار کنم ؟ارثیه.
سرفه های الکی کردیم وساکت شدیم و هرچقدر هم پرسیدن چرا خندیدید چیزی نگفتیم.
قرار بر این شد فردا شب تو عمارت ما یه پارتی بگیریم.
اخر شب بود که دیگه به قصد برگشتن راهی خونه شدیم.
وقتی رسیدیم خونه شب بخیر گفتم و رفتم اتاق پریدم رو تخت به سه نرسیده خوابم برد.
صبح که از خواب بیدار شدم خیلی شاد بودم.
رفتم پایین وجیغ جیغ کنان گفتم-مرحبا مرحبا یا سیدة بیتا ویا سید اریا
(سلام سلام ای بیتا خانوم وای اریا اقا)
-مرحبا یا بنتی(سلام دخترم)
خندیدمو گفتم-حال پدرو مادر گرام چطوره؟
مامان-دردونمون داره میره باید چه جوری باشیم ولبخند بهم زد.
همیشه اخلاق مامانو تحسین میکنم زنی که هیچوقت به کسی جز خودشو خدا تکیه نکرد زنی که بااین همه غرور برلی شوهرشو عشقش یه همدم مهربون وشیطونه.
خیلی سعی کردم مثل مامان بشم اما نشد.خلقو خوم شیطون بود ونمیشد اینو تغییر داد.
نرگس مصیری
11واقعا واقعا وازته دل براتون متاسفم..... واقعا حیفه وقتی ک بخواد صرف خوندن این رمان بشه هع خارجی ها غلط بکنن از این کارا بکنن واقعا مخم سوت کشید......
۱ ماه پیشالماسیان ۸۹
10خیلی رمان قشنگی بود پر از هیجان و البته با ژانری عاشقانه اون قسمتی که غزل هوشش رو از دست میده خیلی برام جالب بود و غزل خیلی شخصیت باحالی داشت چون خیلی آدم پرو و در عین حال نازی بود حتما این رو بخونید
۱ ماه پیشAbtin?
00شما که خوش فکر تشریف دارین انقدر حرص نخور پوستت خراب میشه💛
۲ ماه پیشخیییییییلی بد
00خیلی بی ادبانه و بد بود
۲ ماه پیشغزل نعیمی نژاد
00واقعا عاااااالیییی بود بهترین رمان عمرم عاللللللییی
۲ ماه پیش...
00با خوندن این رمان فقط استانه ی تحملم رو سنجیدم:)...
۳ ماه پیشعسل
00میگما احساس نمیکنیدخیلی شبیه رمان ساختمان دو واحده بود؟قبولی تهران، همسایه شدن با چهارتا پسر، جن گیری گم شدن دختر به دلیل نشناختن راه، وقتی که دخترا جیغ میزدن و میگفتن مرد متجاوز گرو پسرا فکر کردن یه اتفاقی افتاده، کلاکپی برابراصل رمان ساختمان دو واحده بودلطفااگرمیخوایدرمان بنویسیدازخودتون ایده بدید
۳ ماه پیش?
00عالی بود🫂❤
۳ ماه پیشنازی
00خوب بودش ❤🤩
۳ ماه پیش:////
10شخصیت ها افتضاح بودن مخصوصا با اون طرز حرف زدن اییی🗿😐
۴ ماه پیش:///یه بدبخت
20نویسنده الان فکر میکنه چه کراش های خلق کرده در صورتی رفتارشون از یه میمون هم بدتره😐🗿
۵ ماه پیشMahdieh
11بهترین رمانی بود که خوندم خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگگگ بوووددد ❤❤❤❤❤❤❤
۵ ماه پیشsana
10یه سوال چرا اینا از اینکه تهران قبول شدن اینقدر ناز و ادا نشون دادن؟ چون پدر و مادرشون نمیزارن؟ اما اینم مشکل بزرگی نبود راحت قبول کردن و بعد چرا اسم اسب شخصیت گناهکار آرشام روی اسبش بود دیالوگام نگم
۶ ماه پیشآتنا
00میشه بگی اسم اسب چی بود؟این رمانو نخوندم اسم اسب آرشامم یادم نمیاد ولی کنجکاو شدم😅
۶ ماه پیشsana
00اسم اسب آرشام طلوع بود و اسب ایشونم😀
۵ ماه پیشMaryam
00عالییییییی بود ولی
۶ ماه پیش
Bahar
00عالی مرسی از نویسنده ی گرامییییی❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️