رمان مای نیم ایز شیطونک به قلم بیتا منصوری
مای نیم ایز شیطونک.
اری!نام من شیطونک است.
شیطونکی عاشق
دل داده ی یک شکست خورده.
یک مرد مغرور.
غروری شکست ناپذیر.
جدالی بین منو او.
جدال عاشقانه.
جدالی زیبا.
اما اخر هر جدال خوش نیست.
چی میشود بین منو او؟
خوش بخت خواهیم شد یا خیر؟
نمیدانم.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۴۳ دقیقه
-نخیرم خانوم های باهوش اشک بچه هاشونه وقتی ببینند که بچه هاشون ناراحتن حتما راضی میشن.
-فکر بدی نیست.
پس قرار بر این شد اشک تمساح بریزیم.
رفتم پایین نغمه واوا هم رفتن خاله اینا هم خونه ی ما بودن.
منو اوا نشستیم که مامان گفت،خب؟
-خب به جمالت
غضبی نگاهم کرد که ترسیدم وگفتم-جونم مامانم؟
-کنکورتون چی شد؟
-من پزشکی و اوا حسابداری قبول شدیم همه اشون خوشحال برای بوسیدن و تبریک گفتن به سمتمون اومدن که گفتم-ولی ولی یه مشکل هست.
بابا-چه مشکلی دختر بابا
چشمامو پراشک کردمو اشک تمساح ریختمو گفتم-بابا ما تهران قبول شدیم اوا هم شروع به گریه کرد که ادامه دارد-ما تمام ارزوهامون برای دانشگاه بود که بخاطر اینکه تهرانه پدرومادرمون میخوان جلومونو بگیرن.
بابا منو وعمو سپهر اوا رو بغل کرد که گفتن-کی همچین حرفی زده؟ما به رفتن شما به تهران مخالفتی نداریم یه خونه براتون اجاره میکنیم ماشالله جفتتونم که عاقل وبالغید فقط باید مراقب همدیگه باشید.
گفتم-اههههه یعنی از الکی اشک ریختم.؟
بابا زد زیر خنده وگفت-شیطون بابا از الکی گریه میکردی؟
سرمو به نشونه ی نه تکون دادم که گفت-دیگه نبینم اشکاتوها دختر نازم.
-چشم عشقم راستی بابا نغمه وسوگند هم تهران در اومدن.
بابا گفت-چه بهتر اینجوری خیال منم راحته.
لبخندی از خوشحالی زدم.
بعد از عبور از هفت خان رستم(بوس وماچ ننه هامون)رفتیم اتاقم وتماس کنفرانسی با نغمه و سوگند برقرار کردیم گفتم-کی شدش نغمه وسوگند؟
نغمه-هیچ والله بابای من که با کله قبول کرد رسما بیرونم کرد کم موند بود بگه الان برو
زدیم زیر خنده که گفتم-سوگی تو چی؟
-منم بابام راضی شد مامانمم گفت-اگه غزل بیاد میزارم بری،تومیای دیگه؟
-اره بابا میایم.
همه با خوشحالی جیغ کشیدیم.
من گفتم-راستی بابام خوابگاه نمیزاره برم میگه براتون خونه میگیرم.
سوگند-اتفاقا بابای منم همینو گفت.
نغمه -منم که تابعه جمع هستم.
-پس پیش بسوی خوشبختی ای جووووون
-با قطار میریم یا هواپیما؟
با تعجب پرسید،کجا نغمه؟
-تهران دیگه زدیم زیر خنده که گفت-چیه خب؟
-نغمه جان حالا بزار وسایلا و کارا ردیف بشه بعد درباره ی وسایل نقلیه هم حرف میزنیم.
با گیجی گفت-اهان باشه.
باباهامون یواش یواش کارهارو درست کردن وما دخترا هم که مدام تو پاساژا بودیم از این پاساژ به اون پاساژ.
شب خونه نغمه اینا شام دعوت بودیم که در رابطه با رفتنمون به تهران حرف بزنیم.
وارد شدیم برادر بزرگه نغمه که اسمشم نعیم بود بسمتمون اومد به مامانینا دست داد نوبت که به من رسید لبخند زد وگفت-سلام پرنسس کوچولو.
-سلام عرض شد به راهم ادامه دادم ولی یکدفعه وایسادمو گفتم-درضمن کوچولو هفت جدوابادته.
نعیم زدزیر خنده وگفت-منم میگم غزل جواب نده از عجایب هفت گانه است.
چیزی نگفتمو وارد پذیرایی شدم عمارتشون قشنگ بود ولی هیچکدوم به بزرگیه عمارت ما نبود.
رفتیم شام بخوریم که بابا گفت-منو سپهر تصمیم گرفتیم به افتخار قبولی اوا وغزل جشن بگیریم
منو اوا جیغ کشیدیم که مامان غضبی نگاهمون کرد که خفه خون گرفتیم.
بابا ادامه داد-اگه شما هم میخواید جشن بگیرید چه بهتر که باهم بگیریم.هان؟نظرتون چیه؟
بابای سوگند-منم همین فکرو داشتم و موفقم
بابای نغمه-منم که تابعه جمع
با این حرف بابای نغمه منو اوا وسوگند بهم نگاه کردیم وزدیم زیر خنده.
که همه با تعجب نگاهمون میکردن که نغمه عصبی داد زد-خفه شید ببینم برید خودتونو مسخره کنید خب من چیکار کنم ؟ارثیه.
سرفه های الکی کردیم وساکت شدیم و هرچقدر هم پرسیدن چرا خندیدید چیزی نگفتیم.
قرار بر این شد فردا شب تو عمارت ما یه پارتی بگیریم.
اخر شب بود که دیگه به قصد برگشتن راهی خونه شدیم.
وقتی رسیدیم خونه شب بخیر گفتم و رفتم اتاق پریدم رو تخت به سه نرسیده خوابم برد.
صبح که از خواب بیدار شدم خیلی شاد بودم.
رفتم پایین وجیغ جیغ کنان گفتم-مرحبا مرحبا یا سیدة بیتا ویا سید اریا
(سلام سلام ای بیتا خانوم وای اریا اقا)
-مرحبا یا بنتی(سلام دخترم)
خندیدمو گفتم-حال پدرو مادر گرام چطوره؟
مامان-دردونمون داره میره باید چه جوری باشیم ولبخند بهم زد.
همیشه اخلاق مامانو تحسین میکنم زنی که هیچوقت به کسی جز خودشو خدا تکیه نکرد زنی که بااین همه غرور برلی شوهرشو عشقش یه همدم مهربون وشیطونه.
خیلی سعی کردم مثل مامان بشم اما نشد.خلقو خوم شیطون بود ونمیشد اینو تغییر داد.
مائده
۱۵ ساله 00خیلی عالیه
۲ هفته پیشmohi
۱۸ ساله 11مردم کی اینقد بی غیرت شدن ک دوربین میزارن تو اتاق ننه باباشون چ اینارو عادی سازی میکنن مرده شور و خدتو رمانتو طرز فکرتو ببرن پلشت
۲ ماه پیش..
10رمان خوبی بود تو ذهنت خرابه دادش من
۱ ماه پیشمینا
00خیلی خیلی عالی بود محشر بود کلی لذت بردم
۳ ماه پیشبارانا
۱۵ ساله 10هر رمانی هم باشه شما باید برای اون زمانی که نویسنده خرجش کرده احترام بزارید نه که فقط با چند تا نظر اون رو از کاری که لذت میبره محروم کنید من به شخصه واقعا از رمانش خوشم اومد و جذبش شدم و عالی بود
۴ ماه پیشممم
00رمان &....; در همسایگی گودزیلا&....; همین شکلی نبود؟
۵ ماه پیشMahi
۰۰ ساله 10درکل داستان اونقد بد نبود فقط من نفهمیدم چطوری ی ادم که خودکشی کرده سی دی ای که توش فیلم خودکشیشه رو برا یکی :/ بعضی جاهاشم نمکه بیخودی بود دست شما بی بلا
۶ ماه پیش.
30اگر رمان خون باشید می فهمید که خیلی چرت بود
۶ ماه پیشنگار
00تا وسطای رمان واقعا نویسده عالی پیش رفته بود من واقعا وسطای رمان دیگه گریم گرفته بود اما اخرش خیلی دیگه خلاصه بود انگار نویسنده هسته شده بودو میخواس سرو ته رمانو بهم بیاره و تموم کنه فقط.
۷ ماه پیشELMAN
00سلام غزل چرا اجازه داد اسم دخترشو سوگل بزارن؟و چرا مامان رادوین سی دی و داده بود ب اون خانومه
۷ ماه پیشنوا
00یه عیب دیگه هم این بود آخر نفهمیدیم اسم دخترش سوگنده یا سوگل
۹ ماه پیشنوا
00با عرض احترام اینم رمان بسیار داستان زیبایی داشت ولی غلط املاییش خیلی بود و این از جمله نقص های این رمان بوددرکل خوب بود ولی نقص دیگش هم این بود که این آخریا اسم دخترشو گذاشته بود سوگل و دلیلش نگف
۹ ماه پیشانسان غمگین
۱۲ ساله 00رمان خوبی بود زیاد نظر ندارم
۱۰ ماه پیشFatemeh
00به نظر من اوایل داستان خیلی خوب شوع شد من انتظار داشتم که بعد پیدا شدن غزل داستان تموم شه ولی خیلی کش دار شد و حوصلم سر رفت اینقدر که اینا مشکل داشتن آدم از خوندن بقیش منصرف میشد
۱۰ ماه پیشمبینا
10بهترین رمان بود رمان ازدواج اجباری هم بخونید
۱۰ ماه پیش
Nazsnin
00رمان بدی نبود ولی اگر قلم نویسنده پخته تر بود میتونست عالی باشه من الان پنج ساله رمان میخونم و میتونم بگم موضوع رمان فوق العاده بود ولی بد نوشته شده و من که یجاهایی واقعا حس کردم نویسنده دوازده سالشه