رمان دوست مجازی به قلم چیکسای
باران دختری اهل شعر و کتاب میباشد که دانشجوی رشته روانشناسی است. او سالها در قالب ونوس دوست صمیمی اش از طریق ایمیل با آرش که در آمریکا زندگی میکند، در ارتباط بوده است. حال بعد از 11 سال آرش تصمیم گرفته است که برای ازدواج با ونوس به ایران بازگردد .... پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۴۷ دقیقه
.
و نترسیم ازمرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاریست
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید
مرگ با خوشه انگور می آید به دهان
مرگ در حنجره سرخ گلو میخواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان میچیند
مرگ گاهی ودکا مینوشد
گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد
و همه میدانیم
ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است
در نبندیم به روی سخن زنده تقدیرکه از پشت چپرها صدا می شنویم
پرده را برداریم
بگذاریم که احساس هوایی بخورد
بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که میخواهد بیتوته کند
بگذاریم غریزه پی بازی برود
کفشها را بکند و به دنبال فصول از سر گلها بپرد
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند
چیز بنویسد
به خیابان برود
ساده باشیم
ساده باشیم٬ چه در باجه یک بانک٬ چه در زیر درخت
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید اینست
که در افسون گل سرخ شناور باشیم.
بعد از این ایمیل احساس کردم آرش با افسردگی مبارزه میکند و خودش را تسلیم دست سرنوشت کرده است و شادیهای زندگی را جستجو میکند. زمانیکه درایمیلش نوشت که شعری که برایش فرستادم باعث شده تا آن شب بدون هرگونه کابوسی با آرامش به خواب رود٬ اشک شوق ازگوشه چشمانم جاری شد. آن روز متوجه شدم که با شادی او شاد میشوم٬ با غم او غمگین. این احساس جدید به تدریج در وجودم رخنه میکرد و روح مرا نادانسته در جاده ای به دنبال خود میکشید که پایانش نا پیدا بود.
چند ماه بعد از فوت مهندس امیدوار آرش برایم نوشت که مادرش بسیار بیتاب پدرش شده و از اینکه نمیتواند به سر خاک او برود و با او درد دل کند دچار بیماری روحی شده است. برای همین تصمیم دارد که چند ماهی با مادرش به ایران بیاید و خودش هم مدتی بعد اتمام درسش استراحت کند. البته تمام این تصمیمات در مرحله حرف بود و هنوز قطعی نشده بود.
با شنیدن این خبر چیزی مثل آواردر دلم فر ریخت. هیچگاه فکر نمیکردم که روزی مجبور شوم با آرش رو به رو شوم.
با خودم گفتم اگر او در مورد ایمیلهاش با ونوس صحبت کند و بفهمد که در این مدت ونوس برای او نامه نمینوشته است چه سرنوشت شومی گریبانگیر من خواهد شد.
هنوز هم امید داشتم که حداقل آرش از این سفر منصرف شود تا اینکه آخرین ایمیل او که میگفت 5 روز دیگر با مادرش به ایران می آید مانند پتکی بر سرم کوبیده شد.
5 روز مثل برق و باد در حال گذشتن است . پنج روزی که برای همه پر از شادی و انتظار است و برای من پر از تشویش. عقربه های ساعت هم با من جنگ دارند و در مقابل دیدگانم به سرعت میچرخند. هنوز نمیدانم چه موضعی باید در برابر آرش داشته باشم و خود را چگونه به او برای بار دوم معرفی کنم.
باران شکوهی ٬ دوست ونوس٬ ونوس قلابی ٬ عاشق دلخسته دنیای مجازی و......
هزاران حرف در سرم مثل چرخ و فلک میچرخند بدون هدف و نتیجه.
حال مامان جواهر مادر بزرگ مادریم خوب نیست. مدتها است که از بیماری آسم رنج میبرد و این اواخر به دلیل کهولت سن تنگی های تنفسی اش شدید تر شده است.
دو روز مانده به ورود فهیمه خانم و آرش به ایران٬ پدر و مادرم باید برای احوال پرسی ازمامان جواهر به شیراز بروند. باربد سال اول پزشکی دانشکده شیراز است. مامانم دوست داشت که بعد از مشهد شیراز را به عنوان دومین شهر انتخاب کند. به قول مامان اینطوری هم مامان جواهر تنها نمیشد و هم او خیالش راحت است.
من و بهار هم در مشهد می مانیم. البته در منزل عمو محمد٬ چون پدر و مادرم مخالف تنها بودن من و بهار در منزل هستند٬ هرچند که من 23 سال سن دارم و سال سوم رشته روانشناسی بالینی دانشکده مشهد میباشم.
قرار است روزیکه آرش با مادرش به ایران وارد میشود من و خاله شهین و عمو محمد برای استقبال آنها به فرودگاه برویم. آنروز ونوس با دوستانش به کوه میروند که صد البته دوست جدیدش پوریا هم با آنها خواهد رفت. به نظر من پوریا نسبت به دیگر دوست های ونوس منطقی تر و عاقل ترو زرنگتر است. بیشتر از بقیه میتواند بچه بازیهای ونوس را تحمل کند و رفتارهای اشتباه او را کنترل کند. طول عمر دوستی او هم با ونوس بیشتر از بقیه است: 5 ماه و 23 روز. باید تو کتاب گینس ثبت میشد.
بارها با ونوس در مهمانیهای دوستانه و تفریحاتشان شرکت کرده و آنجا با مهندس پوریا کریمی آشنا شده ام.
اواسط آبان است و هوا نسبتا سرد میباشد. یک بارانی قهوه ای تیره تنگ با شلوار جین کشی کرم به پا و شال همان رنگ به سر داشتم. همیشه لباسهایم را تنگ انتخاب میکردم تا اندام کشیده ام را بیشتر نشان دهد. با رنگ پوست برنزه ام شبیه شکلات نسکافه ای لوله ای شده ام.
هاج و واج به دورو بر نگاه میکنم و نمیتوانم مسیر باریکی به آینده نامعلومم پیدا کنم.
دراین میان من مانده ام و حماقتی که 11 سال قبل شروع کرده بودم و روح ونوس و آرش از آن بیخبر بودند.
پرواز از آمریکا به ایران یک توقف در لندن داشت. یکساعت قبل٬ پرواز لندن به زمین نشست و هرسه گردن کشان منتظر دیدن فهیمه خانم و آرش هستیم.
نگاهم به روبرو خیره میشود خودش است همان اقیانوس پر از آرامش و امنیت.
برای هزارمین بار در دریای چشمانش غرق میشوم در رویایی که اکنون به واقعیت پیوسته است.
با خیال آشنایی ها خوشم
در دلم غوغاست اما خامشم
برازنده و خوشتیپ است. از من 7 - 6 سانتی بلند تر است. چهار شانه است و برجستگی عضلات بازوهایش حاکی از مهارت او در ورزش شنا است. موهایش کوتاه و مدل آلمانی و به بالا شانه زده شده است. یک جین زغال سنگی تنگ به پا دارد. با یک بلوز طوسی بافت که خطهای نامنظم زرشکی در آن چشمک میزند. یک بارانی مشکی روی یک دستش انداخته و کیف لپ تاپش بر روی دوشش است. فهیمه خانم در کنارش به آرامی قدم برمیدارد و باربر عقب تر از آنها مشغول آوردن وسایل است. دلتنگی و غم ناشی از دوری مهندس امیدوار در چهره تکیده و خسته فهیمه خانم مشهود است.
صدای عمو محمد مرا به خود می آورد
- اومدند. فهیمه خانم و آرش. ماشالله آرش برای خودش مردی شده!
خاله شهین دست تکان میدهد و منهم مبهوت تماشا دوست دنیای مجازیم هستم که اکنون به واقعیت تبدیل شده است. دوستی که شبها با یاد چشمان دریایی او میخوابیدم و روزها از ایمیلهایش آرامش میگرفتم.
عمو محمد آرش را به آغوش می کشد و آرش در حالیکه سرش را بر روی شانه های عمو محمد گذاشته است گریه میکند. در دلم غوغایی بر پاست.
عمو محمد سر آرش را نوازش میکند و چند ضربه به پشت او میزند و میگوید: پسرم٬ خود دار باش . قوی باش. چشم امید مادرت به توست ناراحتی تو اونو هم نابود میکنه.
خاله شهین و فهیمه خانم در آغوش هم گریه میکنند و منهم سردی اشک را بر روی گونه هایم احساس میکنم.
چشمان همه بارانی است و کسی نمیفهمد که من به حال خودم میگریم.
aseman
۱۶ ساله 00رمانت عالی بود عزیزم قلمت رو عشق موفق باشی
۳ ماه پیشخاطره
01سلام این رمان دقیقا شبیه یک فیلم هندی بود که هریتیک کروشه و رانی موکراجی و نوه کاپور بازی کردن قصه اش کامل همون بود ولی ایرانی شده
۱ سال پیشفاطی
00بالاخره یه ذره تفاوت که داشت
۳ ماه پیشماهرخ
00قشنگ بود
۴ ماه پیشسیم سیم
00عالیییی بود مرسی از نویستده عزیز با آرزوی کار و موفقیت های بیشتر و بهتر
۴ ماه پیشسهیل محسنی
00رمان بسیار جالبی خیلی سر گرم کننده بود اما کاش قسمت ۴و۵ کمی سانسور می شد انقدرضایع نباشه
۵ ماه پیشمیترا
۳۲ ساله 00رمان های نویسنده&....;چیکسای&....; را بسیار دوست دارم چون طولانی و خسته کننده نیستند و پایان خوشی دارند👌 منتظر رمان های بعدی هستیم.
۸ ماه پیشfati
۲۴ ساله 00جالب بود. و در کل جذابیت محتواش متوسط بود🤌🏻
۸ ماه پیشعالیییی
00عالیییییییییی❤
۸ ماه پیشباران
۱۵ ساله 00رمان برازنده ای بود و توی این رمان بیشترین چیزی که نظرمو جلب کرد نظر آخر نویسنده بود چون بیشتر رمان ها غمگینن و نظر نویسنده این رمان راجب داستانی که نوشته بودن خیلی برام ارزشمند بود در کل عالی بود
۸ ماه پیشسولماز
00خیلی زیبا بود ارزش خواندن رو قطعا داردو همچنین قلم توانمند و ارزشمندی دارد
۹ ماه پیشریحانه
00عالیه
۹ ماه پیشReyhaneh
۱۷ ساله 00قشنگگ بود
۱۰ ماه پیشzahra
00رمان قشنگی بود ولی تنها مشکلش این بود که متن ادبی بود یهو متنو عوض میکرد و اگه بیشتر متنها ادبی نبود بهتر میشد ولی در کل رمان خوبیه
۱۱ ماه پیشفاطمه هاشمی
۴۰ ساله 10رمان خوبیه بدون تشویش ارزش خوندن داره
۱ سال پیش
RMKL
00واقعا عالی بود خیلی خوشم اومد ممنون بابت این رمان زیبا