رمان اگه گفتی من کیم به قلم خیر ندیده
بهار راد ۲۱ساله لیسانه معماری بر حسب عمل انجام شده مجبور به ازدواج زوری(البته زوریه زوری هم نه) با نوه ی دوست پدر بزرگش می شه اما چون پسره پول داره تصمیم کبری می گیره که اول خوب پسره(پرهام) بچاپه و بعد…پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۱۶ دقیقه
مهرشاد - اِ شما این جایین؟ چرا نمی یاین تو؟
سریع به خودم اومدم و رفتم کنار. تا مهرشاد ما رو دید چشماش داشت از کاسه در می اومد. خندم گرفته بود. خیلی ریلکس:
- بفرمایین داخل، خیلی خوش اومدین.
پسره - سلام، حال شما؟ شرمنده مزاحم شدم.
- اختیار دارین! بفرمایین خواهش می کنم. اِ عمو جان برو کنار ایشون می خوان رد شن.
مهرشاد عین آدمای مات زده خودش رو کشید کنار و فقط به یه بفرمایید اکتفا کرد. آخه قیافه ی پسره خیلی داغون بود. اونم یه عینک عین من زده بود، دندوناشم سیاه که با لبخندش تو چشم بود. جای عطرم بو حشره کش می داد. تا وارد اتاق شد، چنان بوی جورابش همه جا رو گرفت که داشتم بالا می آوردم. برای این که از طرف مهرشاد مواخذه نشم، سریع دنبال پسره راه افتادم. تا وارد شدیم، خانواده ها با دیدنمون عین برق از جاشون بلند شدن. حتما با خودشون می گن خدا در و تخته رو خوب با هم جور کرده؛ چی می خواستیم، چی شد. صدا از کسی در نمی اومد. آخر خودم دست به کار شدم.
- سلام، خواهش می کنم بفرمایید. چرا ایستادین؟ دیگه بیشتر از این شرمندمون نکنین.
بعد سلام و احوال پرسی، اگه به همشون کارد می زدی خونشون در نمی اومد. حتما توقع داشتن دختر شاه پریون عروسشون شه. دو تا پدر بزرگا، فقط تو این جمع عین خیالشون نبود. یعنی خدایی من هم سطح اینم؟ آقا جون واقعا چه فکری با خودش کرده. کم کم همگی شروع کردن با هم دیگه حرف زدن. بعد کلی بخور بخور و تعارف تیکه پاره کردن، بحث رسید به ما دو تا. علی آقا، پدر بزرگ پسر:
- اگه اجازه بدین این دو تا برن با هم اول حرف بزنن تا ببینیم خدا چی می خواد.
همه تایید کردن.
فرشاد - بله بالاخره این دو تا می خوان یه عمر با هم زیر یه سقف زندگی کنن. پا شو عمو جون، پا شو با هم برین زِراتون رو بزنین.
جمع ساکت بود. داشتم منفجر می شدم از خنده. اول میثم بعدش مهرشاد شروع کردن قهقه خندیدن. کم کم بقیه. عجب سوتی با حالی، زر زر؟ بیچاره فرشاد از خجالت سرخ شده بود.
بابا - پاشو دخترم.
یاد دیشب مامانم افتادم.
- پرهام جان رو راهنمایی کن اتاقت.
اِ پس اسمش پرهامه.
از جام بلند شدم. پرهام هم اومد دنبالم. هنوز شش قدم نرفته بودم که پام گیر کرد لبه ی فرش و نزدیک بود با مخ بخورم زمین. ولی سریع خودمو کوبیدم تو دیوار نزدیکم و یه لنگه کفشمم پرت شد بغل فرشاد. یاد یه جکی افتادم. یه بنده خدایی داشته تو خیابون راه می رفته، چند تا دختر می بینه و حواسش پرت می شه. پاش گیر می کنه لب جوب و می خوره زمین. برای این که ضایع نشه یه دست و یه پاشو می گیره بالا و می گه حـــــــــــرکتو داشتین؟
منم ناخودآگاه رو به همه گفتم:
- هـــــــــــــــــه، حرکتو داشتین؟
همه لبشون رو می جوییدن که نخندن. مامانمم از عصبانیت بنفش شده بود. خب پام گیر کرد. کفش هم گشاد بود، تقصیره منه؟ این پسره ی ایکبیری هم نیشش تا بناگوش باز بود. سرشو انداخته بود پایین و به ریش نداشته ی من می خندید. دارم برات سیرابی! کفشمو برداشتم پوشیدم و با هم رفتیم سمت اتاقم. تا در رو باز کردم، گرخــــــــــــــیدم. لباس زیرمو پهن کرده بودم رو شوفاژ خشک شه. ولی یادم رفته بود بردارم. بدون این که برگردم به پرهام نگاه کنم، سریع رفتم برشون داشتم و پشت دستم قایم کردم.
پرهام - چیزی پشت سرتون قایم کردین؟
بازم این نیشش باز بود. عوضی حتما دیده.
- نه اصلا، بشینین دیگه.
پرهام - چرا قایم کردی، دستتو ببینم؟
عجب پررویی بودا.
- به شما چه ربطی داره؟ اگه می خواستم، نشون می دادم دیگه.
داشت می اومد جلو و من می رفتم عقب.
پرهام - حتما باید به زور ببینم چی دستته؟
رسیده بودم دم پنجره ی اتاقم که خوشبختانه درش نیمه باز بود. به سرعت نور چیزای ناموسیمو پرت کردم بیرون و درم سریع بستم.
- اینم دستم، چیزی واسه دیدن نیست. بهتر نیست بشینیم صحبت کنیم؟
یه پوزخند مسخره زد که می خواستم چشماشو در بیارم.
پرهام - حرف؟ مگه حرف زدنم بلدی کوچولو؟
شیطونه می گه براش سک و صورت نذارما. آخه بدبخت اگه یه فوتت کنم که مُردی. داشت می رفت سمتِ میز لب تابم. سریع رفتم نشستم رو صندلی. مجبور شد بره سمت تختم. دولا شد بشینه که در به ضرب باز شد و میثم پرید تو و جفتمون از جا پریدیم.
میثم - این جــــــــــــا چه خبره؟
- چی شده دایی؟ چرا این جوری می کنی؟
به جفتمون نگاه کرد.
میثم - پس اون که از پنجره ...
وای نه، بدبختی از این بیشتر؟ دیگه آبرویی برام نمونده بود.
- دایی یه دقیقه بیا بیرون.
با هم اومدیم بیرون. مجبوری توضیح دادم چی شده. فقط نگفتم طرف گیر داده چی دستته و می خوام ببینم. وقتی خیالش راحت شد گفت:
- رفتم حیاط با تل حرفم بزنم، دیدم یه چی پرت شد رو کلم.
خندید:
- که دیدم بله دیگه ...
کلی هم مسخرم کرد. اومد تو اتاق و از پرهام عذرخواهی کرد که مزاحم شده.
میثم - پرهام جان بشین، راحت باش من رفتم.
همین که دایی اومد پاشو از در بذاره بیرون، پرهام نشست و یه صدای کاملا بی تربیتی تو فضا پیچید. میثم برگشت و دهنش باز مونده بود. پرهامم رنگ به رو نداشت. منم هی می خندیدم و کلم رو با تاسف تکون می دادم. پرهام هم هل شد:
پرهام - به جون خودم من نبــــــــــودم.
میثم فهمید کار منه، اونم دسته کمی از من نداشت. خندش رو نگه داشت و سریع رفت بیرون که خودشو راحت کنه و پرهام پتو رو بالا زد و فهمید که چه بلایی سرش آوردم. با چند قدم بلند خودشو رسوند به من. چنان از جام پریدم که صندلی پرت شد زمین. تا اومدم به خودم بجنبم دستامو گرفت و کوبیدم به دیوار؛ وحشیه دیگه!
- هــــــــــــوی چـــــــــــــته؟
صورتشو آورد نزدیک صورتم و با حرص:
پرهام - دختره ی زبون نفهم، انگار خیلی دوست داری با اعصاب من بازی کنی؟ اما با دم شیر بازی نکن چون برات گرون تموم میشه.
عینکمو از چشمام برداشت و یکم عینکشو کشید پایین و زل زده بود تو چشمام. عجب چشمای طوسی جیگری داشتا. ایـــــــــول هیکل. تابلو بود ورزشکاره. اما قیافش با عینک خیلی ضایعه. عیب نداره می گم چشمشو عمل کنه و لنز بذاره. دندوناشم درست می کنیم.
اَه چی دارم می گم. اوه اوه، اوضاع داره ناموسی میشه. چشاش داره هی می یاد پایین. دیــــــــــــــگه چی؟
دهنمو باز کردم و تو صورتش ها کردم.
-بلــــــــــــــــــــه هر چـــــــــی شما بگـــــــــــین. ها ها ها ها.
بسشه، یعنی خفه شد؟
سریع ازم فاصله گرفت. با تعجب نگام کرد و یه خنده ی موزماری هم کرد.
پرهام - انگار نمی خوایم حرف بزنیم. پس بهتره بریم پایین وقتِ دیگرانم نگیریم.
رمان خوان
00قشنگ بود
۱ ماه پیش..
00بچه ها یک رمان میخوام خیلی قشنگ باشه آخه هر چی رمان میخوام بخونم نظرات بقیه منصرفم میکنه لطفا اگه رمان قشنگی دارین بگین تا دان کنم
۴ ماه پیشنیایش
00مگس/مدیر معاون مگس متفاوته و خیلییییی خوبه
۱ ماه پیشEll
00عالییییییییی بود❤️❤️
۴ ماه پیشفاطیشونم
۲۶ ساله 00برای سومین بار خواندن میشه گفت معرکس
۴ ماه پیشمینا
۱۶ ساله 00یکم زیادی فانتزی داشت، و مثل فیلم های کلیشه ای بود اما با اینا قشنگ بود، کارهایی میکرد که از ذهن دور بود اما با قالب طنز خوب شده بود. از قلم نویسنده تشکر میکنم.
۵ ماه پیشفاطیمیا
۱۸ ساله 00عالی
۸ ماه پیشM
۱۴ ساله 20ممنون از نویسنده رمانش عالی بود
۹ ماه پیشآرینا
۱۶ ساله 20دوستان یه رومان بود ک طنز بودش بعد دختره خونواده پولداری نداشته و باباش خدمتکار یه خونواده پولدار بوده مامانشم اشپز شون بوده بعد دختره یه دایی به اسم میثم داشت ک لات بود اسمش چیه کسی میدونه
۲ سال پیشمبینا
10عاشقتم دیوونه
۲ سال پیشفهیم
00عاشقتم دیوونه که دوتا جلد هم داره
۱ سال پیشستا
00اسم رمانه عاشقتم دیوونه است
۱ سال پیشمهی
00عاشقتم دیوونه
۱۰ ماه پیش....
۰۰ ساله 00در یک کلام عالییییییییی😍😍😍
۱۰ ماه پیشرمان مزخرفی بود
۱۹ ساله 01خیلی رمان آبکی بود
۱۰ ماه پیشfafa
۲۳ ساله 10عالییی بینظیز
۱۰ ماه پیشZahra
۱۹ ساله 10وای خیلی باهاش خندیدم دوسش داشتم
۱۰ ماه پیشSosan
40عالی من ۱۰ دفعه خوندمش بازم ازهمه رمان های طنز جذابتره
۱۱ ماه پیشMOONCHILD
00رمان عالی ممنون🥰
۱۱ ماه پیش
هلن
00عالی بود