رمان دخترای شیطون به قلم ریحانه پورنوبریان
سه تا دختر شیطون که خونرو با یدونه داداششون میزارن رو سرشون
از این رو سه تا برادر خوشگل و خوشتیپ که یکیشون خیلی جدیه ولی اون دوتا شوخن
فکر کنین اینا بهم برخورد کنن چی میشه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۱۴ دقیقه
دیوار:وا ببخشیدا شما خوردی ب من
منم با دست کنارش زدم ک اصلا تکون نخورد
من :برو کنا ببینم دیوار
پسره بیچاره چشاش گشاد شد
دیوار: دیـــــــــوار ؟ باید ب عرضتون برسونم ک اسم من ارمانه
منم دست ب سینه بی خیال نگاش از نگاه بی خیالم انگار اتیشی شد
میکردم خاستم جواب بدم ی پسره بور خوشگل اومد پایین
پسره بوره:چی شده ارمان؟
دیوار :از این خانما بپرس
یهو رزا عصبی شد
رزا :ببین چشم قشنگ برادر شما ب خواهر من برخورد کرده طلب کارم هستن
√√√√√√ارمان√√√√√√
چ بچه پروهایینا
ارمان ک از پرووگری اونا که عصبی شد بود
خاست چیزی بگه ک اراد دستشو کشید برد بالا تو مغازه دوستش
دستمو کشیدم
من :اه ولم کن اراد ببینم ارمیا کجاست؟
اراد :هیچی اقا رفته طبقه پایین پیش رضا
من:اسم مغازه چیه؟
اراد:طلا
وا اینم شد اسم اخه
وای وقتی ب اون دختر چشم مشگیه فکر میکنم دلم میخواد بکشمش
دختره پروو
اراد :الـــــــــــو عمو کجایی ی ساعته دارم صدات میزنم
با صدای اراد ب خودم اومدم
اراد :چته پسر نکنه گلوت پیشش گیر کرده ؟
یه جوری نگاش کردم ک بدبخت خودشو خیس کرد
اراد:خیله خوب بابا نکشی مارو
از حرفش خندیدم با مشت زدم ب بازوش
اراد :ولی ارمان اون دختر مو طلاییه چشم سبزه ناز بودا
خاستم برم طرفش دوتا دستاشو گرفت بالا
اراد:خوب بابا گوجه نشو
√√√√√√ریحانه√√√√√√
وای خدا دیگ خسته شدم اه
نگام ب ی لباس دکلته مشگی خورد ک استین سه ربع بود با ی کفش مخمل ست بود یه نگاه ب اسمش کردم
(گالریه طلا)
فکر کنم سایزم باشه
رفتم تو مغازه ی پسر بور با چشمای قهوه ای
من :سلام اقا اون لباس دکلـ....
نزاشت حرفمو بزنم
مغازه:خانم من صاحال اینجا نیستم
من :پس بی صاحابه اینجا؟
با حرفم چشماش گرد شد
وا من که حرف بدی نزدم تا خاستم یه چیزی بگم یکی اومد تو
رضا:سلام سلام خوش اومدین
من :مرسی اقا اون لباس دکلته استین داررو بدین
ی نگاه ب من کرد رفت تو انباری
رضا :بفرما خانوم کوچیک ترین سایزه
رفتم پروو
من:داداش
راشا اومد
راشا :جانم خواهری ؟
من :جلوی در باش مراقب باش
لباسو پوشیدم
زیپش بغل بود بستم
خدارو شکر قدشتم خوب بود تا یکم بالای زانو بود
درو زدم
من:داداش خوبه؟
غریبه
10رمان خوبی نبود و نویسنده غلط املایی هم داشت و کلا بچه بازی بود داداش دختره هم کی بی غیرت و خیلی جا ها هم اصلا با واقعیت جور در نمی اومد ولی بازم ممنون از نویسنده
۲ هفته پیشMK
00سلام قلم ضعیف بود و رمان به غیرت و تعصب ایران توهین شده لطفا درست کنید
۲ هفته پیش?
00خیلی رمان خوبیه اگه ادامه داره لطفا بزارید
۴ هفته پیشzeynab
00رمان پر از غلط املایی و خیلی رمان چرت و پرت و ابکی بود منکه اصلا دوستش نداشتم ارزش وقت صرف کردن اصلاا نداشت
۴ هفته پیشM.F
00رمان چرتی بود خیلی فراتر از آبوی بود
۴ هفته پیشFarnaz
00عالی بود من هر موقع حوصله ام سر میرفت ادامه یافت اینو میخونم الان تازه تموم شد اما به نظرفیت نیست ی تونست ادامه پیدا کنه
۲ ماه پیشنرگس
۱۴ ساله 00عالیییی
۲ ماه پیشهما
۱۶ ساله 00عالی
۲ ماه پیشSeti
۱۶ ساله 00بنظرم رمان خیلی عالیی بودد واقعاا خوشم اومد و خوشحالم از اینک اخرش بهم رسیدن
۳ ماه پیشMelina
۰۰ ساله 00رمانت خیلی زیبا بود عزیزم 💜🧡
۳ ماه پیشرها
۱۲ ساله 00خوب بود(*´﹀`*)
۳ ماه پیشnima
۲۳ ساله 10عالی بود من بیشتر از ارمان خوشم اومده واقعا خوب بود ولی یکم بچه بازی داشت اما در کل خو بود
۳ ماه پیشaram
۲۲ ساله 11یه سوال یه رمانی بود که دختره میفهمه بچه ی خانواده اش واقعی نبود بعدها خانواده اصلیشو پیدا میکنه و به اجبار با پسرعموش ازدواج میکنه اسم این رمان چیه
۴ ماه پیشراحله
01دیگه حالم بهم میخوره ازاین رمانا.چقدر خراب و بی صاحاب و بی خانواده و لاشی و بی غیرت .تف
۴ ماه پیش
F,kh
۱۸ ساله 00خب دیگه همه ی رمان ها داره قضیه و داستانش یکی میشه ! خیلی شبیهه رمانای دیگه بود داستانش.