دربست تا عاشقی به قلم marii72
فاطمه و صدرا ، دانشجوی باستان شناسی
هردو شیطون و زبون دراز
با این تفاوت که فاطمه یه دختر چادری و محجبس و شیطون
اما ....
صدرا یه پسر ازاد و با هردختری گرم میگیره و شیطون..
از طرف دانشگاه راهی سفر فرهنگی و تحقیقی میشن که ....
این دوتا از قطار جا میمونن و ....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۶ دقیقه
رویا : خدایا مخمو به تو سپردم
من : اهههه ایول تو مخم دارییی .... جلل خالق
با این حرفم نسیم زد زیر خنده
استاد : به مام بگید بخندیم
رویا که مثلا میخواست مارو بچزونه گفت : خلن دیگه , نمیشه کاریشون کرد واسه خودشون میخندن
من : نه استاد , راستش خانم احمدی ( رویا ) مسئله ای رو که من خیلی دنبالش بودم برام روشن کرد مام از خوشحالی خندیدیم
استاد : چه جالب .... چه مسئله ای ؟
کاملا با اعتماد به نفس و جدی گفتم: اینکه دلفین ها هم پرواز میکنن
نسیم که خبر از ماجرا داشت پقی زد زیر خنده و رویا هم عین زودپز فقط نفسشو فوت میکرد بیرون
استاد : متوجه نمیشم و بهتر بیخیال بشیم و به درسمون برسیم
نسیم : تو کی و چی رو متوجه میشی اونو بگو
صالحی شروع کرد به تدریس
تدریسی که خیلی پر بار بود
طوری که خودکارامون نمینوشت و به احترام بار علمی صالحی , سکوت کرده بودن ...بعلللهههه :|||
وسط کلاس ان ترکی داد و رفتم بیرون تا اب بخورم
از اونجایی که دانشگاه ما خیلی مجهز بود تا کمر رو شیر اب سرد کنی خم شدم بلکه خدا قبول کنه و یه قطره اب بره تو دهنم
بعد از کلی جانفشانی یه قلوپ اب خوردم و یه پارچ اب رفت تو استینم ...
خداوکیلی موندم اون شهریه هایی که ما میریزیم کجا میره که دوتا دونه لیوان نمیزارن بلکه مثل ادم اب بخوریم .
با همون مقنعه و چادر خیس رفتم سر کلاس
صالحی تا منو دید گفت : خانم محمدی شنا رفته بودید ؟
اومدم جواب بدم که اون پسره گفت : نه استاد فکر کنم دهنش پارس و هرچی اب میخورده ریخته رو لباسش
سمتش برگشتم
با پیروزی نگاهم میکرد
هه ... بدبخت خاک برسر عقده ای
پشت چشم نازک کردم و رفتم نشستم سرجام
رویا : چی شدی ؟
من : میگم یهت
چهل دقیقه اخر کلاس هم
با مسخره بازی های این پسره تموم شد .
تا یه چی نمیگفت دخترا قاه قاه میخندیدن
من نمیدونم چی چی این گو نوید شیرین و بامزه بود که اینا واسش روده میبریدن
والا به خدا ...
جزوه خوشگلمو تو کیفم گذاشتم و تو دلم گفتم نشونت میدم دهن پاره کیه
با نسیم و رویا رفتیم سلف
سلف دانشگاهمون طوری بود که از وسط پارتیشن میخورد و دخترها و پسره ها رو از هم جدا میکرد
و از اونجایی که خودشون زده بودن خواهران برادران ...ما عشقی مینشستیم
خو ادم که از برادرش فرار نمیکنه ... میکنه ؟؟؟
نسیم و رویا نشستن و من رفتم خوراکی بخرم بخوریم
اینم بگما , من هیچ وقت خوراکی نمیخریدم و اون دوتا میرفتن و الانم برای عملیات قبول کردم
صدرا کنار دخترا وایستاده بود و میخندید
پسره چندش حال بهم زن
ولی خدایی دروغ نگم , سرش به تنش می ارزید
بد نبود چهرش و نصف دخترا واسه قیافه و زبونش دورش بودن
چهارتا لیوان ابمیوه و کیک خریدم
گذاشتم رو میز
خوشبختانه اونجا کسی نبود و میتونستم راحت کارمو بکنم
نگاهی به خودکار خوشگلم کردم و بعد از وداع جانسوز , سرشو کندم و جوهرشو فوت کردم تو ابمیوه ...
و خودکار بعدی ...
در اخر برای خوش بو شدن معجونم , شیظه عطر نازنینمو خالی کردم توش
باشیشه خودکار به طور یکنواخت همش زدم ...
اومممم ... به به , چه رنگی , چه عطری
سمت میز خودمون رفتم
رویا خواست اون معجون رو برداره که گفتم : این مال یکی دیگس
معجون رو برداشتم و سمت صدرا رفتم
صداش زدم و گفتم بیاد
بعد از خداحافظی با اون دخترا سمتم اومد
صدرا : هان چیه ؟
هان و مرض پسره بی تربیت
Omoli
۱۷ ساله 00رمان خوبی بود
۴ ماه پیش*......*
30خیلی قشنگ بود دوسش داشتم.. من خودم چادریم و این خودش بهم اعتماد به نفس میده خیلی از اخلاق فاطمه خوشم اومد با حفظ غرورش بازم خوشی هاشو داشت 👍🏻😊حیف کوتاه بود ☹️
۴ ماه پیشپریا
00رمان خوبی بود ولی من دوستش نداشتم ولی سازنده زحمت کشیده در هر صورت ممنون از سازنده موفق باشید
۴ ماه پیشM.a
۱۶ ساله 40واقعا از نویسنده ممنونم چون اینجور رمان ها که توش چادر و مذهب باشه کم پیدا میشه
۵ ماه پیشزمانی
00ممنون از نویسنده عزیز رمان خیلی قشنگیه حتما بخونیدش
۵ ماه پیشرضی
۲۳ ساله 20خیلی قشنگ بود من خوشم اومد کسل کننده نبود جذاب بود حیف کوتاه بود
۶ ماه پیشفاطمه
20رمان خوبی بود ولی خیلی کوتاه بود نویسنده اخرش و سریع تموم کرد و اینکه دختره با وجود چادری بودنش با پسره گرم مبگرف و جواب اشو داد میدونم دخترا دل دارن منظورم اینه که کلا قبل از عاشق شدنش بگو ب خند
۷ ماه پیشsana
۱۶ ساله 11عالی بود ❤️
۷ ماه پیشریحانه
۱۸ ساله 40از نظر من فاطمه به عنوان یه دختر چادری همه چیش اوکی بود جز بعضی از رفتاراش با صدرا که بعدا گفتم خب از صدرا خوشش میاد به خاطر همین رفتارش باهاش فرق داشت به خاطر همین قابل قبول شد برام قشنگ بود ممنون❤️
۸ ماه پیش..
20رمان خوبی بود کسایی که میگن چادر حرمت داره ببین خواهر من خودت اگه با قطار توی جاده میموندی و فقط یک نفر می شناختی چیکار میکردی یا مثلا اگه یه پسره بیاد به اعتقاداتت توهین کنه وایمیسته نگاش میکنی؟
۸ ماه پیش.....
00رمان خوبی بود خوشم امد
۸ ماه پیشسحر ۳۵
00بد نبود
۸ ماه پیشمبینا
00بچه ها رمان این سبکی طنز چیزی میشناسید؟ یا کلا طنز خوب که کلیشه ای نباشه
۸ ماه پیشعشق چادر
۱۴ ساله 10ببینید من خودم مذهبی ولی همه تون حرفاتون درسته یکی میگی چادر حرمت داره درست ولی دوست پسرش نبوده که یه دوست معمولی ولی خب پسر بوده این مشکلی رو پیش نمیاره
۸ ماه پیش
****
۴۰ ساله 00سلام رمان خوبی بود اگه جزییات بیشتری داشت خیلی باعجله تمومش کرد ،