رمان دلداده اندروید به قلم افــــســــ❤️ـــون.ム
رمان درباره دختر شیطون و پولداریه که تو یه خانواده ازاد بزرگ شده و پسری #تقریبا مذهبی از یه خانواده متوسط..این دو نفر برای پایان نامه مشترک انتخاب میشن..
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۱۴ دقیقه
نهال از اونور گفت: جفتک انداختنش واسه ماست..ناز و عشوش ماله بقیه..!جمع کن خودتو..هر چقد میخوای عشوه بیا این پسره نمیاد تو رو بگیره..!
یه چشم غره تمیز بهش رفتم که جفت کرد!!
بالاخره آقای برادر افتخار داد حرف بزنه:بله خواب بودم...کاری داشتین؟؟
حرصم گرفت ولی واسه خر کردنش باید نرم باهاش برخورد میکردم:آقای راد.. راستش میخواستم دعوتتون کنم با مادر فردا با ما تشریف بیارین شمال..!
با صدایی که توش تعجب موج مکزیکی میرفت گفت:ش..شمال؟؟! به چه دلیل؟؟!
من:واسه تغییر روحیه..میتونیم اونجا کارای پایان ناممونم انجام بدیم..خواهش میکنم نه نیارین...با ماردتونم صحبت کنین تا آخرشب جواب بدین..!
دیگه اجازه ندادم حرف بزنه و با یه خدافظی قطع کردم.!
خودمو انداختم تو بغل نهال و جیغ جیغ کردم..!
نهال با چندش خودشو ازم جدا کرد و گفت:اه این چشب بازیا چیه؟؟خوبه حالا نمیخواستی بیای این همه ذوق میکنی؟؟!
خودمم تعجب کرده بودم ولی دوس داشتم اونم باهامون باشه..واسه اینکه نهال شک نکنه یه نوچ نوچی کردمو گفتم:ذهنت منحرفه کاریشم نمیشه کرد....حالا گمشو از اتاقم بیرون میخوام بخوابم..!
نهال یه اخمی کرد و گفت:دلتم بخواد..تو الان باید خوشحال باشی که من پیشتم..!
من:فعلا که دلم نمیخواد...در ضمن تو که هر روز اینجایی دیگه دلمو زدی!!
نهال یه بروبابا گفتو از اتاق رفت بیرون..منم با خیال راحت خوابیدم.......
با صدای زنگ گوشیم چشامو باز کردمو چندتا فوش دادم...
نگاهی به گوشیم انداختم..با دیدن اسمه یاسین گوشیو سریع برداشتمو گذاشتم رو اسپیکر..خودمم رفتم تو دیستشویی یه آبی به صورتم بزنم...
یاسین:سلام النا خانوم.!شرمنده این وقته شب زنگ زدم...میخواستم بگم که(یه مکثی کردو یه نفس عمیق کشید) منو مادر..فردا..میایم..!(یعنی جونش در اومد تا اینو گفتا) تا این حرفو زد..یه جیغ کشیدمو پریدم رو گوشیو گفتم:وااای دستت مرسی یاسین جووون...فقط فردا خودتون میاین یا بیام دنبالتون؟!
یاسین:نه دیگه ماشین هست..مزاحم شما نمیشیم.!
النا:اوکی..پس..فردا بیا خونه ما از اینجا با هم میریم.!
یاسین:چشم...کاری ندارین؟!
-نه..شب بخیر.!
آروم گفت:شب شما هم بخیر..خدافظ
دیکه منتظر جوابی نموندو قطع کرد!!
زیر لب غر غرکردم:عه عه عه پسره ی بی فرهنگ..گوشیو رو من قطع میکنی؟ (یه لبخند بدجنس زدم) یه حالی از تو بگیرم جناب برادر.....
دیگه خوابم پریده بود واسه همین ساکمو از زیر تختم دراوردم و رفتم تا چیزایی که میخام بردارم.....
در کمدمو باز کردم و لباسایی که میخواستمو برداشتم...
چندتا لباس ناموسیه خوشگله پسر خفه کنم گذاشتم تو یه پلاستیک مشکی..
همشونو گذاشتم کنار هم و رفتم پایین..
زهرا خانوم هنوز بیدار بود داشت ظرف میشست.!
رفتم از پشت بغلش کردم که یه تکونی خوردو برگشت سمتم:دختر جون سکتم دادی این چه کاریه؟!
یه لبخند شیطون زدمو گفتم:عهههه..فک کردی آقا رضاست(شوهر زهرا) اینجوری بغلت کرده؟! و زدم زیر خنده!!!!
حرصی نگام کردو گفت:خجالت بکش دختر..!
ل*ب*ا*مو جمع کردمو گفتم:نقاشی خوب نیست.! خب حالا اینارو بیخیال بگو ببینم خوراکی تو بساطت نیست..فردا میخام برم شمال..!
زهرا:ای بابا..چرا زودتر نگفتی، برم خرید؟! چیزی نداریم که!
یه پوفی کشیدمو گفتم:اشکال نداره خودم الان میرم..!
-نه النا جان الان خطرناکه بزار فردا برو..
میخواستم جوابشو بدم که سریع گفت:الان برو بخاب فردا سرحال باشی..تو راهم هر چی خواستی بخر.!
سرمو تکون دادم و با یه شب بخیر رفتم تو اتاقم..
خودمو انداختم رو تخت و گوشیمو از رو عسلی کنار تخت برداشتم...
یه پی ام داشتم..با کلی هیجان بازش کردم که دیدم نهاله..بادم خالی شد..
نوشته بود:نمک در نمکدان شوری ندارد دله من طاقت دوری ندارد...!
ای خدا اخه اینم دوسته من دارم؟!
واسش نوشتم:بخدا بیکارتر از توندیدم..بیا برو بتمرگ بابا..!
دیگه جواب نداد منم یکم انگری برد بازی کردمو خوابیدم......
صبح با صدای داد زهراخانوم که میگفت:پاشو دیرت شد..! از خواب پریدم..
من:ای بابا زهرا خانوم..حالا نمیشه یکم مهربون تر بیدارم کنین؟! تو خواب سکته میکردم خوب بود؟! اصن مگه اون نهال گور به گور شده نمیخواست زنگ بزنه؟؟!
زهرا خانوم اومد تو اتاق گفت:پاشو دخترم..ساعت شیشه..این پسره با مامانشم پایین منتظرتن؟!
با چشای گرد شده نگاش کردمو گفتم:مگه خواب دیدن که میخوان الان راه بیفتن؟! من خواااابم میاد!!
به ناچار بلند شدم رفتم دستشویی...یه چرتیم تو دستشویی زدم و اومدم بیرون..!
یه شلوار اسپورت مشکی با یه مانتو کوتاه ارتشی برداشتمو تنم کردم..
رفتم جلو اینه یکم بزک دوزک کردمو شاله مشکیمم سرم کردم..
ساکمم که دادم زهرا خانوم برد پایین...
خوب دیگه اماده بودم..اخر سر عینک مارک پلیسمم زدم و رفتم بیرون..!
از بس خوابم میومد رو پله ها تزدیک بود بیفتم پایین ضربه مغزی شم که خودمو کنترل کردم...
رفتم تو حیاط و یه سلام اروم کردمو رفتم تو ماشین..
فک کنم نهال فهمید خمار خوابم که اومد درو ماشینو باز کردو گفت:بیا پایین نفله..با این حالی که تو داری..به کشتنمون میدی..بیا پایین به این پسره بگم بیاد بشینه.!
من فقط کلمو تکون دادمو رفتم عقب نشستم...
دره ماشین باز شدو یاسین اومد داخل..
چشم بسته گفتم:صبح بخیر برادر..
اصیلا
۱۹ ساله 00اصلا رمان خوبی نیست. اخه چرا باید مذهبیا رو اینطوری نشون بدین؟ حداقل حرمت خانواده شهدا رو حفظ میکردید و اون اقا رو فرزند شهید معرفی نمیکردید. چرا دوست دارید دید مردم رو نسبت به مذهبیا خراب کنید؟
۱ هفته پیشرها خوشگله
00فکر کنم نویسنده قشنگ رو جنس بوده این رمان و نوشته ،خیلی رمان مزخرف و بی سر و تهی بود ،شماییرکه رمان می نویسی قبل از این که قلم بگیری دستت برو چند تا رمان از نویسنده های معروف بخون
۳ ماه پیششقایق
۱۵ ساله 00یعنی متنففففففرم از رمانایی که شخصیت توش غرورشو انقد خرد میکنه وجلفه واینم یکیش اخه اصلااینطور که یاسین هم تغیر کرد هیچکس نمیتونه از این رو به اون روشد
۲ هفته پیشفاطمه
۲۸ ساله 00منکه خوندم ولی انقد حرصم گرفته ک دلم میخواست نویسنده اش اینجا بود تا بهش یاد میدادم رمان نوشتنو ...عزیزم یه کم کار کن روخودت بعد بنویس تا انقد وقت بقیه رو تلف نکنی
۲ ماه پیشستی
۱۸ ساله 10داستانش کپی برداری از فیلم دل شکسته
۱۲ ماه پیشستی king
00دقیقا زدی تو خال
۳ ماه پیشF Fhndj
00حیف فیلم دلشکسته ، چی بود این اه
۳ ماه پیشرها خوشگله
00والا این دختر شیطون نبود بیشتر هول و جلف بود ،صیغه یک ساعته پسره شد که فقط پسره دستمالی کنه،دیگه مطمئن شدم نویسنده رو جنس بوده
۳ ماه پیشرها خوشگله
00چرت ترین و آبکی ترین رمانی بود که تا حالا خوندم ،پیشنهاد میکنم اصلن وقتتونو صرف خوندن این رمان نکنید،کله نویسنده رو جنس بوده این رمان و نوشته،چرت ،چرت ،چرت
۳ ماه پیشآرمیتا
۱۶ ساله 00خیلی قشنگ بود از کجا فصل دوم رو بخونم؟
۳ ماه پیشفاطمه
۱۷ ساله 00عالی بود ولی یکم احساساتشون با دنیای ما جور در نمیومد و اینکه در مورد اون دختر توی فروشگاه بحثی نبود دیگه ی اتفاقی بنظرم باید میوفتاد
۴ ماه پیشرمانخون
۳۲ ساله 00چررررت بیخود من نمیدونم بعضی نویسنده چرا برا شخصیت خ.دشون ارزش قائل نیستن (شاش سرپایی)این چه کلمه ایه چرا وقتی میخوان رمان طنز بنویسن شروع میکنند چرتو پرت گفتن یعنی کلمه با ادابانه نیست که طنزباشه
۶ ماه پیشرمانخون
۳۲ ساله 00خیلی چرت من خواستم بخونم همین نگاه کردم دیدم اصلا ارزش خوندن نداره بابا نویسنده های عزیزیکم برا شخصیت خودتون احترام قائل بشید(شاش سرپایی) اخه یعنی چه،😐😐
۶ ماه پیش۰
10از نویسنده ممنون که وقت گذاشتن.اما کاش اون آقا به عنوان فرزندشهیدنمیگفتین چون هم حرمت خانواده شهدا حفط بشه هم مردم دیدگاهشون نسبت به خانواده شهدا عوض نشه وکمی هم سانسورمیکردین.از شما تشکربابت رمانتون
۷ ماه پیشMahsa
00رمان خوبی بود اما اونجایی که ی دختر شبیه خوش دید باید برا اون دخترم ی اتفاقی میفتاد
۹ ماه پیشآتاناز
۲۰ ساله 00خیلی عالی بود من این رمان را یکی از بچه های دانشگاهم پیشنهاد داد من خیلی رمان ها خوندم ولی این یجور دیگه ی بود یعنی از اون همه رمان های که خوندم بهتر بود به کسانی که این رمانو نخوندن پیشنهاد میکنم💋🙈
۹ ماه پیشناز
۰۰ ساله 00اسم چنتارمان کلکلی وطنزخوب بگینن
۲ سال پیشParya
00خب ... مگس ... قرعه به نام سه نفر ... در همسایگی گودزیلا ... باورم کن و ...
۹ ماه پیش
ع .ک
00اصلاً رمان خوبی نیست خیلی هم مذخرف بود من فقط قسمت اولش وآخرش روخوندم خیلی زشت وبدحرف میزد چرابایدمذهبی هارو اینجوری نشون بدید؟ و خانواده شهدا روبی حرمت کنید؟