
رمان دختر عمو پسر عمو
- به قلم پ_دریا
- ⏱️۳ ساعت و ۵۱ دقیقه
- 147.2K 👁
- 437 ❤️
- 367 💬
زندگی همیشه یک نواخت نیست. یه آدم عاشق برای رسیدن به عشقش سختی هایی رو باید با جون و دل رد کنه. آیلین قصه ی ما،دختر شر و شیطون، عاشق کسی می شه که حتی توی فکرش هم نمی گنجید. آیا آیلین عاشق می تونه برای رسیدن به عشقش این سختی ها رو تحمل کنه؟ آیدین چی؟ پسری که یه بار توی عشقش شکست خورد، می تونه سختی ها رو تحمل کنه؟
گوش آیدا رو ول کردم. حسابی سرخ شده بود. یه نقشه اومد توی ذهنم، به اون دوتاهم گفتم که قبول کردن. حالا شروع اجرای نقشه. رفتم طرف دیجی که محو پیست رقص بود. گفتم:
_ ببخشید؟
بدبخت سکته رو زد. من رو که دید ترسش پرید و لبخندی زد، گفت:
_ بفرمایید بانو؟ امری دارید؟
عوق حالم بههم خورد. بایه لبخند مسخره گفتم:
_ بله یه خواهشی داشتم.
_ بفرمایید؟
همون لحظه مارال اومد سمتم، دستم رو بردم پشت که سردی فلش رو حس کردم. دی جی داشت ذوق مرگ می شد. فکر کرده میخوام شماره بدم. آش ماش به همین خیال باش. دستم رو بردم جلو و فلش رو بهش دادم، گفتم:
_ می شه چند تا از آهنگ های این فلش رو بذارید. سوپرایز دارم.
_ بله حتماً. همین الان دیگه؟
_ بله، بعد این آهنگی که داره پخش می شه.
دست مارال رو کشیدم بردم چون داشت همه چیز رو لو می داد.
رفتیم پیش آیدا که آهنگ تموم شد. دی جی فلشم رو زد و آهنگ رو پلی کرد.
_ دونه دونه دونه دونه،
یه سوسک هستش توی خونه،
مال خود خودمونه مارو می ترسونه،
دونه دونه،
دونه دونه وای! دونه دونه.
دونه دونه دونه دونه یه سوسک هستش توی خونه، یه جوری بادمپایی می زنم که سوسکه رو بترسونه.... .
یه وضعی بود که نگو. کسایی که وسط بودن خشکشون زده بود، بقیه هم بدتر از اون ها، ماهم از این طرف هر هر می خندیدیم.
_ دونه دونه پای زشت داره، دوتا بال داره.
من زدم با دمپایی سرش رو اما خیلی سگ جونه.
عمو هنگ کرده بود نمی دونست چی کار کنه. به خودش اومد سریع رفت طرف دی جی، فلش رو کشید. دی جی هم معذرت خواهی کرد و یه آهنگ درست حسابی گذاشت.
دست از خنده برداشتیم تا کسی شک نکنه. دست اون دوتارو کشیدم بردم سمت میز خوراکی. این بخش مورد علاقهی من تو هر مهمونی هستش.
ساعت هشت و نیم بود که عمورفت سمت دیجی و آهنگ رو خاموش کرد. میکروفن رو گرفت و شروع کرد به صحبت کردن:
_ دوستان چند لحظه لطفاً. آیدین تا چند دقیقهی دیگه میرسه و ما قصد داریم سوپرایزش کنیم، آهنگ و چراغ هارو خاموش میکنیم.
برگشتم پشت سرم که چشمم به یه چیزی خورد. یه فکر شیطانی جدید، دست اون دوتارو گرفتم و بردم طبقهی بالا برای اجرای نقشه.
همه ساکت بودن، شازده اومده بود. صدای پچ پچ دونفر به گوش می رسید.
_ آرمان ببین لامپ ها خاموشه یعنی خوابن.
_ می بینی چی تو دستمه، کلید و این یعنی چی یعنی تو سوپرایزشون می کنی.
در باز شد و قامت یه نفر آشکار شد. باز شدن در مساوی شد با ترکیدن بادکنک های بالا سر آیدین و خیس شدنش. من طاقت نیاوردم و زدم زیر خنده. زن عمو سریع رفت سمت آیدین. زد تو صورتش و گفت:
_ وای! خدا مرگم بده خوبی پسرم؟
زیر لب گفتم:
- خدانکنه زنعمو.
آیدین بی توجه به موقعیت، خودش رو پرت کرد تو بغل زنعمو. وای! فیلم هندی شروع شد. برگشتم رفتم سمت عزیز جون که رو ویلچرش نشسته بود و تماشاگر منظرهی روبهروش بود.
_ عزیز جونم چه خبر؟
_ کار تو بود؟
سوالی نگاهش کردم که گفت:
_ اتفاقی که الان افتاد کار تو بود؟
خودم رو زدم به اون راه و گفتم:
_ کدوم اتفاق عزیز؟
اخمی کرد و گفت:
_ دلم نمیخواد باز هم مثل بچگی هاتون بیفتین به جون هم. فهمیدی؟
من هم اخم کردم و کنار عزیز وایسادم. آیدین بود که توی بچگی همهاش من رو اذیت می کرد، حالا هم باید تلافی کنم.
آیدین لباس هاش رو عوض کرد و اومد پایین. مراسم آشنایی شروع شد. آیدا و مارال که از همون اول رفتن، من هم رو صندلی نشسته بودم. یه خدمتکار اومد سمتم و گفت که مامانم باهام کار داره.
رفتم پیش مامان که آیدین رو هم اون جا دیدم. بله، مامان جان من رو چی کار داری؟ مامان که من رو دید لبخندی زد. باصدای مامان توجه آیدین هم جلب شد.
_ به به این هم دختر قشنگ خودم.
آیدین که انگار من رو شناخت، لبخندی زد و گفت:
_ آیلین خودتی؟ چه قدر بزرگ شدی، نشناختمت.
_ اوهوم خودم هستم. توهم عوض شدی.
پوزخندی زد وسرش رو انداخت پایین. عزیز رو به آیدین گفت:
_ آیدین یادت نره چی بهت گفتم.
آیدین سری تکون داد و دستی به صورتش کشید. من هم همون جا کنار مامان وایسادم. خیلی راحت میشد فهمید عزیز چی به آیدین گفت. یه آهنگ بی کلام پخش شد واسه رقص دونفره. بیشتر زوج ها رفتن وسط، دخترها هم حواسشون به آیدین بود.
زیر چشمی نگاهش کردم که چشمش بهم خورد. یه لبخند مرموز زد و بلند شداومد سمتم. یا خدا! چی میخواد؟ ایستاد روبهروم و دستش رو دراز کرد سمتم. سوالی نگاهش کردم.
_ برقصیم؟
قبل این که چیزی بگم دستم رو کشید و برد وسط. دستش رو حلقه کرد دور کمرم، رسماً توی بغلش بودم. سرم رو انداختم پایین که چشمم خورد به کفش هام. اوم یه کم شیطونی بد نیست. دستم رو گرفت که بچرخم، یه چرخ زدم و بعد پاشنهی کفشم رو فرود آوردم توی پاش، دستش رو گذاشت روی کمرم و ناخون هاش رو فرو کرد توی کمرم. یه آخ آروم گفتم و سرم رو گرفتم بالا که چشمم به چشمش افتاد. چشم هاش برق خاصی داشت. نه، این چشم ها، چشم های چند سال پیش نیست.
***
با نیشگون های یه خر مزاحم خوابم پرید. سرم رو چرخوندم طرف زینب و گفتم:
مهرانا
00وای خدا من اگه نویسنده رو از نزدیک ببینم دستش رو می بوسم✨❤️ خیلی خوب نوشت👏 دستش درد نکنه خدایی خیلی زحمت میخواست👏❤️
۲ هفته پیشطاهره
00خیلی بد بود واقعا حیف وقت و انرژی که واسه این رمان بذاری من 2 فصلش رو خوندم ددیگه ادامه ندادم
۲ ماه پیشزینب
00من که از این رمان خیلی خوشم اومد
۲ ماه پیش?ساره?
10چرا بیشتر ازدواج های فامیلی دخترعمو پسر عموها هستن؟
۳ ماه پیشهههههههه
10خیلی بد بود من خوشم نیومد
۳ ماه پیشFtmh
00سلام دنبال رمانی میگردم که شخصیت هاش باهم دختر عمو و پسر عمو بودن دختره ب پسر عموش علاقه داشت ولی اون به خاطر شغلش بهش بی توجهی میکرد بعد یه مدت چون عکس دوتایشون تو فضای مجازی پخش شد مجبور شدن ازدواج کنن لطفا اگ کسی میدونه بگه
۳ ماه پیشنازنین
20عالی بودش 🤍🤩
۳ ماه پیشاثلا باز میشعهه
10اثلا باز نمیشععه
۱ سال پیشآزاده | ناظر برنامه
روی گزینهی بقیه رمان را نشانم بده بزنید و رمان رو دریافت کنید🌻💚
۵ ماه پیش.....
03خیلی چرت و خیلی مسخره بود وقت تلف کردن بود خیلی اتفاقا افتاد که اصلا دلیلی نداشتن و همینجوری بی سر و ته موندن و نصفه ول شدن یه جایی یه اتفاقی میفتاد و بعد اون یه اتفاقی نا مربوط دیگه میفتاد😐
۶ ماه پیشساینا
40خیلییییی عالی بود
۶ ماه پیشفاطی
20هر کسی دربارهی ازدواج فامیلی نظر خاص خودشو داره پس نه بده نه خوب
۶ ماه پیشسارینا
10بد نبود خیلی قوی هم نبود
۷ ماه پیشطاهره بیک رایگان
00این نظر منه یکی پسر عمو شو دوست داره خواهر من برادر من به شما چه
۷ ماه پیششروق
10عالی بود😍
۷ ماه پیش
عالی بود
00بسیار عالی بود