نازنین سرمدی تک‌دختر ارتشبد بابک سرمدیه. از اول‌، زندگیش تعریفی نداشته؛ دخالت‌های بی‌جای برادر بزرگ‌ترش و تیکه‌هایی که از پدرش می‌شنیده، زندگی رو براش زهر کرده بود. تا اینکه ناخواسته توی زمان سفر می‌کنه و مجبور به ازدواج با شاهزاده ایلام، ریموش می‌شه. غافل از اینکه هیچ چیز اون‌طور که دیده و شنیده میشه نیست. پایان خوش

ژانر : پلیسی، عاشقانه، طنز، فانتزی، تاریخی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۱۰ دقیقه

مطالعه آنلاین سفر در زمان عاشقی (عروس خدایان)
نویسنده: نازنین عباسی

ژانر: #تاریخی #عاشقانه #طنز #فانتزي #پلیسی

خلاصه:

نازنین سرمدی تک‌دختر ارتشبد بابک سرمدیه.

از اول‌، زندگیش تعریفی نداشته؛ دخالت‌های بی‌جای برادر بزرگ‌ترش و تیکه‌هایی که از پدرش می‌شنیده، زندگی رو براش زهر کرده بود.

تا اینکه ناخواسته توی زمان سفر می‌کنه و مجبور به ازدواج با شاهزاده ایلام، ریموش می‌شه.

غافل از اینکه هیچ چیز اون‌طور که دیده و شنیده میشه نیست.

پایان خوش

توجه کنید : این رمان ممکن است جلد دوم داشته باشد ولی تاریخ دقیق انتشار آن مشخص نیست

سخن نویسنده:

دوستان قبل از شروع رمان‌‌، باید عرض‌کنم که هر اتفاقی که توی گذشته می‌افته کاملا واقعی بوده و اسم‌هاشون هم راست هستند.

درمورد اين سبک ازدواج‌ها تو رساله و احکام نوشته‌شده؛ براي اطلاع بيشتر به اونجا مراجعه کنيد و تمام حوادثی که در آینده اتفاق می‌افته کاملا تخیلی بوده و ساخته‌ی ذهن هستن و اطلاعاتي که در مورد سلسله اکد نوشته شده به خاطر کم بودن اطلاعات من از چيزهايي که از شهر سوخته گفته‌شده هم استفاده کردم؛ طی تحقیقاتی که کردم گاهی با بن بست روبه‌رو شدم، گاهی چیزهایی خوندم که خودمم متعجب موندم؛ بعضی‌ها می‌گن سلسله ریموش هم زمان با زندگی حضرت نوح بوده و بعضی‌ها هم می‌گن که این اشتباه‌ست. این رو به خودتون می‌سپارم که دوست دارید چجوری فکر کنید.

خب این رمان، برای جوون‌ها نوشته‌ شده تا علاوه بر سرگرم شدن، با تاریخ کشورمون هم آشنایی پیدا کنند. بذارید یه توصیه بهتون بکنم؛ خیلی چیزها توی گذشته هست که ما حتی الان هم با این تکنولوژی قادر به ساخت چیزهایی مثل اون نیستیم، حتی ماشین پرنده هم جزو یک صدم اون ها به حساب نمیاد. پس من شما رو به خوندن این رمان دعوت می‌کنم و قصد توهین به هیچ دینی رو ندارم، اگر شما چنین چیزی رو حس کردید؛ من عذرخواهی می‌کنم.

مقدمه:

تق تق صدا رو می‌شنوی؛

صدای راه رفتن؛

نمی‌بینی اما می‌شنویش؛

دستانش را با پیچ و تاب و ظرافت می‌چرخاند؛

من و تو هم با ظرافت می‌چرخیدم؛

خیال می‌کنیم من و تو عاشقانه می‌رقصیم؛

بدون آنکه بدانیم چرا می‌خندیم، گریه می‌کنیم و اشک می‌ریزیم؛

ناخودآگاه خوشحال می‌شویم؛

به یک دفعه دوست داریم دراغوش بگیریم؛

این یک دفعه‌ای‌ها عجیب نیست.

گذشت و گذشت تا من و تو فهمیدیم؛

که چه خوش خیال بودیم؛

اصلا سرنوشتی در کار نبود؛

نه تقدیری بود نه بازی زمانه‌ای،

من و تو عروسک یک تئاتر بودیم؛

عروسکی برای سرگرمی،

لعنت که عروسک گردان کس دیگری بود.

***

راوی:

اعصابش به‌ شدت خرد شده بود؛ پرونده را جلویش روی میز پرت کرد.

-خب، این پرونده، اینم شواهد؛ می‌خوام بدونم ازش چی می‌فهمی؟

فرد روبه‌رویش سرش را پایین انداخته بود و با دستانش ور می‌رفت.

با این بی‌خیالی، او بیشتر عصبانی شد و کف دستانش را به شدت روی میز کوبید؛ که صدای بدی ایجاد کرد.

دخترک از ترس سرش را بالا آورد حتی ترس را می‌شد از چشمانش خواند؛ حسام با دیدن حرکات دختر با خود فکر کرد:

-نچ این اشتباهی وارد این جا شده؛ مال این شغل نیست.

فریادی از خشم زد و گفت:

-د نگاه کن دیگه، داری از دستوراتم سرپیچی می‌کنی؟

دخترک سریع و در حالی که رنگ چهره‌اش از شدت ترس به سفیدی می‌رفت با سختی گفت:

-نه قربان.

با استرسی که از لرزش دستانش معلوم بود؛ پرونده را از روی میز به سمت خود کشید.

می‌شد استرس و ترس را از تمام رفتارهایش تشخیص داد.

پرونده را باز کرد. حسام با دیدن حرکات دخترک سعی کرد ذهنش را از حرکات او دور کند و به چیزهای دیگری فکر کند. در ذهنش با خود گفت:

-شواهد رو پیدا کردیم؛ همه‌ی کارهاش انجام شده، فقط مونده پیدا کردن مظنون که اون هم به خوبی مشخصه.

حال باید شواهد را تک به تک برای دخترک می‌گفت و آن دختر حدس می‌زد قاتل چه کسی است. این کار سختی نبود البته این کار دقت، تمرکز و هوش بالایی می‌خواست، دخترک شاید هوش بالایی داشت؛ اما متاسفانه از دو اصل دیگر برخوردار نبود.

با همان تن صدای بلند و پرغرورش شروع به صحبت کرد:

-مقتول ناصر صبحانی یک شرکت داروسازی داره و می‌خواست شعبه‌ی دوم هم بزنه. دوشنبه صبح نگهبان برای سرکشی اون رو توی دفتر کارش، پشت میزش پیدا می‌کنه.

طی تحقیقات ما سه تا مظنون داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بامشاد بهبهانی (دوست مقتول)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریناز ایزدی (نامزد مقتول)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جهانگیر مرادی (شریک مقتول)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرسه مظنون در روز قتل به مقتول سر زده بودن؛ البته هر سه دلیلشون رو برای رفتن پیش مقتول ارائه دادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقتول در حالی پیدا شد که ساعتش به دست راستش بسته شده بود، عکس پاره شده از همسرش در کنار سطل زباله بود و همچنین خودکاری توی دست راستش داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچنین ما زیر میز مقتول تقومی پیدا کردیم که روی یک صفحه سفید باز بود؛ تعدادی رقم در اون به صورت کج و غیر مسلط نوشته شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی اعداد خونی بود که ما اول احتمال دادیم مال قاتل باشه؛ اما نتایج پزشکی قانونی خلاف این رو اعلام کرد؛ خون مال مقتول بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب این اعداد شامل 10-8-6-7-9-11بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من می‌دونم قاتل کیه؛ می‌خوام نظر تو رو بدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرنج دستانش را روی میز گذاشت و انگشتان بلند وکشیده‌اش را به هم گره زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب به‌نظرت، قاتل کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک به صورت حسام گیج نگاه می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذهنش خالی خالی بود، تنها چیزی که اکنون در ذهنش جولان می‌داد؛ حرکات و چهره‌ی مافوقش بود که از او به‌شدت خشمگین بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام با نگاه خیره دخترک، نفسی از کلافگی کشید. سعی کرد خشمش را کنترل کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش را از عصبانیت بست، دستش را به سمت موهایش برد و به طرف بالا کشید؛ سپس دستانش را روی چشمانش گذاشت تا حداقل چهره‌ی دخترک را نبیند و بلایی سر او نیاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از آن که از شدت عصبانیش کاسته شد؛ با آرامی و درحالی که از این بگو مگوها خسته شده بود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر نمی‌کنم قاتل تو صورت من باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک سریع نگاهش را به سمت پرونده کشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام با خود می اندیشید که چگونه او با این وضعش وارد دانشگاه افسری شده است. برای هرکس شخصیت دخترک را می‌گفت، بدون تردید فکرمی‌کردند که او دارد شوخی می‌کند؛ چون دانشگاه افسری به‌شدت سختگیر بود شاید او باهوش بود؛ شاید پدرش فرد بزرگی بود؛ اما او به‌ درد بخش جنایی نمی‌خورد. البته او با تمام ترسو بودنش، مبارز خوبی نیز بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در گذشته از دخترک پرسیده بود. او بیشتر دوست داشت با پرونده‌ها سر و کار داشته باشد تا به محل وقوع جرم برود و افرادی که مرده بودند را ببیند. این چیزی بود که هیچ یک از افراد این‌جا دوست نداشتند. همه به نوبه‌ی خود علاقه داشتند به محل وقوع جرم بروند و ترفیع بگیرند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دختر در کل با تمام خانواده‌اش فرق داشت. لطافت و حساسیتی که در وجود او بود؛ به درد یک پلیس نمی‌خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام این افکار را یک گوشه از ذهنش سوق داد تا بعدا دوباره با جدیت به آن‌ها فکر کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان آرامی و لحن خسته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب نظری داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک با التماس به چشمان حسام نگاه کرد تا قدری او نرم شود یا حداقل کمکی بکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام با کلافگی که به خوبی مشخص بود؛ گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعا هدفت از پلیس بودن چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک از ترس من و من کرد و گفت: قاتل راستش...راستش شریکشه؟ نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام دیگر به حد خود رسیده بود. دیگر نمی‌توانست خشمش را کنترل کند. به‌شدت بلند شد که صندلی بر روی زمین افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک با ترس به حسام نگاه کرد. با خود می‌گفت که دهنش را می‌بست بیشتر به نفعش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام با عصبانیت بلند داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوه شریک، خدای من دختر تو چه جور پلیسی هستی؟ اول، هیچ وقت هیچ وقت زود تصمیم نگیر. نتیجه‌ی تصمیم تو به زندگی دیگران ربط داره. دوم، تو اصلا شَم پلیسی داری یا نه؟ اصلا قوه تخیل داری؟ یکم از اونا استفاده کن. واقعا، واقعا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه حرفش را نگفت. بار دیگر از عصبانیت دستش را به سمت موهایش برد و کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت در رفت و بدون این که سمت دخترک برگردد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دنبالم بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌توانست به‌راحتی کارهای دخترک را بدون آن که نگاه کند؛ حدس بزند. دخترک از روی صندلی بلند شد و ایستاد؛ احترامی گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله قربان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام در را باز کرد و بیرون رفت. دخترک نیز با دو خودش را به حسام رساند و پشتش قرار گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام از هر جا که رد می‌شد؛ به او احترام می‌گذاشتند و او نیز به افراد بالاتر از خود احترام می‌گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در راه حسام، سرهنگ شایسته را دید. از حرکت ایستاد و به او احترام گذاشت که ناگهان، دخترک دست و پا چلفتی به یک دفعه به او خورد، حیف که پدرش فرد مهمی بود و گرنه می‌دانست با او چه کاری بکند. عصبی به سمت دخترک برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داری چه غلطی می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک یا همون سرمدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید قربان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام چشم غره‌ای به سرمدی رفت و دوباره به سمت سرهنگ برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معذرت می‌خوام قربان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سرمدی کرد که تازه داشت به سرهنگ احترام می گذاشت. این دخترک واقعا گیج بود؛ گیج نه، عذاب الهی و تاوان یک گـ ـناه نکرده بود. سرهنگ رو کرد به حسام و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سروان احمدی، چه خبر؟ کجا میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام سرش را ذره‌ای بالا آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوه سرهنگ داریم میریم اتاق بازجویی؛ بلاخره این پرونده هم داره بسته میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ شایسته دستش را به شانه‌ی حسام زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-موفق باشی پسر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اتمام حرفش، به سمت اتاق خودش رفت که حسام درهمین حین احترامی گذاشت و پایش را محکم بر روی زمین کوبید. سرمدی هم به تبعیت حسام کارش را تکرار کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام یک نیم چرخی زد و روبه‌روی سرمدی قرار گرفت. سر و صدا بیش از حد بود٬ گاهی صدای جیغ و داد افرادی که عزادار خانواده‌شان بودند و صدای جار و جنجال قاتلین که ادعای بی‌گناهی می‌کردند؛ شنیده می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام برای این که صدایش به سرمدی برسد؛ بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دنبال من بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله قربان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از کمی راه رفتن هر دو به اتاق بازجویی رسیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افرادی که داخل بودند٬ همه پایین‌تر از حسام بودند. به خاطرهمین موقع ورودش همه احترام گذاشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام از پشت شیشه متهم را دید که دستانش را به‌هم گره زده بود و بدون هیچ اضطرابی به این ور و آن ور نگاه می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد. این مرد خیلی به خودش اعتماد داشت. حسام می‌خواست بداند آیا بعد از شنیدن شواهد باز هم این قدر ریلکس می ماند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام به داخل اتاق رفت و سرمدی هم به دنبالش وارد اتاق شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگهبان بعد از ورود آن دو در را بست و کناری ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمدی با کمی فاصله از نگهبان ایستاد و به حسام نگاه کرد تا کارش رو تشخیص بدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام به سمت میزی رفت که بامشاد بهبهانی روبه‌روش نشسته بود. صندلی روبه‌روی بامشاد رو کمی عقب کشید و نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارچی که روی میز بود را برداشت؛ درون لیوان آب ریخت و روبروی بامشاد قرار داد. به چشم‌های میشی رنگ بامشاد خیره شد؛ چیزی را نمی توانست از درون این چشم‌ها تشخیص بدهد. به خاطر همین اخمی به روی چهره‌اش نشاند وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب آقای بهبهانی دلیل شما برای قتل اقای ناصر صبحانی چی بوده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بامشاد که تا حالا سرش را زیر انداخته بود؛ با پوزخندی بالا آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گفتم که من قاتل نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان آرامشی که موقع بازجویی سراغش می آمد؛ گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شواهد که این طور بازگو نمی‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شواهد؟ کدوم شواهد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام نگاهی به سرمدی کرد تا اون حواسش به همه چیز باشد. کاغذی را جلوی بامشاد گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما به من بگید چرا من نباید شما رو قاتل بدونم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بامشاد ابروهایش و بالا انداخت و گفت: چرا باید بدونید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقای بهبهانی جواب خودم و به خودم تحویل می‌دید. خیلی دوست دارید بدونید چرا؟ باشه بهتون میگم چرا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام کاغذی را جلوی بامشاد گذاشت و تک تک اعداد را روی کاغذ نوشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بامشاد نگاهی به ورقه‌ها کرد سپس با لحن تمسخرآمیز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب اینا چیه؟ نکنه شواهد میگه من قاتلم؟ واو نکنه من با اعداد اون رو کشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام با همان آرامش ذاتی‌اش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبر کنید آقای بهبهانی، خب ما میایم احتمالات رو در نظر می‌گیریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک نگاه به سرمدی کرد، یعنی دقت کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقای سبحانی ساعتشون رو به دست راستشون بسته بودن پس معلوم میشه که ایشون چپ دست بودن و این که ایشون با دست راستشون چند عدد در تقویم یادداشت کردن معلوم میشه که می‌خواستن پیغامی رو به صورت سریع منتقل کنن. حدس ما این بود که این اعداد بیانگر ماه‌های ساله:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

۱۱=بهمن ۹=آذر ۷=مهر ۶=شهریور ۸=آبان ۱۰=دی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهبهانی با تمسخر گفت: خب که چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام با نیشخند دست به سینه شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حرف اول ماه‌ها رو اگه پشت سر هم بذاریم اسم قاتل در میاد: "بامشاد"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بامشاد بی‌توجه به همه این حرف‌ها دست‌هایش را در هم گره زد و قلنج دست‌هایش را شکست؛ سپس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه دارید میگید احتمالات جناب سرگرد، با احتمالات نمیشه کاری کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام نیشخند زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا اتفاقا میشه. وقتی دوربین بیرون شرکت از شما فیلم گرفته و آلت قتاله، توی منزل شما پیدا شده ... آقای بهبهانی حالا همه چیز روشن شد؛ و من سرگرد نیستم سروان هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرف حسام پوزخند از روی لب بامشاد رفت و رنگش سفید شد؛ اما حسام هنوز نیشخند روی لبش را حفظ کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب فکر نکنم حرفی مونده باشه؛ فقط یه چیز دیگه که می‌مونه؛ این که خانم ایزدی کجای این پرونده بودن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرف حسام نیشخندی زد و سرش را چند بار تکان داد؛ بعد شروع به قهقهه زدن کرد. حسام با کار بامشاد اخم‌هایش را توی هم کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه جناب سرهنگ به نظر خیلی به کارتون واردید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سروان، نه سرهنگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همه‌اش یکیه، اون ناصر، احمق‌ترین آدمیه که من توی عمرم تا حالا دیدم. می‌خوای بدونی چرا کشتمش؟ پس خوب گوش کن. اون شرکتی که ناصر اون رو واسه خودش می‌دونه؛ برای پدر من بود که اون بابای آشغالش بالا کشید و ما شدیم آس و پاس که بعد از مرگش هم به ناصر رسید. فریناز ...فریناز خنگ‌تر از اون چه که میشه تصور کرد؛ بود. از بچگی اسمش روی ناصر بود، همه می‌دونستن که ناصر عاشقشه و جونشم واسه‌ش میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وایسا...چطوری تو دوست اقای سبحانی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دوست؟ اوهوع. ما با هم، هم دانشگاهی بودیم. تو اون جا یکم صمیمی‌تر شدیم. اوم کجا بودیم؟ آها فریناز، می‌دونی با دوست دارم، عاشقتم، راحت خر شد. حاضر شد باهام دوست بشه؛ من هم موقعی که با هم بیرون می‌رفتیم؛ به یکی می‌سپردم از ما عکس بگیره. تنها نقطه ضعف ناصر، فریناز بود به خاطر همین همه عکس‌ها رو براش فرستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون روز، منظورم همون روزه که مرد... هوف...فریناز رو خواست تا تو شرکت ببینه؛ چرا اونجا ببینتش رو نمی‌دونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما اونجا هم دیگه رو دیدن. بعد از حرف زدنشون؛ فریناز اومد پیشم و تک تک حرفاش رو بهم گفت. به‌ شدت خوشحال بود؛ اما من اعصابم خورد شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیشتر از قبل ازش متنفر شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش گفته بود به خاطرش می‌کشه عقب، تا با من ازدواج کنه و خوشحال باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت از خونه خارج شدم و به سمت شرکت رفتم. من می‌خواستم اون زجر بکشه؛ بعد اون گفته بود تو رو بخیر و ما رو به سلامت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دومین بار توی اون روز بود که می‌دیدمش. یک بار قبل از این که با فریناز حرف بزنه رفتم دیدنش؛ اما اون هیچی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌دونستم این زمان برم شرکتش کسی نیست. خب اون موقع پایان وقت کاری بود و ناصر همه رو مرخص می‌کرد و بیشتر اوقات خودش می‌موند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونم خدا بهم لطف کرده بود که موقعی که وارد شدم نگهبان نبود؛ یا نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم از فرصت استفاده کردم و رفتم تو ساختمون و به اتاق ناصر رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی اتاق، ناصرخیلی شیک نشسته بود و داشت کارهای شرکتش رو می‌کرد؛ انگار نه انگار اتفاقی افتاده. با دیدنم بهم تبریک گفت؛ اومد حرفی بزنه که شروع کردم به داد و بی‌داد کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم شدید می‌سوختم؛ رفتم نزدیک صندلیش که روش نشسته بود. همه چی رو حین داد زدن گفتم؛ این که نزدیک شدنم به فریناز همه‌ش نقشه بوده؛ گفتم که ازش متنفرم؛ گفتم که باباش چه کثافتیه؛ گفتم و گفتم که یک دفعه با مشت کوبید تو صورتم و این شروع دعوامون شد. دو تا اون می‌زد یکی من می‌زدم، تا این که دستش رو گذاشت روی گلوم و فشار داد، داشتم خفه می‌شدم؛ چشمام سیاهی می‎رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو روی میز گردوندم تا چیزی دستم بیاد و از این وضعیت خلاص بشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین چیزی که تو دستم اومد، چاقو بود. اون رو محکم به پهلوش کوبیدم که دست‌هاش از گلوم شل شد. دستش رو به پهلوش گرفت و افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسیده بودم؛ فکر کردم مرده. به‌خاطر همین می‌خواستم برم، یاد دوربینا افتادم. فیلم‌هاش تو کامپیوتر ناصربود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خود خنگش رمز رو قبلا بهم گفته بود. رفتم داخلش و این ساعت رو پاک کردم. همه این کارها سر جمع ده دقیقه طول کشید؛ جالب نبود که انقدر سریع انجام شد. جناب سرهنگ، بعد اثر انگشتم رو پاک کردم اومدم بیرون که با نگهبان مواجه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم دراومد تا اون مرتیکه خرفت یک حرکتی بزنه و من یه جوری در برم. از این که ناصر، مرده و کشتمش اصلا پشیمون نیستم؛ فقط موندم چه سگ جونی بوده که تا صندلیش رفته و این اطلاعات رو نوشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از حرفش شروع به خندیدن کرد. اظهاراتش ضبط شده بود. حسام چشم‌هایش را بست و نفس عمیقی کشید. ورقه‌ای را جلویش گذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هرچی که برام گفتی رو دونه به دونش اینجا بنویس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به افسری که آن‌جا بود اشاره کرد تا مراقبش باشد و از آن‌جا خارج شد. سرمدی هم دنبالش اومد. با حرفش، حسام از حرکت ایستاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا این‌قدر زود قبول کردید که قاتله؟ شاید اون نباشه و یکی دیگه باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام به خاطر حرفش پوزخندی زد و سرش را کج کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اول، هم دوربین‌ها ازش فیلم گرفتن؛ هم آلت قتاله پیدا شده؛ دوم، اومدیم و فرض تو رو گرفتیم؛ که اون قاتل نیست و برای نجات جون کسی این کار رو کرده ... سرمدی، اون اعتراف کرده؛ حتی اگه بخوایم هم نمی‌تونیم کاری رو از پیش ببریم؛ سوم، (برگشت سمتش) فکر کنم پرونده رو خوندی دیگه، چیزهایی که ما ازش پیدا کردیم، زیاد جالب نیست. اون تو سن دوازده سالگی کسی رو به قتل رسونده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمدی بهت زده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دوازده سالگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام چشم‌هاش رو ریز کرد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو پرونده رو خوندی دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمدی با دستپاچگی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله قربان، همه‌اش رو خوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهتره که همین طور باشه، خب البته اون تبرئه شد چون قاضی معتقد بود، اون مشکل روانی داره و مدارک پزشکیش هم این‌طور بازگو می‌کردن که اون به خاطر کارهای پدرش، علاقه به کشتن آدم ها داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدای من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا کنجکاویت برطرف شد؟!... می‌تونی بری؛ مرخصی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمدی اول متعجب به حسام نگام کرد؛ اما بعد احترام گذاشت و رفت. حسام به اتاقش رفت و با خودش فکر کرد بلاخره این پرونده هم بسته شد: این پرونده رو می‌فرستم دادستانی، از این جا به بعد و حکم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادرکردنش دیگه دست اوناس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مرخص گفتن سروان احمدی برگشتم و لباسام روعوض کردم و لباس شخصی پوشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدجور از دستم عصبانی بود؛ یک جورایی گند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو ماموریت با شنیدن صدای گلوله غش کرده بودم و این افتضاح بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا ماموریت بود؛ قرار بود فردا برگرده؛ می‌دونستم موقعی که برسه، خبرگندکاریِ من بهش می‌رسه و دوباره یک دعوای دیگه راه می اندازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن اسمم روی یونیفورم، لبخند تلخی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش من هم مثل بقیه افراد بودم. یک زندگی عادی، یک خانواده‌ی عادی، به دور از هیچ گونه تعصبی، اصلا چی میشد من هم جزو این بچه پولدارای بی‌درد می‌شدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میگن پیشونی من رو کجا می‌شونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا تو که دادی حداقل بهتر می‌دادی. چی می‌شد مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی جدا از این همه بدبختی، خدا رو شکر که باران رو دارم. دوست عزیزی که از دبیرستان تا الان باهامه و با اون همیشه شادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اداره خارج شدم، همین جور که داشتم به بدبختی‌هام فکر می‌کردم؛ با صدای بوقای پی در پی از فکر اومدم بیرون؛ از محل کارم خیلی دور شده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک نگاه به ماشین کردم دیدم از اون مدل بالاهاست. محل ندادم و راهم رو رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره بوق زد؛ اخمام رو تو هم کشیدم؛ یک دفعه صدای باران و شنیدم که می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هی خانم، شماره بدم؟ اخمات رو بخورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمت ماشین، که باران توش بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عوضی می‌مردی مثل آدم اعلام وجود کنی؟ گرخیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران شکلک درآورد و گفت: اشکال نداره فوقش می‌مردی. وخی سوار شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت ماشین، درش رو باز کردم و سوار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من تا حلوای تو رو نخورم، نمی‌میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین و به حرکت درآورد و تو همون حال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اصلا نه حلوای تو نه حلوای من، با حلوای رایان چطوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو گذاشتم زیر چونم به معنی فک کردن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بذار کمی فک کنم؛ اوم، کاملا موافقم؛ بزن قدش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتاییمون دستامون رو بهم زدیم تازه یک چیزی یادم اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هی عوضی این ماشین مال کیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مال جن سر کوچه‌مونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست کوبیدم تو سرش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاک بر سرت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران با چشم‌های گشاد شده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه این که ازدواج کردی به من نگفتی دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران با چشم‌های گشاد شده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من؟ کی؟ کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشم رو باز کردم و درحالی که پشت سر هم پلک می‌زدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با جن سر کوچه‌تون دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران همون پشت فرمون با یه دست فرمون رو گرفته بود و با یک دست داشت من رو می‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بمیری رانندگیت رو بکن الان می‌میریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرده‌شورت رو ببرم؛ خودم چالت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خفه بابا اعصاب ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا آجی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون احمدی دوباره به من گیر داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هوم سروان خوشتیپ رو میگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت چرخیدم سمتش و با چندش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشتیپ؟! اون از کی تا حالا خوشتیپ شده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می‌دونی به قول مامان در شان یک دختر نیست که به یک پسر بگه خوشگل؛ باید بگه خوشتیپ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایی خوشگل! خدایی حالم رو داری بهم می‌زنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جمع کن خودت رو، اصلا تو رو سننه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قهر روم و برگردوندم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به جهنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آجی قهر نکن دیگه، زیادی لوس شدی. حالا کلک تعریف کن؛ چرا سروان احمدی از دستت عصبانی بود؟ وایسا نکنه به خاطر این که یک دفعه یک وری افتادی تو ماموریت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرفش همه چی یادم رفت برگشتم سمتش و با ناراحتی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من جاش بودم آویزونت می‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو اصلا نظر نده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خود دانی؛ من فقط نظرم رو گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هی کم حرف بزن. رسیدیم دم خونه‌مون. رایان رو که می‌شناسی ببینتت از فرق سر، هر دومون رو آویزون می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران با کلافگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به خدا داداشت مشکل اعصاب روان داره؛ آخه کدوم آدم احمقی از این که خواهرش دوست داشته باشه؛ بدش میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه خودت میگی دیوونه، رایان یک مدل دیوونه‌ست؛ اون هم از نوع زنجیر پاره کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بی‌خیال آجی، برو خودت رو ناراحت نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپ همدیگه رو بـ ـوسـ کردیم و از ماشین پیاده شدم. باران هم گازش رو گرفت و رفت. واقعا موقعی که با بارانم احساس یک نوجوون دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید رو از توی کیفم درآوردم و در رو باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم داخل؛ رایان خونه بود. یک سلام کردم که یک اخم کرد و بدون این که جوابمو بده رفت تو اتاقش؛ به جهنم، جواب نده؛ فکر کرده محتاج سلامشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان رو دیدم که روی مبل نشسته بود و داشت فیلم می‌دید. یک سلام بهش کردم که با گرمی جوابم رو داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان همیشه سعی می‌کرد، خودش رو بهم نزدیک کنه؛ اما من نمی‌تونستم باهاش راحت باشم و این راحت نبودن به این معنی هم نبود که بهش بی احترامی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم داخل اتاق خودم و لباسام رو عوض کردم و گرفتم خوابیدم. با صدایی، بیدار شدم. از اتاق بیرون رفتم، این باباست، اینجا چیکار می‌کنه؟ مگه نباید ماموریت باشه؟ همه خونه بودن و این باعث تعجبم بود. همین طور با بهت نگاشون می‌کردم که مامان من رو دید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوه عزیزم بیدار شدی؟ دیگه می‌خواستم خودم بیام بیدارت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گنگی بهش نگاه کردم، که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه نمی‌دونستی امشب عروسیه حدیثه‌ست؟ رایان قرار بود بهت بگه؛ نگفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدیثه دختر خاله‌م بود؛ یک دختر آروم مهربون. به رایان نگاه کردم که یک اخمی بهم کرد و بلند شد رفت تو اتاقش. رو کردم به مامان و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا می‌دونستم، رایان گفته بود؛ یادم رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با حرفم با تمسخر نگام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه این که خیلی کار شاقی می‌کنی دختره‌ی دست و پا چلفتی؛ واسه همینم یادت میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دوباره برگشتن رایان به سالن، بی توجه به حرف بابا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-والا بعضیا باید مراسم رو از چند روز قبلش به آدم می‌گفتن تا آدم آماده بشه، نه از پنج دقیقه قبلش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان با حرفم اخمی کرد که بی توجه بهش وارد اتاقم شدم. تازه یاد حرف بابا شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا ناراحت شدم؛ اشک تو چشم‌هام حلقه بست. موقعی که خونه بودم، سعی می‌کردم کمتر بیرون بیام. تحمل اخم‌ها و نیش و کنایه‌هاش رو نداشتم؛ همین جور اعصابم به یک دعوای دیگه نمی‌کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستم اشکم رو پاک کردم. روبروی میز آرایش رفتم. با دیدن تصویر خودم درون آینه با خودم دوباره تکرار کردم، باید قوی باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرایش ساده‌ای کردم و یک کت و دامن سرمه‌ای فوق العاده پوشیده، پوشیدم. حوصله تیکه‌های رایان رو نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدا زدن مامان مانتو و روسری و چادرم رو پوشیدم. رفتم بیرون و سوار ماشین شدم. تا باغ، حداقل یک ساعت راه بود که تا اون جا، من به‌ کل ساکت بودم. به باغ که رسیدیم؛ همه رفتیم داخل. چادرم رو درآوردم اما مانتوم رو در نیاوردم؛ چون مامان درنیاورده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از یک سلام وعلیک، سر یک میز نشستیم. رایان از جاش بلند شد و پیش پسر عمو محراب رفت. از بابا اجازه گرفتم و رفتم با حدیث و داماد، سلام علیک کردم. بعد از سلام علیک، عمه زهرا رو دیدم. خوشحال شدم؛ اومدم برم سمتش تا باهاش سلام احوال پرسی کنم؛ نزدیک میز بودم که یکدفعه، چیزی بهم برخورد کرد. دو سه قدم، لنگون لنگون به سمت راست متمایل شدم. به سختی کنترل خودم رو به دست آوردم تا زمین نخورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون پسر «ببخشیدی» گفت و اومد بره که دست منم باهاش کشیده شد. دیدم به به، گل بود به سبزه نیز آراسته شد؛ آستین مانتوم به ساعتش گیرکرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو آوردم بالا که تازه طرف رو دیدم؛ به قول باران از اون پسر خوشتیپ‌ها بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با به یاد آوردن چیزی، ترس تمام وجودم گرفت. حتی برای لحظه‌ای صحبت کردن رو هم فراموش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند دقیقه تونستم حرف بزنم؛ هردو یک دفعه با هم همزمان «ببخشید» گفتیم و بعد هر دو سکوت کردیم؛ از ترس این که یکی ببینتمون، سریع دست به کار شدم تا آستین مانتوم رو از ساعتش جدا کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر کاری می‌کردم، نمی‌تونستم. همین طور درگیر بودم که یک دفعه دستش، به دستم خورد. سریع دستم رو عقب کشیدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید منظوری نداشتم؛ دیدم نتونستید جدا کنید، گفتم ببینم من می‌تونم یا نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط سرم رو تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب الاغ یک اعلام وجود کن؛ پسرِ اینقدر راحت مانتومو از ساعتش جدا کرد؛ که دهنم باز موند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی خاک، من این همه درگیر بودم؛ بعد این سه سوته بازش کرد. بعد دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام، من آرشم، می‌تونم اسمتون رو بدونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌خواستم بهش دست بدم؛ عوضی چه چایی نخورده پسر خاله میشه. از پشت، صدای صفورا، دخترعمه زهرا رو شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوف مامان، نازنین رو دیدی؟ دیدی چه قیافه‌ای می‌گرفت‌!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

إ چه دروغی! من اصلا کی شما رو دیدم که قیافه بگیرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه زهرا با حرف دخترش سرش رو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره دختر، حالا فکرکرده کیه؟ حتی نیومد یک سلام علیک بکنه؛ این‌قدر ازش بدم میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرف عمه شکه شدم. عمه همیشه پیش من می‌اومد، این قدر ازم تعریف می‌کرد که می‌گفتم از مامانم، بیشتر دوستم داره. میگن حرف کجا تا عمل، همینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پسرِ نگاه کردم؛ دیدم بدبخت هنوز دستش سمتم درازه. وقتی که دید من بهش دست نمیدم، خواست دستش رو بندازه پایین و بره؛ اما من می‌خواستم گوش بدم، می‌خواستم بدونم عمه درموردم چی میگه. اگه تنهایی همین طوری این جا بایستم؛ خب بقیه شک می‌کنن که این دختر چرا اینجا ایستاده و عینهو بز به این ور و اون ور نگاه می‌کنه. پسرِ دستش تا نیمه رفت پایین که سریع دستش رو گرفتم و نیشم رو باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوم...من نازنین هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد حرفی بزنه که صدای صفورا اومد؛ به خاطر همین سریع به اون پسر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد انگشت اشاره‌ام رو گذاشتم رو بینیم؛ به این معنی که حرف نزنه. پسرِ همین طور بهت زده ایستاده بود و به من نگاه می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کنم فکر می‌کرد با یه خل طرفه؛ صفورا یه حرفی زد که متوجه نشدم. یک اهی گفتم؛ اما با حرفش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از این دختره بدم میاد، نازنین، هع این اسم از سرش هم زیادیه. نه معلومه ننه‌اش کیه، نه معلومه باباش کیه؟ اصلا از کجا معلوم حروم‌زاده نباشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم رو قورت دادم؛ منظورش از این حرف چیه؟ شاید منظورش یک نازنین دیگه‌ست نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی...ولی ما فقط یک نازنین تو خانواده داریم، اون هم منم. سرم گیج رفت، داشتم می‌افتادم که آرش، منو گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نازنین خانم خوبید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت گریه‌م می‌گرفت، اما نه! من باید محکم باشم. اونا دارن دروغ میگن!...آره همینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید از مامان بپرسم ولی...نه اگه من بچه خودشون بودم که این طوری باهام رفتار نمی‌کردن. همین طوری شک زده بودم که آرش دوبار تکونم داد. سرم رو بالا آوردم و به صورتش خیره شدم؛ چشمای قهوه‌ای، موهای مشکی، دماغشم عمل کرده بود و لباش چجوری بگم؛ نه زیادی قلوه‌ای بود، نه زیادی معمولی. دستم رو به پیشونیم کشیدم و نفس عمیقی کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم بهش بگم خوبم که رایان رو دیدم چشماش قرمز شده بود و داشت نگاهم می‌کرد. یک پوزخند زد و از جلوی چشم‌هام رفت. این چرا همچین کرد؟ یک نگاه به خودم کردم؛ خاک بر سرم، اینقدر قاطی کردم که حتی متوجه نشدم دست راستم هنوز تو دست آرش مونده. یک جورایی برای این که نیفتم، گرفتمش. سریع دستم رو از دستش جدا کردم. ببخشیدی گفتم و دویدم سمت خونه باغ، خاک بر سرم شد؛ بدبخت شدم، رایان پدرم رو درمیاره. به خدا نمی‌خواستم این اتفاق بیفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه باغ رو دیدم؛ این جا رو موقعی که بچه بودم، بابابزرگ برام درست کرد. هر وقت می‌خواستم با بچه‌ها بازی کنم و توی بازی راهم نمی‌دادن یا دعوام می‌کردن؛ منم می‌اومدم تو این جا گریه می‌کردم. از پله‌ها بالا رفتم و داخلش شدم. نه بابا چه قدر بزرگه. هیکلم قشنگ جا میشه، تازه جا اضافی هم می‌اومد. خونه‌ای هستش واسه خودش‌ها... هنوز هم همون طوری بود؛ تنها روشنایی که اونجا می‌تابید، نور مهتاب بود که از پنجره به داخل می‌اومد. هعی، اون موقع‌ها ازبابابزرگ خواستم این جا یک جورایی عجیب باشه، اون هم پنجره‌هاش رو بزرگ درست کرد. یک جورایی الان از زانوم میشه تا بالای سرم، چقدر اونروز موقعی که اینو دیدم ذوق کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«- وای بابابزرگ اینجا چقدر خوشگله، این جا واقعا برام عجیب و قشنگه، به خصوص پنجره‌ش خیلی خوشگله. خیلی خیلی...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایی اون موقع چقدر اسکل بودم. رفتم سمت پنجره و دست به سینه به دیوارش تکیه دادم و از پنجره بیرون رو نگاه کردم. دوباره یاد حرف صفورا افتادم؛ بلند زدم زیر گریه. دستم رو گرفتم جلوی دهنم و بلند بلند گریه می‌کردم؛ که یک دفعه صدایی اومد. خونه باغ تاریک بود و من هم دیگه داشتم سکته رو رد می‌کردم. آخه یکی نیست به من بگه تو که می‌ترسی، غلط می‌کنی میای اینجا. یک دفعه یکی داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برای چی گریه می‌کنی لعنتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دادش ترسیدم، نزدیک بود بیفتم اما تعادلم رو حفظ کردم. با تته پته گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-را...رای...رایان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان بلند داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رایان و درد، رایان و مرض، رایان و کوفت، اسم من رو تو دهن نجست نیار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رایان به خدا اون طوری که تو فکر می‌کنی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من چه جوری فکر می‌کنم ها؟ تو به من بگو من نمی‌دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین طور بهش نگاه می‌کردم که یک کشیده بهم زد؛ هوش از سرم پرید. دستم رو به لبم گرفتم؛ لزجی خون رو هم از لبم، هم از دماغم حس می‌کردم. تا سرم رو بلند کردم؛ رایان سریع یقه مانتوم رو گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-د لعنتی حرف بزن؛ تو بغل اون چه گهی می‌خوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از یقه‌ام من رو تکون داد و دوباره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کردی من و بابا خریم؟ به ولای علی یک بلایی سرت میارم تا فکر همچین گه کاری‌هایی رو از سرت بیرون کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یقه‌ام رو ول کرد و هلم داد که پام به چیزی گیر کرد؛ و بعد حس معلق بودن، فقط قبلش حرف رایان که می‌گفت آتیشت می‌زنم و صدای دادش« نازنین» رو شنیدم؛ تنها سنگینی رو حس کردم و بعدش سیاهی و نور تمام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران، هزاره‌ی سوم قبل از میلاد مسیح، سیستان و بلوچستان،(امپراطوری اکد) مقارن با چهاردهم شهریور سال ۱۳۹۵

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ سرم خدا سرم درد می‌کنه، ای بر پدرت صلوات رایان، ای به حق پنج تن سرت بیاد، وای خدا سرم درد می‌کنه. یک چشمم رو باز کردم، آسمون رو بالای سرم دیدم. إ مگه چقدر بی‌هوش بودم که الان روز شده؟ بیا، می‌دونستم اون کروکودیل من رو بیمارستان نمی‌بره، همین جا ولم کرد و رفت. نیم خیز شدم؛ وایی سرم، دستم رو بردم تو موهام و موهام رو تکون دادم. چشم‌هام رو باز کردم، یا امامزاده بیژن، حداقل یکم شعور داشتی من رو بیمارستان می‌بردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دور و ورم نگاه کردم؛ یه عالمه آدم با لباس‌های عجیب و غریب این ور و اون ور می‌رفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلا دو تا نظریه وجود داره؛ اول، یا اینجا خارجه؛ دوم، من مردم و الان تو برزخم. ولی یک چیز عجیبه؛ مگه نمی‌گفتن تو برزخ هیچکی لباس تنش نیست، هوم؟ آها یادم اومد، اون پل صراط بود. اه اصلا بی‌خیال. هر بچه‌ای رد می‌شد من رو با دست نشون می‌داد، بی‌شعورها یکم تربیت ندارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم به ساختمون روبه‌رو افتاد. اوهع، ساختمونش چقدر بلنده، بسم ا... فکر کنم از برج میلاد هم بلندتره، واو جنسش از آجره، لامصب شبیه یک جایی هستش...بگو...اسمش چی بود؟ اه یادم رفت، شبیه یک بازی ریاضیه از یک طرفم، شبیه اهرام ثلاثه بود؛ فقط مثل اون مثلث کامل نیست، پله پله‌ست. از روی زمین بلند شدم؛ هوف... زمینش کاشیه، بابا مد روز، بابا سنتی. نگام رفت سمت آجرها، خدای من چقدر خوشگله، درسته که آجره ولی روش نیم دایره‌های شیشه ای چسبونده بودن؛ خیلی خوشگله. همین طوری خم بودم و داشتم سنگش رو لمس می‌کردم که یکی از پشتم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه کاری انجام می‌دهید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای طرف برگشتم، که نوک بینیم به بینی طرف خورد. چشم‌هام گشاد شد؛ با جیغ گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند قدم رفتم عقب و خوردم به دیوار. پسره که روم خم شده بود؛ صاف ایستاد. یا اسطوخودوس، این درخته یا زرافه؟ با دادی که زدم، همه به ما نگاه کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا فریاد می‌کشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و چشم‌هامو بستم. انگشت‌های دستم رو تو موهام فرو کردم؛ بی‌توجه به این که الان یه شالی باید روسرم باشه، با داد به پسره توپیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پسره‌ی لا اله الا ا...خم شدی روی من، حرفم می‌زنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره با تعجب نگاهم کرد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-متوجه سخنانت نمی‌شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسم ا... با خل طرفم، داداش بیا برو رد کارت، من هم ببینم کدوم قبرستونیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کلماتی را که گفتی، متوجه نشدم؛ اما قبرستان را به خوبی می‌شناسم، از معبد که خارج شوید نزدیک به دروازه‌ی پنجم می‌باشد؛ در سمت جنوب و مغرب خویش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وات؟ خدایا ما با کیا شدیم هفتاد و پنج میلیون نفر؟ خودت ظهور کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مسخرگی درحالی که سعی می‌کردم ادای خودش رو دربیارم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برادر، من از شما عذر می‌خواهم، آیا تا کنون به مدرسه رفته‌ای؟ ببین پسر خوب، بلند شو بیا برو ؛ نه، وایسا نکنه از تیمارستان فرار کردی بیا ببرمت تحویلت بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرفم اون پسر من رو کوبید تو دیوار. ساق دستش رو گذاشت روی گلوم و یکمی فشار داد؛ طوری که روی نوک پنجه‌ی پام بلند شدم و چشم‌هام گشاد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو چه کسی هستی؟ لباس‌هایت که به بانوان مرخشی(بلوچستان) نمی‌خورد؟ طرز گفتارت هم غریب است. رقاصه یا از جاسوسان آشوری هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرفای پسر اخمام رو توی هم کشیدم. با جفتک پرونی تونستم خودم رو از دستش خلاص بکنم. خاک بر سرم قدم تا زیر سینه‌ی پسر بود، گولاخ دییلاق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمنه؟ اول، به تو چه چه کسی هستم؛ دوم، رقاصه کل خاندانت هستن؛ سوم، جاسوس باباته؛ چهارم، تو کلا خلی، بیا برو. آشوری آشوری می‌کنه، هــ ـوس آش کردی بده ننه‌ت درست کنه؛ پنجم، فکر کردی کی هستی؟ می‌تونم به خاطر کارت، اون هم در برابر پلیس مملکت بازداشتت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره اخم کرد. اومد حرفی بزنه که صدای یکی اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولیعهد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرِ با حرف اون سریع ولم کرد و کنار کشید و به اون ور نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما؟ این جا؟!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرِ کمی با یقه‌اش ور رفت بعد سینه‌اش رو داد جلو ودست‌هاش رو پشت سرش برد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آمده‌ایم به وضعیت مردم رسیدگی کنیم و حال آن‌ها را جویا شویم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون مرد سرش رو خم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سربازان من خبر داده‌اند که گویا فردی غریبه، با پوششی عجیب در نزدیکی این معبد دیده شده واحتمالا از جاسوسان آن قوم وحشی می‌باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد یک نگاه به من انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گویا سرورمان زودتر او را گرفته‌اند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرِ با غرور به چشم‌هام نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه بابا، اینا کلا یک تخته‌شون کمه، دوربین مخفیه یا صحنه فیلم برداریه؟ یک جوریم لحن گرفتن آدم فکر می‌کنه واقعیه. لباساشون، لباساشون رو نگو؛ قبا و دامن چین‌دار و چکمه بلند پوشیده بودن. موهاشون رو، موهاشون رو نگو؛ بلند، قشنگ می‌شد با کش بست. نیام هم به کمرشون بسته بودن. یعنی واقعا من یکی که کلا موندم. اوم کجا بودم؟ از بحث این تحلیل کردن‌ها بیرون اومدم؛ یاد حرف مرد و پسر افتادم که گفت آری با عصبانیت یک مشت آروم بهش زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هی، جاسوس خودتی، تازه‌اش هم کجا پوششم عجیبه؟ خیلی هم خوبه، نهایت حجابه؛ البته اگه شالش رو سانسور بگیری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرفم مردِ اومد جلو و شمشیرش رو از جاش در آورد و داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چگونه جرئت می‌کنید سرورمان را بزنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو قدم رفتم عقب:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوکی اوکی داداش ریلکس، سرورت رو نمی‌زنم. بابا چرا حنجره‌ات رو داغون می‌کنی؟ من یکی سرم درد گرفت؛ زیاد اعصابت رو خرد نکن. با این که می‌دونم دوربین مخفیه، ولی واسه خودت میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرف بهت زده وایساده بود؛ همون پسری که من رو ترسوند رو کرد به اون مرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیاوریدش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد شمشیرش رو سر جاش برگردوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سرورم من عذر می‌خواهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو نفر دیگه که همراه اون مرد بودن، اومدن سمتم و گفتن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حرکت کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه پوفی کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا بی‌خیال، دوربین مخفیتون خدایی داره خیلی چرت میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حرکت کن و کم سخن بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنبالشون راه افتادم که چند تا اسب دیدم. اوه مای گاد، فقط تو تلویزیون دیده بودمشون ولی ازشون می‌ترسیدم. یک بار سوار الاغ شدم؛ موقع راه رفتن هی بالا پایین می‌شد، منم تا مرز سکته می‌رفتم برمی‌گشتم؛ به خاطر همین دیگه نزدیک این جور چیزها هم نمیرم. با هیی که شنیدم به خودم اومدم؛ برگشتم سمت صدا که همون مرده رو دیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هاع؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد: در کجا سیر می کنی؟ سوار شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سوار؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آری سوار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی اینجا ماشین نیست که سوارش بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما...ماشی...چی...؟می‌خواهی حواس ما را پرت کنی تا فرار کنی. گفتم سوار اسب شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرف مرد تازه معنی سوار شو رو فهمیدم! آب دهنم رو قورت دادم و دوباره حواسم رو به اسب‌ها دادم که دیدم اون پسر هم سوار اسب شده. اه اه، پسره‌ی مغرور مزخرف دراز. نگاهم رو دادم به همون مرد و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با این که می‌دونم دوربین مخفیه و بی‌صبرانه منتظرم ببینم این مسخره بازی کی تموم میشه؛ اما نظرتون با پیاده روی چیه؟ هوم؟ خوب نیست؟ تازه آدم لاغر هم میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک دفعه رو اسب نشست و بلند داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گفتم سوار شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای دادش ترسیدم و یک قدم رفتم عقب؛ اما بعدش خودم با داد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیله خوب سوار میشم، چرا داد می‌زنی؟ اصلا من کدوم قبرستونی سوار شم؟ این جا که کلا دو تا اسب هستش؛ یکیش رو این پسره سوار شده یکیش رو تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد کلافه پوفی کشید. همون طور روی اسب خم شد و از دو طرف کتفم گرفت و من رو کج روی اسب نشوند. جیغ خفیفی کشیدم و به کل گردن اسب بیچاره رو گرفتم. اسب هم هی گردنش رو تکون می‌داد تا از شر دست‌های من خلاص بشه، من هم کم نمی‌آوردم؛ محکم‌تر می‌گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رهایش کن؛ الان است که اسب رم کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمرا، ولش کنم می‌افتم. با زمین یکی میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولش نکنی بدتر سرت میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببین ولش می‌کنم اما باقیش با خودت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسب رو که ول کردم سریع لباس مرد رو چسبیدم. مرد پوفی کشید و با پاش به اسب زد و اسب حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببینم آیا تو تاکنون سوار اسب شده‌ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه مغز خر خوردم؟ همون یک بارم که سوار الاغ شدم برای هفت پشتم بس بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الاغ، الاغ سواری می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خیرم، ولی خدایی خسته نمیشی با اسب این ور و اون ور میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستی اسمت چیه؟ درسته که اول تو باید می‌پرسیدی ولی خب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کاری نداشته باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه‌هام رو به معنی بی‌تفاوتی بالا انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باوشه... کاری ندارم. واسه خودت گفتم؛ اگه با هوی و اوهوی و چخه و این جور چیزها صدات زدم ناراحت نشو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرفم مرد اخم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به راستی ما را نمی‌شناسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پ ن پ می‌شناسمت، فقط گفتم خودم رو بزنم به کوچه علی چپ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باز هم معنی بعضی کلماتت را نفهمیدم؛ اما... خب... من فرمانده إوان هستم. فرمانده کل سوار نظام امپراطوری اکد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درگیر حرفاش بودم؛ یعنی چه بازیگر خوبی بود، من هم باید برم بازیگر بشم. خوبه‌ها، البته اگه بابا بذاره که یک دفعه صدای جیغ‌های بلند مرد و زنی رو شنیدم. چه خبره این جا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی‌شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوان بدون توجه به حرف من رو کرد سمت پسر و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عذر می‌خواهم سرورم، خواهشی از شما دارم، اگر می‌شود مراقب این باشید تا ما اوضاع را جویا شویم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هی، این به درخت میگن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر بی‌توجه به من که داشتم خودم رو می‌کشتم رو به اوان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.