رمان زن خطرناک به قلم نجمه کامل
خواب عالم عجیبی است، چیزی که انسان را از هوشیاری دور می کند. خواب انسان را از واقعیت ها دور می کند. یک صدا برای بیداری بعضی ها کافی است، اما یک صدای کوچک بعضی ها را بیدار نمی کند. صدای ناقوس مرگ فقط می تواند آنها را به واقعیت نزدیک کند تا از خواب بیدار شوند… در این جلد از رمان مهمان های دوزخی پا به داستان می گذارند، اما وقتی شیطان پا به جایی بگذارد چه اتفاق هایی می افتد؟… توجه کنید : این رمان به گفته نویسنده این رمان ادامه دارد اما زمان دقیق انتشار آن مشخص نیست
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۵۵ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #ترسناک
خلاصه:
خواب عالم عجیبی است، چیزی که انسان را از هوشیاری دور می کند.
خواب انسان را از واقعیت ها دور می کند.
یک صدا برای بیداری بعضی ها کافی است، اما یک صدای کوچک بعضی ها را بیدار نمی کند.
صدای ناقوس مرگ فقط می تواند آنها را به واقعیت نزدیک کند تا از خواب بیدار شوند…
در این جلد از رمان مهمان های دوزخی پا به داستان می گذارند، اما وقتی شیطان پا به جایی بگذارد چه اتفاق هایی می افتد؟…
توجه کنید : این رمان به گفته نویسنده این رمان ادامه دارد اما زمان دقیق انتشار آن مشخص نیست
مقدمه:
خواب عالم عجیبیه، چیزی که انسان رو از هوشیاری دور میکنه خواب انسان رو از واقعیت ها دور میکنه یک صدا برای بیداری بعضی ها کافیه اما یک صدای کوچیک بعضی هارو بیدار نمیکنه صدای ناقوس مرگ فقط میتونه اون ها رو به واقعیت نزدیک کنه تا از خواب بیدار بشن
قسمت اول:
١ اسفند ١٣٩٢
به نقطه ای از دیوار خیره میشم
دیگه هیچ تقلایی برای باز شدن دست هام نمیکنم
آروم و ساکت فقط به یک نقطه خیره میشم مثل کار هر روزم.
: «به نظرم دیگه آروم شده دست هاش رو باز کنیم ؟»
دکتر سری تکون میده و میگه:« نه هنوز زوده چند هفته از آروم شدنش بگذره»
پرستار: «طفلکی جوونه خیلی دلم براش میسوزه »
صدای حامد توی سرم میپیچه:« یگانه سکسکه نکن صداتو میشنون»
با دست جلوی دهنم رو میگیرم
حامد:« چشماتوببند باید سریع از اینجا بب...»
هنوز حرفش تموم نشده بود که محکم به درخت کوبیده شد
با سر و صدای پرستار ها و دکتر از رویا بیرون اومدم
پرستار:«باز داره کف از دهنش بیرون میاد، به نظرم بهتره دست هاش رو بازکنید»
پرستار:« اگه باز وحشی بشه چی؟»
چشم هام روبستم و سردی سوزن رو توی دستم حس کردم.
باز هم با دارو های ارامش بخشی که بهم تزریق شد به خواب رفتم.
فلش بک به گذشته ***
حامد با لبخند در تکیه میده، همونطور که با دقت و حوصله وسایلم رو داخل چمدونم میچینم زیر چشمی براندازش میکنم.
_«رنگ قرمز بهت میاد»
لبخندش پررنگ تر میشه و میگه:« جذابیتش روی این سوییشرت مشکی بیشتره»
سوییشرت مشکی رنگش رومیپوشه اما زیپش رو نمیبنده، تیشرت قرمز رنگ و سوییشرت مشکی هارمون جالبی داره
شال قرمزم رواز داخل چمدون بیرون میکشم
_«نظرت چیه من هم اینو بپوشم؟»
خیره خیره نگاهم میکنه و میگه:« دوست داری شبیه من باشی؟»
_«خوب ...اره»
زیره لب میگه:« تو شبیه من نیستی تو خوده منی»
عقب گردمی کنه که از در بیرون بره
_«من شنیدم ها»
سریع از اتاق بیرون میره
بلاخره جمع آوری لباس هام تموم میشه و زیپ چمدونم رو میبندم
به سمت درمیرم تا در روز باز کنم
قبل از این که در توسط من باز بشه کسی محکم در رو باز میکنه و به دستم می خوره
ناله ی کوتاهی میکنم
سیامون با ناراحتی میگه:«چیزیت که نشد ؟»
-«نه خوبم»
سیامون:« قبل از این که با حامد بری باید صیغه بین هردوتون خونده بشه»
-«چرا اخه ؟»
سیامون:« نگران نباش موقتیه راه برگشت برات میزاریم»
اون لحظه از این حرف سیامون چیزی نفهمیدم چرا می گفت راه برگشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم رو قورت دادم و خالی از هر حسی به سیامون خیره شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای بلندش رو پشت گوشش هدایت کرد و گفت:«بهتره زودتر بیای پایین»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق بیرون رفت. من دیوانه وار عاشق حامد بودم اما نسبت به این صیغه ی یهویی حس خوبی نداشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلشوره ی زیادی داشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک بار تن به یک ازدواج اشتباه داده بودم و این صیغه ی یهویی نمی تونست چیز خوبی باشه برای من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی توی آینه وضعیتم رو بررسی کردم، چنگی به دل نمی زد اما بدک نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا استرس دستگیره ی در رو فشردم و از اتاق بیرون رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها آروم آروم پایین رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخلاف چیزی که فکر می کردم هیچکس توی پذیرایی نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط و فقط حامد و عامر روی کاناپه نشسته بودند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامدعمیق به فکر فرو رفته بود و حتی متوجه ی اومدنم نشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعامر لبخندی بهم زد که با دلشوره و استرسی که داشتم نتونستم لبخندی تحویلش بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اخرین پله رسیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعامر ازجاش بلند شد و گفت:« یگانه روی کاناپه کنار حامد بشین»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن این جمله حامد سرش رو بالا آورد و بهم خیره شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا اما احساس کردم توی نگاه اون هم نگرانی وجود داره خیلی بیشتر از من حتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارش نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعامر رو به حامد گفت:« سه ماهه ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند گفتم:«آره فکر میکنم سه ماهه کافی باشه بیش تر از سه ماه توی شهریار نمی مونیم»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد:«شش ماهه»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش خیره شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-«باشه من مشکلی ندارم»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعامر سرش رو تکون داد هنوز مشغول خواندن صیغه ی محرمیت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواندن صیغه تموم شد و عامر بهم اشاره کرد تا رضایتم رو اعلام کنم و کلمه ی قبلت رو تکرار کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبونم رو روی لب های خشک شده ام کشیدم و آروم دهنم رو باز کردم تا تارهای صوتیم به کار بیوفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که کلمه ای از دهنم خارج بشه شیشه های خونه با صدای بدی فرو ریخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد و عامر توجهی نکردند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا استرس سرم رو چرخوندم و به چند نفری که از پشت شیشه های فروریخته معلوم بودند چشم دوختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد کنار گوشم گفت:«توجهی به اونا نکن بگو قبلت»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون لحظه مغزم کنارنکرد و واکنش غیر ارادی برام تصمیم گیری کردچشم هام رو بستم و تند گفتم:«قبلت»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که چشم هام رو باز کنم دست های حامد روی چشم هام جا گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس سرگیجه و سبکی میکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کنار رفتن دست حامد خودم روی توی کوچه دیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد تند دستم رو کشیدوبه سمت ماشینش برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-«چیشده حامد چرا اینطوری میکنی ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند در ماشین رو باز کرد و در کسری از ثانیه پرتم کرد صندلی جلو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشالم رو که از سرم افتاده بود مرتب کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند سوار شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا به حال تا این حد حامد رو نگران ندیده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند استارت زد و پاش رو روی پدال گاز گذاشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-«حامد چیشده ؟ یواشتر برو»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا استرس گفت:« یگانه توی وضعیت بدی هستیم الان توضیح نخواه بعدا بهت میگم همه چیز رو.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین راهی بود که خودم انتخاب کرده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک زندگی غیر عادی با حامد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir:«سرمش تموم شده»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار:«دلم براش می سوزه خیلی جوونه اینطوری از بین میره »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir:«رئیس بیمارستان پیداش کرده و سفارش کرده خیلی مراقبش باشند»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار:« خیلی لاغر و ضعیفه ای کاش زنجیر هاش رو باز میکردند، باز کنم به نظرت ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir:« این کار رو نکن اگه وحشی بشه وبلایی سرمون بیاره چی ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای دو پرستاری که بالای سرم حرف می زدند باعث شد کمی چشم هام رو باز کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی تکون خوردم که سریع رفتند عقب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست های زنجیر شدم واقعا اذیتم میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلاش هام بی فایده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره روی تخت دراز کشیدم و قطرات اشک صورتم رو پوشوند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستاری با ترس سرم روکشید وهر دوبا سرعت از اتاق بیرون رفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره توهمات به سمتم حجوم آورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتخت شروع به لرزیدن کرد و محکم به سمت دیوار پرتاب شد زنجیر دست هام باعث شد تا نتونم از روی تخت خودم رو پرت کنم و درنهایت محکم با دیوار برخورد کردم و درد بدی توی بدنم پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع در اتاق باز شد و دکتر و چند پرستار وارد شدند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر با اعصبانیت رو به پرستار ها گفت:« برای همینه که میگم نباید دست هاش رو باز کنیداون یک بیماره وحشیه به جای دلسوزی باید به درمانش کمک کنید.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیله های تخت همه شکسته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا هیچکس حرفم رو باور نمی کرد؟ این من نبودم این کار ها کار من نبود اون ها اذیتم میکردند واز من یک مریض روانی جلوه داده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم حرف بزنم و توضیح بدم که کار من نبوده اما از وقتی که وارد این تیمارستان شدم تار های صوتیم از کار افتاده بود انگار از اول حرف زدن رو بلد نبودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر با اکراه وحقارت نگاهم میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دیوانه نبودم و نیستم چرا نمیفهمیدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند قطره اشک از گوشه ی چشمم پایین چکید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنترل خودم رواز دست دادمو چند میله ی شکسته ی تخت رو با دست های زنجیرشده برداشتم و به طرف دکتر و پرستارها پرت کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند و تند میله هاروبه سمتشون پرت کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرو صورتشون خونی شدوآسیب بدی دیدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار دست خودم نبود نیرویی من رو وادار میکرد تا این کار رو بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر سه نفر از اتاق فرار کردند و بلافاصله چند مرد قوی هیکل که نگهبان تیمارستان بودند وارداتاق شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه میله ی شکسته ای نبود تا به سمتشون پرت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زورزیربازوهام رو گرفتن و یکی از اون ها امپول بزرگی رو به بازوم تزریق کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همیشه ارامش بخش بود و زود چشم هام روی هم غلتید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواب خودش سر منشأ بدبختی های من بود هیچی آرامشی پیدا نمی کردم و انگار سرنوشتم رو با کابوس مهر و موم کرده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتنم به شهریار اشتباه بود یک اشتباهه بزرگ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس می کردم وقتی با حامد همراه بشم تمام لذت های زندگی رو می چشم ولی این طور نبود من مثل یک دختر بچه کورکورانه چشم هام رو روی حقیقت بسته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد عادی نبود اون یک انسان نبود. جسم داشت درست شبیه من ولی بخشی از اون رو آتش تشکیل داده بود، نفهمیدم که همراه شدن با اون مثل پریدن توی آتیش می مونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دیر این حقیقت رو فهمیدم این که با بودن با حامد بیش تر از همه به اون ضربه می زنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره کابوس های سیاه که این بار بختک نبود و درست شبیه سیاهی اون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وحشت عجیبی پاش رو روی پدال گاز می فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نترسیده بودم چون نمیدونستم این نگرانیه حامد چه دلیلی داره من تنها نگران اون بودم تا به حال حامد رو تا این حد نگران ندیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این که به اون محرم شده بودم اما باز هم از لمس کردنش خجالت زده می شدم و برای همین نمی تونستم با نوازش کردن اونو آروم کنم تنها نگاهم قفل به حرکات دست هاش روی دنده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن تا به حال عصبانیت حامد رو دیده بودم اما خودش گفته بود که هیچ وقت مقابل من عصبی نشده و هر بار که عصبی بشه مثل یک گلوله ی آتیش خطرناکه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش به جاده بود اما طوری نگاه می کرد که انگار مقابلش جاده نیست و داره یک فیلم اکشن می بینه و یا ترسناک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره های عرق روی پیشانیش راه گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ موبایلم توی این وضعیت فجیح ترین اتفاق بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر چشم به چهره ی گرفته و درهمه حامد نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن سردی گفت:« می تونی جواب بدی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم می خواست ازش خواهش کنم که سرعت ماشین رو کم تر کنه اما می دونستم حتما اتفاق مهمی افتاده حامد هیچ وقت کار های اشتباه انجام نمی داد اون خیلی خوب بلد بود که همه چیز رو بسنجه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتماس از طرف سپیده بود و اگه جواب نمی دادم احتمال زیادی برای ناراحت شدنش وجود داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_« الو؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خش داره سپیده توی گوشم پیچید:« یگانه کجایی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-« توی ماشین»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم می خواست از سپیده بپرسم که چرا صداش گرفته اما رفتار های حامد این حس رو بهم القا کرده بود که توی وضعیته قرمزی قرار داریم و بهتره زودتر تماس رو خلاصه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره با صدای خش دارش گفت:« دلم گرفته میای این جا؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترجیح دادم به دوستم بفهمانم الان در چه وضعیتی هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-« سپیده من دارم می رم شهریار»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفت:« چی؟ اون جا چرا؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_«یک کاری دارم»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیدوار بودم که خاله زنک بازی هایش را دوباره شروع نکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده:« با مادره شوهرم بحثم شد»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_«سیامون زخمی شده!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پربالام باعث شد فورا موبایل از دستم بیوفته و حامد هم با شتاب بزنه روی ترمز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر هردوی ما به سمت صندلی عقب چرخید من خیلی تعجب کرده بودم از این حضوره پربالام اما گویا برای حامد عادی بود و فقط نگران جمله ای که پربالام گفته بود شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگرانی گفت:«چه اتفاقی افتاد؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپربالام که خیلی عصبی به نظر می رسید با پوزخند گفت:« هیچی نشد پسر خاله ی ترسوم فرار کرده بود و...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که جمله اش رو تمام کنه حامد با حرص دندان هاش رو بهم فشرد و غرید:«خفه شو پربالام.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپربالام که دست به سینه نشسته بود با حرص گفت:« سیامون زخمی شده وقتی رسیدم خونه اثری از سودا و عامر نبود پگاه هم همینطور.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون لحظه جسمی روی سقف ماشین افتاد از ترس جیغی کشیدم که پگاه مثل خفاش ها سرش رو از پنجره ماشین که شیشه اش پایین بود آورد داخل و گفت:«من مفقود نشدم این جام.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم چرا اما با دیدن پگاه حتی توی این شرایط سخت لبخند به لبم اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد باحرص دست پگاه رو کشید و اون رو به داخل ماشین کشوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپربالام:« این چه کار احمقانه ایه فکر نکردی اگه کسی ببینه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپگاه مثل همیشه پر شور و باشیطنت گفت:«امروز پنجشنبس می بردنم پیش شهمورش( قاضی اجنه در روز پنج شنبه) تا پخ پخم کنه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپربالام با ناراحتی گفت:«پگاه این چیزا رو جدی بگیر.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه پگاه به من افتاد با تعجب گفت:« رنگت چقدر پریده خانم معلم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواژه ی خانم معلم برعکس گذشته باعث اومدن لبخند به لبم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپربالام:«من یهویی اومدم توی ماشین ظاهر شدم یکم ترسیده».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه یادم اومد که تماس با سپیده قطع نشده و ممکنه تمام حرف هامونو شنیده باشه،هیع بلندی کشیدم و به سمت موبایلم که کف ماشین افتاده بود خم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن صفحه ی خاموشه موبایل نفس راحتی کشیدم و در دل شکر گذار این شدم که موبایل از جنس خوبی نیست و با خوردن ضربه خاموش می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد دوباره مشغول رانندگی شد، خداروشکر که خیابون خلوت بود و کسی خفاش بازی های پگاه رو ندیده بود و گرنه هر چهارنفرمون الان سوژه ی جدید در فضای مجازی بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد:«پگاه چه اتفاقی افتاد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپگاه با صدایی که می لرزید و بغض در اون دیده می شد گفت:«مامان و بابا رو بردن.» سیامون هم جراحت برداشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کردم که اشک در چشم های حامد حلقه زده با ناراحتی گفت:«چرا پیش سیامون نموندین؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار پربالام که بیش تر از غمگین عصبی به نظر می آمد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:« یکی از دوست هاش به همراهه یک جنگیر اومدند احتمالا جراحتش رو بتونند با دعا رفع کنن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند قطره اشک از گوشه ی چشم پگاه چکید و با اشکگفت:«حامد اونا مامان و بابا رو نمی کشند مگه نه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد هم گرفته بود درست مثل پگاه اما سعی در دلداری دادن خواهرش داشت:«نگران نباش اونا میان باز پیشمون فعلا باید برسیم یک جای امن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرف هاشون خیلی سر در نمی آوردم اما دلشوره ی عجیبی به دلم نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم می خواست حرف بزنم و راجع به اتفاقی که پیش اومده از اون ها بپرسم اما عجیب مهرسکوت به لب هام نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم می خواست بپرسم که چه اتفاقی افتاده چه کسی عامر و سودا رو برده خیلی دلم می خواست تا بیش تر بدونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد همیشه چیز هایی که لازم بود رو بهم می گفت اما این بار حرفی نمی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن کشش داشتم برای دونستن اما اون حرفی نزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم خیره قفله خط های جاده بود و از آینه ی ماشین چهره ی دختر ها که دست های هم رو گرفته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگرانی ها و لحظات پر از استرس می گذشت و من باز هم سرفصل جدیدی از داستانم رو شروع کرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک فصل عجیب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد این سکوت عذاب آور رو شکست:«باید یک کاری بکنیم نمیدونم اما باید از آشناهامون هم کمک بگیریم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپربالام:«می ریم به دنیای خودمون خاله و دایی طرفدار دارند از اقوام و آشنا ها کمک میگیریم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد با جدیت گفت:« پربالام تو مثل یک بمب ساعتی می مونی یادت نره که تو کمتر از پگاه تعادل داری خوب فکر کن می خوای یک جنگ راه بندازی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپگاهه دوست داشتنی من این بار گفت:«من با هر دوتون موافقم من میرم دنیای اجنه دایی سیامون فرده مشهوریه از دوستاش کمک میگیریم ولی باید پراکنده بشیم این طوری هممون گیر نمی افتیم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد مشتی روی فرمان ماشین زد و گفت:« شما بچه اید ریسک نمی کنم که زندگیتون به خطر بیوفته باید شما هارو بزارم پیش یکی از دوستام یک جای امن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه سکوت رو جایز ندونستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-« حامد چه اتفاقی افتاده؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلافگی گفت:« دو تا موکل نوری سر و کلشون پیدا شده پگاه اومدن دو تا آدم عجیب رو توی خواب پیش بینی کرده بود اما ما جدی نگرفتیم فکر نمی کردیم که موکل نوری باشند اون ها موجودی به اسم نعم(موجودی ماورایی و کشنده که با برخورد به یک انسان با اولین ضربه قلبش رو بیرون میکشه) همراهشونه سراغ اکثر جنگیر ها می رند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت گفتم:« یعنی تمام جنگیر ها رو می کشند؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد حرفی نزد و سرش رو در دست گرفت پربالام به دادم رسید و گفت:« جن ها خودشون رو از انسان برتر می دونن برای همین جن هایی که به انسان ها کمک می کنند رو مایه ی ننگ می دونند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکثی کرد و ادامه داد:« اون ها جن های ستایش کننده ی شیطانن خیلی بدتر از جن های یهودی هیچی نمی ترسونتشون و جنگیر هایی رو می کشند که توانایی های بیش تری دارند و رابطشون با انسان ها خوبه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم:«یعنی حتی جنگیر هایی که دورگه نیستند و انسانند رو هم می کشند؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپگاه بحث نیمه تمام میان من و پربالام رو ادامه داد و گفت:« نه اصلا با جنگیر ها و انسان ها کاری ندارند اصل تنفر اون ها با دورگه هااست اون هارو ننگ اصلی می دونن مخصوصا جن هایی رو که با انسان ازدواج کردند یک جورایی توی تصورشون دورگه هارو حرومزاده فرض می کنند یک جورایی مایه ی ننگشونه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربان قلبم بالا رفت؛ زندگی من با حامد تازه شروع شده بود و این شروع و اتفاق خیلی نفرت انگیز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمطمئن بودم که این بار حامد واقعا در خطره اون هم یک دورگه و جنگیر بود هم با یک انسان ازدواج کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپگاه:« تعداد دورگه ها توی ایران کمتر از ده نفر هست ما فرصت زیادی نداریم بهتره بریم دنیای خودمون و پیش اقواممون تا ازمون محافظت کنند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ وقت حامد رو انقدر کلافه ندیده بودم با ناراحتی و عجز گفت:«نمی تونیم زندگی اون هارو به خطر بندازیم باید خودمون کاری کنیم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص گفتم:« این کسایی که گفتید چقدر قدرت دارند؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپگاه:« چشم هاشون به رنگ نور مهتابیه ازش نور سفید بیرون میاد قد های بلندی دارند با خیره شدند به گلوی یک نفر چه انسان یا اجنه نفس اون فرد رو قطع می کنند.وقتی اومدن دایی سیامون و مامان اون هارو سرگرم کردند تا من و پربالام فرار کنیم یک زد و خورد بینشون پیش اومد اما اون هارونکشتند فقط با خودشون بردند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد دستش رو روی دستم گذاشت؛ این تماس های فیزیکی درست مثل یک دختر بچه ی بی تجربه قلبم رو قلقلک می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احتیاط گفت:« یگانه برگرد خونت بودن با ما باعث میشه که خیلی آسیب ببینی مخصوصا الان که این بازی راه افتاده.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-« چطوری این حرف رو می زنی شماها همتون پشتم موندین و بهم کمک کردین حالا میگی فرار کن و برو؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپربالام با جدیت گفت:« تو هیچ کمکی نمی تونی بکنی بیش تر خودت رو به خطر می ندازی!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونستم که حق با اونه اما روحیه ی سرکشم به من اجازه ی مخالفت رو می داد:« من همسر اونم تنهاش نمیزارم!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای یک لحظه حامد بهم خیره شد نوع نگاهش عجیب دوست داشتنی بود و زیر پوست آدم رو قلقلک می داد و گونه قرمز می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد:« بمون عیبی نداره اما طاقت هر اتفاقی رو داشته باش»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمله ی خوبی نبود خیلی بد تکون دهنده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اعتماد به نفس گفتم:« من نمی دونم موضوع چیه اما به اندازه ی خودم می دونم که تو قوی هستی و هنوزم میشه بهت تکیه کرد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف پگاه لبخند رو به لب های هممون آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپگاه:« عجب سکانسه درامی شدا»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کوتاهی زدم و حامد ماشین رو دوباره به حرکت در آورد و راهی جاده ای شدیم که بی خبر از انتهای اون بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر ها ساکت نشسته بودند و من هم هرازگاهی زیر چشمی به نیم رخه حامد خیره می شدم؛ کلافه بود و من این حالت از چهرش رو دوست نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنجکاوانه گفت:« چرا بین مهریه و بچت پول رو انتخاب کردی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین سوال مثل تشت آبی بود که روی سرم خالی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن من گفتم:« من... مجبور بودم اگه پریا پیشم می موند امین بیخیال نمی شد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی گفت:« چرا مامانم بین بچه هاش و جون خودش بچه هاش رو انتخاب کرد؟.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاطعانه گفتم:« حامد سودا خیلی شما رو دوست داره.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه ی آرومش به گوشم رسید:« کاش دوست نداشت»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب ها بسته شد و تا انتهای مسیر نسبتا طولانی حرفی زده نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترس از اتفاقات مبهمی که در راه بود در چشم های همه ی ما نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونستم کجا می ریم اما مطمئن بودم مقصد دیگه شهریار نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصفحه ی موبایلم رو روشن کردم، چند مسیج پیاپی از سپیده باعث که دوباره صفحه اش رو خاموش کنم بی حوصله تر از این بودم که با سپیده بحث های خاله زنک بازی راه بندازم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد:«باید بریم پیش یکی از آشناهای پدرم توی میانه»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر ها همزمان گفتند: «میانه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد:« بهترین راه اینه که بریم و آشناهای پدر و مادر رو پیدا کنیم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپگاه:«بهتره بریم دنیای...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد جمله اش رو با عصبانیت قطع کرد و گفت:« کافیه پگاه حتما بیش تر از تو می دونم که مخالف رفتن به اونجام.».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوتم را شکستم و گفتم:« من فکر می کنم اونا می خوان ازتون باج بگیرن!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه طوری بهم خیره شدند که انگار یک حرف احمقانه رو به زبون آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خجالت گفتم:« خوب توی این فیلم ها این جوریه دیگه همه دنبال معاملند یک چیزی میگیرن و گروگانو پس می دن خوب اگه قصدشون کشتن بود همون اول سودا و عامر رو کشته بودند!.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی غیر از پگاه حرفی نزد و فقط با حالت پوکر نگاهم کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپگاه:« نه اخه تو چیزی راجع به اون ها نمی دونی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپربالام:« بهتره که بریم یک جای امن هر وقت دایی سیامون بهتر شد و اومد باهم یک فکری می کنیم البته اگه شانس بیاریم و تا اون موقع نیان سراغمون.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشنهاده پربالام مورده تاییده همه ی ما قرار گرفته بود چون طول میکشید تا به میانه برسیم تصمیم گرفتیم تا شب رو توی یکی از مسافر خونه ها به سر ببریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد:« شناسنامه نداریم بعید می دونم بذارند توی یکی از مسافر خونه ها بمونیم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپگاه:« بریم امشب رو پیش یکی از دوست های بابا.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد موافقت کرد و مسیرش رو به سمت خانه ی یکی از آشناهاش عوض کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا توقف ماشین کش و قوسی به بدن خشک شده ام دادم؛ مدت زیادی پشت ماشین نشسته بودیم، دختر ها خوابشون برده بود و هوا تاریک شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_« ما کجاییم حامد؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرفی که زد یکه ای خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد:« میانه!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت نگاهش کردم؛ چطور ممکن بود انقدر زود به این جا برسیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد:« وقتی شماها خوابیدین تصمیم گرفتم برای کوتاه تر شدنه راه ماشین رو تله پورت کنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به چهره های معصومه دختر ها نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-« دختر ها امروز خیلی اذیت شدند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد:« درستش می کنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز هم این مرد مثل قبل بود قوی و محکم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمربندم رو باز کردم و همراه حامد از ماشین پیاده شدم؛ به سمت در مشکی رنگ و بزرگی رفت و من هم همراهیش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ آیفون رو زد، که لحظاتی بعد صدای نسبتا ملایم مردی پیچید:« الان میام».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون لحظه در باز شد و پسر جوانی خداحافظی کنان با مرد پشت سری اش بیرون اومد؛ چشم های آبی رنگی داشت با موهای مشکی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب آنالیزش کردم لاغر بود و تیشرت مشکی رنگی که پوشیده بود لاغرتر نشونش می داد چشم های آبیش معمولی نبود و احتمال می دادم لنز باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه چپ چپی به من و حامد انداخت و به سمت ماشینش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد دیگر که نسبتا سنش بیشتر بود با دیدن حامد گل از گلش شکفت و گفت:«چه عجب به این جا اومدی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد با اون دست داد و در جواب نگاه های پرسشگر مرد به من، گفت:« مهراب این نامزدم یگانس.».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد با کنجکاوی گفت:« انسانه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد لبخندی زد و گفت:« آره»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد که فهمیده بودم اسمش مهرابه با لبخند گفت:«خوشبختم خانوم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تکان دادن سری اکتفا کردم مرد از ما دعوت کرد که بریم خونش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد:« مهراب وضعیت خیلی بدی شده.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد با جدیت گفت:« حامد بیا بریم داخل راجع بهش حرف می زنیم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت ماشین رفتم تا دختر ها رو بیدار کنم تا بیداربشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر عقب رو باز کردم و چند تکون به پربالام دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هاش رو باز کرد و گفت:« رسیدیم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-« آره بیدارشید»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپربالام نیشگونی از لپه پگاه گرفت که تکونی خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جدیت گفتم:« چرا اینجوری کردی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخمیازه کشان گفت:« پگاه روی لپش حساسه این جوری زود بیدار میشه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپربالام از ماشین پیاده شد و پگاه رو هم به زور از ماشین بیرون کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ماشین رو بستم و به سمت حامد و دوستش رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراب با دیدن دختر ها گفت:« زیادی خسته به نظر می رسین بیاین داخل.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهار نفری وارد حیاط شدیم؛ با ورود به حیاط دلشوره ام خیلی زیاد تر شد انگار یک نفر چنگ به دلم انداخته بود نمی دونستم که این مرد مورده اطمینان هست یا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحیاط خونه ی مرد نسبتا عادی بود فقط کمی بزرگ تر از حیاط خونه ی خودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطی کردنه طول حیاط خیلی طول نکشید. وارد خونه ی نسبتا شیکه مرد شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیدمان و وسایلش گرون و خوب به نظر می رسید و این یعنی که وضع مالی بدی نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی کاناپه نشستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپگاه بدون خجالت چشم هاش رو روی هم گذاشته بود و چرت می زد هرازگاهی پربالام سیخش می کرد تا بیدار بشه اما فایده ای نداشت ما هم بیخیال ابروریزی های این دختر شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراب به سمت آشپزخانه اش رفت تا پذیرایی کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان طور که مشغول چایی ریختن بود گفت:« خوب حامد چی شد که به این جا اومدی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیوار آشپزخانه اپن بود و به خوبی دید داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد:« دوتا موکل نوری به این جا اومدن و دارن دورگه ها رو میکشند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینی در دست مهراب لرزید و اون رو مقابل ما گذاشت؛ کنار حامد نشست و رنگ پریده گفت:« این که خیلی...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد ادامه داد:« آره خیلی وحشتناکه، تعداده دورگه ها خیلی کمه و سه تا از اون رو ما تشکیل می دیم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشاره ای به دختر ها کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراب:« می خوای چیکار کنی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد کلافه گفت:« فعلا یک جای امن بمونیم تادستش به دختر ها نرسه بعد باید دنبال یک راهی برای از بین بردنشون باشم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراب با کنجکاوی گفت:« اون ها قدرتشون خیلی زیاده؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد سری به نشانه ی مثبت تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفنجان چای رو برداشتم خیلی احساس تشنگی می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپربالام هم فنجان رو برداشت و آروم تشکر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از نوشیدن چایی رو سر جاش گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد:« اگه دختر ها مدتی این جا بمونن مراقبشون هستی؟ تو تنها کسی هستی که مادر و پدرم بهت اعتماد داشتند برای همین دختر هارو این جا آوردم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراب دسته حامد رو فشرد و گفت:« نگران نباش مادرت کمک زیادی تابه حال به من کرده دین زیادی نسبت به خانواده ی شما دارم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک توی چشم هام حلقه زد باورم نمی شد که حامد چی گفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای لرزان گفتم:« حامد می خوای بری؟ ما رو بزاری این جا؟ این قرارمون نبود!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی گفت:« باید برم دنبال یک راهی بگردم سیامون میاد به زودی پیشتون تا مراقبتون باشه پدر و مادرم توی خطرند!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونستم که مجبوره و راهی نداره اما اختیار اشک هام دست خودم نبود و روی صورتم فوران کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-« بر می گردی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفت:« یک دلیل توی زندگی واسه زنده موندن دارم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع تلخی بود اما من هرگز به پایانش فکر نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراب اشاره ای به دو اتاقی که گوشه ی خونه قرار داشت کرد و گفت:«خیلی خسته ای برید کمی استراحت کنید تا به فکر شام بشم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر خسته بودیم که پیشنهادش رو روی هوا زدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد چمدون هارو که دمه در گذاشته بود به سمت اتاق برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپربالام هم پگاهه خواب الود رو به سمته اتاق برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سره حامد وارد اتاق شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتخت کوچیکی داشت با یک آینه بدون هیچ وسیله ی دیگه ای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچمدون رو کنار تخت گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به من انداخت چهرم هنوز گرفته بود و کمی هم استرس داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت نشست و گفت:« انقدر نگران نباش اتفاقی نمیوفته من و دایی سیامون به اندازهدی کافی توی شهرمون شهرت داریم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فاصله روی تخت نشستم:« دست خودم نیست دلشوره ی بدی دارم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشاره ای به دستشویی که گوشه ی اتاق بود کرد و گفت:« یک آب به صورتت بزن بعد بخواب.».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه ای گفتم و وارد سرویس بهداشتی کوچیکه گوشه ی اتاق شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی نگاهم توی آینه به خودم افتاد متوجه شدم که حق با حامده و حسابی رنگم پریده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند مشت آبه سرد به صورتم زدم، استرس و نگرانی باعث شده بود که کمی تب کنم و آب سرد تا حدودی گرمای درونیم رو آروم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم رو خشک کردم و از سرویس بهداشتی بیرون اومدم، اثری از حامد روی تخت نبود احتمالا رفته بود تا من راحت باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هممی ترسیدم که کسی سرزده به اتاق بیاد برای همین مانتوم رو در نیاوردم و همونجوری روی تخت دراز کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبستن چشم هام کافی بود تا افکار های متفاوتی به سمتم حجوم بیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی این پهلو و اون پهلو شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحضور یک نفر رو پشت سرم گوشه ی تخت احساس کردم آروم سرم رو برگردوندم ولی اثری از حامد یا شخص دیگه ای نبود این باعث شد که صاف روی تخت بشینم؛ نمی دونستم خونه ی مهراب تا چه حد امنه اما می ترسیدم که همه چیز تموم نشده باشه و باز جن ها بیان سراغم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سرجام دراز کشیدم حالا که ممکن نبود چه بلایی سر حامد و خانوادش بیاد اهمیتی نداشت که یکی دوتا جن یهودی یا مسیحی بیان سراغم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعد دستم رو روی پیشانیم گذاشتم و چشم هامو بستم. چند نفسه عمیق کافی بود تا به دنیای خواب فرو برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصاویر مبهم و گنگی پیش چشمم اومد. چند زمزمه و صحبت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir:« باید بکشیمش.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم پشت یک درخت قایم شدم. با چرخوندن نگاهم به اطراف فهمیدم که توی یک جنگلم اما نفهمیدم کدوم جنگل. دو مرد که قدشون بیش تر از دو متر بود و پالتو های کرم روشن بلند پوشیده بودند. سعی کردم هیچ سر و صدایی نکنم تا متوجه ی حضورم نشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حال کندن زمین بودند و جنازه ی مردی که عبای قهوه ای پوشیده بودند روی زمین بود. بعد از این که با بیل کمی زمین رو کندن مرد عبا پوش رو داخل حفره انداختند، نفسم در سینه حبس شد و هر لحظه امکان داشت از ته دل جیغ بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از مرد ها با صدای بمش رو به اون یکی گفت:« این هم سومیش. باید بریم سراغ اون دختره.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار یک سطل آب روی سرم ریختن. مرد گفته بود سومی یعنی امکان داشت دو نفر قبلی سودا و عامر باشند؟ اگه بلایی سر سودا و عامر اومده باشه مطمئنا حامد دیوونه می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعقب گرد کردم تا فرار کنم که محکم به شخصی که پشت سرم بود خوردم، ماتم برد و چشم هام گرد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر بوری پشت سرم ایستاده بود چهره ی عجیب و غریبش ثابت می کرد بهم که انسان نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشته اشارش رو به حالته هیس جلوی لب هاش نگه داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تکان های حامد آروم پلک هام رو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم تار بود، چند بار پشت سرهم و پیاپی پلک زدم تا دیدم صاف بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد:« کابوس دیدی پاشو»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان آب سردی رو به سمتم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یادآوری خوابی که دیده بودم و این که حامد قراره از پیشم بره اشک به صورتم حجوم آورد و بی هوا هق هق کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد شانه هام رودر بر گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گریه تمام خوابم رو براش تعریف کردم غیر از اون قسمت که اون مرد گفته بود سومین نفر؛ نمی خواستم حامد هم به اندازه ی من آشفته بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد:« عجیبه که تو این خواب رو دیدی!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک هام رو پاک مردم و گفتم:« تا چه حد واقعیه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش رو به زمین دوخت و گفت:« دنیای خواب یا تخیلاته خوده فرده و یا این که حقیقته و تعبیر خاصی داره اما راجع به خواب تو عجیبه انگار یک نفر این پیام رو ضبط کرده و به مغزت فرستاده تا ما از کار دیشب اون ها با خبر بشیم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم:« یعنی یک نفر داره کمکمون می کنه؟ مثل اون دفعه که خواب اون بچه رو دیدم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داد و گفت:« آره بعده برگشتنم باید تاتوی این قضیه رو در بیارم که چه کسی با فاصله ایستاده و گه گاهی کمک های کوچیکی بهت می کنه هرکی هست فکر نمی کنم از طرفدارای ما باشه شاید کسیه که مثل ما سوگند خورده از خانواده ی پدرت محافظت کنه به هرحال پدرت یک جنگیر معروف بود و اکثر طایفه های جن مسلمان میشناسنش.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به ظرف غذایی که توی دستش بود افتاد بوی غذا کافی بود تا دلم غش بره برای غذا خوردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفت:« مهراب میز چیده اما من می دونستم خجالتی هستی برات غذا آوردم تا راحت توی اتاق بخوری»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونستم در برابر این همه مهربونیش چی باید بگم چی دارم بگم، فقط یک احساس بد آزارم می داد این که قراره بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض کرده بشقاب رو ازش گرفتم، هرچقدر زرشک پلوی مهراب اشتها آور بود ترس از رفتنه حامد اشتهای آدم رو کور می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم رو فرو خوردم و سرم رو پایین انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق بیرون رفت، احساس کردم دلش می خواست یک جمله یا حرفی رو بگه اما از گفتنش امتناع می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم رو با خوردن غذا سرگرم کردم، هر چند فکر و خیال نمی زاشت لقمه ی خوشی از گلوم پایین بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط منتظر بودم یک قطره اشک از چشمم بچکه تا ساعت ها هق هق کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم از این شروعه نحس گرفته بود از این شروع زندگی که به رفتنش ختم می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادآوری خوابی که دیده بودم تنم رو به لرزه در می آورد، حق با حامد بود اون ها خیلی قوی بودند اما نه قوی تر از احساس من و حامد به هم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشقاب رو کنار گذاشتم و روی تخت دراز کشیدم، منتظر بودم بیاد یک مرد مشکی پوش با سوییشرت مشکی از در این اتاق بیاد داخل همین امشب که سهمم می شد، همین امشب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو قفل روی عقربه های ساعت کردم هر چرخشش مساوی با ضربان قلبمم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامشب جزو شب هایی بود که آرزو می کرد صبح نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق آروم باز شد و نگاه اشکیم خیره ی حامد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به بشقاب نصفم انداخت و گفت:« غذات رو نخوردی که.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی ندادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیازی به خوندن ذهنم نداشت از چهرم پیدا بود حال و روزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چند وجب فاصله ی کوتاه کنارم نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو آروم روی دستم گذاشت، چقدر داغ بود و من حجمی از سرما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش آروم روی شونم نشست، حرف های درگوشی رو دوست داشتم مخصوصا صدای بم و پچ پچ گونه ی اون رو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم گفت:« برمی گردم مطمئن باش، فقط بذار دلم ازت گرم باشه که قوی هستی و می تونی از خواهرام مراقبت کنی»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش چندبار توی ذهنم تکرار شد، من قوی بودم؟ نه نبودم ولی باید می شدم چون انتخابم یک مرد قوی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو آروم عقب کشیدم، صورتش رو با دست قاب گرفتم دلم می خواست انقدر نگاه کنم که این چهره توی ذهنم ضبط بشه که همیشه جلوی چشمم باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هاش آروم دو طرف صورتش نشست روی دست های سرد من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحل شدم توی گرمایی که از جنس اون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس کردم می خواد جو رو تغییر بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفت:« تو ازم زیر لفظی نگرفتی ها.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند به لبم اومد اما حالم تغییری نکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن تشنه ی اون گرما بودم که سردی من رو توی خودش حل کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفت:« یک چیزی ازم بخواه»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو از جفت چشم های تیله ایش برنداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-« عاجزانه این رو گفتم، درخواست یک خاطره بود یک خاطره ای که فراموش نکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافگی رو از چشماش می تونستم بخونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون این رو نمی خواست فکر می کرد من اذیت می شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره اشکی از گوشه ی چشمم سر خورد و نالیدم:« خواهش می کنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرزش نامحسوسش رو حس کردم حتی کلافگی و ناراحتیش رو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر پر از بغض بودم، بغضی که خفه کننده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش این طوری شروع نمی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس نفسی در کار نبود و تنها صدایی که از حنجرش خارج شد آه بود پر از غم و حسرت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش رو ازم گرفت، من ولی نمی تونستم حتی یک لحظه از چهرش قافل بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرار بود امشب رو ضبط کنم امشبه لعنتی رو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش روی قفسه ی سینم قرار گرفت، درست روی قلبم که درست نمی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم گفت:« نترس قول می دم برگردم منو این جانگهدار»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش روی از روی قلبم برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبلا هم بهم قول برگشت داده بود سال ها طول کشید تا برگشت دیگه طاقت یک دوری چند ساله رو نداشتم مخصوصا الان که با خبر بودم جونش در خطره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم می خواست فریاد بزنم یک جیغ بلند اما درنهایت فریاد ها و گلایه ها یک بغض شد که توی گلوم سر خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب باز کرد دلم نمی خواست هیچ جمله ای از زبونش بشنوم هیچ کدوم از جملاتش بوی موندن نمی داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir