یه دختر، که میون یه دنیای ترسناک گیر میفته! یه دختر که توی این خونه نفرین شده؛ اسیر شده و با تمام وجود آرزوی مرگ می‌کنه... یه دختری که از جای جای اون خونه می‌ترسه... یه دختر که از لالایی های کودکانه هم می‌ترسه. از عروسک‌های پارچه‌ای! این دختر، از همه چیز " وحشت " داره! از شیطانی که اون جا زندگی می کنه و اون هر لحظه با چشمش، ستون فقرات شیطان رو با چشم مشاهده می کنه!

ژانر : عاشقانه، ترسناک، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۶ دقیقه

مطالعه آنلاین ستون فقرات شیطان
نویسنده : محدثه فارسی

ژانر : #ترسناک #فانتزی #عاشقانه

خلاصه:

یه دختر، که میون یه دنیای ترسناک گیر میفته!

یه دختر که توی این خونه نفرین شده؛ اسیر شده و با تمام وجود آرزوی مرگ

می‌کنه... یه دختری که از جای جای اون خونه می‌ترسه... یه دختر که

از لالایی های کودکانه هم می‌ترسه. از عروسک‌های پارچه‌ای!

این دختر، از همه چیز " وحشت " داره!

از شیطانی که اون جا زندگی می کنه و اون هر لحظه با چشمش، ستون فقرات شیطان رو با چشم مشاهده می کنه!

مقدمه:

لالالا جیغ

این صدای مرگه... این ترانـه‌ی مرگه

دیگه هیچ‌وقـت، نمی.خوام لالایی بخونی!

از عروسـک‌ها بدم میاد، از نقاشی‌های کودکانت

کاش چشم‌هام رو ببندم و دیگه هیچ‌وقت بیدار نشم!

ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است.

تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوئیم.

ما را به راه راست هدایت فرما!

به نام خداوند جن و انس

دور یکی دیگه از آگهی‌ها خط کشیدم. بهار نگاهی بهم انداخت و آهی کشید و گفت:

- بیشعور، انگار مجبوری.

لبم رو به دندون گرفتم و بدون این‌که نگاهش کنم؛ گفتم:

- آره مجبورم، این کار نونی توش نداره!

با عصبانیت گفت:

- آخه یه‌نفر آدم چه‌قدر مگه پول می‌خواد؟

حرصی خودکار رو کوبیدم به روزنامه و سرم رو بلند کردم.

- بهار میشه ببندی گاراژت رو؟ بابا همین یه‌نفر آدم توی اجاره خونش مونده، توی نون شبش هم مونده!

قیافش و کج کرد و گفت:

- بمیر اصلا!

چشم غره‌ای بهش رفتم و سرم رو برگردوندم تو روزنامه، که چشمام به یه تبلیغ افتاد. پرستاری بچه بیست و چهار ساعته! آخ‌جون اگه بگیره چی میشه!

معمولاً رابطه خوبی هم با بچه‌ها دارم و این‌که، جای خواب هم تأمین میشه!

ای جونم! خوشحال آدرس خونه رو برداشتم. شماره تلفن نذاشته بود. به ساعت مچیم نگاه کردم؛ نیم ساعت دیگه تعطیل می‌شدیم.

وقتی کار تموم شد؛ با بهار تا ایستگاه بی‌آرتی رفتم. بی‌آرتی رسید؛ وای که چقدر شلوغ بود! وایستاد، از بهار خداحافظی کردم و به‌زور خودم رو بردم داخل! فکر کنم یه پنج کیلویی کم کرده باشم! مثل اسب وایستادن تکون هم نمی‌خورن!

موهای قهوه‌ای و طلاییم رو فرستادم تو مقنعه‌م و هندزفری رو گذاشتم تو گوشم. دستم رو گرفتم به میله و نگاهم رو دوختم به بیرون. مهراب می‌خوند؛ ولی من فکرم یه جای دیگه بود! فکر بدبختی و بی‌کسی.

از بی‌آرتی پیاده شدم و به سمت ساندویچی شیک سر کوچمون رفتم.

میلاد، پسری که صاحبش بود و توش کار می‌کرد؛ پسری بود خوشگل و خوشتیپ، که بدجور شیفته و خاطرخواه بنده بود.

البته همسایه‌ها می‌گفتن و واقعیتش منم با نگاهاش متوجه شدم. منم بدم نمی‌اومد ازش، پسر خوب و مؤدب و خوشگلی بود!

باخجالت وارد شدم، چشم‌های طوسیش، من رو هدف گرفتن. لبخند محجوبی زد و گفت:

- سلام ماحی خانوم.

لبخند شرمگینی زدم و گفتم:

- سلام آقا میلاد حالتون خوبه؟ خانواده خوب هستن؟

سرش رو انداخت پایین و گفت:

- به لطف شما، بفرمایید چیزی می‌خواستید؟

لبم رو گزیدم و گفتم:

- بله، خواهشاً یه چیز برگر.

سرش رو تکون داد و اشاره کرد به صندلی‌های شیک و گفت:

- شما بشینید تا من حاضر کنم!

به سمت صندلی‌ها رفتم و نشستم. نگاهم رو انداخته بودم پایین و لبم رو می‌گزیدم، چشم‌هاش خیلی قشنگ بود. بی‌صاحاب مونده!

با صدای خنده چند تا پسر، اصلاً سرم رو بلند نکردم. صندلی‌های روبه‌روم کشیده شد و فهمیدم که چند تا پسر نشستن. وای که من چقدر از این پسرای این‌جوری بدم میاد! اخم کردم و سرم رو بلند کردم. سه تا پسر خوشگل و مامانی نشسته بودن پشت میز. تا من سرم رو بلند کردم با دهن باز نگاهم کردن، وا، ببند بابا در جهنم رو!

میلاد به کسی که کنارش کار می‌کرد؛ یه چیزی گفت و اومد سمت من.

با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماحی خانوم شما بیاید این ور بشینید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و بلند شدم و رفتم روی اون یکی صندلی نشستم؛ پسرا نگاهشون به من بود. یکیشون چشمک زد که برزخی نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا حاضر نمی‌شد؟ اَه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت شش شده بود. هوا داشت تاریک می شد، بالأخره حاضر شد و رفتم سمت میلاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پول رو گرفتم سمتش که اخم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داشتیم ماحی خانوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند شرمگینی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من شرمندم، خواهش می‌کنم بگیرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکمی با اخم نگاهم کرد بعد بی‌رمق پول رو گرفت. ساندویچ رو گرفتم و بعد از خداحافظی و شماره پسرا که سمتم پرت شد؛ از مغازه زدم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خونه رو باز کردم و وارد شدم. چراغ رو زدم و بی‌حال، کوله‌ام رو پرت کردم سمت مبل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا خوبه وسایل خونمون رو دادن بهم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرکی وضع خونم رو می‌دید، فکر نمی‌کرد که فقیرم! بی‌حال نشستم روی مبل و مشغول خوردن چیزبرگر خوشمزه میلاد شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان که فکر می‌کنم می‌بینم اون از سرم زیاده، نه از خوشگلی. خداروشکر قیافه رو داشتم. از نظر خانواده و مال و منال! دخترای کوچه براش بال‌بال می‌زدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی زدم و تکیه دادم به مبل. نگاهم به عکسم افتاد؛ عکسی که پارسال، روز تولدم، رفتم آتلیه گرفتم. موهام پخش شده بود و نگاهم به افق بود. چشمام آبی روشن بود، پاچه‌گیر بود و وحشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و کولم رو با دستم کشیدم طرف خودم، آدرس رو از توش در آوردم، زعفرانیه بود. خدایا کاش حقوقش خوب باشه و بمونم و از دست این اجاره خونه راحت بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این‌قدر به آدرس زل زدم که چشمام رفت رو هم و ولو شدم روی مبل، و خورخورم رفت توی هوا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دینگ، دینگ، دینگ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرض! زهـرمار! مـادر صلواتی! اَه! باچشم‌های نیمه‌باز، آلارم گوشی رو قطع کردم و نشستم، اَه کاش هیچ‌وقت صبح نمی‌شد. لباس‌

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

های دیشب هنوز تنم بود، مقنعم رو در آوردم و پاچه‌هام رو کشیدم بالا و رفتم دستشویی. جاتون خالی خیلی خوش گذشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم رو شستم و دستی به ابروهام کشیدم و بردمشون بالا. از دستشویی اومدم بیرون و موهام رو قشنگ شونه کردم و بافتمشون. روسری بلند سرم کردم؛ تا موهام معلوم نشه. کوله‌م رو انداختم رو دوشم و از خونه زدم بیرون. رسیدم سر کوچه، که میلاد رو دیدم که داره مغازه‌ش رو باز می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن من، خواست بلند بشه که سرش خورد به لوله گاز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگرانی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزیتون نشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قیافه درهم از درد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، نه! خوبی شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو انداختم پایین و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله، با اجازتون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدانگه‌دار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه افتادم و به سمت ایستگاه حرکت کردم. چشمم به یه مزدا تیری مشکی افتاد. هه، ماشینی که بابام داشت! بغض کردم و کلافه سوار بی‌آرتی شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این‌قدر دلم می‌خواد دهن اون مجری رادیو پیام رو جـر بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول صبحی شر و ور میگه، والا من اول صبح مثل قاتلا به همه نگاه می‌کنم؛ بعد انتظار داره با مهربونی با بقیه برخورد کنم! ( از نگاهش به میلاد معلوم بود!)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا می‌دونه بعد از بی‌آرتی، چقدر پول تاکسی دادم. با اعصابی داغون، از تاکسی پیاده شدم و به خونه نگاه کردم. عر، این خونه‌ست یا مـوزه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو گذاشتم رو زنگ، که خیلی باکلاس زنگ خورد! در با تیکی باز شد. رفتم داخل، یه پیرمرد فرتوت و خمیده، مشغول جارو زدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگ‌ها روی زمین بزرگ و ویلایی بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنارش رد شدم. چقدر درخت داره اینجـا، جلوی نور خورشید رو گرفته بودن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه مرد خوش‌پوش و شیک وایستاده بود دم در؛ نزدیکش شدم و متوجه قیافه بسیار زیباش شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای کنار شقیقه‌ش کمی سفید شده بود و قیافش رو مردونه‌تر کرده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند جذابی زد و منم با خجالت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، برای آگهیـ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم رو قطع کرد و با صدای خیلی قشنگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرادی هستم. بله درست اومدید، بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خودش جلو راه افتاد. منم برگشتم و به پیرمرد نگاه کردم، هنوز مشغول جارو کردن بود، شونه‌ای انداختم بالا و وارد خونه شدم، فکم با زمین یکسان شـده بود! چه خونه سلطنتی‌ای بود اینجا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی یکمی دلگیر بود و خوفناک. باصدای مرادی هول نگاهش کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بشینید خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل مسخ شده‌ها نشستم و دوباره مشغول سرک کشیدن شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست روبه‌روم و پاش رو انداخت روی اون یکی پاش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه تو آگهی خونده باشید، گفتم که پرستار برای یه بچه می‌خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو گذاشت روی پاهاش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب، من برای مدت طولانی قراره سفر کنم به استرالیا برای کارم؛ من یه دختر شش ساله دارم که مادرش دو سالی هست از دنیا رفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا رحمتشون کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند متینی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سپاس‌گزارم. بله، داشتم می‌گفتم؛ من اگه برم دخترم تنها می‌مونه. نمی‌تونم با خودم ببرمش، به خاطر یه‌سری مسائل. خیلی نگرانشم، به یه آدم قابل اطمینان نیاز دارم. اون کم‌حرفه و بی‌آزار و اذیت؛ امیدوارم تا الان فهمیده باشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به عنوان مثبت تکون دادم. خم شد و برگه‌ای از روی میز برداشت و گرفت سمتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این فرم رو پر کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دستش گرفتم و از توی کوله‌م خودکار رو در آوردم. تمام مواردی که ذکر شده بود، با شرایطم سازگاری داشت. در آخر مبلغشم نوشته بود؛ جـون؟ سه‌تومان؟ یعنی به‌خاطرش ماهی سه‌میلیون میدن؟ بابا من با کله میام اینجا! با صداش سرم رو بلند کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینم بگم که شما باید شبانه‌روز این‌جا باشید. یعنی بیاید اینجا، زندگی کنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله متوجهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگه رو گرفتم سمتش و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد و به برگه نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دست‌خط خوبی دارید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستاش رو قفل کرد تو هم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبل از شما هم بیست و خورده‌ای نفر اومدن، ولی اصلاً شرایطشون خوب نبود؛ امشب بهتون خبر میدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم، کاش قبول کنه! باشنیدن صدای دختر بچه‌ای که باباش رو صدا می‌کرد؛ سرم رو برگردوندم طرف راه پله‌های مشکی مارپیچی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختری با موهای طلایی بلند و با چشم‌های عسلی رنگ و بی‌روح، درحالی که عروسکش از دستش آویزون بود، ایستاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرادی بلند شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جانم حنای بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حنا؟ پس اسم این دختر خوشگل، حنا بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و با لبخند رفتم سمتش. نگاه بی‌روحش به سمت من کشیده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوش ایستادم و زانو زدم؛ به چشم‌هام زل زده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الهی عزیزم! شما چقدر خوشگلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفت و فقط خیره نگاهم کرد. صدای قدم‌های مرادی رو می‌شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حنا خیلی کم حرفه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و بلند شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متوجه شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوباره لبخند زدم به دخترک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه خداحافظی کردم؛ دوباره به سمت حیاط بزرگ رفتم؛ پیرمرد هنوزم سرش پایین بود و در حال جارو زدن بود. یکمی ازش می‌ترسیدم. من کلا به همه چی مشکوکم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو بستم و به کوچه زل زدم، چقدرم خلوت بود لامصب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم که ترسو، تند تند قدم می‌زدم تا به سر کوچه برسم. وقتی رسیدم، با خیال راحت یه تاکسی گرفتم و به سمت خونه حرکت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا می‌دونه الان صاحب‌کارم چه بلایی سر بهار آورده با غر غراش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا رسیدم خونه، سریع شماره بهار رو گرفتم. بعد از چند تا بوق، بالاخره برداشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بنال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعا معذرت می‌خوام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گمشو بیشعور خر الاغ یابو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تموم شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که از خونسردی من حرص می‌خورد؛ گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زبون‌نفهم. میگم این کار برات خوبه، اصلا فهمیدی چه دهنی این صاحاب‌کاره ازم سرویس کرد؟ الاغ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غلط کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به جای اینکه غیرتی بشی؛ بلند شو بیا سرکار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لم دادم رو مبل و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حال ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای جیغش از اون‌ور تلفن، باعث شد بخندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مــاحــــی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جونم عزیزم؟ اصلا وظیفت رو انجام دادی. حقت بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد قطع کردم. با لبخند، بلند شدم و لباسام و درآوردم. یه راست رفتم تو حموم. زیر دوش یاد بچه افتادم. قیافش یه‌طوری بود، ولی خوشگل بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای یعنی میشه من برم اون‌جا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حموم در اومدم و حوله رو تنم کردم. رفتم سمت آشپزخونه و در یخچال رو باز کردم. چی داریم بخوریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دینگ، دینگ! صدای زنگ آیفون بود؟ کی می‌تونست باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که کسی رو نداشتم. بدبختی آیفون هم تصویرش خراب بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آشپزخونه اومدم بیرون و به سمت آیفون رفتم، برش داشتم وگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خش‌خش اومد. بیخیال دکمه رو زدم و یه گوشه وایستادم ولی در رو باز نکردم. نمی‌شد اطمینان کرد؛ بعد از دقایقی صدای زنگ در هم به صدا در اومد. ازچشمی نگاه کردم؛ میلاد؟ وات؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع حوله رو محکم کردم. یه چادر هم دم دستم نبود! دوباره زنگ زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجبوری از هول، در رو باز کردم. سرش پایین بود، کم‌کم آورد بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت در قایم شده بودم و فقط کله‌م معلوم بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام آقا میلاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند محجوبی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام ماحی خانوم، احوالتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکر کردم و لبم رو گاز گرفتم. نگاهش رفت سمت دیگه‌ای، نگاهش رو دنبال کردم و به شاخه‌ای از موهای طلایی خیسم، رسیدم. سریع کردمش تو کلاهم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید، کاری داشتید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هول نگاهش رو گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِم، چیزه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جعبه پیتزا رو گرفت سمتم و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیدمتون خسته از راه اومدید. گفتم شاید حوصله غذا درست کردن نداشته باشید؛ برای همین براتون پیتزا آوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکمی بهم برخورد. با اخم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون، ولی من صدقه‌بگیر نیستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب و بهت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماحی خانوم؟ من اصلا منظورم این نبود به خدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکمی بغض کردم، اه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه دستش رو کرد تو موهاش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من فقط فکرتون بودم. همین! اصلا، اصلا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط حرفش پریدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون آقا میلاد. چند میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفت و عصبی به زمین چشم دوخت. برای همین در رو نیمه‌باز گذاشتم و به سمت کوله‌م رفتم؛ و پول از توش در آوردم. برگشتم و در رو باز کردم؛ ولی اثری از میلاد نبود؛ جعبه پیتزا هم روی زمین بود! لبخند زدم. چرا یه لحظه در موردش بد فکر کردم؟ اون بنده خدا فقط...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوف ولش کن! خم شدم و جعبه پیتزا رو برداشتم، در رو بستم و نشستم روی مبل. خوب خداروشکر اینم از ناهارمون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شکمی پر و چشم‌های خسته روی همون مبل خوابم برد. توخواب یه چرت و پرتای عجیبی می‌دیدم! همه خوابم سیاه بود! انگار در خلاء بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر و صورتی پر از عرق، از خواب بیدار شدم. چقدر هم گلوم خشک شده بود! خواستم بلند بشم، ولی بدنم سنگین شده بود؛ انگاری که یه تریلی هجده چرخ از روم رد شده بود! دستام رو گذاشتم روی مبل و فشار وارد کردم و بلند شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تق‌تق استخونام بلند شده بود. آخ که چقدر بدنم درد گرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله! من با این وضعیت و پنجره باز، به‌به! معلومه هیکلم سرما خورده. به سمت آشپزخونه رفتم و در یخچال رو باز کردم؛ قرص سرما خوردگی بزرگسالان و در آوردم و با یه لیوان آب خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنگ گوشیم، سریع در یخچال رو بستم و پرواز کردم سمت گوشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار نه انگار که الان بدنم درد می‌کرد! به صفحه گوشی نگاه کردم؛ یه شماره ناشناس بود. سریع جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مردونه قشنگی پیچید توی گوشم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانم پارسا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه می‌دونستم کیه؛ ولی خودم رو زدم به اون راه و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرادی هستم... صاحب اون آگهی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذوق‌زده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله، بله یادم اومد! خوب هستین شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده مردونه‌ای کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سپاس گزارم، می‌خواستم بگم که، اوم شما استخدام هستید؛ می‌تونید تشریف بیارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغ زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جدی؟ چاکریم به خدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرفه‌ای کردم و جدی شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ام ببخشید بله حتما، ممنونم خیلی لطف کردین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می‌کنم، شب بخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند روی ل*با*م نشست و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شب شما هم بخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطع کردم و پریدم اون ور و قر دادم. موج مکزیکی رفتم و جیغ زدم و خودم رو کوبیدم به این ور و اون ور! (کثافت می‌خواست رمان من رو فقط خراب کنه؛ با ناله‌ها و بدبختیاش ایش!)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع بدون این‌که شام بخورم؛ رفتم تو اتاقم و لباس خواب تنم کردم و خوابیدم تاصبح زود بیدار بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شوق و ذوق بند کتونیم رو بستم و چمدونم رو برداشتم! خداروشکر به صاحبخونه گفتم چند وقتی نیستم یه کاری برام پیش اومده؛ برعکس خیلی از این صاحب‌خونه‌ها، خیلی خیلی فهمیده‌ست و زیاد سخت نمی‌گیره بهم! با خوشحالی در رو بستم و چمدونم رو کشیدم و در حیاط رو باز کردم و زدم بیرون. یه بسم الله زیر ل**ب گفتم و راهی شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر کوچه نگاهم به میلاد افتاد با اون تیپ فوق العادش. یکمی دلم گرفت، دلم صد در صد براش تنگ می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدنم سرش رو انداخت پایین و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم سرم رو انداختم پایین و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکمی سکوت بینمون ایجاد شد. هیچ‌کدوم قصد رفتن نداشتیم؛ بالاخره سکوت رو شکست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جایی تشریف می‌برید ماحی خانوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم رو گزیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله یه کار جدید پیدا کردم، یه مدتی نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع سرش رو بلند کرد و نگران نگاهم کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یـ... یعنی دارید میرید از این‌جا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم نگاهش نکنم، برای همین چشمم رو دوختم به روبه‌رو و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله، البته یه مدتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ صدایی نیومد، کم‌کم سرم رو برگردوندم و نگاهش کردم، حالت نگاهش غمگین شده بود؛ لبخند تلخی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من باید برم، می‌دونید؟ هیچی، هیچی، موفق باشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رفت سمت مغازش، که بازش کرده بود. با ناراحتی سوار تاکسی شدم و به سمت مقصد حرکت کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سختی چمدون رو از ماشین کشیدم بیرون. مرتیکه آشغال، پیاده نشد کمکم کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ماشین رو زارت کوبیدم به همT که دادش در اومد و بعد گازش رو گرفت و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روکردم سمت خونه و زنگ و زدم، دیــنگ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در با تیک باز شد؛ چمدون رو کشیدم و رفتم داخل. این دفعه خبری از اون پیرمرد پر حاشیه نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حیاط ترسناکی بود. برای همین قدم‌هام رو تندتر کردم و به سمت داخل رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرادی از پله‌ها سریع اومد پایین و با لبخند، کتش رو درست کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش اومدین خانم پارسا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند شرمگینی زدم و در حالی که به پشت سرش نگاه می‌کردم؛ گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متشکرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عـوق، حالم از حرف زدن خودم به هم خورد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می تونم کمکتون کنم؛ تا اتاقتون رو نشون بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و اون جلوتر راه افتاد. چرا امروز هر کی به پستم می‌خوره بیشعوره؟ نیومد یه تعارف بزنه و چمدون رو بگیره! عین الاغ چمدون رو می‌کشیدم و از پله‌های زیاد بالا می‌رفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا پیغمبر! چقدر اینجا سرده و چقدر هم اتاق داره. بالاخره در یه اتاق رو باز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید اینم اتاق شما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو اتاق، خوب و شیک و ساده بود! ترکیبی از شکلاتی و کرمی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدون رو گذاشتم پایین تخت و رفتم جلوش وایستادم و سرم رو انداختم پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید، به‌جز پرستاری حنا جون، کار دیگه‌ای هم باید بکنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش رو فرستاد بیرون و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه بیاید توی اتاق کارم؟ باید یه چیزایی بهتون بگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمام رفت توی هم، مثلا می‌مُرد همین‌جا بگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و پشت سرش راه افتادم. صدای دینگ دینگ آهنگ بچگونه میومد. لبخند زدم و مرادی در یکی از اتاق‌ها رو باز کرد و وایستاد اول من برم؛ سرم رو انداختم پایین و رفتم داخل و بعد، صداش رو شنیدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما بنشینید الان میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم. گوشیش روی ویبره بود و داشت زنگ می‌خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راحت باشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق رفت بیرون، اتاق کار ساده‌ای بود! رفتم سمت مبلا که چشمم به یه سری مدارک روی میزش افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس فضولی بهم دست داد، رفتم نزدیک و دیدم کارت ملی این یارو مرادی روشه! جون بابا اسم رو برم؛ کامیار مرادی فرزند علیرضا، متولد 7 تیر 1369! عر، این همه‌ش بیست و هفت سالشه و یه دختر شش ساله داره؟ ماشاالله، کی زن گرفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاسپورت و بلیط هواپیما هم روی میز بود؛ پروازش برای امشب بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای تق در، سریع نشستم روی مبل و خودم رو با مانتوم مشغول کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرمنده، چیزی میل می‌کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ممنون، بهتره بریم سر موضوع اصلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست روی مبل روبه‌رو و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببینید دختر من بعد از مرگ مادرش خیلی کم حرف و آروم شده. وقتی مادرش مرد، یه مدت حرف نمی‌زد و دهنش قفل کرده بود؛ ممکنه سخت باهاتون ارتباط برقرار کنه! شما این مسئولیت رو پذیرفتید و باید به درستی انجام بدید. چون من امشب دارم میرم و ساعت هفت پرواز دارم و این زندگی یه مدت زیادی دست شماست! نگران وعده‌های غذاییتون نباشید، خدمتکار هست و درست می‌کنه. همین‌طور تمیزی خونه، شما باید به موقع به حنا غذا بدید و همین‌طور داروهاش رو، که توی لیست روی عسلی اتاقتون گذاشتم. این حنای من امانت دست شماست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم کار سخت شده بود؛ ولی باید تمام سعیم رو می‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران حقوقتون هم نباشید، هر ماه به حسابتون واریز میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند چند لحظه نگاهم کرد و بعد سرش رو انداخت پایین. سکوت بینمون ایجاد شده بود؛ برای همین بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من برم دیگه امری ندارید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو بلند کرد و با لبخند متینی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیر عرضی نیست. فقط ساعت شش و نیم شام سرو میشه. ممنون میشم بیاید پایین، امشب به‌خاطر این‌که زود میرم؛ شام زود حاضر میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و مطیعانه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله حتما، با اجازه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع از اتاق زدم بیرون و نفسم رو فرستادم بیرون. برگشتم سمت اتاقم که هیـن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو گذاشتم روی قلبم. چند تا نفس عمیق کشیدم و بعد رو به حنا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزم ترسوندیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفت و فقط نگاهم کرد. بازم عروسکش دستش بود. لبخندی به روش زدم و رفتم سمتش و موهاش رو نوازش کردم. نگاهش روی دستام نشست؛ که درحال حرکت لای موهاش بود. این دختر بچه حیفه که این‌طوری کم حرفه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نظرت چیه یه لباس خوشگل برات آماده کنم؟ تا سر میز شام، بابات از خوشگلی دخترش کیف کنه؟ هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روش رو برگردوند و همون‌طور که آروم به سمت اتاقش می‌رفت، سرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خورد تو ذوقم! شونه‌ای انداختم بالا و به سمت اتاقم رفتم و در اتاق رو باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه آخر چشمم به حنا خورد؛ که داشت در اتاقش رو می‌بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو بستم و نفسم رو با صدا فرستادم بیرون، به سمت تختم رفتم و دراز کشیدم و به سقف زل زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه روزی من توی بهترین جای تهران زندگی می‌کردم، توی پول و ثروت ولی حالا... ! بازم خداروشکر که هنوز با شکم گرسنه نخوابیدم و تن و بدنم سالمه! خدایا هزار مرتبه شکرت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی اتاق چنان سکوتی ایجاد شده بود که، صدای تیک‌تیک ساعت رو به راحتی و واضح می‌شنیدم! از این سکوت زیادی می‌ترسیدم، بلند شدم و سعی کردم خودم رو مشغول کنم. در چمدونم رو باز کردم و رفتم سمت کمد و درش رو باز کردم. شیشه‌ای بود، تا بازش کردم تصویر یه نفر رو دیدم که اون ور اتاق وایستاده! ضربان قلبم شدید شد و پشت سرم رو نگاه کردم! هیچ‌کسی نبود. بلند بلند نفس‌نفس می‌زدم، دوباره به آیینه نگاه کردم، خبری نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند تا صلوات زیر ل**ب فرستادم. دوباره توهم زدم! هر وقت می‌ترسیدم توهم هم می‌زدم! سریع گوشیم رو در آوردم و آهنگی پلی کردم؛ تا سکوتی توی اتاق نباشه. خودم رو زدم به اون راه و مشغول چیدن لباسام شدم. با آهنگ می‌خوندم و سعی می‌کردم اصلا، فکرم رو مشغول چند دقیقه پیش نکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای در، سریع نگاهم سمتش کشیده شد. شالم رو روی سرم مرتب کردم و در رو باز کردم. کامیار با لبخند متینی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تشریف نمیارید برای شام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب به ساعت توی دستم نگاه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه زود ساعت گذشت. چشم حتما، شما بفرمایید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و راه افتاد. در اتاق رو بستم و منم به تبعیت ازش، پشت سرش راه افتادم و به سمت پایین رفتیم. از پشت سر، مرد خیلی خوش هیکل و خوشتیپی بود، خدا ببخشه به ننه‌ش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت میز بزرگی رفت که اون ور سالن بود. حنا پشت میز نشسته بود و پاهاش رو تکون می‌داد و با عروسکش آروم حرف می‌زد؛ لبخند زدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن من دوباره زل زد بهم. یکمی از نگاهاش می‌ترسیدم، نکنه فکر می‌کنه من جای مامانش رو می‌گیرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوف... کامیار (چه زود هم صمیمی شد.) تعارف کرد بشینم و منم پهن شدم؛ بابا تعارف نداریم با هم برادرِ من! رو کردم طرف حنا و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالت چطوره خانم خوشگله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی سرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو کرد طرف پدرش و با لحن التماسی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پدر؟ نمیشد منم باهاتون بیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامیار لبخندی به روش زد و در حالی که گونه‌ش رو می‌بوسید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه دخترم، میرم و زود بر می‌گردم. تو این مدت که من نیستم؛ ماحی خانوم پیشت می‌مونه. مطمئن باش خیلی مهربونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حنا بازم سرد نگاهم کرد. انگار توی نگاهش «ازت متنفرم» موج می‌زد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سختی نگاه ازش گرفتم و دوختم به غذاهای روی میز. کامیار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید تعارف نکنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند محجوبی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد برای خودم خیلی کم برنج کشیدم؛ اشتهام کور شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم‌آروم غذا می‌خوردیم و حرفی نمی‌زدیم. البته چند دفعه انگار کامیار می‌خواست حرفی بزنه؛ بعد پشیمون می‌شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره به هر زوری بود؛ تمام غذام رو خوردم و بعد سرم رو بلند کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون، دستتون درد نکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار که خیلی خوشحال شده باشه، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نوش جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه ازش گرفتم و دوختم به حنا، باغذاش بازی می‌کرد و برنج‌ها این ور و اون ور بشقابش ریخته شده بود؛ خواستم چیزی بگم که، با کشیده شدن صندلی روی زمین و صدای کامیار منصرف شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خوب ماحی خانوم من دارم میرم. امیدوارم تمام حرفام رو فهمیده باشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و به احترامش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- البته، سفر به سلامت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد و رفت سمت چمدونش. پشت سرش راه افتادم و تا دم در بدرقه‌ش کردم. موقعی که خواست در رو ببنده، نگاهی بهم انداخت و خداحافظی زیر لبی گفت و در رو بست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو فرستادم بیرون و برگشتم به سمت میز. خواستم وسایل رو جمع کنم که حنا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدمتکار جمع می‌کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد بلند شد و با عروسکش به سمت اتاقش رفت! شونه‌ای بالا انداختم و منم دنبالش رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان می خوای بخوابی خانم طلا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند برگشت سمتم که جا خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما این وقت شب می‌خوابی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک خندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب نظرت چیه یه کاری انجام بدیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکمی نگاهم کرد بعد با لحن مثل همیشه سردش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلم می‌خواد بشینم روی مبل راحتی کنار شومینه و برام داستان بخونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو این گرما شومینه؟ ولی اجبارا، لبخند زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روش رو برگردوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همراه من بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت سرش راه افتادم و به سمت اتاقش رفتیم. در اتاقش و باز کرد و رفت داخل، سرمای عجیبی توی اتاق بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سردت نیست اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد به اتاقش نگاه کردم. قلبم کوبش خودش رو شروع کرده بود و جوری می‌کوبید؛ انگار که می‌خواد بپره بیرون. تمام دیوار پر از نقاشی بود و عروسک‌هایی که بدنشون از هم جدا شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو... تو با عروسکات همچین کاری کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عروسکی که سالم توی دستش بود رو بغل کرد و کتاب داستانش رو هم گرفت بغلش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، من این کار رو نکردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لابد می‌ترسید به باباش بگم و دعواش کنه؛ خیلی دوست داشتم سریع از اون اتاق بزنم بیرون. برای همین لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم تا دیر نشده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق رفتم بیرون و منتظر شدم بیاد بیرون. عروسک و کتاب داستانش رو یه جوری بغل کرده بود، انگار می‌ترسید ازش بگیرمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی مبل نشستم و اونم کنارم نشست. سرش رو انداخته بود پایین، دستم رو سمت کتابش دراز کردم؛ که وحشت‌زده نگاهم کرد. متعجب نگاهش کردم؛ ولی لبخند زدم. شاید چون باباش نیست از من می‌ترسید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزم مگه نمی‌خوای برات کتاب بخونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره وحشت‌زده‌ش کم‌کم آروم شد و کتاب داستانش رو آروم داد دستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مهربونی بهش زدم و با چشم‌هام بهش اطمینان دادم؛ من هیچ خطری ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره نشست کنارم و به شومینه خیره شد. لای کتاب رو باز کردم و شروع کردم به خوندن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکی بود، یکی نبود، غیر از خدای مهربون، هیچ‌کس نبود. توی کلبه‌ای در یک جنگل بزرگ، دختری زندگی می‌کرد زیبا و بازیگوش، دخترک هر روز صبح وقتی از خواب بیدار می‌شد؛ از کلبه بیرون می‌رفت و به کمک پدرش هیزم جمع می‌کرد؛ تا بتونه آتیش درست کنه و گرم بمونن. روزی از روزها، دخترک که مثل همیشه برای جمع‌آوری هیزم به جنگل می‌رفت؛ در راه متوجه صدای خش‌خشی شد. هی این‌طرف و آن‌طرف را نگاه کرد؛ ولی خبری نبود تا اینکه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زدم صفحه بعد، ولی از شکلی که توی صفحه بود؛ متعجب شدم و حیرت زده به حنا، که مسخ آتیش شده بود نگاه کردم. با ل**ب‌های لرزون ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون موجودی رو دید؛ دید... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع کتاب رو بستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقت خوابه عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون‌طور که به آتیش نگاه می‌کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برام بخونش، می‌خوام بدونم اون موجود چی بوده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم لرزید! این کتابا اصلا مناسب این بچه نبود؛ کتاب داستان ترسناک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو گذاشتم روی شونه‌ش که سرش به طرفم برگشت؛ اشک توی چشم‌هاش حلقه زده بود. متعجب نگاهش کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من می ترسـ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش رو خورد و وحشت‌زده، به اطرافش نگاه کرد و یهو تو خودش جمع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس کردم می‌ترسه، از تنهایی... آره! لبخند مهربونی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از چی می ترسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم کرد، مردمک چشمش می‌لرزید. مات شده بودم از رفتارش؛ سعی کردم آرومش کنم. بلند شدم و دستش رو گرفتم و بلندش کردم و به‌سمت اتاقش رفتم. اصلا از اتاقش خوشم نمیومد؛ ولی مجبور بودم. وسط راه دستم رو کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خوام کنار شومینه بخوابم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما خوشگلم شما باید رو تخت بخوابی؛ وگرنه ممکنه که کمرت درد بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو بیشتر کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من می‌خوام کنار شومینه بخوابم. نمی‌خوام برم تو اتاقم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از یه چیزی می‌ترسید! از توی نگاهش که هراسون به این ور و اون ور می‌چرخید؛ فهمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا دوست نداشتم پا توی اتاقش بذارم؛ ولی مجبوری رفتم توی اتاقش و سعی کردم به هیچی نگاه نکنم. خم شدم تا بالش و پتو رو، از روی تخت بردارم که صدای قیژ در، باعث شد سریع به پشت سرم نگاه کنم. در یکمی بسته شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع پتو و بالش رو برداشتم و با دو از اتاق زدم بیرون. حنا، عروسکش رو محکم بغل کرده بود و چسبیده بود به دیوار. سعی کردم نفس عمیق بکشم تا اونم نترسه، به سمتش رفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خوب بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوتر از من راه افتاد و به سمت پایین رفت. منم نفس‌نفس زنان به دنبالش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالش رو گذاشتم روی زمین و اون رفت و دراز کشید. پتو رو انداختم روش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با من کاری نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که موهای عروسکش رو نوازش می کرد، سرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو براش تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شبت بخیر عزیزم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش دور شدم و تصمیم گرفتم یکمی تو این ویلا بگردم. خیلی بزرگ بود و خوفناک، من با کوچک‌ترین موضوع‌ها هم می‌ترسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ‌کسی انگار توی این ویلای خوفناک نبود؛ پس چی بود می‌گفتن خدمتکار داره؟ به سمت آشپزخونه رفتم. واو عجب آشپزخونه‌ی بزرگـی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا کاری دارید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیــن! دستم رو گذاشتم روی قلبم و برگشتم؛ پشت سرم و نگاه کردم. قلبم شروع کرد به کوبیدن، یه پیرمرد، با صورتی که بیش از حد به سفیدی می‌زد و چشم‌های مشکی درشت، فکر کنم این همون پیرمرده‌ست که همش در حال جارو زدنه. وایستاده بود و همون‌طور بهم زل زده بود. نفس عمیقی کشیدم و لبخند هولناکی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، نه... اومدم یکم ویلا رو بگردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون‌طور که نگاهم می کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاری داشتید صدام کنید. اسمم عبدالله هستش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تند تند تکون دادم و آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما، حتما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آشپزخونه بیرون رفت و من نفس عمیقی کشیدم. سریع از آشپزخونه بیرون زدم و به سمت اتاقم رفتم؛ در اتاقم رو باز کردم و خودم رو پرت کردم روی تخت و زل زدم به سقف، نمی‌دونم چقدر گذشت که چشم‌هام بسته شد و به خواب رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماحی... ماحی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو آروم باز کردم؛ انگار یکی در گوشم اسمم رو زمزمه می‌کرد. صدای یه بچه بود. بازم چشم‌هام رو بستم؛ ولی بازم صدایی با تُن آروم، انگار که داره یواشکی صدام می‌کنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماحی... ماحی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام تا حد ممکن باز شد و سریع نشستم روی تخت. همه‌جا تاریک بود و فقط، نور مهتاب بود که روی دیوار می‌تابید. سر و صورتم پر از عرق شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.