داستان در مورد دختری به اسم نیلگونه که با مادر و مادر بزرگش زندگی معمولی داره تا اینکه همراه دوست صمیمیش آرام، وارد دانشگاه هنر میشن.با ورود به دانشگاه آدمای جدیدی رو ملاقات میکنن که از طرفشون پیشنهاد کار توی یه کافه بهشون داده میشه.کافه پلاک چهار یه کافه شلوغ و پر ماجراست که آدمایی که اونجا کار میکنن درگیر اتفاقاتی که اونجا افتاده میشن و سرنوشتشون بهم گره میخوره.نیلگون دختر آروم و ساکتیه که خیلی سخت با آدما ارتباط برقرار میکنه و پشیمون شده که این کارو قبول کرده.تصمیم میگیره برگرده به زندگی عادی خودش که با اومدن اون آدم و اتفاقی که براش می افته راه برگشتی نداره..

ژانر : عاشقانه، معمایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۵۰ دقیقه

مطالعه آنلاین ماهی سفید
نویسنده : sherry.si

ژانر : #عاشقانه #معمایی

خلاصه :

داستان در مورد دختری به اسم نیلگونه که با مادر و مادر بزرگش زندگی معمولی داره تا اینکه همراه دوست صمیمیش آرام، وارد دانشگاه هنر میشن.با ورود به دانشگاه آدمای جدیدی رو ملاقات میکنن که از طرفشون پیشنهاد کار توی یه کافه بهشون داده میشه.کافه پلاک چهار یه کافه شلوغ و پر ماجراست که آدمایی که اونجا کار میکنن درگیر اتفاقاتی که اونجا افتاده میشن و سرنوشتشون بهم گره میخوره.نیلگون دختر آروم و ساکتیه که خیلی سخت با آدما ارتباط برقرار میکنه و پشیمون شده که این کارو قبول کرده.تصمیم میگیره برگرده به زندگی عادی خودش که با اومدن اون آدم و اتفاقی که براش می افته راه برگشتی نداره..

فصل اول

-ای بابا حواست کجاست؟

دفترتلفن و بستم و نگاهش کردم:

-دارم گوش میدم بگو

چشم غره ای رفت و ادامه داد:

-خلاصه هنوز مشکل دارن.من نمی‌خوام دخالت کنم ولی به نظرم حق با ستاره هست اخه هنوز یه ماه نشده عقد کردن آقا جو گیر شده میگه لازم نیست درس بخونی حالا هرکی ندونه ما که دیگه می‌دونیم چه قولایی میداد به ستاره.جریان همون رد شدن خر از پل...

موهام رو جمع کردم و کنارش نشستم.

-خب حالا می‌خواد چیکار کنه؟

عصبی سرش رو تکون داد:

-چیکار میتونه بکنه ! الان دیگه عقد کردن مجبورن با هم کنار بیان.

دستش رو گرفتم و در حالی که از روی تخت بلند میشدم کشیدمش.

-حرص نخور.بریم پایین تا میز صبحانه جمع نشده!

وارد آشپزخونه شدیم. مامان مشغوله ریختن چایی بود دوتایی بلند سلام کردیم.چایی رو روی میز گذاشت.

-صبح بخیر.یکم بخوابید!

آرام پشت میز نشست و چایی رو کشید سمت خودش.

-آخ خاله دست رو دلم نذار.مگه این گذاشت من بخوابم! انقدر تا صبح حرف زد هنوز سر درد دارم

روبه روش نشستم.

-لااقل یه چیزی بگو آدم باورش بشه

مامان ظرف پنیر و روی میز گذاشت و با خنده گفت:

-آرام تو این بهونه ی قدیمی رو نمیخوای عوض کنی؟

لقمشو قورت داد و با مظلومیت به مامان نگاه کرد:

-دیدی چی شد سیمین جون؟! من تو حنا هم شانش ندارم. مثله اینکه حنا هم دیگه فیک شده رنگ نداره

مامان لبخندی زد و نون سنگک رو جلومون گذاشت:

-خدارو شکر این زبونت فیک نیست و اصله.

لقمه ی پنیرو قورت دادم و با خنده گفتم:

-این یکی که باید فیک باشه نیست

با حالت قهر چشماش رو بست .

-من دیگه حرفی ندارم

مامان از جاش بلند شد.

-برم مادرجون و صدا کنم ظهر شد

خانواده ی کوچک من تشکیل شده از مامان، مادرجون که من مامانی صداش میکنم و آرام که خیلی وقت بود عضو این خانواده شده بود.

خیلی بچه بودم که مامان و بابا از هم جدا شدن..من نه دعوایی یادمه،نه اذیت شدم..توافقی از هم جدا شدن . خواهرم نگین سه سال از من بزرگتر بود، با پدرم زندگی میکرد شاید این هم یه توافق بود که تقسیم شدیم..خواهریم ولی زیادی غریبه ایم همیشه از دور همدیگرو میبینیم حتی شاید تعداد سلام کردنمون هم بیشتر از چهار یا پنج بار نباشه..

بابا بعد از طلاق ازدواج کرد،با زنی به اسم لیلا که پسری همسن نگین داره.

گاهی فکر میکنم ما خوشبخت تریم یا اونها؟!

اگر نگین بود میتونست به خوبیه آرام باشه؟ نمیدونم ، جوابشون زیاد هم برام مهم نیست.

فعلا ذهنم درگیر نتیجه ی کنکوره.

کلی برنامه ریزی کردیم با آرام که یه جا قبول شیم حالا هرجا میخواد باشه اونش مهم نیست.

آرام لباس پوشیده جلوم وایستاد:

مامان زنگ زد شب خاله مهنا زینا میان اونجا برم کمکش کنم ، داشت با مامانت حرف میزد.فقط زود بیاید-

از جام بلند شدم و پشت سرش وارد حیاط شدم. به سمت در رفت و بلند گفت:

-دیر نیایدا...ستاره من و کچل میکنه . فعلا خداحافظ

در و محکم بست.

برگشتم داخل خونه. مامانی روی کاناپه جلوی تلویزیون نشسته بود و مشغول بافتن موهاش بود.

رو دسته ی کاناپه نشستم و کش و ازش گرفتم و بستم به موهالش:

-آرام چرا انقدر زود رفت؟

دسته ی بافته شده ی موهاشو روی شونه ی چپش انداختم:

-شب خاله مهناز و ما خونشون دعوتیم .رفت واسه کمک...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانی سرش و تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستی بابات زنگ زده بود میخواست حالت و بپرسه میگفت این چند وقت سرش خیلی شلوغ بوده وقت نکرده،پرسید کنکور و چیکار کردی؟چرا گوشیت و جواب نمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم و به سمت پله ها راه افتادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نشنیدم خودم بهش زنگ میزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا مثلا بخواد درس بخونه چه اتفاقی میفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابک پاشو انداخت رو پاشو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عجب گیری دادیا؟من دلم نمیخواد زنم درس بخونه.شما برید درس بخونید ببینم کجارو میگیرید...ستاره خودشم به این نتیجه رسیده دیگه بعد ازدواج درس خوندن به دردش نمیخوره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام حق به جانب نگاهی به ستاره و بابک انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معلومه که ما میخونیم..همه جارم فتح میکنیم تا چشاتون دراد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس میکردم ستاره ناراحت شده،هم من هم آرام میدونستیم ستاره چقدر معماری دوست داره ویکی از آرزو هاشه ولی علاقه ی زیادش به بابک باعث شده بود قید خیلی از آرزوهاشو بزنه چون بابک آدم تعصبی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش اشاره کردم که بحث و تموم کنه . از جاش بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو بریم میز و بچینیم،ایشونم که تازه عروسن دست به سیاه وسفید نمیزنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم ستاره با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یکی از مزیت های خوبه ازدواجه حسود خانوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظرف سالادو گذاشتم وسطه میزو به ارام که داشت بشقاب هارو میچید گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه راجع به درس خوندن ستاره حرف نزن میدونم بخاطره خودش میگی اون خودشم ناراحته ولی به قول خودت دیگه کاری نمیشه کرد فقط ستاره بیشتر اذیت میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرین بشقاب و گذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه نمیگم ولی میدونم ستاره یه روزی خیلی پشیمون میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم جوابشو بدم که صدای زنگ بلند شد به سمت آشپزخونه رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درو باز کن من غذارو بیارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اف اف و زدم و در ورودی و باز کردم.آرش در حیاط و بست و به سمتم اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به،ببین کی اینجاست .احوال خانومه کاویان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو که به سمتم دراز شده بود گرفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبم ولی انگار تو خیلی خوب نیستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جلوی در کنار رفتم تا بیاد تو. کفششو تو جا کفشی گذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دارم از خستگی میمیرم.برگشتنی ماشین خراب شد تا الان درگیر بودم بردمش تعمیرگاه صبح باید برم سراغش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم وارد سالن شدیم.آرش مشغول احوال پرسی با بقیه شد.وارد آشپزخونه شدم.آرام با برنج زعفرونی مشغول تزئین بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آرش بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و تکون داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شنیدم صداشو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیس بزرگ برنج و برداشتم و به سمت میز غذا خوری رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله مریم با دیدنم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دستت درد نکنه خاله جون امشب حسابی به زحمت افتادی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیس رو روی میز جا دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کاری نکرم خاله..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام با صحبت و شوخیه عمو علی بابای آرام و آقا محمود شوهر خاله مهناز صرف شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو راه برگشت به خونه بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان از آیینه ی جلو نگاهم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جمشید امروز دوبار زنگ زده.چرا مامانی بهت گفت بهش زنگ نزدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چراغ قرمز ترمز کرد.فاصله ی خونمون با خونه ی آرامینا یه چهار راه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چراغ سبز شد دوباره راه افتاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رسیدیم خونه یه زنگ بزن بهش،فکر میکنه اتفاقی افتاده که نمیخوام بهش بگم.نگرانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانی حرفش و با حرکت سر تایید کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره،از منم پرسید اتفاقی افتاده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاقو بستم.لباسامو عوض کردم.گوشیم و برداشتم پرده ی پنجره سرتاسر و بزرگمو کشیدم کنار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو باز کردم و وارد تراس شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی پشت میز گرد چوبی وسط تراس نشستم.گوشیم و روشن کردم و شمارشو گرفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوق سوم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو نیلگون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده ی چند نفر رو میشنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام،معلومه کجایی؟چند بار تماس گرفتم جواب ندادی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-متوجه نشده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداها دورتر شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیکار میکنی؟کنکور و چیکار کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برام مهم نبود که یک ماه بعد از کنکورم تازه داشت میپرسید چطور بوده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش آروم تر شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه،من باید برم باز تماس میگیرم باهات خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صفحه خاموش گوشی نگاه کردم.فکر میکردم بعد از یکماه دلم برای صداش تنگ شده باشه،اما هیچ حسی نداشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محوطه ی نسبتا خلوت نگاه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا انقدر خلوته؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت در بزرگ ورودی کشیدتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون فقط ورودی های جدیده ندید بدید مثله ما مهر میان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جمعی از دختر و پسری که جلوی تابلوی اعلانات ایستاده بودن نگاه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیدی فقط ما نیستیم که اومدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام نگاهشون کرد و راه افتاد سمت تابلو:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینا هم مثله ما حتما جدیدا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونجوری که به سمت تابلو میرفتیم نگاهشون کردم.به نظرم که جدید نمیومدن! روبه روی تابلو وایستادیم.آرام روی نوشته ها دنباله اطلاعاتی راجع به کلاسای گرافیک بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از دخترها داشت آروم و نا مفهوم صحبت میکرد و بقیه میخندیدن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حواست کجاست؟بیا بریم شماره ی کلاسارو پیدا کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنبال آرام از پله ها بالا رفتم...دانشگاه بزرگی بود.وقتی تو سایت قبولیمون اونم یه جا و تو یه دانشگاه خوب خوندیم هیچکدوم تا چند دقیقه قدرت حرف زدن نداشتیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد یکی از کلاس ها که آرام نشون داد شدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک ده یا دوازده نفر پراکنده نشسته بودن و چندتاشون مشغول حرف زدن بودن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ردیف وسط نشستیم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ده دقیقه گذشته بود که استاد اومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنی حدوده چهل ساله که خودشو ادیبی استاد تصویر سازی معرفی کرد.شروع به خوندن اسم ها کرد.صدای در بلند شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون دختری که پایین دیده بودمش وارد شد و اون چند نفر هم پشت سرش.ادیبی نگاه بهش انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شریفی فکر کنم تو رشته ی جدید هم با هم مشکل پیدا کنیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پشت سری هاش نگاه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چند ماه گذشته ولی شما هنوزم به این قانون عادت نکردید و نمیتونید رعایتش کنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول پسرها عقب گرد کردن و پشت سرشون دوتا دختر بیرون رفتن و درو بستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادیبی دوباره شروع به توضیح دادن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از محوطه دانشگاه خارج شدیم و سوار اتوب*و*س شدیم تا خونه یه ربع راه بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو پیاده رو شروع به راه رفتن کردیم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این یارو ادیبی خیلی گند اخلاقه .دیدی چجوری بیرونشون کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم وتکون دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره.فکر کنم میشناختتشون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خیابون رد شدیم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کنم رشتشون و عوض کردن البته اونجوری که ادیبی میگفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بریم خونه ی ما.ماماینا که دیر برمیگردن منم تنهام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بریم فقط زود،خیلی گشنمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان مزون لباس داره.مزونش معروف و قدیمیه .با یکی از دوستاش شریک بود که بعد از چند سال رفت دبی و خاله مریم با مامان شریک شد.از صبح تو مزونن تا نزدیکیای شب یا شایدم زودتر.گاهی هم مامانی باهاشون میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاسه ی ماست و رو میز گذاشتم و نشستم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فکر میکردم امروز یه روز خاص میشه،ولی زیادی حوصله سربر بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاشقشو از برج و مرغ پر کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره ولی خب امروز روزه اول بود..کسیم نمیشناختیم بیشتر واسه معارفه بود حالا بزار درسا شروع شه به غلط کردن میوفتیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون جای دیروز نشستیم و اون دختر پسرها جلومون نشستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ساعت یک کلاس داشتیم.سرکلاس عمومی حسابی کسل شده بودم و خوابم میومد ولی خودمو با آرام مشغول میکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاس که تموم شد سریع با آرام بلند شدیم. همزمان با رد شدن من یکی از دخترها که حواسشم نبود از نیمکت اومد بیرون و محکم خورد بهم تعادلم بهم خورد و پهلوم خورد به میز بقلی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام کنارم اومد و نگران پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نیل خوبی؟چیزیت شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صاف وایستادم و دستم و به پهلوم گرفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبم یکم پهلوم درد گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون دختر با قیافه ای ناراحت اومد جلو:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعا متاسفم اصلا حواسم نبود،طوریتون شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون یکی دختر هم اومد کنارش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزی نشد خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو دراز کرد سمتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بازم معذرت می‌خوام، من کتایونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو فشردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نیلگون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد با آرام دست داد.دختر کناریشم هم دست داد و خودش رو ساره معرفی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتایون به خودشون اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دوست دارید به جمع ما اضافه شید؟مثل اینکه شما دوتا تنهایید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه سه تا پسر رو من و آرام ثابت موند.منتظر جواب بودن انگار. نگاهی به آرام انداختم وقتی ازش مطمئن شدم دوباره به کتایون نگاه کردم و با لبخند سرم رو به علامت مثبت تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد پسرها برای آشنایی جلو اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک هفته از دوستیمون میگذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتایون دختری با قدی متوسط و لاغره.موهای کوتاهه فندوقی با صورتی استخونی ولب های پهن داره.برعکس فیافش خونگرم و آدم راحتیه.ساره قد بلند تر و هیکل پر تری نسبت به کتایون داره.صورت قشنگ و مهربونی داره که تنها عیبش دماغشه که غوزه کوچیکی داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا پسری با قیافه ی معمولیه اما تیپه متفاوتش باعث خاص بودنشه موهای بوری داره با چشم های روشن بیست ودو سالشه حقوق میخونده به خواسته پدرش که وکیله اما بخاطره علاقش انصراف میده و هنرو انتخاب میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورنا پسری با قد بلنده. منو آرام که قد بلندی نسبت به کتایون و ساره داریم تا سینشیم.هیکلی معمولی داره.برعکس علیرضا موهای مشکی وچشمای قهوه ای خیلی تیره و کشیده ای داره.بیست سالشه و با کتایون خیلی صمیمیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فربد قد و هیکلش مثله سورناست و همسنن.چند ساله که دوستن.فربد پوستی برنزه با موهای پرپشته فر و قهوه ای رنگ داره قیافه ی خیلی بامزه ای داره یکمم تیپش عجیب غریبه خیلی هم خوش اخلاقه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همشون از قبل با هم آشنا بودن یه جورایی بجز علیرضا که مثله ما تازه وارد جمعشون شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام داشت از جمع دوستای جدیدمون برای مامان و مامانی تعریف میکرد.مامان ظرف آلو خشک و گذاشت جلومون:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس بچه های خوبین .از شما دوتا بعیده انقدر زود دوست پیدا کردین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشمی نازک کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-والا اونا مارو پیدا کردن.از بس منو دوسته خوشگلم جذابیم همه میخوان ما باهاشون دوست شیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اعتماد به نفسش خندیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بر منکرش لعنت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلویی گذاشت تو دهنش و ژسته خنده داری گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بلند بشماااار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانی لپش و کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کم زبون بریز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو انداخت دور گردن مامانی و ماچه آبداری از لپاش کرد:.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم قربونت برم من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد شروع کرد به لوس بازی واسه مامانی.لبام و جمع کردم و با انزجام نگاهش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اه نکبته چندش بسه حالمو بهم زدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادای عق زدن دراوردم.مامانی تذکر داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نیل این چه طرز حرف زدنه زشته واسه دختر عزیزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش و بیشتر تو بقله مامانی جا دادو با تاسف سر تکون داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی رفتارت بد شده واقعا.ولش کن مامانی این حسوده منم میخوام رابطمو باهاش قطع کنم روم تاثیر میزاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از کوسن های کاناپه رو سمتش پرت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پررو و ببینا !! پاشو برو خونتون همش اینجایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاشو انداخت بالا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیخوام هنوز شام نخوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانی خندید و مامان بلند شد از جاش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب شد گفتی وگرنه امشب سوخته پلو میل میکردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتی دفتر طرح منو آرام و بست و رو میز گذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-طرحاتون خیلی خوبه من که خیلی خوشم اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساره هم سر تکون داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره کاراتون قویه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و تشکر کردم ارام های بایی از جلدش دراورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بچه ها کجا رفتن ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتایون آبمیوشو رو میز گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سورنا گفت علیرضا کاری واسش پیش اومده رفتن.کلاسه بدی رو نمیان دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سلف بیرون اومدیم و به سمت ساختمون رفتیم . باز با ادیبی کلاس داشتیم اصلا حوصله ی غرغراشو نداشتیم واسه همین قدم هامون و تند تر کردیم تا زودتر از اون به کلاس برسیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر کلاس اصلا هیچی نمیفهمیدم.ساره و آرام به هم پی ام های مسخره میدادن و ریز ریز میخندیدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصلم سر رفته بود.وقتی پسرا بودن کلاس راحت تر میگذشت مخصوصا وجود فربد سرحال با شیطنت هاش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتایون با دقت به حرفای ادیبی گوش میده و گاهی هم تو جزوش چیزی مینویسه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید یادم باشه جزوشو بگیرم ازش خودم که نمینویسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد محوطه شدیم.گوشیه کتی زنگ خورد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیش و از جیبش دراورد و نگاه انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سورناست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ازمون فاصله گرفت.آرام نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز تو بیا خونمون، آرش هم دیر برمیگرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیفمو رو شونم جابه جا کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه ولی شب برگردیم خونه ی ما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتی تلفنش تموم شده بود و جلوی ورودی وایستاده بود..نزدیکش شدیم گوشیشو گذاشت تو جیبش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باید بریم جایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساره با تعجب نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا؟سورن چی میگفت؟چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینک آفتابیشو زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا چیزی نشده.دایی علیرضا کلید و داده بهش الان اونجان..سورن گفت ماهم بریم میگه جاش خیلی با حاله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام قدمی برداشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب پس ما بریم من خیلی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتی پرید وسط حرفش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا برید!بیخود میخوای از زیر کار در بری؟سورن گفت همگی بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کار چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست ساره رو کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیاید بریم میفهمید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

********

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خیابون نگاه کردم.دوطرفش ردیف درختهای قدیمی و بلند بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت پیاده رو رفتیم.ساره و کتی جلوی ما راه میرفتن.چشمم به مغازه هایی بود که از کنارشون رد میشدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مغازه و ساختمون های کوتاهی که ساختشون قدیمی بود با ویترین هایی که دکورهای جدید و مدرن داشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به انتهای خیابون نزدیک میشدیم که وایستادن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیوار کرم رنگی که تا کمرم بود.در کوچیک آهنی سفید رنگ که رنگش رفته بود و قسمت های مختلفش زنگ زده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتی در کوتاه و هل داد و با صدای گوش خراشی باز شد.وارد حیاط شدیم.ساختمانی یک طبقه ی کوچیکه کرم رنگ که بخاطره قدیمی بودنش بعضی جاهاش زرد شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از در ورودی تا ساختمون پنج قدم بیشتر نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمای جلوی ساختمون بیشتر شیشه بود که یه سری جاها شکسته و ترک خورده بود که حصاری فلزی جلوش کشیده شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سمته راست حصار کمی کنار زده شده بود و در چوبی شیشه ای نصفه باز بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساختمون با دو پله ی کوتاه از زمین فاصله گرفته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله بالا رفتیم آرام باهیجان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای چقدر اینجا باحاله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتی سر تکون داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باحال ترم میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در چوبی و که یکی از شیشه های زردش ترک بزرگی خرده بود و تا آخر باز کرد و رفتیم تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فربد از پشت دیواری که ته سالن بزرگ بود بیرون اومد و بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بچه هان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمتمون اومد.بوی نم توی بینیم پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط سالن و گوشه کنارا پر از وسیله بود که روشون با ملافه های سفید رنگ و رو رفته کشیده شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به فربد دست دادیم و بعد از احوال پرسی کوتاه به ته سالن پشت دیوار رفتیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از راه رویی باریک رد شدیم و به در بزرگه بازی رسیدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای حرف زدن علیرضا و سورن میومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشپزخونه ی بزرگ و بهم ریخته ای بود که علیرضا سورن مشغول جابه جایی وسایلش بودن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا با دیدنمون دست از کار کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اومدین!خب دیگه تنبلی و میزارید کنار و دل به کار میدید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن خودشو رو زمین ولو کرد و به کابینت تکیه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من که دیگه نمیتونم مردم از خستگی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتی کیفشو رو میز بزرگ وسط انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بزارید برسیم بعد شروع کنید به غرغر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فربد صندلی در به داغونی کشید بیرون روش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امروز که دیگه نمیشه کار کرد امروز فقط باید فکر کنیم و برنامه ریزی کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهی بهشون انداختم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یکی توضیح بده اینجا اصلا کجاست؟باید چیکار کنیم دقیقا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا کارتونی بسته بندی شده رو روی کابینت گذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجا خیلی ساله پیش رستوران و کافه بوده.صاحبش دایی منه که میخواست بفروشتش ماهم راضیش کردیم به ما اجارش بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الانم دوباره میخوایم راش بندازیم البته قراره که فقط کافه باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حیرت به اطراف نگاه کردم به همه چیز فکر کرده بودم جز کافه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساره دستاشو بهم کوبید و با ذوق گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای من که لحظه شماری میکنم واسه افتتاحش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر روز بعد از دانشگاه یه راست میرفتیم واسه تمیز کاری و درست کردن کافه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام صندلی های قدیمی چوبی رو سفید و مشکی و آبی و فیروزه ای کردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام در حال رنگ زدن میز ها بود منم صندلی ها فربد و علیرضا در حال درست کردن جا برای صندوق بودن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورنا و کتی و ساره هم دیوار هارو بتونه کاری میکردن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام قلموی رنگ رو لبه ی سطل گذاشت و سمت کولش که گوشه ی سالن بود رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپ تاپش و دراورد و روشن کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب یه آهنگ بزارم کپک زدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهنگ رو پلی کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد قلم مو رو برداشت و به حالت میکروفن گرفت جلوی دهنش و شروع کرد به خوندن و ر*ق*صیدن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوهره پولدار نمیییخوام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وزیر دربار نمیخوام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخوام اون دیونه باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل من بی خونه باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واسه اون کلبه ی چوبی مثله یه خونه خرابه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واسه من قصر طلایی یه سراااابه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه سرااااابه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاستگاری واسه چی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله برون واسه کی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یار من عاشقونه رازه دل رو میدونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه گرم چشاش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جونمو میدم براش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی نازم میکنه میدونم عشق همونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها دیگه کارو ول کرده بودن و با خنده نگاهش میکردن. چرخی زد و اومد سمتم و شروع کرد مسخره بازی:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه خاستگار داییم آورده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که دل بابامو برده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدرک و ثروت و خونش مامانو به ر*ق*ص آورده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی دلو بی عشقو تنهااااا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نباشین مردمه دنیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی روزا و شبها خوش باشین و شاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهنگ که تموم شد همه واسش با خنده دست زدن.با دست واسمون ب*و*س فرستاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فربد رو یکی از صندلی های رنگ نشده نشست و با شیطنت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب آرام کی بیایم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام قلم مو رو تو سطل رنگ فرو کرد و با تعجب به فربد نگاه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فربد چشمکی زد و با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاستگاری دیگه!خیالت تخت آسو پاسو بدبخت تر از من دیگه نمیتونی پیدا کنی.پنجاه تک تومنی ته جیبم نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه بلند شروع کردیم به خندیدن علیرضا تخته چوبی برداشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو..پاشو به جای مخ زدن بیا این و تمومش کنیم به فردا نکشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فربد با غرغر بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای بابا عجب بخیلی هستیا...نمیزاری آدم یه دقیقه به فکر آیندش باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام، زیر لب پررویی نثارش کرد و مشغول رنگ زدن شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمیز کردن دستشویی از همه چی زجراور تر بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک هشت سال در اینجا بسته بوده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی از تمیز شدن کامله دستشویی مطمئن شدم از اسپری خوشبو کننده چند پیس زدم تا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی مواد شوینده بره.درو هم باز گذاشتم تا هوا عوض بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد سالن شدم کتی رو به روی سورن وایستاده بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سورنا عزیزه من این دیوار باید سفید باشه تا با ماژیکه مشکی روش بنویسن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورنا سطله رنگ و رو زمین کشید و نزدیک دیوار گذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگر قراره این دیواره آرزوها باشه پس باید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غلطک رنگ و روی دیوار کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آبی باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دیدن رنگی که به دیوار میخورد ذوق زده شده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتی با عصبانیت نگاهش میکرد،سورنا هم خیلی ریلکس به کارش ادامه میداد.غلطک و دوباره توی رنگ زد و به دیوار کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الان هم با ماژیک مشکی میشه کشید هم با سفید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتی اخماشو باز کرد و لبخند زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه اگه تو دوست داری همین خوبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت بچه ها رفتم که کنار در ورودی وایستاده بودن و به حیاط نگاه میکردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا با دیدنم لبخند زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی خسته شدی.گفتم که اونجارو خودمون تمیز میکنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار آرام وایستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خسته نشدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موضوع بحثشون درست کردن حیاط و باغچه و سر در حیاط و استخدام دوست فربد که چندسال کافه داشته و درست کردن منوی جدید و خاص بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام به جایگاه صندوق تکیه زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علیرضا مجوز و کی گرفتید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا پوشه ای رو به فربد داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مجوز و دایی داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساره انگار که چیزی تازه یادش اومده باش با هجان بالا پایین پرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستیی.اسم اینجا رو چی میزارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون اسمی که از اول روش بوده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام با تعجب پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب چی بوده اسمش؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت شیشه های بلند به حیاط و خیابان خیره شدم..علیرضا جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کافه پلاک چهار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه چیز اینجا عجیب به دلم مینشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساره با لحنی که نشون میداد خوشش نیومده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این دیگه چیه!به نظرم یه چیز دیگه بزاریم.یه چیز بهتر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اختیار گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهم کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منظورم اینه که...ام...خب همین خیلی قشنگه یعنی اسمش خوبه عوض نکنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا همون طور که نگاهم میکرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیکنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فربد به سمت سالن راه افتاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بریم کمکه سورن و کتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا بعد ازظهر هر روز تو کافه بودیم تا کارهای دیزاین و زودتر تموم کنیم..از طرفی هم درسای دانشگاه و کارای عملی زیاد شده بود تا آخرای شب هم اونارو انجام میدادیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان و خاله مریم از فعالیت های زیادمون خوشحال بودن و از مشارکت تو کافه راضی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمعه از صبح زود رفتیم کافه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست فربد که قرار بود بیاد اومده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسمش سیاوش، بیست و شیش سالشه پسری ساده و مهربون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونجوری که فربد میگه زیادی تو کارش موفقه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پسرها به آشپزخونه رفتن تا چیزایی که لازمه رو سیاوش لیست کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساره امروز نیومده .با آرام و کتی مشغوله چیدن میز و صندلی ها شدیم.بالای صد بار جاهاشون رو عوض کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعداد میز ها زیاد بود و سالن بزرگ.هر کدوم یه نظری داشتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیوار آرزوها از دیوارای دیگه بزرگ تره میزهارو با فاصله تر از هم چیدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیوار کوتاهی که آشپزخونه رو از سالن جدا میکرد و مشکی کرده بودیم .باقی دیوارها سفید بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام به دیوار مشکی اشاره کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم نیل رو این دیوار یه چیزی بکشیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دیوار نگاهی انداختم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی مثلا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی فکر کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مثلا یه شهر شلوغ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتی موافقت کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره فکر خیلی خوبیه به نظره منم جالب میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به میزو صندلی ها اشاره کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی اول باید اینارو بچینیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتی سمت میز و صندلی ها رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگران اینا نباش عزیزم من اینارو درست میکنم شماها کاره دیوار و انجام بدید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خودش مشغوله چیدن و جابه جایی شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام فربد و صدا زد و جریان و بهش گفت.فربد هم حسابی استقبال کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرح شهر شلوغی رو روی دیوار زدیم با رنگ سفید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسابی مشغول بودیم..هرچی کامل تر میشد دیوار بیشتر خودشو نشون میداد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساختمون های انتزاعی بامزه با آسمون ابری و گرفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم زیاده غمگین بود ولی خیلی خوب شده بود و تو چشم بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی سورنا از خرید با پاکت های غذا برگشت نگاهی به ساعت انداختم که سه و نیم بود.شیش ساعت تمام مشغول کشیدن بودیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه با دیدن دیوار کلی ذوق و تعریف کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا بیشتر از همه خوشش اومده بود و همش راجع بهش صحبت میکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو سالن پشت میزها نشستیم و مشغول خوردن پیتزا ها شدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دیوار آبی رنگ خیره شده بودم و به این فکر میکردم اولین نفر کی ارزوی خودش و مینویسه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست داشتم اولین نفر خودم باشم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیواره جالبی میشد.خوب بود که آدم ها آرزوهاشون و جایی ثبت کنن و روزی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.