رمان روزان دیروزم به قلم Sun Daughter
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
سامه دختریه که سر سفره ی عقده و داماد نمیاد … حالا به گذشته ی پر فراز ونشیبش قدم میذاره تا بفهمه چه اشتباهاتی و مرتکب شده که…
مقدمه:
به یاد روزان دیروزم...
مینویسم از بی کسی
بی پناهی
پریشانی
باز مینویسم از غرق در دیروزهایم...
...!
در سوگ سوژه های سوخته
اندوهگین
به رجعت یک کور سوی نور امیدوار
در پناه به قصری از ستون های آه...
میگریزم از دیروزم...
خاطراتم...
خاطی هایم...
و تنهایی...
و کاش میشد رها کنم ... یادواره ی تلخ دیروزهایم را ...
تا گشایند بر من در های روزی...
تا روزی نباشد این سرشت بی سرنوشت...
پر از خمودگی... یأس.... ناامیدی...
تا باز ننویسم از بی کسی
و پر شوم از عشق
و بگویم: پرستویی گذشت از این پنجره ای باز...
تا بگویم خواهم نوشت به یاد فرداها...!
***
فصل اول:
صدای ریز کل کشیدن مادر را که شنیدم... لبخندی زدم ... نفس عمیقی کشیدم...
در اینه ای که روبه رویم قرار داشت و نوید درخشندگی را میداد به خودم و چهره ی اراسته ام لبخند زدم...
با ه*و*سی بچگانه تورم را بالا دادم... هرچند میدانستم رسم است که او تورم را بالا دهد ...
چشمهای قهوه ای تیره ام زیر سایه ی دودی و نقره ای کشیده به نظر می رسید... تاجم تورم را پشتیبانی میکرد... موهای خرمایی رنگم حلقه حلقه صورت گردم را قاب گرفته بود...
پیشانی صافم زیر پنک کیک و کرم پودر فرو رفته بود اما کماکان دایره ی کوچکی که نشان از بی عقلی کندن جوش ابله مرغان بود در صورتم فریاد میزد خیلی بی عقلی!
می دانستم...
ابروهایم هشتی بودند... با زبان خال کوچک بالای لب های به نسبت برجسته و کوچکم را تر کردم... صدای خواهرم سحر بلند شد: رژت پاک شد ...!
نیش خندی زدم و تورم را پایین کشیدم... یقه ی باز لباسم زیر کت جنس ساتن سفیدم خیس عرق شده بود... به نورپردازی های دو فیلم بردار نگاه کردم و ارزو کردم تا شاید کسی دلش به رحم بیاید و پنکه ای را روشن کند... نفس عمیقی کشیدم... این وقت سال وقت کولر وپنکه است؟
لبخند کجی زدم... به نان سنگکی که اذین سفره ی عقدم بود و برکت اینده ی زندگی ام بود خیره شدم... به عسلی که میخواستیم کاممان را شیرین کنیم... به ناخن های بلندم که زیر لاک صدفی با طرح های نقره ای مدفون بودند خیره شدم... عسل زیر ناخنم برود چه کنم؟!
به جای خالی او خیره شدم...
دستی روی شانه ام قرار گرفت و رها بود... دوست و یار غارم... لبخند زیبایی زد و گفت:عاقد اومد...
دنیا مقابلم نشست وبا موبایلش عکسی از من گرفت وگفت: ماه شدی...
کیمیا ظرف شیرینی را در سفره ی پر وسیله ی عقدم گذاشت وگفت: خوبه خوبه ... خیلی هم ایکبیری شده ...
هرسه خندیدند و من به قامت پدرم که درچهارچوب در زیر زیرکی نگاهم میکرد خیره شدم...!
لبخندی زدم... حس کردم چشمهایش تر است...
مادرم در ان لباس شب سیاه زیبا شده بود... ساره سفره ی ترمه ای را که قرار بود بالای سر من و او قند بسابد مدام در دستش جا به جا میکرد...
کله قند هایی که مشابه عروس و داماد بودند درون سینی ای قرار داشت ...
نفس عمیقی کشیدم... دراینه بخودم خیره شدم... سحر برای اراستگی صورتم سنگ تمام گذاشته بود...! خواهری که ارایشگر باشد اینجور وقت ها زیادی به کار ادم می اید...
با همهمه ای سیل کوچکی از جمعیت وارد اتاق شدند... صدای مادر امد که زیر گوشم گفت: بالاخره عروسی تو دیدم...
با شرم سرم را پایین انداختم... صدای جمعیت باعث شد بغض مادر در ان گم شود.
نفس عمیقی کشیدم...
عاقد بلند گفت:صیغه رو بخونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای کسی امد که گفت: داماد هنوز نیامده است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اینه خیره شدم... پارچه ی ترمه دست سحر بود ... پشت سرم ایستاده بود انگار نگران منتظر بود ... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربان قلبم تند میزد... خودش را به در و دیوار سینه ام می کوبید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی پرسید:ساعت چند است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای دیگری امد:ساعت سه و سی دقیقه است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو صدای عاقد امد: من باید زود برم ساعت 5 شهرستان ... مجلس دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای کسی امد که گفت:خوب به داماد زنگ بزنید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجانم می لرزید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مادرم امد که اهسته گفت: تلفنش خاموش است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو که عادت نداشت تلفنش را خاموش کند؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرق سردی روی تنم نشست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانستم چه شد... ولی دلم ... گواهی بد میداد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای برادرش گفت: لابد تو ترافیکه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوصدای کسی که جانم را اتش زد گفت: ظهر جمعه ای چه ترافیکی!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوباز کسی پتک زد و انگار بر سرم فریاد کشید: پس داماد کجاست؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایم را بستم و سعی کردم به خود مسلط باشم... به سختی اب دهانم را فرو دادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذهنم پرتکاپو و پر تلاش سعی میکرد تا من را به یاد خود بیاورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یاد روزان دیروزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر نیاید؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایم را محکم فشار دادم... مهم نبود مژه های مصنوعی زیبایم خراب میشود... چرا نیاید؟؟؟ مگر چه کرده بودم که نخواهد ... یا نیاید ... یا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین جواب بود اما نه در حال قرار داشت نه در .....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپر کشیدم به لحظاتی که ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم که بهش افتاد طبق عادت مسخره ای که خودم هم به قطع به مسخره بودنش اطمینان داشتم انگشت اشارمو توی دهنم کردم ومشغول جویدن گوشه ی ناخنم شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی مردد بودم... ولی نمیتونستم از وسوسه ام دست بکشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهامو توی مقنعه ام فرستادم و از توی کیف ورنی سیاهم کیف پول قرمز ساده امو دراوردم... زیپ طلاییشو باز کردم... یه اسکناس بیرون کشیدم... دوباره بهش نگاه کردم و وارد مغازه شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر فروشنده مشغول صحبت با یک مشتری بود... با دیدن من سری به علامت سلام تکون داد... دستمو روی پیشخون گذاشتم وبه انواع و اقسام خودکارها و مداد ها و مداد نوکی ها و روان نویس ها خیره شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکار مشتری قبلی تموم شد رو به من گفت: بفرمایید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق یه عادت مسخره ی دیگم که خودم هم به قطع باز به مسخره بودنش اطمینان داشتم بهش نگاه کردم تا ببینم اون به من نگاه میکنه یا نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که با یه نگاه عادی و راحت تو چشمام خیره بود و منتظر بود تا خواسته امو بیان کنم نفس عمیقی کشیدم وگفتم: یه دفتر خاطره نویسی... با جلد طرح ... چو ... نذاشت حرفم تموم بشه... اهانی گفت و من حرف اخر کلمه ام رو اروم زیر لب زمزمه کردم... "ب..." واژه ها شاید مثل من از نصفه خطاب شدن ناراحت بشن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه زیادی برای نصفه ادا کردن کلمات دل بسوزونم... اون دفتر جلوی روم قرار داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به فروشنده نگاه کردم... این بار نگاهم نمیکرد... فقط زیر لب قیمت و گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرداخت کردم و تشکری کردم وبدون اینکه چیزی بشنوم از مغازه بیرون اومدم... دفتر و به سینه ام چسبوندم... بالاخره مال خودم شدی...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صفحات کاه گلیش که انگار بوی چوب میداد خیره شدم... نفس عمیقی کشیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامممم.... بوی جنگل میداد.... بوی دریا نمیداد... اما من صدای دریا رو که پشت جنگل ها بود میشنیدم... حتی میتونستم شن هایی که لابه لای انگشتهای پام هم فرو میرن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بــــــــــــــــوق... خانم جلوتو نگاه کن!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو بلند کردم... وای وسط خیابون ایستاده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد فرمون هیدرولیک پرایدشو با سرعت چرخوند و بلند گفت:فقط هیکل گنده کردی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با سرعت از جلوی چشمم رد شد... به ارومی از روی خطو ط عابر رد شدم... دفتر چوبی عزیزمو به سینه ام چسبونده بودم... با صدای مردی که کامیونی وهدایت میکرد و گفت:بیا... بیا... عقب.... جا داری... بیا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر موندم تا هدایت کامیون به داخل کوچه تموم بشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی دوست داشتم بوی دود اگزوز کامیون و عمیق تو ریه هام بفرستم... ولی یه جورایی از اون بوهای مصنوعی بود... بخاطر همین از اسیب رسوندن به ریه هام منصرف شدم... و از جلوی کامیون که جلوش نوشته شده بود: روز غمم نبودی... رد شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و کلیدمو از توی کیفم بیرون اوردم... در ورودی وباز کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه باغچه ی کوچیک جلوی مجتمع سلام کردم.... گل رز محبوب صورتیم دو تا غنچه ی تازه داشت... خم شدم و اونا رو بوییدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه ی کوچولویی انگار منتظر بود من برم تا خودش... دلی از عزا دربیاره... صاف ایستادم وگفتم: بفرمایید... برای شما ... اگه گذاشتین دوزار کاسب شیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پشت سرم نگاه کردم وچشمام و گرد کردم وگفتم:سلام خانم کریمی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم کریمی چشمهاشو باریک کرد و گفت: خوبی سامه جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون ... شما خوبین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم کریمی کمی دیگه با دقت نگاهم کرد وگفت:خدا رو شکر... فعلا دخترم... و درحالی که داشت هنوز با خیرگی نگاهم میکرد ... پشتمو بهش کردم و پله ها رو بالا رفتم... وارد مجتمع شدم... در اسانسور باز بود... هرچند دوست داشتم سوار اسانسور بشم... اما طبقه ی سوم و 58 تا پله و ... غرغرهای مامان مبنی بر سوار نشدن اسانسور...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخاطر همین به سمت پله ها رامو کج کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخاطر همین به سمت پله ها رامو کج کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبقه ی دوم جلوی پاگرد خانم کریمی به نفس نفس افتاده بودم... کیفمو رو شونه جا به جا کردم و چشمامو بستم و به سختی پله های باقی مونده رو بالا رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی پاگرد خونمون دیگه کم اوردم...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی با دیدن در چوبی قهوه ای رنگ خونمون انگار جون تازه گرفتم و باقی پله ها رو بالا اومدم... کلید و توی در انداختم و در و باز کردم... و بعد خم شدم تا بند کتونی هامو باز کنم... صدای سحر و مامان و کاملا اتفاقی شنیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی میدونستم که مامان دقیقا جلوی گاز ایستاده وباز توی اون تابه ی روحی مشغول سرخ کردن پیازه ... و با کوبیدن قاشق بزرگی که لبه ی تابه سعی داره پیازه های چسبیده شده به قاشق و توی روغن بندازه تا سرخ بشن...! هیچ وقت به این فکر نمیکرد شاید اون پیازها نخوان که توی اون روغن داغ سرخ بشن و طلایی... این بی رحمانه ترین کاری بود که میشد در حق پیاز کرد... اول پوستشو کند... بعد خردش کرد... بعد سرخش کرد... بعد لهش کرد ... بعد تازه کلی غر بزنیم چرا چشمو میسوزونه! شامپو گلرنگ که نیست... پیازه پیاز!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبند کفشم گره کور شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر بلند گفت: مادر من وقتی میره کلاس شیرینی پزی... گل چینی... سیاه قلم... کلاس زبان .... خیاطی ... اشپزی... یعنی شوهر میخواد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با عصبانیت گفت:برم از تو جیبم براش شوهر پیدا کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا مداخله کرد وگفت: دختری که دیپلمه بشینه تو خونه عاقبت بهتری پیدا نمیکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر کلافه بود انگار.... با صدای خسته ای گفت: مامان این همه تو فامیل پسر داریم... تو در و همسایه... نمیشه تا اخر عمرش بشینه جلو اینه با خودش و وسایلاش حرف بزنه که!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان باز قاشق و چند بار وچند بار به لبه ی تابه کوبید و گفت: برم یقه ی کیو بگیرم ... برم به ملت بگم بیاین دختر من و...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر با حرص گفت:داره خل میشه... یه نگاه بهش بندازین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با مسخره گفت:شده عین گاو... که چی؟؟؟ و انگار به مامان گفت:تو فرستادیش کلاس شیرینی پزی و اشپزی که هیکل گنده کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر : اگر یه دکتر تغذیه ی خوب براش پیدا کنیم تو سه ماه بیست کیلو کم میکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا دوباره مداخله کرد وگفت:اون هیکل سی کیلو هم ازش کم بشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهسته وارد خونه شدم وگفتم:سلام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه تایی خیره نگام کردن ومامان گفت:سلام ... چرا اینقدر دیر اومدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا سرشو پایین انداخت وگفت:فرشته من رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بابا نگاه کردم وگفتم:به سلامت بابا ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا به من خیره شد ... حس کردم شرمنده سرشو پایین انداخت و اهسته گفت:خداحافظ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاقم شدم... در و بستم... مانتومو دراوردم... شلوارمو با یه دامن ریون مشکی عوض کردم... تی شرت میکی موسی پوشیدم و به ترازوی گوشه ی اتاقم که وسط میز اینه و میز تحریرم قرار داشت نگاه کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت اشارمو توی دهنم کردم و ناخنمو جویدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدم های نامطمئنی به سمتش رفتم... روش ایستادم... هشتاد و سه ... هیچ وقت کمتراز دفعه ی پیش نمیشد! با قد صد وپنجاه و نه سانتیم عدد هشتاد وسه... نمیدونم چرا زندگی من اینقدر رو عدد ورقم میچرخید... توسن 22 سالگی... !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقه ای به در خورد و از روی وزنه پایین اومدم وگفتم:بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر وارد اتاق شد وگفت: باز خودتو وزن کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتمو خواستم تو دهنم کنم که با حرص گفت: اه جلو من ناخن نخور...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تختم نشست وگفت: با هر روز هر روز خودتو وزن کردن وزنت کم نمیشه... باید اراده کنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفی نزدم... هیکل ترکه ای و باریک قشنگی داشت با اون تاپ نارنجی و شلوار لی کمرنگ که تا زانوهاش اون ها رو تا کرده بود ... حتما بهزاد زیادی عاشق این هیکل تک و باریک خانمشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به فکرم زدم وسحر گفت: دوره ی گل چینیت کی تموم میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه میزم تکیه دادم که باعث شد میز تحریرم محکم به دیوار پشت سرش بخوره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر از جا بلند شد وگفت: وای... باز گچ دیوار کنده شد... خوب مجبوری بهش تکیه بدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای مامان که گفت:سامه... نهارت اماده است ... بی توجه به حضور سحر توی اتاقم که داشت تابلوهای سیاه قلم و گل چینی مو نگاه میکرد به دستشویی رفتم تا صورتمو بشورم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه کاکتوسی که جلوی اینه درقسمت روشویی قرار داشت بهم سلام کردن... با خوشرویی جواب سلامشونو دادم... و با قطرات ابی که از انگشت هام میچکید کمی نوازششون کردم... اونها به دست من اسیب نمی رسوندن... اما سحر همیشه با حضور اونها جلوی اینه مشکل داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوگیر توت فرنگی دستشویی تموم شده بود... از بسته بندی قرمزش خداحافظی کردم وتوی سطل اشغال انداختمش... از توی قفسه یه بوگیر جدید موزی دراوردم... بهش سلام کردم وازش خواهش کردم تا بوی دستشویی و خوب و مطبوع نگه داره...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دستشویی خارج شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان درحالی که با اخم و تخم جلوم ایستاده بود گفت: یک ساعته داری اون تو چی کار میکنی؟یوب*و*ست گرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر از اتاقم داد زد: احوال کاکتوس هاشو می پرسید... !!! خواهر زن یکی از کاکتوساش بچه اش انگاری سرما خورده!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف بلند زدم زیر خنده و مامان درحالی که پوفی میکشید گفت: کی میخوای دست از این خل بازی هات برداری؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم.... بوی قرمه سبزی تو بصل النخاعم پیچید... درحالی که دماغمو میخاروندم گفتم: حالا بعدا ... وای قرمه سبزی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به سمت اشپزخونه حرکت کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان داشت به اتاق خوابش میرفت بلند گفت:سامه کم بخور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه ی همیشگی ای گفتم و پشت میز نشستم... یه کوه برنج ریختم... کوه سفیدم با برفی از قرمه سبزی ... و صخره های تپلی از گوشت های قرمز... گلهایی از لوبیا ... که در دامنه ی تپه ی خوشمزه ام روی هم می لغزیدند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای پچ پچ سحر فهمیدم بهزاد بهش زنگ زده ... ساعت پنج باید به کلاس سیاه قلمم می رفتم... غذامو با سرخوشی خوردم... گرمای کتری ویه چای داغو حس میکردم... به شوق نوشیدن چایی خوشرنگ قرمه سبزیمو تند تند خوردم... ظرفها رو با اسکاچ و مایع ظرفشویی صورتی گلی درحالی که زیر لب زمزمه میکردم: گلی خوشگلی... گلی دلبری... گلی از همه زیباتری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیکل بدنه ی مایع ظرفشویی رو هم دوست داشتم... کمرباریک بود! بااون لباس همیشه صورتی و کله ی کوچیکی که کلاهشو از سرش برداشته بود تا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای سحر و از پشت سرم شنیدم که گفت: اینقدر اب و حروم نکن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شیر عذرخواهی کردم و اب وبستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر درحالی که ناخن های بلندشو سوهان میکشید گفت: فردا دوره ی گل چینیت تموم میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره ..... چطور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر نگاهم کرد وگفت:هیچی... فقط فردا چهار خونه باش... باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه هام بالا رفتن و گفتم: باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزود کار ابکشی ظرفها رو تموم کردم... ازشون بخاطر اینکه اجازه دادن تو دلشون غذا بخورم تشکر کردم... بعد به سمت کتری چرخیدم... لیوان محبوب تام و جریمو برداشتم... یه چایی تپل ریختم... داخل یخچال فرو رفتم... ظرف شیرینی بادومی هامو برداشتم... از دیروز که درستشون کرده بودم نصف شده بودن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر دستمو گرفت وگفت: وای سامه ... همین الان نهار خوردی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم تیزی کردم وگفتم: خوب چه اشکال داره... شیرینی هام ناراحت میشن اگرمن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر با جیغ بلندی گفت: خفه شو سامه ... هرکاری میکنی بکن فقط از این مزخرفات تحویل من نده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبساط همیشه بود... با لیوان چایم و ظرف شیرینی هام به اتاقم رفتم... در وبستم... به ساعت کلبه ایم نگاه کردم... بعد نگاهم به کامپیوتر و میز اینه ام سر خورد... همه جا پر بود از گل چینی هام... یا تابلوهای سیاه قلمم... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از صرف عصرونه ام... باز به دستشویی رفتم... دور بدنه ی کاکتوس هامو تمیز کردم و وضو گرفتم... در دستشویی و باز کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای کاکتوس هام که ازم التماس دعا داشتن لبخندی بهشون زدم و حتمنی گفتم و محتاجیم به دعا هم تو دلم زمزمه کردم... چون مامان جلوی در دستشویی ایستاده بود! فرصت گفتگو رو ازم گرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفوری از جلوی چشمش به اتاقم رفتم... و درو بستم... سجاده ی ترمه امو باز کردم... تسبیح سفیدم با دعاهایی که از بچه های سرچهارراهی میخریدم و مهر گردم درست شبیه یه تصویر خندان بهم نگاه میکردن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلامی به اونها کردم... و چادرمو که بوی عطر مشهد میداد رو سرم انداختم... قامت گرفتم و نمازمو شروع کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irده دقیقه عبادتمو مثل هر روز انجام دادم... صدای مادر وسحر و میشنیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان مثل هرروز بساط اه وناله اش وپهن کرده بود و سحر دولا پهنا باهاش حساب میکرد وخوب ازش جنس وغرغر میخرید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکار هر روزشون بود... خیلی وقت بود که عادت کرده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز چادر وجانمازم تشکر کردم... از خدا هم تشکر کردم که به حرفهام گوش داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی اینه ایستادم... موهای خرماییمو بالای سرم جمع کردم... کمی ضد افتاب به روی کک های ریز و کوچولو و مورچه ای که زیر چشمهام قرار داشتند زدم... دوست نداشتم اون هارو بپوشونم... حس میکردم بخاطر حضورشون باید ازشون تشکرکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای سحر که گفت:اینقدر از عالم وادم تشکر کردی خسته نشدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای باز من بلند فکر کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوم نیمه کارمو برداشتم ... مانتومو تنم کردم... شالمو روی سرم انداختم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر روی تختم ولو شد... داشت با گوشیش ور میرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم نگاه کرد وگفت:داری میری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره... کاری نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر:یک میلیون بابا پول گوشی بهت داد که چی بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من لازم ندارم... مگه چقدر راهه؟ همین سر خیابون میرم و میام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر چینی به بینیش انداخت وگفت:پس میای گوشیهامونو عوض کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره... مال تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر لبخند کجی بهم زد و من تو دلم ازگوشیم خواستم تا برای سحر گوشی خوبی باشه...!!! اگر بلند میگفتم کارم ساخته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خیابون رد شدم... وارد اموزشگاه شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن خانم جعفری لبخندی زدم و خانم جعفری درحالی که از بالای عینکش به من نگاه میکرد با محبت جواب سلاممو داد و گفت: خوبی سامه جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم... شما خوبین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم جعفری تشکری کرد وهمون دم تلفن زنگ زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و به کلاس رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبومم رو روی پایه ی مخصوص گذاشتم... صندلیمو جلو کشیدم... به ارومی روش نشستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگهای اب رنگم و اماده کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای سلامش... سر بلند کردم... به موهای فر فری جوگندمیش که فرق از وسط دو طرف صورتشو گرفته بود و بلندیش تا پایین تر از گردنش میرسید با اون عینک شیشه گرد... چونه ی تیز... ته ریش مشکی... و ابروهای پیوسته درکل ظاهرش بد نبود... حداقل از نظر من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس پوشیدنشو دوست داشتم... تی شرت طوسی و پیراهن قرمزی که روش پوشیده بود.... جین سورمه ای... و دستمال گردن ابی کمرنگ... بوی عطرش تو سرم پیچید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن من لبخندی زد وگفت: سلام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام کردم و اون درحالی که چشمهاشو به حالت تیک واری دو بار محکم رو هم فشار داد وگفت: خوبین خانم سراج؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو پایین انداختم وگفتم: ممنون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای دختری از عقب اومد وگفت:استاد سلام... روزتون بخیر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد:سلام اناهیتا... چه عجب زودتر از من اومدی.... و به پسرها هم سلام کرد... پشت سه پایه اش نشست و گفت: خوب امروز قراره از ته کلاس یه خرده بزنم ونباشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای سهراب پسری که در امتداد اناهیتا مینشست اومد وگفت:کجا استاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد لبخندی زد وگفت : هیچی مادرم از شهرستان برمیگرده... خانم سراج لطفا امروز غلط گیری های بچه ها با شما باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس میکردم ضربان قلبم توی دهنم میزنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد کنارم ایستا دو گفت: کارت خوبه خانم سراج... فقط فکر نمیکنی این سبز زیاد به این ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفش پریدم وگفتم: اوایل فروردین هنوز همه ی برگها سبز نشدن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد اخم کرد... بیشتر برای دقت کردن... لبخند کجی زد وگفت: ولی اونطوری هم بخوای حساب کنی باز هم زم*س*تون درختها ل*خ*تن... از سبز تیره تر استفاده کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز توجیه کردم: اخه سبز اوایل فروردین روشنه...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کجی زد وگفت: هرچی بگم یه چی میگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبمو گزیدم و استاد گفت: بلند شو کار بقیه رو رسیدگی کن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خودش پشت بوم و سه پایه ی من نشست... به سمت اناهیتا رفتم... سر و کله زدن با اون سخت بود... اون تنها کسی بود که دوست نداشتم ازش تشکر کنم.... اون بد اخم بود... اونقدر اخم میکرد که همیشه وسط پیشونیش دو تاخط عمودی حضورد اشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفر بعدی سهراب بود ... از اون پسرهای غد و خیلی بی ادب بود... نفر بعدی سپهر و لیلا و لادن بودند... سپهر از من کوچیکتر بود ... لادن و دوست داشتم... لیلا هم خواهرش بود ... شاید اگر لادن رو دوست نداشتم لیلا رو هم دوست نداشتم...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاس مربعی کوچیکمون با شش هفت تا چهارپایه و بوم و چند ادمی که زیادی فکر میکردند هنرمندند تشکیل میشد ... جز استاد هیچ کس وهنر مند نمیدونستم....!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد مشغول غلط گیری کارم بود... پشت سهراب ایستادم... غروبش به سیاهی میزد... غروب نارنجی متمایل به زرد بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلم مو رو برداشتم وگفتم: با اجازه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسهراب پوفی کشید وگفت:خانم سراج...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحلش نذاشتم وبا ترکیب رنگ نارنجی وزرد و کمی قرمز مشغول شدم... شاید عین بافت یه فرش ابریشم... فقط چند رج به رنگ هاش اضافه کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی حالا حس غروب وبهتر میفهمیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش هم ساکت شد... پنج دقیقه هم نشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش لبخندی زدم وگفتم: ترکیب رنگهای ضد و امتحان کنید... بهتر جواب میده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش هم ساکت شد... پنج دقیقه هم نشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش لبخندی زدم وگفتم: ترکیب رنگهای ضد و امتحان کنید... بهتر جواب میده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی بهم نداد ولی وقتی قلمشو دوباره روی بومش گذاشت و با همون ترکیب رنگ ادامه داد لبخند پیروزمندانه ای تو دلم زدم ... غروب که سیاه نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرجام برگشتم... استاد کمی به تصویرم دست برده بود... هرچند ترکیب رنگها ی جنگل سرسبزم خیلی فرقی نکرده بود و کمی ابی اسمونم و تیره تر کرده بود ... نفس عمیقی کشیدم... با کمی نگرانی روی چهارپایه ی چوبیم نشستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدفعه ی پیش تحمل وزن یه هنر جورو نداشت وشکست...! اناهیتا و سهراب به اون هنرجوخندیدند ولادن اولین کسی بود که جلو اومد تا حال اون هنر جورو بپرسه... !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسخره بود ... ولی خوب... اون هنرجو نمیتونه از کوه پلوی قرمه سبزیش بگذره!!! اگر میتونست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم... عین اه شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد کنارم اومد و گفت:سامه حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چهره اش نگاه کردم... مهربون بود... حداقل وقتی با تابلوهام حرف میزدم به من نمیخندید ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز توجهی که گهگاه به من میکرد حس خوبی بهم دست میداد ... کم پیش میومد این دوران... این روزها کسی به من توجه کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید سرگرم کننده ترین لحظات زندگیم کنار استاد نقاشیم میگذشت... نفس عمیقی کشیدم و به چهره اش دوباره خیره شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که دست تو کیفم میکردم گفتم: امروز از لوازم تحریری نزدیک خونمون یه دفتر خریدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوهومی گفت و من دفتری که اندازه ی دو کف دستم بود و بهش نشون داد م... لبخند زیبایی زد وگفت:قشنگه... و چشمهاشو دوبار پیاپی محکم رو هم فشار داد... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتمو توی دهنم کردم وگفتم:اگه ازش خوشتون اومده میتونید برش دارید ... مال شما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که دفتر و باز میکرد خندید وگفت:هنوز توش چیزی ننوشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد عینکشو روی بینیش به عقب هول داد وگفت:همسرم عاشق خاطره نویسیه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کجی زدم وگفتم:پس ببرید برای همسرتون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد:نه... دفتر و به ستم گرفت وگفت: بهتره خودت توش بنویسی... گاهی سبک میکنه ... امتحان کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و جنگل دوکف دستیمو به سینه ام چسبوندم...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخش اول دفتر: دو کف دست جنگل!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نام او که به قلم سوگند خورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی میکنم با خطی خوانا وزیبا بنویسم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر میان صفحاتی که روزی به من نفس هدیه میکردند... نفس عمیقی میکشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایم به ثانیه شمار ساعت خشک میشود... دستم کم وبیش می لرزد... از ترس خراب کردن صفحه ی زیبای دو کف دست جنگلم می ترسم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانم از چه و از کجابگویم... اما دل پری دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای سحر سرمو از روی دفتر بلند کردم... دفتر وبستم از جا بلند شدم... دفتر و روی میز سر دادم و خودم جلویش سنگر گرفتم تا از دید سحر پنهون باشه! سحر با کلافگی درحالی که داشت گوشه ی ناخنش رو سوهان میکشید گفت: پاشو بیا موهاتو رنگ کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهن باز به چشمهای به نسبت مصرش خیره شدم و سحر گفت:امروز تو کلاس ارایشگری یه مدل رنگ جدید یاد گرفتم... میخوام بذارم رو سرت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز شده بودم موش ازمایشگاهی؟؟؟ قبلا اپلاسیون و غیره رو اعمال میکرد حالا هم رنگ مو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدفاعی عاقلانه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کجی زدم وگفتم: خوب مامان اینا که نمیذارن من موهامو رنگ کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر از جلوی چهارچوب اتاقم داد زد:ماماااااان... سامه قبول نمیکنه. . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با سرعت جت خودشو جلوی در رسوند وگفت: دخترم حیا داره... عب نداره مادر...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دو ماه پیش به جون ابروهام افتاد و صورتم... پس باید زودتر فکرشو میکردم که یه روزی هم به این قسمت میرسه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصولا نه در دهنم نمی چرخید وگرنه مخالفت میکردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمام درد و بوی رنگ و چیزهایی که سردرنمیاوردم ... وقتی خودمو تو اینه دیدم... حس کردم یه مدلی شدم... از اون مدل های مصنوعی که اصلا با من جوردرنمیومد... طبیعی نبود... اون همه رنگ روشن و تیره کنارهم ... خدا منو اینطوری خلق نکرده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر انتظار تعریف داشت ... ولی نمیشد ... زبونم به دروغ و فامیل مصلحتیش نمیچرخید.... حتی به اقوام دورش که میگفت نباید تو ذوق بزنم! مهم این بود که من ته دلم ... با حرف زبونم باید یکی می بود و ...!!! همیشه بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون حرف به اتاقم رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با کلافگی گفت: عوض تشکرازخواهرته؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی ندادم... مامان دوباره گفت: سامه فردا مهمون داریم... ظهر جایی نری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخمیرگل چینی رو توی دستم ورز میدادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدفترم به من چشمک میزد تا دوباره براش درد ودل کنم.... ولی شاید بعدا ...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صورت ترکه ای و استخونیش نگاه میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا حواسش به من نیست... بیشتر به پشت سرم نگاه میکنه ... گاهی ارزو میکنم کاش دو تا چشم پشت سرم داشتم تا بدونم اون عقب که حاضر نیستم خودمو بخاطر دیدنش ضایع کنم چه خبره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی میکشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیفهمم چرا موهامو رنگ کردم... بشم دلقک خیمه ی شب بازی... اون وقت این ادمی که روبه روم نشسته حتی زحمت تراشیدن ته ریشش هم نده؟ بدون کت و شلوار؟؟؟ بدون امدن خانواده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا باید روبه روش بشینم وبه کافه گلاسه ام فکر کنم ... و اون با بخار کاپوچینوش بازی کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره دست از نگاه کردن کشید و گفت: راستش نمیدونم چطور شروع کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خش داری داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید باید عادت میکردم... ولی در کل قامت و بلندی اندامش خوب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهام کمی رو صورتم ریخته بود ... گذاشتم بیرون باشن... نمیدونم با چه فکری... ولی گذاشتم تا اونها بیرون باشن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره با صدای خش دارش گفت: راستش بهزاد از شما خیلی تعریف کرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهزاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهزاد خان لطف دارن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو کمی جلو اورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای سحر وقتی که میخواست منو اماده کنه تو گوشم پیچید:سعی کن پسره رو بگیری تو مشتت... با لبخند ... عشوه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلد نبودم... ولی ناشیانه سرمو جلو بردم ولبخند زدم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرکتم وحشتناک تعجب کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی کاری بود که شده بود....عقب رفت وگفت: مطمئنم برای شما انتخاب های بهتری هم هست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره گفت:راستش من فقط بخاطر اینکه روی بهزاد وزمین نندازم پا پیش گذاشتم ... اما درواقعیت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اراده دستم به سمت موهام رفت و اونها رو بی هیچ حس خاصی به داخل فرستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی طبیعی زدم وگفتم: درک میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا هم درک میکردم... اولین بار نبود که چنین اتفاقی می افتاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماه پیش هم همین برنامه رو داشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند دوباره ای زدم و اون گفت: شما از هرلحاظ ایده ال هستید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفش پریدم وگفتم: نه از هر لحاظ... ولی از تعریفتون ممنونم.خوب بااجازتون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفم اومد وگفت:سامه خانم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازجابلند شدم وگفت: من به همه میگم شما منو رد کردید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کجی زدم و فکر کردم اون دو نفر قبلی هم همین رو گفتند.... شاید از دلسوزی زیاد شاید از مردونگی زیاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لطف شما رو میرسونه ... روزتون بخیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو قبل از اینکه اون بخودش تکونی برای بلند شدن بده ... از کافی شاپ بیرون زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی سریع خودمو به پارکی در همون حوالی رسوندم... نزدیک مجسمه ای که کنار حوض مشغول مطالعه بود رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میتونم اینجا بشینم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونقدر غرق در کتاب بود که متوجه نشد... کنارش لبه ی حوض نشستم... از اب که پشتم بهش بود عذرخواهی کردم و دفترم و دراوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلمم رو هم برداشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخش دوم دفتر:دلسوزی های مردانه ی مردها!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی فکر میکنم چقدر دم دست ادم هایی که بیش از حد به انها نزدیکم هستم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی فکر میکنم انها برای نجات خودشان از دست من بیش از حد به فکر خودشان هستند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی فکر میکنم که چیزی کمتر از ان هستم که بقیه فکر میکنند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش خودم و تو به انها لبخند میزنم ... و فکر میکنم من در میان این هیاهوی خواستن و نخواستن ها ... درمیان این تکامل و مکمل ها ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیمه ی پنهانم را نزد تو امانت میگذارم تا بدانی چقدر پرم از دم دستی بودن و خلاص شدن و کمتر بودن!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرار کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چهره ی زیادی خلافش که با ارایش غلیظی پوشانده شد بود نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جا داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفی نزدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگر بخوای امشب میتونم خونه ی یکی واسه ات جا خواب و یه حموم ردیف اماده کنم؟! هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرار کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چهره ی زیادی خلافش که با ارایش غلیظی پوشانده شد بود نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جا داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفی نزدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگر بخوای امشب میتونم خونه ی یکی واسه ات جا خواب و یه حموم ردیف اماده کنم؟! هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم وگفتم:جا دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنشو باز کرد وگفت: اِ... ای ول... کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اسمت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ساناز... المیرا... تینا... جسی... جنی... آنی...... و بلند زد زیر خنده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من چی صدات کنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ساناز... خیلی وقته کسی ساناز صدام نکرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من دختر فراری نیستم ساناز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاکت سیگارش و دراورد و گفت: اره ... حدس زدم... سیگار؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیکشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irویاد بازی ای افتادم که با قدم بازی میکردیم... گردو... شکستم... سیگار... کشیدم... ساعت... تیک تاک...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساناز:پس خانواده داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساناز:تنها توپارک نشستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه هامو بالا انداختم وگفتم: خواستگارم ردم کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساناز:چه ازگلی بوده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حق داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساناز:هیچ مردی تو این دنیا حق نداره... خیالت تخت خواب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم: من گرسنمه... میای بریم یه چیزی بخوریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به هیکلم انداخت وگفت:اره... ولی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفش گفتم:مهمون من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماش برقی زد وگفت:پاشو بریم یه رستوران ایتالیایی این ورا هست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من دلم چلو کباب میخواد... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچینی به بینی اش انداخت وگفت:سگ خور... پاشو بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز مجسمه وحوض اب خداحافظی کردم و درحالی که اون با چشمهای گرد شده به من نگاه میکرد باهم به سمت خیابون رفتیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از صرف غذامون کیفمو پیشش گذاشتم تا برم دستهای چربمو بشورم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی رستوران به سمت دستشویی زنانه رفتم... به صورتم اب پاشیدم... مقنعه امو دراوردم و موهای رنگ شدمو نگاه کردم... که چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دستشویی بیرون اومدم... ساناز داشت توی کیفمو نگاه میکرد... پشت ستون ایستادم واجازه دادم وارسی چیزهایی که نداشتم تموم بشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی کیف پولم و پیدا کرد جلو رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیفمو زیر میز برد وگفت: بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز توی زیپ مخفی کیفم کارت اعتباری مو برداشتم وگفتم:برم حساب کنم ... بعد بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و من هم به سمت صندوق رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی رستوران گفت:من دیگه برم... از اشنایی باهات خوشحال شدم... راستی شمارم اینه ... 0935...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه جایی ونداری میتونی بیای خونه ی ما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاش برقی زد وگفت:واقعا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساناز:جدی میگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراش مهم نبود شب و کجا بگذرونه ... خیلی راحت به من اعتماد کرد... درست همون اندازه راحت که من بهش اعتماد کردم... و الان کیفم توی جیب جینش بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مامان وشنیدم که به سحر گفت:دوستشه؟ مگه دوستم داره؟ حالا از کجا میشناستش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر: من چه میدونم... لابد از بچه های کلاسشونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با نگرانی گفت: حالا چرا قیافه اش اینطوریه... شبیه معتاداست... عین دختر خرابه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر:وای مامان بیخیال... حالا یه بار دوستشو اورده ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن وارد اشپزخونه شدم وگفتم: من ساناز میریم تو اتاق من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان دستمو کشید وگفت: این دختره تک فرزنده؟؟؟ خواهر برادر داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونستم... دستمو از تو دست مامان بیرون کشیدم وبا سینی شربت پرتقالی به اتاقم رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوش نشستم و گفت:این گل مل ها رو خودت درست کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره... ازشون خوشت اومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساناز:ای ول... چه خوشگلن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبد گل کوچولویی که شاید اندازه ی کف دست منهای پنج انگشت هم نبود رو به سمتش گرفتم وگفتم:این بهترین کارمه ... مال تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد وگفت: میخوام چیکار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنقاشی هامو نگاه کرد وگفت:کارت درسته ... ای ول داری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر از پشت در گفت:اهای تپلی تنبلی... بیا اینو از من بگیر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم... در وباز کردم... سحر با ظرف میوه جلوی در بود یه لبخند بهم زد و میوه ها رو به دستم داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو گرفت وگفت: نه... رو همین ملافه ات میخوابم... البته اگه خودت وسواس داری... ولی تمیزم... دیشب حموم بودم... و چشمکی بهم زد وگفت: با همین کاکرو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستی تو برادر داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساناز:اره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب من میرم بیرون ... تو استراحت کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدفترمو برداشتم واز اتاق بیرون زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخش سوم دفتر:صفت ها درد دارند!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی موصوف صفتی میشوی که دوستش نداری درد دارد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به تو چیزی را نسبت میدهند که دوستش نداری ... هم درد دارد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دوست نداری موصوف باشی و بالاجبار هستی... وقتی کدو تنبل می شوی... خاطره ی کدو قلقله زن تلخ میشود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"كدو قلقله زن! ندیدی پیرزن؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوالله ندیدم؛ بالله ندیدم؛ به سنگ تق تق ندیدم؛ به جوز لق لق ندیدم؛ قلم بده؛ ولم بده؛ بگذار برم...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی نوستالژی خاطرات تلخ شود... زندگی اکنون هم تلخ میشود... انوقت فکر میکنی دلت به چه چیزی خوش باشد... وقتی همه چیز تلخ است!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دیروز نیست... امروز نیست... فردا نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی نوستالژی را بخاطر ایدئولوژی موصوف بودن صفتی درد اورد از دست میدهی ... و از تداعی خاطراتی که تو درحال حاضر موصف صفتهایشان میشوی درد میکشی... طعم زندگی به طرز وحشتناکی به کل تلخ میشود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید باید عادت کرد... شاید هم باید عادت کرد به عادت نکردن!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر:چی مینویسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان:بنویسه بهتره تا با در و دیوار حرف بزنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر: این دوستتو از کجا میشناسی؟امشب اینجا میمونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اشکالی داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان عصبی گفت:بله... خیلی هم اشکال داره... معلوم نیست دختره کیه... چیکارست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه برادر داره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان چشمهاشو باریک کرد و کنارم نشست وگفت:راست میگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: تو کلاس خیاطی باهم اشنا شدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی ندادم وبه چهره ی مامان نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: برادرش مجرده؟چند سالشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز جوابی ندادم... از جام بلند شدم... همراه دفترم به دستشویی رفتیم... به دیوار دستشویی تکیه دادم ورو به کاکتوس هام ماجرای امروز و تعریف کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مشتی که به در خورد ناچارا ادامه ی حرفهامو به بعد موکول کردم...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنجیر طلامو توی کشو گذاشتم... بقیه ی طلاها و پولهامم جلوی چشم ساناز توی اون کشو گذاشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دفتر چرک نویسم عذرخواهی کردم ویه تیکه کاغذ ازش کندم... دفتر چوبی دو کف دست جنگلیم کمی از دستم دلخور شد شاید دوست نداشت از همسایه اش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم عذرخواهی کردم وروی کاغذ نوشتم:اگر بردی... ببر... ولی لطفا این گردنبندم را نبر... از پنج ماهگی گردنم بود. اگر بردی هم به قیمت بفروش... در کیف پولم هم چند عکس سه درچهار از مادر وخواهر و پدرم دارم... انها را هم به من بده... به سلامت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاغذ و روی پول ها و جواهرات گذاشتم و در کشو رو بستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست ساناز و گرفتم وگفتم:بریم شام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساناز لبخندی زد و وارد هال شدیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان براش یه سفره ی رنگین چیده بود... عطر غذا زیاد بهم اجازه نمیداد فکر کنم... ولی سوالات پی درپی مامان از خانواده وبرادر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir