داستان پسریه به اسم سروش که عاشق خواهر دوستش میشه و باهاش ازدواج میکنه همسرش به خاطر یکی دیگه میره خارج و...

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۳۶ دقیقه

مطالعه آنلاین ماهیماه
نویسنده :دریا دلنواز

ژانر : #عاشقانه ‎

خلاصه :

داستان پسریه به اسم سروش که عاشق خواهر دوستش میشه و باهاش ازدواج میکنه همسرش به خاطر یکی دیگه میره خارج و...

مقدمه

یکی از برگه های خالی حواسش را به خودش جلب کرد ...هیچ کدام از سوال ها جواب نداده بود فقط زیر سوال آخر نوشته بود

"نه بابام مریض بود نه مامانم همه صحیح و سالمن خداروشکر .تصادف هم نکردم خوابم نموندم اتفاق بدی ام نیفتاده.دیشب تولد عشقم بود.گفتم سنگ تموم بذارم براش .بعد از ظهر یه دورهمی گرفتیم با بچه ها .بزن و بر*ق*ص.شامم بردمش نایب و یه کباب و جوجه ترکیبی زدیم .بعد گفت بریم دربند؟ پوست دستمون از سرما ترک برداشته بود اما می ارزید.مخصوصا باقالی و لبوی داغ چرخی های سر میدون.بعدش بهونه کرد بریم امام زاده صالح دعا کنیم بهم برسیم.رفتیم.دیگه تا ببرمش خونه و برگردم این سر تهرون ساعت شده بود یک شب.راست و حسینی حالشو نداشتم درس بخونم.یعنی لای جزوتم باز کردما اما همش یاد قیافش میفتادم وقتی لبو رو مالیده بود به پک و پوزش.خنده ام میگرفت و حواسم پرت میشد.یهویی ام خوابم برد.بیهوش شدم انگار.حالا نمره ام ندادی نده .فدا سرت.یه ترم دیگه آوارت میشم نهایتش.فقط خواستم بدونی که بی اهمیتی و این چیزا نبوده یه وقت ناراحت نشی.

چند سال بعد تو دانشگاه یکی از پشت به روی شونه اش زد "اون بیستی که دادی خیلی چسبید"

لبخند زد و گفت"اگه لای برگه ات یه تیکه لبو میپیچیدی برام بهت صد میدادم بچه"

دانشجو خندید و دست انداخت دور گردنش...

"بچمون شیش ماهشه استاد باورت میشه؟"

عکس پسرش را از روی گوشی اش نشان داد

خندید

گفت"این موهات و کی سفید کردی؟ اینطوری نبودی که

نشست روی نیمکت فلزی و سرد حیاط

دلش میخواست بگوید که یک شبی هم تولد عشق او بود که خودش نبود دروهمی نبود نایب نبود دربند نبود امامزاده صالح نبود

فقط

سرد بود.

لیوان را بلند کرد و آخرین جرئه چای را نوشید...با خوردن چای خستگی بیش از حد امروز را کمتر میکرد ، پا روی پا انداخت و سرش را به پشتی صندلی تکیه داد ، برای چند لحظه ای پلک هایش را روی هم گذاشت که صدای در اتاق باعث شد نفسش را با شدت بیرون بفرستد .

_بفرمایید

یکی از دانشجوهای سال آخری برای ارائه پایان نامه اش وارد اتاق شد ،

_سلام استاد

عینک طبی اش را روی چشم هاش گذاشت ، نگاه کوتاهی انداخت و پاسخ سلامش را داد ،

دانشجو پروژه ی دانشگاهی اش را روی میز قرار داد و روی صندلی نشست

_دکتر کاظمی گفتند نتایج آزمایشگاهی قابل قبول بودند ،

برگه های پروژه را ورق زد ، مدتی گذشت تا گفت

_اگر دکتر کاظمی نتیجه رو قبول کردند پس دیگه مشکلی نیست ،

لبخند رضایت روی لب های دختر نشست ، مقنعه اش را کمی به جلو کشید و تشکر کرد.

_حالا بهت چه نمره ای بدم؟!

خجالت زده خندید و سرش را پایین انداخت

_استاد خیلی اذیتتون کردم ، باعث شدم با دکتر قوامی ام دچار مشکل بشید.شرمنده ام

روی برگه نمره ی بیست نوشت و امضا کرد ،

_مبارک باشه خانوم مهندس ،

دختر با خوشحالی برگه را از دستش گرفت و با دیدن نمره اش برق خوشحالی در چشمانش نمایان شد

_استاد دستتون درد نکنه ، واقعا ارزشش و داشت تا خودم و نه ترمه کنم و با شما پروژه ام و بردارم.خیلی ممنون

عینکش را برداشت توی جعبه اش گذاشت ، به لبخندی کوتاه بسنده کرد و وسایلش را از روی میز جمع کرد ، با رفتن آخرین دانشجو کار امروزش تمام شده بود و حالا میتوانست دقایق باقی مانده را برای استراحت این روز سخت کاری سپری کند.

راننده جلوی در منتظرش بود ،سوار ماشین شد، ترافیک حالش را همیشه بهم میزد ، همیشه از چراغ قرمز متنفر بود و از یه جا ماندن بیشتر ،

تلفن همراهش را از توی کیف بیرون آورد و روشن کرد ، عادت نداشت در زمان کاری از تلفن همراه استفاده کند و برای خلع سلاح کردن خودش هم شده همیشه با تلفن خاموش وارد دانشگاه میشد.

چند پیام بیخود تبلیغاتی را سرسری خواند و حذف کرد ، اما همیشه تلگرام پر از خبرهای تازه بود ، به تازگی عضو گروهی از دوستان هم دوره ای دانشگاهش شده بود ، از دوست های هم دوره ای اش با خبر شده بود از وضع زندگی و کار و کاسبیشان اطلاع پیدا کرده بود و بیشتر وقت های بی کاری اش را به خواندن پیام ها و صحبت های آنان اختصاص میداد.

با اینکه از میان تمام خاطرات شیرین، تلخی ها بیشتر موج میزدن اما راضی بود به تکرار خاطرات ،

برای گروه سلامی فرستاد ، هر کدام از اعضای گروه به سبک خودشان استقبال کردند

"به رفیق جان ، خسته نباشی " "ُسلام بر مرد روزهای سخت " سلام عزیز دل" و...

بدون اینکه به اسم های فرستنده نگاه کند ، میتوانست حدس بزند پیام اول از میلاد و پیام دوم از حسین ، آخری هم کار دوستی دیگر است.جواب بقیه اعضای گروه را داد و به خواندن پیغام های صبح تا بحال پرداخت ، گاهی لبخند روی لبش می آمد ، گاهی چشم ریز میکرد ، گاهی با اخم و گاهی هم قهقهه...

قهقهه هایش برای خواندن پیام کسی بود که همیشه خوش رویی و نشاطش را با او قسمت میکرد و غم و اندوهش را برای خود نگه میداشت

ترافیک تمامی نداشت و به جبران آن صحبت های دوستان ، تا رسیدن به منزل سر خودش را مثل همیشه با خواندن پیغام ها سپری کرد.

با توقف ماشین و "به سلامت "گفتن راننده نفسش را با خوشنودی بیرون فرستاد و تشکر کرد.تلفن همراهش را داخل کیف انداخت و با لبخند رضایتمندی پیاده شد...

تمام خستگی هایش...تمام کلافگی هایش با دیدن این خانه و آرامشی که داشت برطرف میشد.کلید انداخت و وارد شد ، کفش های مشکی اش همچنان برق میزد .

وارد آسانسور که شد با دیدن همسایه کناری سلام گفت و رو به در ایستاد ، طبقه ی هفتم ، خانه ی نود متری نوساز، که هربار با وارد شدن به خانه خیالش آسوده میشد.

کت و شلوار طوسی اش را آویزان کرد ، پیرهن مردانه اش را پشت در حمام گذاشت ، دوش یک ربعه ای گرفت...

ار فرط خستگی پاهایش را روی زمین میکشید ، حوله پیچ به سمت یخچال رفت ، با دیدن پنیر و سبزی تازه خیالش راحت شد که امشب گرسنه نمیخوابد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام ساده ای خورد و پیش از خواب ازقفسه کتاب هایش کتابی را انتخاب کرد ، اینبار نوبت کتاب بازمانده ی روز بود ، وارد اتاق سراسر تیره اش شد ، پرده های بلند و ضخیم سورمه ای که با چند گل زرد کمی از تیرگی درآماده بود ، رو تختی همانقدر تیره و فرش شیش متری سورمه ای ، با اینکه همیشه لباس های روشن میپوشید اما برای خانه اش رنگ تیره انتخاب کرده بود ، با خودش میگفت فقط زمانی که همه جا تیره و کدر باشد سیاهی و کثیفی به چشم نمی آید ، خاطره ی خوبی از خانه ی قبلیش نداشت اتاق خواب قبلیش سراسر سفید بود ، پر از نور و روشنایی اما یک لکه ی کوچک آنقدر به چشم آمد و بزرگ شد که تمام خانه را پر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شلوارک بلندی پوشید و حوله روی سینه اش را پشت در آویزان کرد ، با خیال راحت روی تخت دراز کشید ، لحافش را زیر گلو بالا کشید و دست هایش را آزاد کرد ، هنوز صفحه ی اول را کامل نخوانده بود که زنگ در به صدا درآمد ، با خودش فکر کرد چه کسی این موقع شب به او سر زده ؟ جز یک نفر نام دیگری به ذهنش نرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند به سمت در دویید و در را گشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شبا چقدر خوشتیپ میشی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پسرک دستی داد و به سمتش خم شد ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه ی استخوانی اش را با لب های خیسش ب*و*سید ، میتوانست بفهمد خیسی گونه اش آب گوجه سبز و کمی تف ادوین کوچولو ست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به دور کمرش انداخت و از روی زمین بلندش کرد ، صورتش را با محبت ب*و*سید و در خانه را بست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با کی دعوات شده باز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرک کوچولو و بامزه گردنش را ب*و*سید و با ناراحتی گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شهلا ، اینا نمیذارن من کارتون ببینم ، شبکه پویات کار میکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش را کنترل میکرد ، در دلش قربان صدقه ی شیرینی پسرک میرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره عمو جان ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به عادت این چند ماه که ادوین شب و نصفه شب به سراغش می آمد ، کاناپه را تا نزدیک تلوزیون جلو کشید ، ادوین خودش را بالا کشید و مردانه روی کاناپه نشست ، با کف دستش به روی کاناپه زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شهلا بیا بشین اینجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت اشاره اش را دوستانه جلوی چشم های ادوین تکان داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به من بگو سروش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرک خندید و با شیطنت نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید در اولین فرصت گوش مالی حسابی به هم خدمتی سربازیش میداد تا فامیلیش را اینقدر به تمسخر نگیرد ، معلوم نبود چند بار و چقدر در خانه فامیلیش را مسخره کرد بود که ادوین هم دیگر شهلا صدایش میزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارش نشست و تلوزیون را روشن کرد ، با دیدن دخترهای در حال ر*ق*ص ادوین گوجه سبز گاز زده را روی فرش رها کرد ، دست های تپل و کوچکش را روی چشم هایش فشرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عمو بزن بره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کانال های ایرانی را پیدا کرد شبکه پویا تنها شبکه ای بود که گاهی به عادت ادوین به تماشایش مینشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همین برنامه بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوین با ذوق دست های کوچکش را بهم زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره شهلا...همین بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم هایش را در هم کشید ، پسر کوچولو یکهو جا خورد و با ترس به چشم های سروش خیره شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عمو سروش ، گوجه سبز داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان اخم از روی کاناپه بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت ، سر راه تلفن را از روی میز برداشت و شماره ی حسین را گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مراقب پسرم باش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده اش را کنترل کرد و با عصبانیت تظاهر کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ زنگ زدم بگم دفعه دیگه بچه ات و میذارم پشت در...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسین سرخوشانه خندید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من به هزار امید و فرشته منتظر میمونم تا تو بیای و برای چند دقیقه ام که شده ادوین و نگه داری ، باور نمیکنی اگه بگم که چقدر به فکر تنهایی توام ، چند وقت پیش به آرزو میگفتم یه بچه ی دیگه بیاریم تا شهلا از تنهایی دربیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببین حسین ، من همه ی امیدمو با دیدن تو توی این ساختمون از دست دادم ، امیدم ناامید شد یه کاری نکن به جرم آزار و اذیت همسایه ازت شکایت کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببین شهلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به من نگو شهلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه خنده اش را کنترل میکرد اما هر ازگاهی گوشی تلفن را از جلوی لب هایش فاصله میداد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه سروش جان ، گردن من از مو باریک تر ، خودت که بهتر میدونی ادوین به باباش نرفته ، تلوزیون و واسش روشن بذاری خودش کارتونش و میبینه و میخوابه ، کاری ام بهت نداره ، فقط جون حسین بچه ام سر ما نخوره ، خونه ی تو مثل یخچال میمونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شب بخیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفن را قطع کرد و از توی یخچال میوه ها را بیرون آورد ، همیشه از دیدن ادوین استقبال میکرد ، اما بدش هم نمی آمد تا با حسین سر به سر هم بگذارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار ادوین نشست ، ادوین با دیدن گوجه سبز ها به سمت ظرف میوه خیز برداشت ، سیب سرخ را با حوصله پوست کند ، صدای خنده های ادوین و گاهی قهقهه زدن هایش خوشحالش میکرد ، هر ازگاهی خم میشد و صورت کوچش را میب*و*سید ، گاهی دستی به سرش میکشید و توی بشقاب میوه اش گوجه سبز می انداخت ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش هم مثل پسر بچه ها میشد ، با کنجکاوی کارتون را دنبال میکرد و با اتمامش سراغ قسمت بعدی را میگرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عقربه ها که به دوازده رسیدند چشم های هر دو سنگین شد ، ادوین چرت میزد و گاهی سرش به بازوی سروش برخورد میکرد ، تلوزیون را خاموش کرد و ادوین را به بغل گرفت ، هردو وارد اتاق شدند، ادوین را طرف راست تخت گذاشت و به عادت همیشه اش سمت چپ تخت دراز کشید.با این که وقتی کولر خاموش میشد بی خوابی به سراغش می آمد اما دلش نمیخواست ادوین سرما بخورد ، لحاف را کاملا کنار گذاشت و به باز کردن پنجره و نسیمی که به اتاق می وزید بسنده کرد ، خیلی طول نکشید تا کم کم خواب به چشم هایش رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زجه های زنی با چادر مشکی ، درست وسط بیابان ، خواب آسوده اش را درهم کرد ، میدانست مثل همیشه خواب میبند اما توان بیدار شدن نداشت ، زن ضجه میزد و خاک بیابان را روی سر میریخت ، خود را میدید که چندان دور نیست از زن ، اما ترس مانع میشد تا قدمی بردارد ، فقط میتوانست گاهی دستش را به سمت زن دراز کند ، صدای زن را میشناخت دستپاچه به پشت سرش نگاه میکرد و دلش به حال زن میسوخت ،زن اما غیر از ناله و فریاد حرف هایی میزد ، حرف های که جز چند کلمه چیز دیگری نمیشنید.آن زن را میشناخت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تکان های شدید ادوین چشم از هم باز کرد ، با وحشت به صورت گریان ادوین نگاه کرد ، نفسش حبس شده بود ، ادوین اما همچنان صدایش میزد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عمو شهلا ، عمو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودش آمد، دست دراز کرد و پسرک را به بغل کشید . حالا میتوانست نصفه و نیمه نفس بکشد ، تپش های قلبش را میشنید ، باز دنبال آن زن گشت ، جز یک نفر...آن زن مادرش بود...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را روی موهای بور ادوین کشید ، پیشانیش را ب*و*سید و دلداریش داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید عمو جان ، ترسوندمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرک گونه ی خیس سروش را ب*و*سید و سرش را محکم به سینه اش چسباند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر ماند تا ادوین بخوابد ، حتم داشت مثل این مدت چغولی لحظه به لحظه را به حسین و مادرش میگوید ، بار قبل فرشته تا مدت ها نمیگذاشت ادوین شب ها پیش سروش بماند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را زیر شیر آب گرفت ، نفسش رفت از خنکی آب ، یک لحظه هم تصویر مادرش از ذهنش بیرون نمیرفت.تی شرت سفیدش را بی صدا از داخل کشو بیرون آورد و به تن کرد ، بسته سیگارش را برداشت و در اتاق را آرام بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالکن کوچک خانه اش خیلی دیدنی نبود ، جایی هم برای دیدن نداشت جز یک خیابان تاریک و ساکت ، سیگارش را روشن کرد ، فکرش هزار راه میرفت و هر هزار راه به یک نفر ختم میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پک اول را کشید ، ریه اش سوخت و پلک هایش داغ شد ، یاد قول و قرار هایشان افتاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصویر رویاهایش که خیلی زود از هم پاچید پیش چشم های تار شده ای نقش بست .پک دوم را عمیق تر کشید و چشم هایش از سوزش به نم رسید ، بغض را فرو داد و به آسمان خیره شد ، به خودش یاد داده بود تا جز شکر چیزی بر زبان نیاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم میخوام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای ادوین به هول تکان خورد و ترسید ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو چرا بیداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را دراز کرد و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم میخوام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره ی ادوین به سیگار توی دست هایش بود ، پشت پیرهنش پنهانش کرد اما پسرک دیده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب بده عمو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بریم بخوابیم ، نصفه شبه ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوین را به بغل گرفت و سیگار را لبه ی بالکن فشرد ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو زیر لحاف صورت به صورت همدیگر دراز کشیده بودند ، ادوین پلک هم نمیزد و سروش از چهره ی بانمک و دوست داشتنی ادوین به خنده افتاده بود ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اسمش چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خود فکر کرد کافیه آرزو بفهمد ، سیگار هم میکشد ، هیچ دوست نداشت دیدار و همکلامی با ادوین را از دست بدهد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ یه جور پستونکه واسه ما آدم بزرگا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دقت به حرف های سروش گوش میداد و نگاه خیره اش را لحظه ای از چشم هایش نمیگرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پستونکت چرا اینقدر کوچولوئه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپش را گاز گرفت تا خنده اش نمایان نشوند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خارجیه ، ببین عمو ، تو که به کسی نمیگی من پستونک دارم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوین مردانه دستش را از زیر لحاف بیرون آورد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قول مردونه عمو شهلا ، به هیشکی نمیگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه خیالش راحت نبود اما به قول مردانه ی این پسر بچه ی خواب آلو و شیرین اعتماد کرد و دست داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با سر و صدای ادوین از خواب بیدار شد ، لحاف و از لای پاهاش بیرون کشید و کش و قوسی به بدنش داد، دیشب خواب خوبی نداشت و به محض چشم باز کردن یاد گریه ها و ناله های مادرش افتاد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت سرویس بهداشتی رفت ، دست مرطوب شده اش را پشت گردنش کشید و صورتش را شست ، سفیدی چشم های تیره اش به سرخی میزد .حوله را روی صورتش کشید و با لبخند از اتاق خارج شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام بر مرد کوچیک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوین با صورت خواب آلو و کثیفش کف دستش را بالا برد و همزمان به دست سروش زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام عمو ، مامانم اومد دنبالم ولی نرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا عمو جون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرک با خنده گوشه ی پیرهن چروک شده اش را توی دهانش چپاند و با شیطنت نگاهش کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تخم مرغ عسلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش دستش را روی سینه اش گذاشت و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به چشم رئیس ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی که با خنده به سمت آشپزخانه میرفت با خودش گفت : تو سر بازی بابات بهم دستور میداد حالاهم تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبحانه ی دونفری شیرینی را نوش جان کردند ، شیطنت های ادوین که به پدرش مو نمیزد برای وقت های تنهایی سروش کافی به نظر میرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کت و شلوار مشکی اش را به همراه پیرهن سفید به تن کرد ، موهایش را با دقت جلوی آینه شانه کرد و از عطر همیشگیش روی نبض هایش زد.به سمت جاکفشی حرکت کرد به خاطر کمربند و بند ساعتش کفش میشکی را انتخاب کرد ، ادوین را بغل کرد و باهم از خانه خارج شدند ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ خانه ی حسین را فشرد ، صورت ادوین را محکم ب*و*سید از عطر تنش آرامش گرفت ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته در را گشود و با خجالت گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو رو خدا مارو حلال کنید آقا سروش ، به خدا این بچه خودش دوست داره بیاد پیش شما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورت معصومانه ادوین دست کشید و پشت دست کوچکش را ب*و*سید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اختیار دارید ، ادوین درسته که پسر شماست ولی حالا رفیق منم هست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماچ آبدار ادوین خیلی به دلش نشست ، گونه ی خیسش را با لبه ی کتش پاک کرد و ادوین را به سمت آرزو گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با اجازه من برم ، دیرم شده .فعلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوین وفرشته هر دو برایش دست تکان دادند و سروش با احساس خوبی از خانه رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ماه یکبار مهمانی دوستانه ای برگزار میشد...غیر از سبحان بقیه ازدواج کرده بودند و بهمراه همسرانشان در مهمانی حاضر میشدند ...ظهر قبل از رفتن به دانشگاه سفارش گل و شیرینی را داده بود و بعد از تمام شدن کلاس ها تحویلشان گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل همیشه حسین و خانواده اش بهمراه سروش به مهمانی میرفتند، اینبار هم مثل همیشه با وسواس لباس هایش را انتخاب کرد و خیلی دوست نداشت بی تفاوتی نسبت به ظاهر را.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای جو گندمی اش را ساده به سمت بالا شانه زد ، سن و سال بالایی نداشت و شاید برای اینهمه سفیدی خیلی زود بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول واکس زدن به کفش های قهوه ایش بود که صدای حرف زدن ِ ادوین را از پشت در شنید ، سریع به سمت در خیز برداشت و در را باز کرد ...پسرک کوچولو با کت و شلوار سفید و لباس مردونه ی صورتی پشت در منتظرش بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اومدم که باهم حاضر شیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس ها را از دستش گرفت و با خنده گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اینو کی خریدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفش هایش را از پا درآورد و داخل شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان خریده ...بگم برای توام بخره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را بست و تشکر کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه ممنون...لباس زیاد دارم ، تا من کفش هام و میپوشم توام اینارو تنت کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوین با چشم هایی که از شرارت به چشم های پدرش بی شباهت نبود لباس ها را گرفت و روی زمین گذاشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همینجا میپوشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیش چشمان سروش شلوارش را از تن درآورد و لباس هایش را یکی یکی به تن کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گره ی کراوات صورتی ادوین را به سخت بست ، هیچوقت نتوانسته بود خودش گره زدن را یاد بگیرد اما از یه زمانی بعد با اینکه کمتر از کراوات استفاده میکرد ، دیگر میتوانست خودش کروات را ببندد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو کت و شلوار پوشیده و کاملا آراسته جلوی در منتظر حسین و آرزو بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خدا کنه خونشون گوجه سبز داشته باشند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنش آب افتاد! شاید هرکس دیگری گوجه سبز خوردن ادوین را برای یکبار هم که میدید ، مثل سروش به ه*و*س می افتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دارن عمو جان ، اگرم نداشتند خودم برات میخرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امروز مامانم با بابام دعواشون شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازهم حسین پیش چشم های ادوین بحث و جدل راه انداخته بود ، خوب میدانست که تا تمام و کمال این دعوا را برایش تعریف نکند بی خیال نمیشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عمو من که گفتم وقتی مامان و بابا حرف های جدی میزنن بری توی اتاق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من تو اتاقم بودم ..اونا اومدن تو اتاق من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متاسفم شد اما ناخودآگاه از لحن ادوین به خنده افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامانم به خواهر بابام گفت عتیقه خانوم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد در حالی که کمی دست های کوچک ادوین را که میان دستانش بود ، فشار میداد گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبه یه خانوم ته جمله هاش میذاره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوین انگشت اشاره اش را تا بند دوم توی بینی اش فرو برده بود که سروش دستش را گرفت و با اخم گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دستمال نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بالای چشم های روشنش که به سروش زل میزد بانمک تر از همیشه میشد.دستمال را از سروش گرفت و استفاده کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابامم به مامانم گفت بهتر از خواهر عتیقه ی توئه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه بابای بی ادبی داریا ، عتیقه خانوم میگفت بهتر نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوین هم با شیطنت خندید و سروش توی دلش به حسین آفرین گفت ! بالاخره او که بهتر میدانست خواهر فرشته عتیقه تر از محیاست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام پیرمرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حسین دست داد و به آرزو سلام کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فعلا تویی که کم کم باید به فکر دوماد شدن پسرت باشی ، هنوز هفت سالش نشده کت شلوار تنش کردید!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو با خنده خم شد و ادوین را به بغل گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چند روزه هی میگه میخوام مثل عمو شهلا کت شلوار بپوشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه از آرزو توقع شهلا شنیدن نداشت اما نتوانست وقتی دست های دراز شده ی ادوین را به سمت خودش میبیند لبخند نزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوییچ ماشین را به حسین داد و خودش به همراه ادوین عقب نشستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید پشتم به شماست سروش خان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اختیار دارید راحت باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسین از کار و گرفتاری های اخیرش حرف میزد و بیشتر حواس سروش به درست کردن قایق و موشک برای ادوین بود ، با بلبل زبانی های ادوین و شیطنت های حسین تمام مسیر خنده از روی لب هایش کنار نمیرفت ، پیش از اتفاق های بد گذشته ، خیلی با جمع های شلوغ ارتباط برقرار نمیکرد و همیشه فراری بود ، اما درست از وقتی که تنها تر شد با اشتیاق به این دوره همی ها میرفت تا بلکه برای چند ساعت هم که شده کمتر به خیال گذشته سر بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جای پارک به سختی پیدا شد ، ادوین به همراه سروش از ماشین پیاده شد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سبحانم خونه گرفته ها ، دیواراش نریزه رو سرمون شانس آوردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل و شیرینی را از صندوق عقب برداشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مهم اینه که خونه دار شده ، حالا هرچی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با این خونه اگه بهش زن دادن من اسممو عوض میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چهار نفر جلوی درب ایستاده بودند که فرشته زنگ طبقه سوم را زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابا اسمتو میذاری سوباسا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته و سروش خندیدند و حسین گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره بابا هرچی تو بگی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس خاله سوسکه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینبار بلند تر از قبل خندیدن و حسین با کسی عصبانیت زنگ در را فشرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا باز نمیکنه؟ مرده حتما!! لباس مشکی دارم عیال؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته چادرش را جلو تر کشید و با اخم گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زبونتو گاز بگیر ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره سبحان در را باز کرد و حسین هم از پشت آیفون به حسابش رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوستان دیگر زودتر از سروش و خانواده ی حسین رسیده بودند ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سجاد و همسرش آرزو که مدتی از ازدواجشان نمیگذشت، مازیار و یکتا که تا چند ماه دیگر مراسم عروسیشان برگزار میشد و عقد سه ساله شان خاتمه می یافت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبحان گل و شیرینی را از دست سروش گرفت و با حالت خنده دار و پر التماس گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا ببین من این برنج و کی دم کنم؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش که به خنده ی بقیه مهمان ها نگاه میکرد گرسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تا خانوم ها هستند من دیگه چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکتا که ادوین را بغل گرفته و بود و میب*و*سید گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به ما ربطی نداره ، سبحان خیلی رودار شده به نظرم توام کمکش نکن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چهره ی درمانده ی سبحان نگاه کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نگران نباش رفیق ، برنجت با من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبحان که از شنیدن این خبر خوش به وجد آماده بود گونه ی سروش را محکم ب*و*سید ، همین کار کافی بود تا سروش از کنترل خارج شود و ناسزایی نثارش کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کار باقی مانده از مهمانی سبحان فقط برنج دم کردن نبود! جوجه ها را هنوز به سیخ نزده بود و کباب ها هم همینطور.کلافه نفسش را بیرون فرستاد و به صدای خنده های رفقا گوش داد ، هرچیز را میتوانست تحمل کند جز گشنگی ، به خاطر خودش هم شده باید غذا را آماده میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کباب ها را هنوز به سیخ نکشیده بود که یکتا به کمکش آمد ، هر دو گوشه ای از کار را گرفتند ، کم کم بقیه دست به کار شدند و آشپزخانه شلوغ شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به لطف یاری و مدد دوستان غذا حاضر شد ، شوخی ها و حرف ها تمامی نداشت ، سروش حتی لحظه ای به فکر فرو نرفته بود و مدام لبخند میزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میز شام را خود سبحان چید ، بیخود نبود که هربار با مهمانی منزل سبحان مخالفت میدش ، حتما به این دلیل بود که مهمان ها میدانستند خودشان باید غذارا حاضر کنند و خبری از مهمانی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه سر میز شام نشستند که پیش از کشیدن غذا ادوین از روی صندلی بلند شد و به سراغ پدرش رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من میخوام پیش عمو شهلا بشینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسین کفگیر را توی دیس گذاشت و صورت فرزندش را غرق ب*و*سه کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به روی چشم حاج قاسم شما بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش بابت افتخاری که از همنشینی ادوین نصیبش شده بود با خوشحالی استقبال کرد. و حسین سر جای ادوین و کنار آرزو نشست.کاملا از رفتارشان میشد فهمید که باهم کنار نیامدند ، یکی از دعواهای همیشگیشان سر اسم همین بچه بود ، مادر حسین "قاسم " دوست داشت وفرشته "ادوین" ...برای همین این بچه جزو فرزندان دو اسم ِ شد ،منزل پدری حسین بجز قاسم کسی این پسر شیرین را ادوین صدا نمیزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برایش برنج کشید و چند تکیه جوجه کباب توی بشقاب گذاشت ، ادوین نصفه ی گوجه سبزش را توی بشقاب سروش گذاشت ، به شدت از دهنی خوردن متنفربود ، به با پشت قاشقش گوجه سبز را روی میز انداخت و به نگاهی به مهمان ها ، کسی کتوجه رفتارش نشده بود و میتوانست با خیال راحت غذا بکشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سجاد توی دانشگاه درس خوانده بودند و هر دو جزو هیئت علمی یک دانشگاه بودند، خاطره های زیادی با او داشت ، تلخ و شیرین ، هیچکس از آدم های این مهمانی فکر نمیکردند بعد از تمام آن اتفاق ها و ضربه ای که به سروش زده شد ، بازهم این دو را کنار هم ببینند، بی شک از صمیمی ترین دوست های هم بشمار میرفتند و تلخ ترین اتفاق هم نتوانست آن ها را از هم جدا کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم ها حسابی مشغول صحبت های زنانه ی خودشان بودند و مرد ها هم به جلسه فنی آخرین دیدار استقلال و پرسپولیس میپرداختند.سروش هم به اندازه ی کافی اطلاعات فوتبالی و تعصب داشت و یک لحظه ام از بحث دور نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید میان تمام این همهمه ها ادوین بود که ساکت و بی حرف بال جوجه را به دهن گرفته بود و هر لحظه سرش را به چپ و راست تکان میداد تا تمامی افراد را زیر نظر بگیرد و بتواند از حرف ها و خنده های آنان چیزی سر دربیاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم ها بر خلاف تظاهر و اعلام جنگه قبل از شام ، جمع کردن میز را به عهده گرفتند و مرد ها با خیال آسوده تری از سر میز شام بلند شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسین دست های ادوین را شست و سروش حالا میتواسن با خیال راحت تری ادوین را به بغل بگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عمو شهلا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش که حواسش به دنبال اخبار تلوزیون بود به سمت ادوین رو برگرداند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جون عمو سروش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دستم و بریدم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم های سروش با دیدن رد خون بر روی انگشت کوچک ادوین گرد شد ، خیره به چشم های پر از اشک ادوین مانده بود که به خودش آمد و بی صدا بغلش کرد ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گریه نکن ، مامانت میبینه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت سرویس بهداشتی رفتند ، در را پشت سرشان بست و به کودک دلداری داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیزی نیست عمو ...چی شد یهو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوین درحالی که آرام و بی صدا اشک میریخت گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گوجه سبزه با چاقو نصف نشد ولی انگشت من شد!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گریه اش بلند تر میشد که سروش صورت خیس از اشکش را ب*و*سید و انگشتش را زیر شیر آب گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عمو چیزی نیست یه زخم سطحیه ، انگشتش نصف شده بود که من مرده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوین طاقت دیدن خون رو دستش را نداشت ، سرش را بر روی شانه ی سروش گذاشت و صدای گریه اش کم تر شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببین بند اومد ، الان این دستمال و روش نگه داریم دیگه خون نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که در را باز میکرد نگاهی به پذیرایی انداخت و خیلی سریع به همراه ادوین به اتاق خواب کوچک منزل سبحان پناه برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوین را روی زمین نشاند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عمو این دستمال رو زخمت بگیر تا من برم چسب زخم بیارم ، باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوین با مطلومانه ترین حالت " باشه " ای گفت و سروش دوباره صورتش را ب*و*سید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حین آشپزی چسب زخم را دیده بود ، کشوی سوم ...هنوز پا داخل آشپزخانه نذاشته بود که حسین سراغ ادوین را پرسید ، قبل از اینکه آرزو از روی مبل بلند شود گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_توی اتاق داریم بازی میکنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی نگاه های به سمت سروش چرخید ، با این هیبت و صدا بازی با ادوین کم سوژه ای برای خنده نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عمو جون اتاقمو بهم نریزیدا خب؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن کودکانه ی سجاد و نصیحتش به سروش خنده ی مهمان ها را بلند کرد ، سروش هم به لبخندی رضایت داد و وارد آشپزخانه شد ، یک لیوان آب برداشت و چند قند داخلش انداخت ، چسب زخم را در جیب شلوارش فرو برد و به سمت اتاق حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوین ماتم زده و غمگین زانوهایش را به بغل گرفته بود ، بی شک دیدن این صحنه دل هر آدمی را به رنج میکشید سروش اما دوباره او را ب*و*سید و نوازش کرد ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خون دستش بند نیامده بود اما با چشم زخم احاطه اش کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میبرنش؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگه خودت انگشتاتو نبری نه! خوب میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را روس سینه ی سروش گذاشت و گریه کرد.موهایش را ب*و*سید محکم به آغوش کشیدش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حاج قاسم و گریه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پستونکتو با خودت نیاوردی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرکت نوازش وار سروش متوقف شد و مکث کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه قرار نبود بین خودمون بمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الان که کسی اینجا نیست ...حالا آوردیش یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبش را گاز گرفت و خنده اش را فرو خورد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نیاوردم ، خونمه ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سروش فاصله گرفت و دو زانو نشست ، هر دو رو به روی هم ، ادوین کمی به انگشت زخمیش دست کشید و بعد رو به سروش گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عمو ...تو مامان نداری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند غمگینی رو لب های سروش نشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه عمو جان چطور مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگه مامان داشتی نمیذاشت به این سن پستونک بازی کنی!! خرس گنده شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و یاد خرس گنده گفتن های برادرش افتاد ، وقت هایی که یواشکی پستونکش را برمیداشت و به زیر زمین فرار میکرد ، خیلی سخت پستونک را کنار گذاشته بود ، حالا هم جور دیگری اسیر شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حق با توئه ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوین چتری هایش را با کف دست تپلش کنار زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من هنوز مثل شما نشدم ولی مامانم دیگه نمیذاره به پستونکم دست بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکیه اش را به دیوار زد و پاهایش را به سمت شکمش خم کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامانت کار خوبی میکنه ، حرفشو گوش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوین پلک هایش را باز و بسته کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره خواست حرف دیگری بزند که با صدای پدرش مثل برق از جا پرید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ادوین ، قاسم بدو بیا سوباسا داره نشون میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوین با عجله به همراه یه جیغ بلند از اتاق خارج شد ، سروش آستین های تا خورده لباسش را پایین داد و به یاد مادرش فاتحه ای خواند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض ورودش به دانشگاه دانشجوها به احترامش بلند میشدند و یا در سلام کردن پیشقدم ، اخلاق خوب و شایسته اش او را به یکی از اساتید محبوب دانشگاه مبدل کرده بود ، احترام بیش از حدش به این دانشگاه و شاگردها باعث شده بود تا همه با او محترمانه برخورد کنند ، با اینکه برای عضویت دانشگاه نه چندان معروفی را انتخاب کرده بود ، اما در امور مربوط به دانشجویان ذره ای اجحاف نمیکرد ، معتقد بود در دانشگاهی که دانشجوها هزینه های گزاف تحصیل خود را میدهند باید امکانات بهتر و کامل تری را در اختیارشان قرار داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبقه ی دوم را طی نکرده بود که سجاد را دید ، سه روز از مهمانی گذشته بود و خبری از اون نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام دکتر خسته نباشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سجاد دست روی شانه اش گذاشت و گونه اش راب*و*سید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_معلوم هست کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زیر سایه ات ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش متوجه درهم بودن سجاد شد ، مثل همیشه به نظر نمیرسید ، باخودش فکر کرد که شاید سرکلاس مشکلی پیش آمده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را نزدیک صورت سجاد برد و با صدای پایینی گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مشکلی پیش اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سجاد به چشم هایش نگاه کرد و سروش متوجه خستگی او شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه چیزی نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوشه ی توی دستش را باز کرد و برگه ای بیرون کشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برای ساجدی ِ ، میری سر کلاس بهش بده دوباره دنبال من راه نیفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه هنوز علت ناراحتی سجاد را نمیدانست اما سوال دیگری نپرسید و با او خداحافظی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی نگران شده بود ، یاد مهمانی هفته ی پیش افتاد و التماس های سجاد برا اینکه به او هم اجازه دهند تا مهمانی بعدی را منزل جدید خودش و همسرش برگزار کند.شانه ای بالا انداخت و وارد کلاس شد ،دانشجوهایی که جلوی درب کلاس مشغول گپ و گفت بودند پشت سرش وارد شدند و آخرین دانشجو با اشاره ی سروش در کلاس را بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتش را روی صندلی آویزان کرد و به سمت تخته رفت ، دو رنگ مارکر پایین تخته روی زمین افتاده بود ،برداشت و امتحان کرد ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیش از اینکه عنوان فصل آخر را پای تخته بنویسد یکی از دانشجوها گفت "سروش تقدیم میکند"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صدای خنده های دانشجوها ایرادی نمیگرفت ، گاهی خودش هم به خنده می افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شیطنت بسه ، فصل دوازدهم و شروع میکنیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بم و قدرت کلام اش توجه همه ی دانشجوها را به خود جلب میکرد ، کمتر کسی پیدا میشد تا بهنگام تدریس سروش شهلا حواسش به درس و کلاس نباشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ساعت و نیم به ارائه درس پرداخت و آنتراک یک ربعه ای به دانشجوها داد ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_استاد نوتلا بزن با بیسکوئیت مادر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه مدل حرف زدن خانوم رستگار را میپسندید ، بیسکویت را برداشت و در ظرف نوتلا فرو برد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سختتون نیست هر روز این حجم و میبرید میارید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانشجوی دختر خندید و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه استاد ، میذارم تو یخچال آبدار خونه ، خوشمزه اس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مزه فوق العاده ای داشت و بدش نمی آمد تا بار دیگر امتحان کند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو نفر از دانشجوهای پسر کلاس سمت میزش رفتند ، انگار با دختر سر شیطنت برداشته باشند ، به محض آمدنشان رستگار ظرف نوتلا را با بیسکوئیت برداشت و رفت ، سروش با خنده به پسر ها نگاه کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی شده باز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متوجه تنه زدن هایشان شد اما برگه های روی میز را جابجا کرد و منتظر ماند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_رفیقتون مارو از کلاس بیرون کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینکش را از روی چشم برداشت و آرنجش را روی میز قرار داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_رفیقم؟ فِکرت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرها با چهره های درهم و کمی عصبانی شکایت سجاد را کردند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_استاد خیلی گند اخلاقه ، نمیشه باهاش یه کلام حرف زد ، ما که کاری نمیکردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبه میگید رفیقت و جلوی من بهش میگید گند اخلاق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن سروش به اندازه ای جدی بود که پسرها به جبران اشتباه خود بپردازد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه استاد ، جسارت نباشه ولی خودتون بهتر میدونید ، اصلا دیروز خودشون رو به راه نبودند ، ماهم یه تیکه انداختیم بهشون ، اونم قاطی کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازهم به صورت هر دو اخم کرد ، سجاد و اخلاق تندش را خوب میشناخت و به همان مراتب شیطنت های این دو را.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا چه کاری از من برمیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میثم دستش را به روی ته ریش صورتش کشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این تن بمیره وساطت کن مارو راه بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکیه ای به میز داد و درماندگی را در صورت هر دو مشاهده کرد ، باید اوضاع خراب تر از این بوده باشه ! برگه ای که سجاد در راه داده بود هم به همین دلیل بود...دوست نداشت بیشتر از این نگرانشان کنند، به هرحال هر دو دانشجو جزو بچه های خوب کلاسش بشمار میرفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا برید ، ببینم چیکار میتونم بکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی امیدوارشون نکرد ، اخلاق سجاد را میدانست و از شیطنت این دو هم خبر داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شروع کلاس تا وقت نهار به ادامه ی درس پرداخت ، خسته نشده بود اما حس جالبی نداشت ، عصبانیت سجاد سر کلاس ، حرف های امروز صبحش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگران سجاد شده بود ،رفتار امروزش را مدت ها ندیده بود ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق اساتید منتظر سجاد ماند ،خبری نشد و سروش به سمت اتاق خود فکرت رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق را زد و با صدای بی حال پاسخ شنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دانشجو نمیپذیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را باز کرد و سجاد سرش را از روی میز بلند کرد ، فکر کرده بود بازهم دانشجوهای سمج سراغش آماده اند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تویی؟ کلاست تموم شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق شد و در را بست ، کتش را از تنش بیرون آورد و روی یکی از صندلی ها نشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوب نیستی؟ اتفاقی افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سجاد پیشانی اش را روی میز گذاشته بود و با چشم های باز به رو به رویش خیره مانده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سجاد...با فرشته حرفت شده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاسخی نشنید ، نفسش را بی صدا بیرون فرستاد و دگمه ی بالای پیرهنش را باز کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اتاقت خیلی گرمه ، چطوری نفس میکشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را از روی میز بلند کرد و به زیر میز دست برد ، بطری آب یخ را به سمت سروش که همیشه خدا از گرما مینالید گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با آب خنک که آدم خنک نمیشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بطری را یک نفس سرکشید ، و به چشم های مات سجاد خیره شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تشنم بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سجاد کلافه به نظر میرسید ، کیفش را روی میز قرار داد و درحالی که به دنبال چیزی میگشت گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یه خبر دارم که نمیدونم واست خوبه یا بد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بطری خالی آب هنوز لا به بلای انگشتانش بود ، مکث کرد و منتظر ادامه ی جمله اش ماند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دو روزه که ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکث سجاد نفس را درسینه های او حبس کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بطری آب که لابه لای انگشتان سروش گیر افتاده بود ، شنیده میشد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاقت نیاورد و پرسید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بانو برگشته؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش پرسید اما این تنها سوالی بود که دوست نداشت جوابی داشته باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرکت دست های سجاد متوقف شد و با تاخیر به چشم های نگران سروش خیره شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هایش مشت شدند و بطری آب به زمین افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش به بطری له شده ی آب بود و خیالش به دخترِ مو بلوندِ سبزه رو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه عصبانی شده بود نه خوشحال ، فقط انگار که اورا با تمام هیبتش کسی بغل کرده و در دریا انداخته باشد، غرق فکر و خیالی شده بود که چون باتلاق هرچقدر دست و پا میزد ،بیشتر فرو میرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سجاد حرف های دیگری هم زد ، از دعوایش با بانو ، از علت برگشتنش که بانو حرفی نزده بود...و سجاد بعنوان برادر بیش از قبل خشمگین شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سخت از روی صندلی بلند شد ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سجاد با نگرانی به سمتش آمد و بازویش را گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_داداش به خدا نمیدونستم بهت بگم یا نه ، از وقتی اومده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را بالا برد و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خواهش میکنم دیگه چیزی نگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سجاد به سختی سکوت کرد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق که خارج شد انگار که پاهایش روی زمین نبودند ، مدام از این خاطره به خاطره ی دیگر پرت میشد و هربار با تلاش بسیار خود را بیرون میکشید ، باورش نمیشد بعد از سه سال دوباره در عین فرار به مرگ نزدیک می شود ، سه سال پیش مرگ را تجربه کرده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدمی که مردن را دیده ، قدر زندگی را بیشتر میداند ، اما حالا که قرار بود اغمای دیگری را تجربه کند ، سردرگم و پریشان شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی آنکه سر بلند کند و جواب دانشجوها را بدهد وارد کلاس شد ، جز کفش هایش و رد خاک رویش انگار چیزی نمی دید ، خم شد و با دست خاکی کفش را گرفت ، همانطور که نیم خیز مانده بود به دستش نگاه کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا رد خاک روی سیاهی نمایان بود و روی دست هایش نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چیزی که همیشه فکر میکرد تضاد عجیبی داشت ، اتاقش را تیره کرده بود تا لکه ی ننگ نمایان نشود اما کثیفی خاک روی سیاهی کفش عجیب دیده شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سکوت کلاس و تعجب شاگردان ، باهم از فکر و خیال خود بیرون نیامد ، روی صندلی نشست و سرش را بین دست هایش گرفت، سر درد وحشتناکی به سراغش آمده بود و مدام چیزی درون سرش میجوشید.هنوز چشم هایش بسته بود که با صدای یکی از دانشجوها سر بلند کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به لیوان آب ِ توی دستش نگاه کرد ، انگشتر عقیق ، لعنتی از آن هم خاطره داشت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب را تا آخر سرکشید و نگاهش به بیرون از کلاس افتاد ، حدقه ی چشمانش درد گرفته بود ، بس که تصویر نگاه آخر ِ خود را میدید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_استاد خوبید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای همهمه ی بچه ها بلند شد و سرش را پایین انداخت ، باید به خود مسلط میشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شلوغ نکنید!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا بحال یاد نداشت که بچه ها را توبیخ کرده باشد ، یا با تشر سرشان فریاد بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاس در بهت فرو رفت و سروش از روی صندلی بلند شد ، کیفش را باز کرد و کتاب لون اشپیل را بیرون آورد و فصل آخر را باز کرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته مثل برق و باد پیش چشمانش ظاهر شد ،همین درس آغاز آشنایی آن دو را رقم زده بود... چه ساعت هایی را که باهم سپری نکرده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه نفسش را بیرون فرستاد و رو به دانشجوها ایستاد ، تک تک نگاه ها با کنجکاری رفتارش را زیر نظر گرفته بودند ، بابت صدایی که بلند کرده بود عذاب وجدان داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عذر میخوام اگه بی احترامی کردم! ادامه ی فصل و یک ساعت توضیح میدم و کلاس و تموم میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کم کم روی لب های دانشجوها نمایان شد ، با اینکه دلش به لبخند باز نمیشد اما میتوانست برای چند لحظه ام که شده لب هایش را روی هم بکشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض رسیدن به خانه اولین کاری کرد خوردن قرص آرامبخش بود ، شاید با خوابی عمیق میتوانست آرامتر شود..حوصله تعویض لباس هایش را نداشت ، کت را روی زمین انداخت و روی تخت دراز افتاد ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ تلفن همراهش را مدام میشنید ، صدا به زنگ خانه هم سرایت کرد ، بلند شد و به سمت آیفون قدم برداشت .سجاد آمده بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را باز کرد و به سمت آشپزخانه رفت ، دو لیوان توی سینی گذاشت و مشغول آماده کردن شربت شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سجاد بی حرف وارد خانه شد و کیفش را روی زمین پرت کرد ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش گذرا نگاهش کرد ، چند قدم به سمت راست بر میداشت و چند قدم به چپ ، حال او بدتر از سروش بود و این را خوب میدانست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا شربت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی کاناپه نشست و پاهایش را روی میز گذاشت ، سرش حسابی سنگین شده بود ، امان از تحریم و قرص های بی بخار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وقتی داشت میرفت بهت گفتم نذار بره ، جلوشو بگیر ، مثل مردای عاشق و احمق به رفتنش رضایت دادی ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکجا ایستاد و به عصبانیت به حرف هایش ادامه داد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ از روز اول بهت گفتم بانو خیالش با تو نیست ، اون به فکر رفتنه و توام که میخوای اونجا درس بخونی ،میخواد آویزونت بشه گفتم یا نگفتم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت تمسخر ادای سروش را درآورد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ گفتی نه...اون منو دوست داره ، هرجا من باشم اونم هست ...کو؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دور تا دور خونه رو نشان داد و با حرصی بیشتر گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تا الان تو کجا بودی و تا حالا اون کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پر هیاهو نفسش را بیرون فرستاد و چشم های ارغوانیش را میخ نگاه سروش کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوبت شد!! حقته..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.