رمان ویار به قلم دریا دلنواز
درمورد زندگی دختری به اسم ساغره که دوتا برادر بزرگتر داره،پدر و مادر متعصبی داره اما خودش دختر شیطونیه و کودک درون فعالی داره... دوست و همکار برادرش عطا که یه پسر مذهبیه اما خشک مقدس نیست و خیلی عاشق و مهریونه ازش خواستگاری میکنه،با هم ازدواج میکنند و...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۷ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
درمورد زندگی دختری به اسم ساغره که دوتا برادر بزرگتر داره،پدر و مادر متعصبی داره اما خودش دختر شیطونیه و کودک درون فعالی داره...
دوست و همکار برادرش عطا که یه پسر مذهبیه اما خشک مقدس نیست و خیلی عاشق و مهریونه ازش خواستگاری میکنه،با هم ازدواج میکنند و...
مقدمه
- متولّد شُدم .
چند دقیقه پیش ... متولد شدم ... می دونم هیچ دیکتاتوری براش اهمیتی نداره که کیکِ تولّدِ من چقدر بزرگِ یا کوچکِ ...
می دونم هیچ باکره ای با تصورِ دردِ زایمانِ من درد نمیکشه.. حتی خیلی خوب می دونم آدم ها چقدر از درخت ها دور شدن تو این چند سال که من وارد دنیا شدم ...
می دونم هیچ کس تو ویِتنام به من فکر نکردهِ .. اما من به همه جنگ ها فکر کردم ...
من به همه ی اسکلت های آزمایشگاهی با دقت نگاه کردم ... حتی چند بار دستم و بُریدم و لذّت بردم ... من از درد کشیدت لذّت بردم ...
چند دقیقه پیش ... زمین سنگین تر شد ... به اندازه ی پاشنه ی 19 ساله ی همه کفش های زنونه ای که تا امروز ، به گودیِ کمــرم اضافه کردند ... !
مامانم منو ... همین چند دقیقه پیش .. به دنیا تحویل داد ... به گوشت های قرمز ... به شیر های پاستوریزه ... به رُژ های خاویاری ... مامانم منو به چادر نماز های مهربون تحویل داد ... به غصّه ای که هر سال برای مرگِ ماهی قرمزهام می خورم ...
مامانم منو ... چند دقیقه پیش ... به نماز های قضای صبح ... صبحانه های نخورده ... ساندویچ های جا گذاشته ... مداد های کوچک شده تحویل داد ... به دنیا اومدم...اما ویار مادرم با من مونده...
حس مادری و دارم که فرزندش و ندیده تا به الان ...
انگار این بارداریِ خیالی نمی خواد تموم بشه ... انگار این ویارهای کشنده فرزندی به دنبال نداره ...
ویار دارم...ویار دارم و مدام ه*و*س میکنم...ه*و*س هر چیزی که به محض به دست آوردنش عق میزنم...سگ دو میزنم تا بدستشون بیارم...اما به محض رسیدن به خواسته ام عق میزنم و بالا میارم...
چه مرگم شده...نمیدونم...
کی قراره این ویارها تموم بشه...نمیدونم...
تو...
تو میدونی؟
.
پیدا نمیشه...
دیشب کجا گذاشتمش؟...از در که اومدم اول کیفمو پرت کردم اون گوشه ی اتاق...
بعد همینطور که داشتم دگمه های مانتومو باز میکردم رفتم سمت کمد...
مانتومو که درآوردم گذاشتم همونجا...دیگه...
آهان...شلوارمم درآوردم تا کردم گذاشتم تو کشو...
مقنعه امم که زیر تخـ ـته...
ای خدا...الان دیرم میشه...
پس این جورابای من کجاست...؟
_ساغر بیــــا دیرم میشه...ســـآغر...
وای همینم مونده بود صدای این دربیاد...
_عزیز دل ساغر اومدم.
باید میرفتم سراغ اتاق خودش...جورابای من یا لنگه به لنگن یا بو میدن...همون یه دونه خوب بود که تازه شسته بودمش و یه دیروز پوشیده بودم...به مامان بگم غرش درمیاد چرا جورابای کثیفو میندازم تو کشو...
در اتاق و نیمه باز کردم...راهروی خونه رو نگاه کردم...کسی نبود...یواشکی و طوری که از پایین کسی نبینتم به سمت اتاق دو برادر عزیز تر از جانم رفتم...
گوشمو چـ ـسبوندم به در...سر و صدایی نمی اومد...
آروم دستگیره رو پایین دادم ...سامان هنوز خواب بود...لحافو تا خرخره رو سرش کشیده بود و از این بابت خیال منم راحت کرده بود....
آسه آسه به سمت کشو لباسش رفتم...بی سر و صدا بیرون کشیدمش و با اولین جفت جورابی که دیدم نیشم تا بناگوشم باز شد...همونجا جفتشو پام کردم...با اینکه به پام بزرگ بود و یه جورایی داشت در می اومد اما خب چاره ی دیگه ای هم نداشتم...
_ساغر پس کجایی؟
در اتاقو به هول باز کردم و خودم رو انداختم بیرون...اگه سامان موقع غلت زدن چشماشو باز میکردم و میدید که جورابش پامه حتما تلافی میکرد...
برگشتم تو اتاق و مقنعه امو سر کردم...رژ لب و خط چشمم و انداختم تو کیفم ...از پله ها که پایین می اومدم سهراب پایین پله ها ایستاد و با انگشت و سر و چشم و هرچی که داشت به ساعت توی دستش اشاره کرد...
_ساعت چنده؟
همزمان با پایین اومدم پله ها گونه ی استخونیشو بـ ـوسیدم...
_خوشتیپ...خوشگل...جذاب...مهربو ن...عسلم...نفسم...
بازومو محکم گرفت و با خودش به سمت آشپزخونه برد...
_زبون نریز...دیرم شد ساغر.
_آی دستم سهراب...مامان ببینش!
مشغول پوست کندن تخم مرغ آب پز بود که سرشو بالا آورد ...خستگی تو صورتش موج میزد..
_اذیتش نکن مادر...اون جون نداره!
سهراب میرغضبانه نگاهی به سر تاپام انداخت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این جون نداره؟...حداقل ده کیلو اضافه وزن داره مونس خانوم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چشمت کف پام...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت میز صبحانه رفتم و لقمه ای که مامان داشت واسم آماده میکرد و رو هوا زدم...گاز اول و نزده سهراب گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بقیه اشو تو ماشین بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهن پر سرمو بالا و پایین کردم...دلا شدم و گونه ی مامان مونس و بـ ـوسیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وایسا تا سامان بیاد دنبالت ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو روی سیـ ـنه ام گذاشتم ...خم و راست شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به سلامت مادر...مراقب خودت باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواسش دست تکون دادم و با سهراب از خونه زدیم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا اینجوری نیگام میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت چراغ قرمز بودیم که به پهلو شد و جدی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_رژ لبتو توی خونه ام زده بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبونم و سریع روی لـ ـبم کشیدم.نباید به چشم هاش نگاه میکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لبم خشکی زده فکر میکنی رژِ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچراغ سبز شد ...خنده ی مرموزی روی لبش نشست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس چشمتم خشکی زده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفهمیده بود...اون موقع که رفت تو مغازه تا نسکافه بخره باید زودتر دست به کار میشدم...این دیده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سهراب گیر نده دیگه.آره داداش گلم...هم رژ زدم هم خط چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم رخش اخمو شد ...نگاهش به آینه بغـ ـل ماشین بود که گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دوست ندارم دروغ بگی...از اولش همینو میگفتی منم نمیخواستم گیر بدم...فقط میخواستم بگم بهت میاد!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمیدم چطور خودمو بهش رسوندم و شالاپ شالاپ ماچش کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فدات بشم من اخمالوی مهربون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاس زبان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسخت ترین و طولانی ترین لحظات عمرم و اینجا باید بگذرونم...روزی که ثبت نام کردم خیلی ذوق و شوق داشتم...اما حالا...فقط سر اینکه حاج بابا نذاشت دانشگاه برم شهرستان منم شرط و شروط گذاشتم که میرم کلاس زبان و کلاس شیرینی پزی و کلاس یوگا و هرچی دلم بخواد...بابا اون موقع قبول کرد اما بعدش بهونه آورد...بهونه که...یعنی...رفت و آمدم فقط باید تحت نظارت برادرای محترم و مونس خانوم انجام میشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دوست داشتم هر وقت دلم میخواد..بی هیچ دروغ و نقش بازی کردنی بهم مجوز بدن..اما خب...شاید اختلاف سنی زیادی که با مامان و بابام دارم نمیذاره هیچوقت درکم کنند...حتی منم درکشون نمیکنم...یه وقتایی سامان باهام حرف میزنه..میخواد که بگه زمونه بدی شده...دزد ناموس زیاده...دزد گوشی و کیفم زیاده...حرف بیخود میزنه...! میخواد خرم کنه که غر نزنم چرا مامان بابای من مثل مامان بابای عطیه نیستند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه دختر همسایمونه که مامانم خوشش نمیاد باهاش بگردم...برعکس مامان ِ اون...حسابی دوسم داره...ساغر جون ساغر جون از دهنش نمی افته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای بابا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به لب های معلم زبان بود که داشت با حالت با مزه ای داستان تعریف میکرد...من نمیدونم داستان خرس و روباه چرا ارجحیت داره به داستان رومئو و ژولیت...!! منو بگو گفتم میرم کلاس زبان چهار تا کلمه عشقولانه...چهار تا فیلم احساسی واسمون میذارن ببینیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه هدف بعدیم ترجمه فیلم های بدون سانسوری بود که میگرفتم ببینم...البته دروغ چرا...از کشو سامان میدزدیدم و میدیدم...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخمیازه ی آخرم مصادف شد با تموم شدن کلاس زبان یک ساعته ای که معلمش نیم ساعت با تاخیر اومد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول از همه آینه ی کوچیکم و دراوردم...لعنت به من که عادت دارم رژ بخورم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی درب موسسه منتظر ایستاده بودم که مامان مونس و از دور دیدم...به سمتش رفتم...نفسش بالا نمی اومد و سرخ شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامانی خب چرا تو اومدی...پس سامان کو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس نفس زنون گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کار داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم به سامان بد و بیراه گفتم...اگه اومده بود الان میرفتیم یه اب هویج بستنی میزدیم تو رگ...بعدشم میرفتیم پارک با این دستگاه ها ورزش کنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتاکسی دربست گرفتیم و برگشتیم خونه...مثل همیشه دوش گرفتنم یه ساعت طول کشید...از حموم رفتن خوشم میاد...از بوی حموم...بوی شامپو...بیشتر اوقات فراغتم و تو حمومم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عآفیت باشه مادر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم که به اب هویج بستنی افتاد با روی باز گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از کجا فهمیدی هـ ـوس کردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان و از روی بشقاب برداشتم...مامان مونس لب تخـ ـت نشست و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سامان هویج خریده بود گفت واست درست کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه سامان اومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اومد زود رفت..کار داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عوضی...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینکه مامان سرشو آورد بالا لـ ـبمو چـ ـسبوندم به لیوان آب هویج و به روی خودم نیاوردم چه حرفی زدم...زیر لب "لا اله الا الله" گفت و مثل هربار تو اتاقم اومدن شروع کرد وسایلمو جمع و جور کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان اونارو دست نزن...به خدا پیداشون نمیکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مادر جان این بازار شامه یا اتاق خواب...خب جمع کن اینارو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتاپ و شلوارم و از دستش گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینو که نمیخوای بپوشی جلوی داداشات؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نخیر جلوی بابا همچین چیزی نمیپوشم.خوب شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست دوباره باهام بحث و جدل راه بندازه که تلفن خونه زنگ خورد و از اتاق بیرون رفت...من نمیدونم با این پا دردی که داره چه اصراریِ بیاد تو اتاق من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچوقت نتونستم باهاشون راحت باشم...خب تو اون سن نباید منو به دنیا میاوردن دیگه...من با سامان یازده سال تفاوت سنی دارم و با سهراب پونزده سال...سامان که میگه وقتی هم سن من بوده اونم با مامان بابا جور نبوده...یعنی بیشتر با سهراب رفیق بوده تا مامان و بابا....من دوست ندارم اینطوری باشه ولی هربار که نظر و عقیده امو نسبت به هرچی باز گو میکنم..بابام میگه تو بچه ای...مامانم میگه بترس از خدا...!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواسه همینم هیچی نمیگم..نه نظری...نه حرفی...بیشتر وقتایی که کنارشونم سعی میکنم ساکت بشینم سرجام و خودمو کوچیک نکنم...هرچند به قول بابا من هنوز کوچیکم...بچه ام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی هر چی ام باشند...تو هر سده ای که مونده باشند...با هر نظر و عقیده ای که داشته باشند...پدر و مادرمند...دوستشون دارم...برام مهمند...دوست دارم همیشه صحیح و سلامت کنارم باشند...حتی یه وقتایی که بدجنسـ ـیم گل میکنه و اذیتشون میکنم...با کمـ ـردرد و پا درد مامان مونس بغض میکنم و با سرفه های خشک حاج بابا اشکم درمیاد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبو برنگ نهار داشت دیوونه ام میکرد...یاد حرف سهراب افتادم...ده کیلو که نه...ولی نه کیلو اضافه وزن داشتم...اونم مثل اینکه از بچگی همراهم بوده! مامانم و بابام دختر دوست داشتند...هنوزم دارند...سامان یه وقتایی یاد قدیم میکنه و میگه مامان مونس از دهن اونا لقمه برمیداشته و میذاشته تو دهن من...اضافه وزنمم واسه همینه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر...کوپولو...پاشو بلال خریدم واست...ساغر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای سامان یه طرف اما جمله ای که به بلال مربوط میشد دلمو لرزوند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحافو از روی صورتم کشیدم پایین...بالا سرم یه طوری وایساده بود که اگه ناغافل میدیدمش سکته میزدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام کپل ...پاشو حوصله ام سر رفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کو بلال؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحافو کامل از روم کنار کشید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پایین گذاشتم تو آب نمک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو گرفت و از روی تخـ ـت بلند شدم. کش سرمو از روی میزم برداشت و با یه شونه داد دستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دروغ که نمیگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه به جون سامان...پاشو موهاتو شونه کن بریم بزنیم به بدن...بدون تو مزه نمیده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصندلی میزم و کشید و گذاشت رو به روی تخـ ـتم...وقتی نشست روی صندلی با غیظ نگاهش کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو صبح کجا بودی؟ چرا نیومدی دنبالم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپا رو پا انداخت و دست به سیـ ـنه به صندلی تکیه داد...موهامو به زور شونه میکردم که با حالت مرموزی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان مونس صبح گفت واسه شام مهمون داریم منم رفتم خرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیش تا بناگوش باز شده اش نشون از دیدن یار میداد..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهامو بالای سرم با کش بستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس نرگس خانوم داره میاد که شما آرو بیرا کردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو بالا و پایین کرد و لبخند محوش و پهن تر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دقیقاً...حالام پاشو تا سهراب سهم مارم نخورده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بریم پس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیفهمیدم بلال و دارم چجوری گاز میزنم...به قدری مزه ی بلال شیری و دوست داشتم که موقع خوردنش پدر و مادر خودمم فراموش میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه نهار نخوردی...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعادت داشتم موقع جوییدن غذایی که دوستش دارم چشمامو ببندم و فقط لذت ببرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی بابت حرفی که سهراب زد و خنده ای که بعدش کرد چشمامو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نهار خوردم تا چشمت دربیاد عزیزم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدونه ی بلال به ریشش چسبیده بود که سامان با نوک ناخن تیزش به صورت سهراب زد.اخمش به سامان بی فایده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داداش تو که از ما بدتری...ریششتو برو پاک کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کف دستش به صورتش کشید و رو به سامان و من که میخندیدیم گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانوادگی گرسنه ایم...منم با اینکه نهار خورده ام ولی بوی غذای مامان مونس داره از پا درم میاره...میرم دوش بگیرم اگه شد یه چرتم بخوابم تا مهمونا نیومدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیفشو برداشت و همزمان با برداشتنش به کمـ ـر سامان کوبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وحشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوحشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدور تر که شد منم بد و بیراه بارش کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این چرا همه اش قاطیِ...صبح گیر داده بود به رژ لب من...بعدم که بهش میگم چرا گیر میدی میگه بهت میاد...خله نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده سر تکون داد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به عمه اش رفته...تو روح جفتشون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده امون باعث شد مامان پنجره ی آشپزخونه رو باز کنه و بهمون تذکر بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بالاخره تو کی میخوای عروسی بگیری؟ مردم از بس لباسام تو کمد خاک خورد ...اون دکلتـ ـه قرمزه رو مامان نمیذاره تو خونه بپوشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمالی از جیبش بیرون آورد...محکم به دهنش کشید و با ناخن به جون دندوناش افتاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این خاله خانوم مگه کوتاه میاد.سربازی رفتم...کار پیدا کردم...ماشینم خریدم باز داره سنگ میندازه...دختر عقدی خودش داره زجر میکشه...چهار ساله رو هوا موندیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو فکر فرو رفته بود که با پام کوبیدم به صندلیش ...دستش از زیر چونه اش ول شد و تکون شدیدی خورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کپلِ احمق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چقدرم به تو و نرگس بد میگذره...دائم که به مسافرت و عشق و حالید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمکی حواله ام کرد و با صدای بلند زد زیر خنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ما که همیشه تو خلوت یاد حرف خاله می افتیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغش غش خندیدنش مثل نرگس بود...میگفت این داداشت آخر کار دست من میده و بهونه دست مامان...باور نمیکردم..فکر کردم آقا میتونه خودشو نگه داره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بسه دیگه بیاید کمک من...خسته نشدید از بس خندیدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای مامان و باز شدن در پارکینگ جفتمون به حالت آماده باش در اومدیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن رفتم سراغ حاج بابا...سامانم رفت سراغ مامان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر پارکینگ و میخواستم ببندم که بابت بی روسری و مانتو بودنم گفت نیازی نیست...موقع روبـ ـوسی کردن با حاج بابا پهلومو قلقلک داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_صدای خنده هاتون تا سر کوچه می اومد دختر جان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ماشین تکیه دادم و با شرمندگی فراوون عذرخواهی کردم.جعبه ی شیرینی رو نرسونده به اشپزخونه بهش دسبرد زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان مثل همیشه اش با حاج بابا خیلی سنگین سلام و احوالپرسی کرد...قهر دفعه آخرشون زیادی طولانی شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ساغر بیا این شیرینی هارو بچین تو ظرف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهمو از حاج بابا و سامان گرفتم.کمک کردن به مامان یه خوبی داشت اونم مدام ناخونک زدن به غذا و شیرینی ها بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ساغر موبایلت داره زنگ میخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهن پر به صورت مامان خیره شده بودم ...با تعجب داشت نیگام میکرد...مثل همیشه پرسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کی باهات کار داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه هامو بالا انداختم و از آشپزخونه بیرون رفتم...موبایلم دست سامان بود که به نرده های بالا تکیه داد و بود و داشت گوشی رو واسم تکون میداد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند تند از پله ها بالا میرفتم که با خنده گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کپل ندو می افتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین یه کلمه کافی بود تا دوباره صدای بابا در بیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_صد دفعه گفتم بهش نگو کپل...تو دهنت مونده جلوی بقیه ام میگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنی خنده ی روی لب سامان جمع شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان غریبه بین ماست حاج بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش سامان که رسیدم یه خورده نفس نفس میزدم.دستمو رو بازوش گذاشتم که دوباره بابا کنده به آتیش زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سی سالته...نمیخوای بزرگ بشی.هنوزم همبازیت ساغرِ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین یه جمله کافی بود تا سامان از کوره دربره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پدر من شما باز پیله کردی به من؟ ناراحتی بگو جلو چشمت نباشم...هم تو راحت میشی هم من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج بابا یهو از روی مبل بلند شد و قدمی به سمت پله ها برداشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگه بهت پیله میکنم واسه وضعیتی که برای خودت و نرگس درست کردی.عرضه نداری دست دختره مردم و بگیری بگو من دستتو بگیرم...اینجوری ام منو مسخره ی باجناق کچلم نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه بازوی سامان و اونقدر محکم نگرفته بودم حتما میرفت پایین و دوباره تو روی بابا وایمیستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزورم که بهش نمیرسید اما تونستم بکشمش عقب تا دیگه با حاج بابا چشم تو چشم نشه.مامانم اگه نمیرسید بابا باز این سر کلاف و اینقدر میکشید تا کار به جاهای باریک کشیده بشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاقشو با پاش محکم بست..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسشو پر سر و صدا بیرون فرستاد که سهراب روی تخـ ـتش نیم خیز شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الهی بمیرم خواب بودی داداش گلم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوله ی روی موهاشو پرت کرد سمت سامان که واسه خودش داشت تو اتاق رژه میرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حیوون صد دفعه گفتم با حاجی دهن به دهن نشو...حالیت نمیشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو بابا...!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسهراب خودشو رو تخـ ـت ولو کرد و با چشم های باز زل زد به سقف...سامان هنوز تو همون وضعیت به سر میبرد که روی زمین نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سامان بی خیال...بابا که از اولم همینطور بود...عادت نکردی داداشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو رو هوا تکون داد و همون کلمه ای رو که به سهراب گفت به منم گفت..ساکت واسه خودم یه گوشه نشسته بودم که موبایلم زنگ خورد...سامان که از دست بابا عصبانی بود گوشی رو پرت کرد جلوی پام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کیِ اینقدر به تو زنگ میزنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموج عصبانیتش داشت میرسید به من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیدونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشماره ی روی گوشی نا آشنا بود...جواب نمیدادم شماره ی غریبه ها رو...گوشی رو گذاشتم رو سایلنت و از اتاق بیرون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مامان مونس کمک کردم ...بشقاب های میوه و قاشق چنگال هارو روی میز پذیرایی گذاشتم...میوه و شیرینی ام کنار همون ها بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارم که تموم شد برای عوض کردن لباس به اتاقم رفتم...با وجود پسر خاله ی نازنینم نمیتونستم سارافن بپوشم..وگرنه هر بیست و چهار ساعت باید چشم های گرد بابا رو تحمل میکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانتو قهوه ای تیره امو که لاغر تر نشونم میداد با شلوار و شال کرم پوشیدم...یه خورده کرم به صورتم زدم تا این جوشای هنوز نرفته ی بلوغم محو بشه...سیاهی چشمامم که بدون سرمه امکان پذیر نبود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاضر و آماده رو تخـ ـتم نشستم...به دعوای حاج بابا و سامان فکر کردم...به اینکه چرا سامان از بابا پول نمیگیره تا خونه بخره...در صورتی که خاله تمام نیتش از اذیت کردنه این دوتا همینه...که بابا یه پولی به سامان بده و خونه بخرند...حقم داره...نرگس همیشه تو ناز و نعمت بزرگ شده...عمرا بتونه تو خونه اجاره ای اونم محلی که سامان میگه بتونه زندگی کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدبختی اینه که از سهرابم راضی نمیشه پول بگیره...خودم دیدم سهراب چندبار بهش گفته که میتونه نصف پول خونه رو بهش بده...حتی اوایل میگفت خونه ای که میخری و نصفشو بابت پولی که بهت میدم به اسم من کن...سامان قبول نکرد...سهرابم گفت اصلا هر وقت داشتی برگردون...بازم راضی نشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلوم نیست چه مرگشه...میگه اگه نرگس منو میخواد باید هرطور که من دوست دارم زندگی کنه...نرگس بنده خدا حرفی نداره...میگه منم دوست دارم مثل سامان خودم واسه زندگی خودم تلاش کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای بابا...زندگی اینام شده نقل دعواهای خونه ی ما...آدم نمیدونه طرف کیو بگیره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ساغر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز توی اتاق با صدای بلند جواب سامان و دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو به کشوی من دست زدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم یه لحظه قطع شد...هم دو روز پیش از تو کشوش فیلم برداشته بودم هم امروز صبح جوراب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه به جون ِ ساغر...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر و صدایی دیگه ازش در نیومد...نفسمو با خیال راحت بیرون فرستادم و به لپ های سرخ شدم دست کشیدم...نه اینکه همیشه ازش بترسم...فقط امروز زیادی اخمالو شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به گوشی آخرین مدلی بود که سهراب برام خرید...روزی که تبلیغش و توی اینترنت دیدم چقدر پیله کردم به حاج بابا که باید واسم بخری...بابا که گفت گوشیم خوبه و نیاز به تعویضش نیست...سامانم که هرچی پول در میاره میذاره واسه عروسیش...دست به دامن سهراب شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون موقع برام همین گوشی و دو میلیون خرید...سر یه هفته از دستم افتاد و ال سی دیش سوخت...عین خیالمم نبود...انگار مزه اش خیلی زود از زیر دندونم رفت...دیگه ذوق و شور روزای اول گوشی دار شدن و نداشتم...پزشو به بچه ها همون روزای اول دادم...از چشم خودمم افتاد...عادت دارم به این خل بازی ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهمونا نیم ساعتی میشد که اومده بودند اما سامان بهمون گفت که به همه بگیم خونه نیست و تا شب نمیاد...نرگس بیچاره ام جرئت نداشت یه کلام بیشتر بپرسه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقع سالاد درست کردن دیدم که داره هی با گوشی اش شماره میگیره...میشدم حدس زد شماره کیو داره میگیره...سالاد درست کردنم که تموم شد سراغش رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نرگسی میای بریم بالا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبه های چادرشو بالا کشید و کاملا روی سرش انداخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خاله کمک میخواد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدم گوشش گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا بریم بالا کارت دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و با عذرخواهی فراوان از مادرم راضی شد تا باهام بیاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اونجا که اتاق پسراس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا تو...چقدر حرف میزنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد تو اتاق و بلافاصله در اتاق و بستم...با دیدن سامان که روی تخـ ـت خواب بود چشم هاش گرد شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینکه خونست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتن صدامونو حسابی پایین آورده بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره...یه ساعت قبل اومدنتون با بابا دعواش شد...سر ننه ی گیرِ تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم های گردشو با اخم من جمع کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حداقل به من میگفت که خونه اس...نگرانش شده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه جوری محو نیم رخ اصلا نه جذاب سامان شده بود که یه آن مسیر نگاهشو دنبال کردم تا شاید به قاب عکس خودم برسم که بالاسر تخـ ـت اون دوتا ست...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جمع کن توام...میخوای بشین به حالش گریه کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادرشو بیشتر جلو کشید...انگار میخواست خودش و اون زیر مخفی کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گ*ن*ا*ه داره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچم گ*ن*ا*ه نداره...تو یه عمر بالا شهر زندگی کردی...منم بودم راضی نمیشدم برم اون پایین مایینا...تازشم...از همه مهمتر از مامانت دور میشی...اونم من بودم راضی نمیشدم.والا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم به پهلوم زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بریم بیرون الان بیدار میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت میرفت سمت در که چادرشو کشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_احمق آوردمت اینجا خوبش کنی...داری در میری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه..ولش کن..یهو داد میزنه صداش میره پایین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیچاره دختر مردم چقدر از داداش پیزوریم میترسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خاک تو سرت...برو بیدارش کن دو کلوم باهم حرف بزنید.شامم میارم بالا دور هم بخوریم.بقیه ام نمیفهمن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهاج و واج بهم خیره شده بود و که کف دو دستامو به نشونه ارادت به فرق سرش کوبیدم و از اتاق بیرون اومدم...بدون اینکه کسی متوجه ام بشه رفتم تو اتاق خودم و به سهراب اس ام اس دادم که یهویی نره تو اتاقش...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بس روی تخـ ـت غلت خوردم مانتوم چروک شده بود...با اومدن نرگس و نیش بازش به پیروزمندانه بودن ماموریت امیدوار شدم...نرگس حرف زدنشم به آدم ارامش میداد...چه برسه بغـ ـل کردنش...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقع چیدن میز نادرم کمکمون کرد...البته کمک که نه...نمیدونم چرا هیچوقت ازش خوشم نمی اومد...همه اش دوست داره بین زن ها باشه...درسته هنوز بیست سالش نشده...ولی خب دیگه بچه ام نیست...قد و قواره اش که اندازه ی سامانه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه جوری ام آدم و نگاه میکنه که معذب میشم...یکی دوباری ام موقع ناخنک زدن به سیب زمینی سرخ کرده ها بهم تیکه انداخت...حوصله جواب دادنشو نداشتم..یعنی چون حرفش برام مهم نبود واسش تره ام خرد نمیکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله ام که یه طوری حرف میزنه و راه میره که انگار از دماغ فیل افتاده با اون سنش...هیچ ازش خوشم نمیاد...اصلا نرگس با همه اشون فرق داشت...وگرنه کی میخواست خاله رو به عنوان عضو صمیمی تر شده ی خانواده سرمدی بپذیره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا منم یه جا گیر میاورد از دکتر رژیم فلان دختر فامیل و فلان پسر فامیل حرف میزد و اصرار میکرد خودش واسم وقت بگیره و ببرتم...منم که الکی هی سرمو بالا و پایین میکردم و میگفتم وقت بشه خودم میرم...همه ی دنیا ول کرده بود این نه کیلو اضافه وزنه منو چسبیده بود...هیشش...شوهر خاله ی بیچاره ی منم کچل شد از بس خاله دونه دونه موهاشو کند!! بدون اجازه ی خاله ام حق نداره یه لیوان آب بخوره...برعکس خانواده ی ما...! مامانم تو مشت بابامه...بابام واسه خودش هر تصمیمی بگیره کل خانواده موظفند بگند چشم ولاغیر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه سینی بزرگ برداشتیم و با نرگس دوتا بشقاب پر برنج کشیدیم...یه طرفشو خورشت قیمه ریختیم و یه طرفشو قورمه...یه ظرف پر سالاد کاهو و یه ظرف کوچیک سالاد ماکارونی برداشتیم...نوشابه و لیوانم دوتا بیشتر نتونستیم برداریم چون بقیه شک میکردند...خلاصه که سینی و حسابی سنگین کرده بودیم..طوری که سهراب مجبور شد سینی و بیاره تو اتاق...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان دیگه مثل غروب عصبانی نبود...پشت کامیپوتر نشسته بود و به نقشه های ما میخندید...سهراب سینی و گذاشت زمین و رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه تایی به غذا حمله ور شدیم...نرگس مثل همیشه مراعات کرد اما من و سامان ول کن دونه های برنج توی سینی ام نبودیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده هامون به قدری بلند بود که سهراب به گوشیم پیام داد که یواشتر...ماهم چقدر دقت میکردیم که میون خنده هامون صدای سامان پایین نره...هرچند خنده های ما میشد یه خاری تو چشم حاج بابا که مطمئن بودم یه روزی یه جایی از دماغ جفتمون در میاره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگپ و گفتمون توی اتاق زیادی طولانی شد تا اینکه سهراب اومد سراغ من و نرگس که بریم کمک مامان مونس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو آشپزخونه واسه خودمون میگفتیم و میخندیدیم که خاله شروع کرد به زدن حرف هایی که اصرار داشت بگه تیمور خان گفته ...اما ما که خاله ی خودمون و میشناختیم...حرف هایی که داشت از دهن تیمور خان میزد حرف های خودش بود...مامانم مدام سرخ و سفید شد و مطمئن بودم دعا دعا میکنه حرف های خاله رو بابام نشنوه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگسم دست کمی از مامانم نداشت...نمیدونم چرا ...بیست و شیش ساله که داره با این مادر سر میکنه...! من بودم به هر در و دیواری خودم و میکوبیدم تا از خونه فرار کنم! حالام که یه احمقی مثل سامان هست که دوسش داره...دیگه این تعلل کردنش و این سر به زیریش آدم و حرصی میکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف های خاله رو با گوشیم ضبط کردم..باید سامانم میشنید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب قبل از خوابم براش فرستادم...چند دقیقه بعد از ارسال صدا اومد تو اتاق و درباره ی عکس العمل نرگس پرس و جو کرد...حسابی توپ داداشم و پر کردم تا بندازم به جون خاله خانوم...حقش بود...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب با خیال راحت سرمو گذاشتم رو بالش...فکر کردم با این بلم بشویی که راه افتاده صبح سهراب برای پیاده روی صدام نکنه...اما متاسفانه اینطور نبود...به زور بیدارم کرد...کم مونده بود لباس هامم خودش تنم کنه...برای سهراب اوضاع خونه مهم نبود...دعوای بابا و سامان براش اهمیتی نداشت...یه وقتایی بهش میگفتم علی بی غم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلی غر غر کردن راهی پارک توی کوچمون شدیم...یک ربع فقط آروم راه میرفتیم و یک ربع به شدت می دوییدیم...مثلا میخواست منو لاغر کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من دیگه نمیام..به جون داداش جون ندارم...ضعف کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بدو ببینم دیرم شد...یالا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاشو گذاشت پشت کمـ ـرم و هلم داد...گوشتای تنم داشت بالا و پایین میشدند که برای فرار از این شکنجه نشستم روی زمین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پاشو تنبل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جون ساغر بی خیال...خودت برو...من نیستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس بشین اینجا تا بیام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم مونده بود شعله های آتیش از چشمام بزنه بیرون...حتی نفسی که از بینی ام بیرون می اومد داغِ داغ بود...گر گرفته بودم از بس بالا و پایین پریدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیـ ـنه ام از شدت ورج و وروجه مدام هنوز بالا و پایین میشد که دستمو توی جیبم کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برای روز مبادا...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن بسته ی مـ ـستطیلی شکلات نفس هام آروم شدند...لبخند پهنی روی لـ ـبم نشست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین گازی که از شکلات زدم باز چشم هامو بستم ...با لذت تمام طعمشو حس میکردم..شیرینی دلنشینی توی دهنم پیچیده شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگن تو بهشت هر چی آرزو کنی سریع واست برآورده میکنند...من هر لحظه آرزو میکنم خدا از این شکلات ها بهم بده...شیرینی اش دلمو آروم میکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ احمقِ تنبل...چی داری میخوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض باز شدن چشم هام و دیدن قیافه ی عصبانی سهراب شیرینیِ شکلات تو گلوم پرید...از شدت سرفه داشتم خفه میشدم اما حتی به خودش زحمت نداد تا دلا شه و پشت کمـ ـرم بزنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم جلوش دست و پا میزدم ولی عین خیالشم نبود...دست به کمـ ـر زل زده بود بهم تا همین یه ذره گوشتمم آب کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بترکی...صد دفعه گفتم بعد ورزش هیچی نخور...بدتر جذب بدنت میشه...پاشو بریم خونه که باید سی تا دراز نشست بزنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم دیگه بالا نمی اومد...از قصد نفسمو حبس کرده بودم تا شاید با کبودی صورتم دلش به رحم بیاد اما بی فایده بود..برادر سنگ دلم با مشتی که به پشتم کوبید نفسم رو که چه عرض کنم..شکلات هارم بالا آورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض رسیدنمون به خونه سامان داشت از پارکینگ ماشین و بیرون میاورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چطوری کپل...میبینم که عزرائیل داره جونتو ذره ذره میگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنظورش از عزرائیل سهراب بود که عین خیالشم نیست خواهرش داره پر پر میزنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سامان بگو به من گیر نده..میگه باید دراز نشست بزنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین و ول کرد و اومد سمتمون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای عجب یزیدی هستی سهراب...نمیبینی مثل لبو شده..ولش کن دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسهراب کف دستشو به سیـ ـنه سامان زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو تو حرف بیخود نزن..تو اینو به این روز درآوردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسهراب دستمو گرفت ..با التماس به سامان نگاه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داداش...!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان عوضی ام نوک انگشت هاشو زد به شکمم و شروع کرد فاتحه خوندن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو خواهرم...الحق و والانصاف که تک بودی مخصوصا با اون لایه های گوشتت که جون میده واسه گاز گرفتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندوناشو داشت روهم میسابید که سهراب اینبار محکم تر زد پس کله اش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گم شو روانی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهام خداحافظی کرد و با سرشکستگی تمام وارد خونه شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"عطا"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم پی دلواپسی های همیشه اش بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادرش رو روی سرش جابه جا کرد و چشم انتظار به در خونه خیره شد...تکون خوردن لب هاش نشون دیگه از نگرانی های مادرانه اش بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکافیِ ثانیه ای به ساعت اومدن پسرش اضافه بشه تا رنگ از رخسارش بره و دست هاش بلرزه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگن همه مادرها شبیه همه اند...اما من میگم مادر من یه فرشته است که بعد از فوت شوهرش...اونم درست چند سال بعد از ازدواج دو تا پسرشو به دندون گرفت و تک و تنها بزرگ کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادری که نمازم هر روز دیدنشه...مادری که نگاهش معجزه ی هر روزه ی خدا رو بهم نشون میده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش از در خونه به منی که لبه پنجره ی نشسته بودم کشیده شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عطا...؟ مادر به نظرت دیر نکرده؟...همچین دلم شور میزنه...طوریش نشده باشه بچه ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند روی لـ ـبم برای تمسخر حرف های مادرانه اش نبود...برای شیطنت برادر بزرگتری بود که بی صدا کلید انداخته بود به در حیاط و قصد داشت یواشکی خودش رو به مادر برسونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی بگم مامان مولود...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم پهن تر میشد که با نگرانی به چشم هام خیره شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_توام که همیشه ی خدا تو آرامش محض باش...خب مادر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعارف نرسیده به مادر پاش به گلدون خورد و حاج خانوم با ترس سرش رو برگردوند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام بر مادر ِ همیشه نگران دنیا...مامان مولودِ خودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم که نفسش رو با خیال راحت بیرون فرستاد اما اخمی به پسرش کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو که میدونی مادرت نگرانت میشه برای چی اذیتش میکنی...به خداوندی خدا...ببین عارف ..دفعه دیگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا خواست باز برای پسرش خط و نشونی بکشه آقازاده مادرش و بغـ ـل کرد و پیـ ـشونی اش رو بـ ـوسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نوکرتم...ترافیک بود به جون این عطا ساکتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر مثل همیشه با محبت پسر عزیز کرده اشو به آغـ ـوش کشید و خیال منم بابت بودنش راحت شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینقدر به بچه ی من نگو عطا ساکتی...مثل تو پر حرف باشه خوبه؟...هربار زنگ میزنم خونه اتون زنت از دستت شاکیِ...میگه بیشتر از اون حرف میزنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعارف خودش رو از مادر جدا کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان مولود وقتی عروست اینطوری میگه باید شال و کلاه کنی پاشی بیا خونه ی پسرت یه دونه از اون تو دهنی های محکمت بکوبی بهش...والا...مادرشوهرم مادرشوهرای قدیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مادر جان من به زندگی تو چیکار دارم...خودت میدونی و زنت...کاش امروز آورده بودیش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعارف دستی به گردنش کشید و نگاهی به من انداخت...داشت کم میاورد انگار...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان مولود بذار از راه برسه پسر عزیزت اونوقت سراغ زن و زندگیشو بگیر...بیاید بالا تا چایی بریزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه های مامان مولود مثل چند لحظه قبل دوباره رنگ دلواپسی گرفت اما سکوت کرد و به زور خندید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_راست میگه بچه ام..بریم چایی بخوریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو گذاشت پشت کمـ ـر عارف و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مادر میدونستم داری میای برات آرد نخودچی درست کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعارف شیطنت وار خندید و بررای نجات از مخمسه ی همیشگیش برام دست تکون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنجره ی اتاق رو بستم و از اتاق خارج شدم.برای استقبال از برادر بزرگترم جلوی در رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوش اومدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قربون عطا ساکتی خودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمو بغـ ـل کرده بودیم که کنار گوشم بدون اینکه مامان مولود بفهمه گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اسم زنه منو آورد بحثو عوض کن جون داداش...! نمیخوام بفهمه چه خبره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پشت شونه اش زدم و آروم تر زمزمه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیالت راحت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان مولود چادرش رو روی دسته ی صندلی گذاشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همچین همو بغـ ـل کردید انگار چند وقته همو ندیدید...همه اش یه هفته است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پشتی کنار خودش دست کشید و رو به عارف با لبخند تامل برانگیزش گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا دورت بگردم..بیا بشین از کار و زندگیت بگو مادر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعارفاز کنارم رد شد و به سمتش رفت...خوب بلد بود مثل همون بچگی ها دل مامان و بدست بیاره...موقع چای ریختن به حرفاشون گوش میدادم..همچین خودش و برای مامان لوس میکرد که انگار پسر دوزاده ساله ایِ که موقع فوتبال بازی کردن خورده زمین و سر زانوش خراشیده شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرد نخود چی هارو توی ظرف کوچیکی گذاشتم ...سینی به دست از آشپزخونه بیرون می اومدم که عارف شروع کرد به خندیدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای خدا...عروس خانوم شمایید...ماشالا چه قد و بالایی...فقط عروس جان شما که نه بالا داری نه پایین...فکر نمیکنی خیلی لاغری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان مولود جای برادرِ بی حیای من سرخ و سفید شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نگو عارف...از من خجالت نمیکشی از خدا خجالت بکش...این چه حرفی میزنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوش خم شدم تا اول مامان چایی برداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولش کن مامان مولود..شوخی میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستکان چاییشو برداشت و به روم لبخند زد ..سینی رو جلوی عارف گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حاج خانوم مگه بد میگم؟ دخترای حالا به فکر بازوی پر و سر و سیـ ـنه ی پهن اند..این با سر و شکل حالاش زن که چه عرض کنم..دوسـ ـت دخترم بهش نمیدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکشت خودشو تا یه استکان چای از سینی برداره..کنارش نشستم اما مامان شاکی تر از قبل گفت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مادر جان نگو یکی بشنوه فکر میکنه پسرای من اهل اینجور چیزان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعارف ول کن ماجرا نبود...به پشتی تکیه داد و با خنده گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نگران نباش مولود خانوم..بالاخره یه حسنایی ام داره پسرت...! خونه داریش بیست..آشپزیش بیست...ظرفشوریش بیست...حمالیش بیست و دو...! از خداشم باشه دختر مردم...دیگه دست به سیاه و سفید نمیزنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده براش سر تکون میدادم که مامان مولود همینطور که مچ دستشو میمالید با ناراحتی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نگو مادر...من از روش خجالت زده ام...اگه این مچ درد لعنتی رو سرم خراب نشده بود نمیذاشتم این بچه دست به سیاه و سفید بزنه...مردم از دخترشونم اینقدر کار نمیکشن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالت صداش عوض شد...آنی خنده از روی لب هامون پاک شد و به مادر خیره شدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خسته کوفته از سر کار میاد...فقط میتونم یه چایی بدم دستش...باید غذارو آماده کنه..ظرفارو بشوره...بهش میگم من میتونم خونه رو با این یکی دستم تمیز کنم..ولی نمیذاره...میمیرم از خجالت وقتی میبینم دو ساعت میره تو آشپزخونه...خودش لباس هاشو اتو میکنه...نهار سرکارشو خودش برمیداره...خونه رو خودش جارو میکنه...خرید های بیرون و خودش انجام میده...گوشت و مرغ پاک میکنه بچه ام...چی بگم آخه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعارفم فکرشو نمیکرد که موجبات شوخیش به این حرف ها کشیده بشه...مامان مولود با گوشه ی روسری بلندش داشت اشک هاشو پاک میکرد که عارف خودشو به مامان نزدیک کرد و دستشو دور گردنش انداخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مولود خانوم این شازده ات اگه همین ظریف کاری هارو بلد نباشه که بهش زن نمیدن...تو این دوره زمونه همه چی برعکس شده..دختره میره بیرون کار میکنه پسره باید تو خونه کار کنه...والا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش و یه طوری به مامان نزدیک کرده بود که مامان حتی نمیتونست به پهلو بشینه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مادر جان...یه خورده برو کنار نفسم گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعارف با صدای بلند شروع کرد به خندیدن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان دو دقیقه عشقولانه شدیما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعارف و از خودش جدا کرد و به طرفداری از من گردنی تکون داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودم برای پسرم یه زن میگیرم که خونه داریش بیست باشه...نذاره بچه ام دست به سیاه و سفید بزنه...بشوره و بسابه...حالا خواست بیرونم بره کار کنه یا چه میدونم...پیش دوستاشم بره ...بره...فقط از این بچه کار نکشه..این به اندازه ی کافی تو خونه ی مادرش کار کرده. این پسر عزیز دل ِ مادرشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه مامان به چشم های خندون من بود و نگاه عارف به چهره ی ماتم زده ی مامان مولود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حاج خانوم یه دفعه بگو مارو زن بابا زاییده دیگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن های قدیم به یه سری کلمات و جمله ها حساسند و زود واکنش نشون میدن..جمله ای هم که عارف گفت از همون مورد ها به شمار میرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ای مادر جان...نگو جون مولود...من واسه تو چی کم گذاشتم که بشم زن بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعارف استکان چاییشو برداشت و به ناز کردن و ادا اصول های همیشه اش اضافه کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه دیگه مادر...همینه که من میگم..شما عطا رو بیشتر از من دوست داری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لال شم اگه منظورم از حرف ها این بوده باشه..تو و عطا واسه من فرقی ندارید...مگه یه مادر میتونه بین بچه هاش فرق بذاره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه مادرِ من..از اولم همینطور بود...ما میرفتیم فوتبال می اومدیم خونه تو اول از همه حال عطارو میپرسیدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو پول مول لازم نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر یخچال و باز کردم تا ظرف سالاد رو بردارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه...خداروشکر اینجایی که استخدام شدم حقوقش زیادی با برکته...تو این یه سال و نیم اوضاع خوبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظرف و روی میز که گذاشتم طبق عادت همیشه اش ناخنکی به خیار حـ ـلقه شده ی توی ظرف زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جون داداش تعارف نکنی عطاها...من پنج تومن وام گرفتم یه تومنیشو لازم ندارم.بدم واسه خرج دوا دکتر مامان...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر گاز و خاموش کردم و در قابلامه خورشت و برداشتم...بخارش توی صورتم خورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه من تعارف دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملاقه ی خورشت و دست گرفت و بلند شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بذار من میریزم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار رفتم تا بشقاب هارو آماده کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میونه ام با یلدا زیادی شکرابه...سایه ی این مادرش از سر خونه زندگی ما برداشته بشه همه چی حل میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق عادت دو تا بشقاب و دو جفت قاشق چنگال برداشته بودم که با صدای عارف متوجه اشتباهم شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شنیدی چی میگم عطا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کابینت رو باز کردم تا بشقاب دیگه ای بردارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گوش من غیبت نمیشنوه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جناب پسر پیغمبر دارم درد و دل میکنم! مگه بد میگم...واسه همون خرید عروسی...یادت نیست مامان و به چه حال و روزی انداخته بودند...تو هر مغازه ای دست میذاشتن رو جنس گرون ...مامان ماهم که فقط بلده سرخ و سفید بشه و با صلوات فرستادن بریزه تو خودش...منم که خر گاز گرفته بود مثل آدم احمق و بی دست و پا سر اشتباه خودم پافشاری کردم که چیِ؟...درسته...این زن مورد علاقه ی منه...! همین مامان...اگه یه دونه زده بود تو گوش منو میگفت این زن به درد زندگی نمیخوره کار من به اینجا کشیده نمیشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملاقه ی خورشت و از دستش گرفتم ...فقط بلد بود حرف بزنه...کار نمیکرد که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا برفرض من پای خریت خودم پافشاری میکردم..داییمونو بگو...به خاطر من اونم رفت زیر قسط و قرض...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفره ی کوچیک خونه رو از روی کابینت برداشتم و به پذیرایی خونه رفتم...اما عارف همچنان داشت حرف میزد...نگاهم به در نیمه باز اتاق افتاد...مامان مولود غرق عبادت و راز و نیازش بود...برگشتم تا بشقاب هارو ببرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_صداتو مامان نشنوه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان و پارچ آب رو دستش گرفت و بیرون رفت ...اما به محض برگشتنش شروع کرد دوباره به حرف زدن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامانش هر روز میاد خونه امون...هر روز...! تا یکی دو ساعت بعد رفتنش من و یلدا دعوا داریم...اما همینکه اثراتش از خونه محو میشه دنیا گلستون میشه..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینی برنج رو به همراه دو ظرف خورشت توی سینی گذاشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از اولم نباید دوماد سرخونه میشدی...والسلام...الانم بیشتر از این بدگویی نکن که منم خوب اخلاق های بد تو رو میشناسم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاشق ماست و از توی دبه بیرون آورد و با غروری که همیشه همراه داشت گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کی من؟؟ ...من اخلاق بد دارم؟..تو عادت داری همه رو خوب و بدون نقص ببینی جز خودتو...ولی من اینطوری نیستم...اونان که مشکل دارند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اومدن مامان عارف سریع حرفو عوض کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قبول باشه حاج خانوم..مارم دعا کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت می اومد سمت آشپزخونه که سینی رو برداشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان مولود شما بفرمایید سر سفره...ما همه چیو آوردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وجود دردی که داره و میدونم بروز نمیده باز میخواست سینی رو از دستم بگیره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مادر جون خب بذار منم کمک کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم و به میز آشپزخونه اشاره کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس زحمت ِ آوردن نمک و فلفل با شما...البته ببخشیدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان وارد آشپزخونه شد و عارف با سر به سرش گذاشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان خوشتیپ کردی...عطرم که زدی...راستشو بگو..خبریه کلک؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irZ
00عالی خسته نباشی نویسنده جونم من برای بار سوم این رمانو خوندم و لذت بردم
۲ هفته پیشاکبری
00خیلی رمان شاد و خانوادگیه لذت بردم مخصوصاً از شیرین زبانی های ساغر ومهربانیش واخلاق عطا از نویسنده خوش ذوق ممنونم
۴ هفته پیشمریم
۳۷ ساله 00بنظرم عاشقی عطا در مقابل لوس و شاد بود ساغر بود که زیبا میشد تو واقعیت اگه یه همچین زندگی پیدا می شد یه درد و مرضی وسط اون زندگی عاشقانه***میشد 😔 نوشته های خانم دلنواز همشون جذابند
۲ ماه پیشمریم
۳۷ ساله 00رمان قشنگی بود خوشم اومد از زندگی ساده عطا و ساغر خوشم اومد کاشکی تو واقعیت خدا نسل همچین مردایی رو زیاد کنه 😉
۲ ماه پیشZeinab
00دختره خیلی لوس بود
۲ ماه پیشسارا
00دریا خانم تبریک میگم به خاطر قلم زیبات خسته نباشی روایت ی زندگی ساده پراز عشق. بالاترین سعادت داشتن ی همسر ه مثل عطا به معنای واقعی انسان کاش خدا از این جور آدما بیشتر می آفرید
۳ ماه پیشفاطیما حه
۱۷ ساله 00عالیییی بودد
۷ ماه پیشفاطیما
۱۷ ساله 00رمان خیلیییی خوبی بود خیلی دوسش داشتم رمانیه که دلم واسش تنگشده و چند بار برگشتم از نوع خوندمش رمانیه که سر هر بار خوندنش ذوق میکنم و لبخند میزنم :))))))) پیشنهادی
۷ ماه پیششاداب
۱۹ ساله 00رمانت عالی بود شخصیت عطا فوق العاده وساغر یه کم لوس بود به امید موفقیت بیشتر با سپاس
۷ ماه پیشلیلا
۳۶ ساله 00نویسنده خوب زندگی متاهلی ومشکلات زندگی روبه تصویر کشید.زیلایی عشق بین دوزوج داستان واقعا ادمو سرحال میکرد ممنونم دستتون دردنکنه عزیزم
۷ ماه پیشHamta
00رمان معمولی ولی خوب بود .ممنون از نویسنده گرامی.
۸ ماه پیشیه دوست
00ارزش چندبار خواندن رو داره
۱۰ ماه پیشالهه
00قشنگ وسرگرم کننده بود از خوندنش راضی ام
۱ سال پیشعلی
00رمان خیلی خوبی بود. ممنون از نویسنده محترم.
۱ سال پیش
میم
00داستانی زیبا پیشنهاد میکنم 🤍❤️