رمان صرفا جهت این که خر فهم شی به قلم آوین(فاطمه) سادات
داستان درباره ی دختری به اسم سارا هستش که هشت سال پیش پدر و مادرش رو از دست داده و پیش خونواده داییش زندگی میکنه و سال اخر دبیرستانه.با رفتار های ازار دهنده ی پسر دایی ش تصمیم میگیره که مستقل زندگی کنه و از خونواده ی داییش جدا بشه ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۲۹ دقیقه
-وقتی یه چیزی رو میگم دیگه نه نباید روش بیاد چه به تعارف چه به هر کوفت دیگه ای این اصله اوله.
یه لحظه با مظلومیت نگاهش کردم.رفتارم دست خودم نبود.احساس کوچیکی میکردم.نشستم روی مبل مجلسی که نزدیکم بود.معذب بودم. سرم رو انداختم پایین. مثلا میخواستم نشون بدم نورمالم و به جای اینکه ناخنم رو بجوم دست هام رو محکم روی پاهام فشار میدادم.جو خیلی سنگینی بود برام.
-این که اینجا اومدی یعنی قبول کردی که برای من کار کنی پس خوب گوشاتو وا کن ببین چی میگم و الا یه اتفاقی می افته که از استرس جای اینکه پاهاتو فشار بدی سرتو میکوبی به دیوار.
پوزخند زد. سرم رو بلند کردم. طاقت تحقیر و تهدید رو نداشتم.اون هرکی هم که باشه حق نداشت بامن اینطوری حرف بزنه.نگاهم رو مغرورانه کردم.خیلی سنگین ،خانومانه ولی در عین حال با احترام گفتم:
اقای پناهی من میدونم که شما ادم حساسی هستین. ولی مطمءن باشین اونقدر احمق نیستم که بخوان با تهدید چیزی رو حالیم کنن.
-در ضمن به من ربطی نداره تو چه طوری بزرگ شدی . پیش من این زبونتو کوتاه میکنی واین شرو ورای اضافی رو نمیبافی.من اینطوری راحتم.افتاد؟
داشتم حرصی میشدم دلم خواست یکی بزنم تو گوشش و برم ولی جرات نداشتم.
-فهمت بیجک گرفت یا نه ؟شمایی که احمق نیستی
سرم رو به علامت مثبت تکون دادم.
از جاش بلند شدو اومد روبه روم ایستاد.
-نه مثل اینکه خیلی چیزا حالیت نیست.سوال که میپرسم شکلک در نیار زبون که داری جواب بده فهمیدی؟ج و ا ب با زبون
صدایش خیلی بلند بود.لحنش سر تا پا بوی تحقیر میداد . اخه من اینجا چه کار میکنم؟
باداد بلندش از جا پریدم
-فهمیدی یا نه؟
-فهمیدم
- هه امید وارم.
-اشپزی بلدی که؟
-بلدم
-نیمرو نه ها اشپزی
-بلدم
-میبینم حالا
-کارایی که باید بکنی زیادن.من نمیتونم کارای خودمو با برنامه ی درسی یه بچه محصل بچینم تو باید خودتو هماهنگ کنی.
-بله
-چون صبحا تا ظهر نیستی پنجشنبه یا جمعه رو کامل باید کار کنی.
کارا باید دقیق باشه چون من دقیقم.نظافت باید کامله کامل باشه حساسم.
صبحا قبل از این که بری همیشه یه دست لباس کنار گذاشتم.اتو میکنی مابقی لباسارو میشوری یه صبحونه میذاری بعد میری. هرچی که تو یخچال بود حالا. از مهدتون که برگشتی اگه خریدی لازمه پول واسش میگیری خریدارو هم باید خودت بگیری من وقت ندارم.ناهار ها خونه نیستم.خونه رو تمیز میکنی و یه شام نه در حد نایب ولی خوب و قابل خوردن درست میکنی.
و در ضمن جز وقتایی که من هستم حق نداری پاتو توی اتاقم بذاری.وسطه حرفه من نمیپری و جز حرفای ضروری و بله و خیر که البته نه ای نباید وجود داشته باشه صداتو نشنوم.اینارو صرفا جهت این گفتم که خرفهم شی!شدی؟؟؟؟
گیج حرفاش و اوامرش بودم. فکر نمیکردم انقدر سخت باشه .
-چی شدم؟؟؟
-خرفهم شدی؟
و به مغزم اشاره کرد.چشمام گرد شده بود و معصوم.نقطه ضعفم همین بود. به خاطر ظاهر معصومم به سادگی باهام هرطور دلشون میخواست برخورد میکردن و من جوابشونو میدادم ولی اینبار به قول فرشاد یه بچه یتیم واقعی شده بودم.
-شدم
-بیا دنبالم
دنبالش راه افتادم.به سمت پله های منتهی به اتاق ها میرفت . از پله ها بالا رفتیم. فکر میکردم همین جا وایمیسه ولی بازهم از پله های دیگری بالا رفت.سرگیجه گرفته بودم. طبقه ی سوم نسبتا تاریک بود ولی با همون طرز ساختمون. یه پنجره ی بزرگ هم بود که نور خورشیدرو وارد راهرو ها میکرد .۲ تا اتاق توی طبقه بودن.رفت سمته یکی از اتاقا و درشو باز کرد.یاد سارا کورو افتادم. چه شباهتی داشتیم منو سارا.حتی توقع داشتم به اتاق زیر شیروونی مثله اتاق خدمتکاری اون برم ولی بر خلاف تصورم یه اتاق متوسط دیدم که همه چیز داشت ولی معلوم بود مدت زیادیه دست نخورده.یه کمد ،تخت،حتی میز ارایش و یه سری خرت و پرت . اتاق ساده ای بود که لوازمش ست سفید و یاسی بودن.تعجب کرده بودم راستیتش
-همین جا میخوابی . کلا من ساعت ۱۱ خاموشم تو هم تا ۱۱:۳۰-۱۲ کاراتو تموم میکنی و بعدش پایین نباش.سه ساعت هم تو روز ازادی .والسلام
-من از فردا باید بیام؟
-اره
-پس الان برم؟
دستشو خیلی شل و گیج تکونی داد که یعنی مرخصی.نفسم رو بیرون دادم .احساس بدی رو همراه یه بغض لعنتی باخودم از اون باغ سلطنتی و عجیب بیرون اوردم.احساس زندانی رو داشتم که برای یک روز مرخصی گرفته.توی تاکسی هم نفهمیدم چه جوری صورتم تر شد وافکارم خالی نه حتی مغشوش…
به خونه که رسیدم فرشاد بازم مثل همیشه سیریش شد. اونقدرداغون بودم که فکر کنم خودش فهمید باید خفه شه بدون اینکه حتی ازم بپرسه چمه.
در اتاق رو که میخواستم باز کنم دستام میلرزید.وضعیت افتضاحی داشتم.
هیچ وقت انقدر خرد نشده بودم.به نطرم نمیومد هیچ چیزی اونقدر ارزش داشته باشه که بخوام توسط یه غریبه اینطوری له شم.اون این حقو نداشت.هرکسی هم که میخواد باشه ولی بازم این حقو نداشت.من یه دختر جوونم . لبریز از غرور حتی اگه خدمتکارش هم باشم بازم ادم که هستم.ولی انگار که مجبور بودم . نباید جا میزدم . باید بهش ثابت میکردم ضعیف نیستم.و باید به قول خودش خر فهمش میکردم که حق چنین کاری رو نداره.یاد ایسان و پرستو افتادم که چند بار هم توی خونه ی این پسره و هم توی تاکسی بهم زنگ زده بودن. با اینکه حوصله نداشتم ولی زنگ زدم به ایسان.
-الو سلام مردی؟؟؟؟چرا جواب نمیدادی؟
-سلام بزنگ به پری بگو بیاد اسکایپ.
-چته تو باز؟باشه بای
خداحافظی نکرده گوشی رو قطع کردم.
بی حوصله کامپیوتر رو روشن کردم. یه کامپیوتر ال جی نسبتا قدیمی ولی پر از برنامه های توپ و مورده استفاده. اینتر نت هم که بود و به لطف گندکاری های فرشاد حتی یه لحظه هم قطع نمیشد.توی مدتی که سیستم درحال باز شدن بود سرم رو روی میزکامپیوتر گذاشتم. هنوز هم سر گیجه داشتم و گرسنه ام بود. من ادم ضعیفی نبودم که با یه مشت حرف بی اساس یه شازده ی مغروره بی درد از پا بیافتم.نه من یه چنین ادمی نبودم.اما اینبار انگار فرق داشت.غرور بیچارم با گوشای خودش صدای شکستنشو شنید و صاحب بی عرضه ی این غرور حتی نمیتونست جمع کنه خرده غرورهای شکستشو.از فکر به اون حرفا حالم بدتر میشد.نیاز به کسی داشتم که بتونم باهاش حرف بزنم.پرستو و ایسان بهترین و شاید تنها گزینه بودن برام.صفحه ی اسکایپ رو که باز کردم پرستو و ایسان داشتن باهم چت میکردن.با وروده من پرستو از جواب ندادنم به تلفناش گله کرد و ایسان پرسید:چه مرگته تو؟
پرستو:رفتی پیش اقای مهندس :)خوش گذشت؟خوشگل بود
من:اره رفتم
پرستو:خوب چی شد؟؟؟؟؟
من :خردم کرد نامرد انقدر تحقیرم کرد که نگو
ایسان:غلط کرد مگه الکیه؟؟؟خوب من که گفتم نرو فکر اینجاهاشو کرده بودم
-پرستو:زورش به مظلوم رسیده؟جوابشو دادی حسابی دیگه
-من :نه نتونستم یه جوری بود که برای اولین بار نتونستم جواب بدم
-ایسان:مگه کیه این عفریت؟
-من:نمیدونم …. هیچی ازش نمیدونم
-پرستو:اشکالی نداره خوبه که فهمیدی و نمیری
-من:میرم
آرام
۱۶ ساله 00خیلی خوب بود اما آرمان باید اونجوری نمی بود
۳ ماه پیشترانه
00بنظرم رمان قشنگی بودد دومین باری بود که خوندم و اینکه خیلیا گفتن بد بود و... ولی اگه عاقلانه نگاه کنیم اتفاقا واقی بود نمیشه که همع رمانا مث هم باشن یه پسر مغرور پولدار عاشق ی دختر ساده شه و تمام.
۳ ماه پیشزری
۲۱ ساله 00این رمان ، بهترین رمانی بود که خوندم . ای کاش آوین سادات باز هم رمان های بیشتری بنویسه چون قلمش به شدت روان هست.کاری به موضوعش ندارم اتفاقاتش خیلی مرتب و قشنگ پشت سر هم چیده شده بودن .کنجکاوم ببینم آو
۶ ماه پیشزهرا
00خیلی بی مزه بودخیلی
۱۰ ماه پیشنگین
۲۹ ساله 00تا اینجاش که خوب بوده حالا ببینیم جلوتر میره چطوره
۱ سال پیشرها
۲۳ ساله 00سپاس از نویسنده ی عزیز رمان خوبی بود ولی به نظر من سارا باید یکم اعتماد به نفس می داشت ولی بسیار رمان خوبی بود
۱ سال پیشزهرا
۲۰ ساله 530خدایییی خیلیییی بد بودددد واقعا بد بود این نظر کسیه ک ۱۵ سال داره رمان میخونه
۳ سال پیشمهدیا
۲۲ ساله 440عزیزم یعنی از پنج سالگی زمان خوندیی🙄🙄🙄
۳ سال پیشدلوین
۱۸ ساله 170از 5 سالگی رمان میخوندی عمو؟🤣
۳ سال پیشنگین
۱۹ ساله 40عزیزم۱۵سال پیش این نویسنده هایی ک میبینی این سبک از رمان ها رو بوجود آوردن اصلا رمان نمی نوشتند و این به کنار تو چند سالگی سواد یاد گرفتی؟اینم ب کنار بنظر خانواده آیت این روان ها برای بچه۵ساله مناسبه؟
۲ سال پیشمارال
۱۵ ساله 50شاید سن واقعی خودش نیست.
۲ سال پیشمریم
20یعنی از پنج سالگی شروع کردی رمان خوندن؟😐
۲ سال پیشnilaa...
00اول تشکر از نویسنده عزیز بابت رمانتون که زحمت کشیدید و نوشتیدش رمانی خوبی بود من فقط با رفتار سارا مشکل داشتم اصلا از رفتارش خوشم نیومد ولی خب هستند همچین دخترایی
۱ سال پیشمارال
11خیلی بیخود بود حیف وقت که براش گذاشتم
۱ سال پیشمریم هستم
۲۳ ساله 40اوایلش بد نبود ولی بعدش خیلی کلیشه ای و بی معنی شد .. یه دختر توسری خور که آرمان هرطور دلش میخواست باهاش رفتار میکرد حتی بعد ازدواج.. اصلا خوشم نیومد و صرف کنجکاوی از هرفصل چند خط خوندم تا اخرشو بدونم
۱ سال پیشSara
۱۸ ساله 20درکل رمان خوبی بود ولی یه جاهایی مثل همون رتبه کنکور خیلی غیرقابل باور بود البته ناگفته نماند که خیلی از درس خوندن سارا گفته شد و این خیلی نکته درست و مثبتی بود ولی نه در حد رتبه ۱۲
۱ سال پیشSara
10با اختلاف یکی از بهترین رمان هایی که خوندم
۱ سال پیشعا
00یعنی چی کلمه ای جزعایشه به ذهنم نیومدحق توهین به هیچکسوندارین بااین رمانهای چرت ومسخرتون
۱ سال پیشghazal
۱۷ ساله 30چقدر***یعنی یکیشون رتبه کنکورش ۵ شده اون یکیم ۱۲ حداقل ۳ رقمی بثد باور پذیرتر بود من از ۱۲ سالگی یعنی ۵ ساله دارم رمان میخونم بنظرم خوب نبود حداقل غیر باور بود
۱ سال پیشدلیار
60رمان بدی بود ب خاطر اینکه سارا خیلی تو سری خور بود و بی دست و پا و ارمان هم یجور بیماری داشت انگار بیماری دمدمی مزاجی اصن این چ رمانی بود ی بار دخترا توسری خور و دست و پاچلفتی نباشن.
۲ سال پیش
آیدا بدون احمد
00سلام رمان خیلی خوب بود فقط اینکه خیلی از مجهولات داستان باز نشداینکه آرمان دقیقا چه کارست یا پدر مادر سارا چیکاره بودن ناهید بلاخره به قربانی رسید؟ فرشاد این وسط چیکاره بود؟ شهاب با پرستو ازدواج کرد؟