رمان به من فرصت بده
- به قلم مسیحه زادخو
- ⏱️۱۰ ساعت و ۲۵ دقیقه
- 87.1K 👁
- 199 ❤️
- 199 💬
منم غزلم یه دختر شیطون خیلی تظاهر به آروم بودن میکنم اما نمیتونم اما شرایط زندگیم ایجاب میکنه ... با امیر آشنا میشم دکتر خودخواه و مغروری که ....
هیچی نگفت سرشوانداخت پایین زل زد به برگه ی رومیزکه باگفتن اجازه ای
اومدم بیرون ...نفس عمیقی کشدیم وسمت منشی رفتم پشت چشمی نازک
کردوپولوبی هیچ حرفی روی میزگذاشت که برداشتم گفت کارت شد ؟
سعی کردم لبخندی بزنم گفتم فعلا نه !وسریع مطبوترکردم جای خلوتی پیداکردم
موبایلموازجیب کیفم درآوردم شماره ی آقای رادوگررفتم ...بعدازچندبوق الو...
صدام میلرزیدکه گفتم آقای راد...
-بله بفرماید
-ببخشید آقای رادمصدع اوقاتتون شدم امیدوارم مزاحمتون نشده باشم
-شما؟
-من غزلم غزل مدرس
متفکرانه گفت مدرس ؟ناصرمدرس ناصرپدرته دخترم ؟
بغض راه گلوموبست چه خوب بابامومیشناخت یادش نرفته که بابغض گفتم درسته
ناصربابامه ...خلاصه کل ماجراروبراش تعریف کردم اظهارتأسف کرد..گفتم که
الان جایی ندارم ندارم بابام گفت میتونم به شما اعتمادکنم !؟
-من ناصروخیلی دوست دارم آدم خوبیه مشکلی برام پیش اومد اون کارخونه
مشغول شد
باگریه گفتم میشه کمکم کنید آقای رادتاوقتی بتونم مشکل باباروحل کنم
-ناراحت نباش دخترم آدرس میفرستم برات بیااینجا باهم بیشترحرف میزنیم
گریم بند اومد که گفتم مزاحمتون نمیشم
-مگه نمیگی جایی واسه موندن نداری فعلابیااینجا تایه فکراساسی بکنیم آقاناصربه
گردنم حق داره میگم خیلی وقته ازش بیخرم گفتم بیمعرفت شده بعدبیست سال گه
گداری بهم سرمیزد حدودیه ماهه ازش بیخبرم گفتی یه ماهه ؟
-درسته
-پاشوبیادخترم منم تواین عمارت تنهام بیاببینم چه راه حلی پیدامیشه ؟
باباراست میگفت این مرد واقعامهربون بود
آدرسوسریع برام فرستادچیز زیادی نداشتم ببرم جزلباساوخرت وپرت وشناسنامه
ومدارکم همه روتوکولم جادادم وراهی آدرسی که دادشدم هرچی صوفیاگفت
کجا؟وقت نداشتم توضیح بدم گفتم بعدابهت میگم ساعت 9 بود رسیدم عمارت ایستادم
...قصری بود واسه خودش زنگ دروزدم یه کمی ترسیده بودم اصلانپرسیدن کیه
بازشد داخل شدم حیاطش باصفاوباشکوهی بود دارندگی وبرازندگی سه تاکارخونه
داشت فقط این مرد پولداردیگه خدامیدونه چی داره ؟
باترس داخل شدم فاصله تادرورودی عمارت کلی بود طی کردم پای پله ها رسیدم
که درساختون بازشد ...یه زن خارج شد وپشت سرش یه زن دیگه مردی که روی
ویلچربود وکه یه مرد دیگه پشت ولیچرش بود سعی کردم لبخندی بزنم ...آقای راد
بیابالا
آب دهنموقورت دادم پله هارورفتم بالاسرم پایین بوکه گفتم سلام ...
آقای رادباخوش روی
-سلام به روی ماهت ...ماشال....ماشال....بنازم خلقت خدارو...به به دخترناصر
نگاش کردم که بالبخندی گفت فرشته کوچولواومده توکلبمون اگه اشتباه نکنم
)وا ی بخدا به اینجا میگه کلبه ()درسته من فوق العاده زیبا بودم (
لبخندی زدم باراهنمایی آقای رادداخل شدم .......
خیلی معذب بودم بازم سراغ باباموگرفت گفته بودم اما بازم گفتم
خدمتکاربرام شام آورد خیلی گشنم بود ولی خجالت کشیدم درست بخورم یه
کمیشوبه زورخوردم ...
نیم ساعتی که گذشت آقای رادگفت سمیه بیا!
سمیه خدمتکاربود همون اول فهمیدم حدود 40 ساله که بهش گفت اتاق تهی روواسه
غزل آماده کردی ؟
-بله آقاآمادست
اقای رادبالبخندی گفت میتونی بری استراحت کنی غزل جان ..فردابازم روز
خداست ببینیم چکارمیشه کرد ..منم الان خستم باید برم استراحت کنم
نفسموبیرون دادم گفتم ازلطفتون بی نهایت ممنونم آقای راد
-راحت باش غزل منوعموصدابزن
-ممنون عموجون یه دنیاممنون ...-سمیه راهنمایی کن غزل جان رو
باگفتن اجازه ای بلند شدم همراه سمیه رفتم پله هاروبالارفتم تاته راهرورفتیم که
دراتاقی روبازکرد سمیه گفت اتاق خوبیه اما سرویس مجزانداره ...که اشاره به
روبه روبه کرد وگفت ازاینجا میتونین استفاده کنیین ...داخل اتاق شدم وگفتم ممنون
..الان میخوام برم حموم باید برم اونجا دیگه ؟
-بله عزیزم )زن خون گرم وخوش برخوردی بود(
...
0رمان خوبی بود ولی همش غزل درحال گریه کردن بود و خیلی لوس و رومخ بود و ..اشکال زیاد داشت که اگه درست بشه عالیه
۳ هفته پیشرویا
0داستان بد نیست اما متن پر از ایرادات املایی و کلمه ها به هم چسبیده و باعث شدن طوریکه باید خواننده به موضوع کشش پیدا نکنه
۲ ماه پیشفاطیما
0از یه نویسنده بعیده چقدر غلط املایی آخه سلیقه بابا آفرین دوما خیلی کشش دادی شوهرش که دکتر زنان بود نمی توانست زودتر بفهمه باکره هست آنقدر کشش دادی آخر بی سرو ته جمعش کردی
۲ ماه پیشثریا
0بنظرم خیلی از واقعیت دور بود ورفتارها زیادی غیر واقعی بودن.
۲ ماه پیشزهرا
0بنظرم خیلی قلمش ضعیف بود الکی کش میداد خیلی دختر رو ضعیف نشون میداد چقدر دختره رو لوس و ننر نشون میداد من خواندنش اما ...
۳ ماه پیشفاطمه
0به نظرم اصلا قصه ی خوبی نبود خیلی ابکی وبی مزه...الکی وقت نزارید برا خوندنش دپستان
۳ ماه پیشسحر
0منکه خوندم رفت ولی اشکالاش این بود که پسره هم هول بود و هم سست عنصر بعد این چجور عاشقی بود که حرف هیچکسو جز ناپدریه باور نمیکرد،دختره هم که اصن یه ذره غرور نداشت همش منتظر بودم بعد اینهمه بلایی که پسره سرش میاره یه جا به خودش بیاد و پسررو ادب کنه و خودشو ثابت کنه که اون به اشتباهش پی ببره.
۴ ماه پیشvik
1معمولی بود زیاد سرگرم کننده نبود من خوشم نیومدولی باز نویسنده زحمت کشیده شاید من نپسندیدم
۵ ماه پیشRyhfnjB
2واقعا خیلی خسته کننده بود همش غزل گریه میکرد امیر گیر های چرت میداد خیلی طول دادین رمان رو خیلی رمان خسته کننده ای بود
۵ ماه پیشSara
0من عاشق رمان های احساسی ام یعنی دختر رمان احساسی باشه واین رمان مورد علاقه منه
۶ ماه پیشSara
0من واقعا عاشق این رمان شدم الان بار دومه دارم تمومش میکنم میرسی از نویسندش
۶ ماه پیشعاطی
0واقعا عالی بود ارزش خواندن داره
۷ ماه پیشملیکا
0بسیار عالی بود ممنون ❤❤
۷ ماه پیشhosna
0خیلی قشنگ بود ولی خب یه اشکالاتی هم داشت و اینکه غزل بایذ به امیر ثابت میکرد که ه. ر. ز. ه نیست و اینکه داستان خیلی یهویی به ده سال بعد رفت ولی درکل خوب بود
۱۰ ماه پیش
ناشناس
0بعضی جاهاش خیلی چرت بود خدایی