رمان به من فرصت بده به قلم مسیحه زادخو
منم غزلم یه دختر شیطون خیلی تظاهر به آروم بودن میکنم اما نمیتونم اما شرایط زندگیم ایجاب میکنه ... با امیر آشنا میشم دکتر خودخواه و مغروری که ....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۲۵ دقیقه
هیچی نگفت سرشوانداخت پایین زل زد به برگه ی رومیزکه باگفتن اجازه ای
اومدم بیرون ...نفس عمیقی کشدیم وسمت منشی رفتم پشت چشمی نازک
کردوپولوبی هیچ حرفی روی میزگذاشت که برداشتم گفت کارت شد ؟
سعی کردم لبخندی بزنم گفتم فعلا نه !وسریع مطبوترکردم جای خلوتی پیداکردم
موبایلموازجیب کیفم درآوردم شماره ی آقای رادوگررفتم ...بعدازچندبوق الو...
صدام میلرزیدکه گفتم آقای راد...
-بله بفرماید
-ببخشید آقای رادمصدع اوقاتتون شدم امیدوارم مزاحمتون نشده باشم
-شما؟
-من غزلم غزل مدرس
متفکرانه گفت مدرس ؟ناصرمدرس ناصرپدرته دخترم ؟
بغض راه گلوموبست چه خوب بابامومیشناخت یادش نرفته که بابغض گفتم درسته
ناصربابامه ...خلاصه کل ماجراروبراش تعریف کردم اظهارتأسف کرد..گفتم که
الان جایی ندارم ندارم بابام گفت میتونم به شما اعتمادکنم !؟
-من ناصروخیلی دوست دارم آدم خوبیه مشکلی برام پیش اومد اون کارخونه
مشغول شد
باگریه گفتم میشه کمکم کنید آقای رادتاوقتی بتونم مشکل باباروحل کنم
-ناراحت نباش دخترم آدرس میفرستم برات بیااینجا باهم بیشترحرف میزنیم
گریم بند اومد که گفتم مزاحمتون نمیشم
-مگه نمیگی جایی واسه موندن نداری فعلابیااینجا تایه فکراساسی بکنیم آقاناصربه
گردنم حق داره میگم خیلی وقته ازش بیخرم گفتم بیمعرفت شده بعدبیست سال گه
گداری بهم سرمیزد حدودیه ماهه ازش بیخبرم گفتی یه ماهه ؟
-درسته
-پاشوبیادخترم منم تواین عمارت تنهام بیاببینم چه راه حلی پیدامیشه ؟
باباراست میگفت این مرد واقعامهربون بود
آدرسوسریع برام فرستادچیز زیادی نداشتم ببرم جزلباساوخرت وپرت وشناسنامه
ومدارکم همه روتوکولم جادادم وراهی آدرسی که دادشدم هرچی صوفیاگفت
کجا؟وقت نداشتم توضیح بدم گفتم بعدابهت میگم ساعت 9 بود رسیدم عمارت ایستادم
...قصری بود واسه خودش زنگ دروزدم یه کمی ترسیده بودم اصلانپرسیدن کیه
بازشد داخل شدم حیاطش باصفاوباشکوهی بود دارندگی وبرازندگی سه تاکارخونه
داشت فقط این مرد پولداردیگه خدامیدونه چی داره ؟
باترس داخل شدم فاصله تادرورودی عمارت کلی بود طی کردم پای پله ها رسیدم
که درساختون بازشد ...یه زن خارج شد وپشت سرش یه زن دیگه مردی که روی
ویلچربود وکه یه مرد دیگه پشت ولیچرش بود سعی کردم لبخندی بزنم ...آقای راد
بیابالا
آب دهنموقورت دادم پله هارورفتم بالاسرم پایین بوکه گفتم سلام ...
آقای رادباخوش روی
-سلام به روی ماهت ...ماشال....ماشال....بنازم خلقت خدارو...به به دخترناصر
نگاش کردم که بالبخندی گفت فرشته کوچولواومده توکلبمون اگه اشتباه نکنم
)وا ی بخدا به اینجا میگه کلبه ()درسته من فوق العاده زیبا بودم (
لبخندی زدم باراهنمایی آقای رادداخل شدم .......
خیلی معذب بودم بازم سراغ باباموگرفت گفته بودم اما بازم گفتم
خدمتکاربرام شام آورد خیلی گشنم بود ولی خجالت کشیدم درست بخورم یه
کمیشوبه زورخوردم ...
نیم ساعتی که گذشت آقای رادگفت سمیه بیا!
سمیه خدمتکاربود همون اول فهمیدم حدود 40 ساله که بهش گفت اتاق تهی روواسه
غزل آماده کردی ؟
-بله آقاآمادست
اقای رادبالبخندی گفت میتونی بری استراحت کنی غزل جان ..فردابازم روز
خداست ببینیم چکارمیشه کرد ..منم الان خستم باید برم استراحت کنم
نفسموبیرون دادم گفتم ازلطفتون بی نهایت ممنونم آقای راد
-راحت باش غزل منوعموصدابزن
-ممنون عموجون یه دنیاممنون ...-سمیه راهنمایی کن غزل جان رو
باگفتن اجازه ای بلند شدم همراه سمیه رفتم پله هاروبالارفتم تاته راهرورفتیم که
دراتاقی روبازکرد سمیه گفت اتاق خوبیه اما سرویس مجزانداره ...که اشاره به
روبه روبه کرد وگفت ازاینجا میتونین استفاده کنیین ...داخل اتاق شدم وگفتم ممنون
..الان میخوام برم حموم باید برم اونجا دیگه ؟
-بله عزیزم )زن خون گرم وخوش برخوردی بود(
مهربانو
00سلام چرا توی بیشتر رمانها پسر قصه شخصی مغرور پولدار***اما بسیار دختربازه 🤔🤔فانتزیتون چیه نویسنده جان
۴ هفته پیشSANA
۰۰ ساله 00بد نبود خدایی من نمی فهمم چرا آنقدر طولانی بود نویسنده می تونست توی ۸ تا فصل تمومش کنه
۱ ماه پیشملیکا
۲۰ ساله 00خاهش میکنم یکی ک نظر میده میگه افتضاح بود دلیلشو بگه چون یکی دیگم میگه عالب بود ادم گیج میشه بخونه یا ن
۴ ماه پیش..
00عالی بود
۴ ماه پیشSITA
۱۶ ساله 00عالی بووووود.
۴ ماه پیشسیمول
00ممنون از نویسنده .بد نبود ..خیلییی کشش داده ..خیلی غلط املایی داشت ..از کلمه جدا هم زیاد استفاده شده بود..
۵ ماه پیشملیکا
00علی بود واقعا دست نویسنده درد نکنه شخصیت ها رو خیلی دوست داشتم تنها عیبی که داشت این بود که تا امیر یه کاری می کرد غزل میزد زیر گریه و این واقعا برای من کسل کننده بود ولی بازم خیلی خوب بود :)
۵ ماه پیشهانی
00واقعا چرت بود چقد غلط املایی اخه
۵ ماه پیشدلارام
۲۶ ساله 00بنظرم همچین مردی وجود نداره که همش درحال قربون صدقه رفتن باشه خیلی تخیلی بود
۶ ماه پیشغزل
۱۸ ساله 00عالی بود فقط اینکه چرا نصفه موند بقیش چیشد جلد دوم هم داره؟
۹ ماه پیشایلا
۱۹ ساله 01عالی بود فقط غلات املایی داشت فقط از غزل خیلی کل کل می کرد بی حاشیه بود ولی ممنون از نویسنده
۹ ماه پیشMohadeseh
11جالب نبود
۱۰ ماه پیشسادات
۳۴ ساله 10عالی بود از شخصیت امیر و پدرش خیلی خوشم آمد وغزل را هم خیلی دوست داشتم وهم حسودی میکردم چون خدا هوا شو داشت
۱۰ ماه پیشرمان باز
00خوب بود...
۱۱ ماه پیش
تین
00بد نبود. از نویسنده انتظار بیشتری میرفت فقط اینکه چرا امیر این قدر سست عنصر و التماسی بود؟