داستانم درباره ی دختری به نام رهاست که از بچگی عاشق پسری به نام آترین میشه . ولی توی سن سیزده سالگی آترین ، خانواده ی اون تصمیم به مهاجرت می گیرند … بعد از ده سال آترین و خانواده اش باز می گردند اما آترین …..

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۱۵ دقیقه

مطالعه آنلاین چشمهای وحشی

!# quote==تخمین مدت زمان مطالعه رمان == ۳ ساعت و ۱۵ دقیقه!#

نام رمان :رمان چشمهای وحشی

به قلم :پردیس رئیسی

خلاصه ی از داستان رمان:

داستانم درباره ی دختری به نام رهاست که از بچگی عاشق پسری به نام آترین میشه .

ولی توی سن سیزده سالگی آترین ، خانواده ی اون تصمیم به مهاجرت می گیرند … بعد از ده سال آترین و

خانواده اش باز می گردند اما آترین …..

ادامه رمان :

- سلام مامان!چه طوري؟

- -سلام دخترم!برگشتي؟

- همينطور كه يقه ي مانتوم را در دست گرفته بودم و خودم را باد ميزدم ، گفتم:

- -اوه.....اوه! چه قدر هوا دم كرده،مردم از گرما!

- مادر با مهرباني نگاهي به چشمانم كرد و گفت :

- عزيزم!برو لباستو عوض كن و ابي هم به سرو صورتت بزن،من ميرم ميز رو اماده ميكنم.

نفس حبس شده ام را بيرون فرستادم و با بي حوصلگي پله ها روطي كردم،تا به طبقه بالا رسيدم.بعد از تعويض لباس و شستن دست و صورتم به طبقه پايين رفتم.

بوي قرمه سبزي مادر فضاي اشپزخانه را پر كرده بود. شكمم از گرسنگي به قار و قور افتاد.مادر بشقاب برنج و خورش را جلوي من گذاشت. با عجله بسم الله گفتم و قاشق رابه طرف دهان بردم.انصافا قرمه سبزي مادر ، هم رنگ و هم طعم خوبي داشت.زير چشمي نگاهي به او كردم و گفتم:

-شما نهار خورديد؟

-اره عزيزم! نيما و نسيم عجله داشتن ، من زودتر نهار كشيدم و هر سه خورديم. طفلك نيما بچه ام خورده نخورده تموم كرد~ مي گفت استادشون خيلي سختگيره، اگه يه دقيقه دير برسه سركلاس راش نمي ده، نسيم هم قرار بود با دوستش بره كلاس زبان.

ليوان دوغ رو سر كشيدم،زير لب خدا را سپاس گفتم و از پشت ميز بلند شدم.

-مامان.....دستت درد نكنه خيلي خوشمزه بود.

-نوش جانت مادر....

وقتي خواستم ظرف را بشورم مادر نگذاشت.

-تو بهتره استراحت كني،خسته اي فردا هم امتحان داري.

-ممنون مامان!خدارو شكر اين ديگه اخريشه.

-برو دخترم برو استراحت كن، يه ساعت ديگه بيدارت ميكنم تا به درسات برسي.

به اتاقم رفتم و خودم را روي تخت رها كردم. كش و قوسي به بدنم دادم.بعد بالش زير سرم را مرتب كردم چشم هايم را بستم.از خستگي زياد، خودم هم نفهميدم كي خوابم برد.با صداي گرم مادر ديده گشودم:

بلند شو دخترم! پاشو به درسات برس.

با دست هايم چشمانم را ماساژ دادم و تكاني خوردم و بلند شدم.مادر از اتاق بيرون رفت من هم پشت ميز نشستم و كتاب را جلوم گذاشتم.(حتي چشاش رو هم نشست!!!!) وقتي به خودم اومدمكه هوا كاملا تاريك بود و صداي دلرباي اذان وجودم را نوازش مي كرد.

صلواتي زير لب زمزمه كردم و با تاني از جايم برخاستم و به طبقه پايين رفتم.مادر مرا ديد و گفت:

-تموم شد؟

-بله!

-خسته شدي مامان!بيا اينجا بشين.

به در خواست مادر روي كاناپه لم دادم.زير چشمي به اطرافم نظر انداختم.نيما در حال ور رفتن با سامسونتش يود.با نيما قهر بودم.ياد سه روز پيش افتادم كه سر خودنويسش با هم جر و بحث كرديم. اخر ان روز كه امتحان رياضي داشتم ، هر چه گشتم خودكاري در كيفم نديدم.مجبور شدم از داخل كيف نيما خودنويسش را كه خيلي زيبا بود بردارم،بعد از پايان امتحان از ذوق اينكه سوال هاي امتحاني چه قدر اسانند خودنويسش را جا گذاشتم!!!!وقتي هم كه ياداوردم ، هرچه گشتم پيدايش نكردم.زماني كه جريان را به نيما گفتم ، چنان قشقرقي به راه انداخت كه مگو و مپرس.ان را يكي از صميمي ترين دوستانش قبل از مرگ به او هديه داده بود.

وقتي براي عذر خواهي جلو رفتم و خواستم صورتش را ببيوسم . با دست به عقب هلم داد كه باعث شد با پشت به زمين بيافتم.منكه اين صحنه را ديدم بعنوان قهر به اتاقم رفتم و تا اين ساعت كلامي بينمان رد و بدل نشد.

البته مي دانم كه حق با او بود ،اما من هم عمدا نخواستم گمش كنم. در ضمن رفتار نيما به ان شكل اصلا خوشايند نبود.

چشم هايم را بستم و به خانواده اي كه در ان زنگي ميكردم انديشيدم.

پدرم مردي زحمت كش و باهوش و زبده است. او استاد جامعه شناس دانشگاه تهران است. كه البته هفته اي يكي دوبار درتهران و بقيه اش رادر دانشگاه اهواز تدريس ميكند.مادر هم فوق ديپلم رشته روانشناسي ست كه به خاطر همسر و فرزندانش انصراف داده خانه دار شد.

با زيبايي مثال زدني و اخلاق خوش و برخورد مناسبي كه دارد در دل هر كس جا ميشود.

پدر از نظر ظاهر از فيزيك بدني خوبي برخوردار است،قد بلند با هيكلي متوسط و چشم و ابروي كاملا مشكي و زيبا و پوست سبزه اش، از او موجودي ستودني ساخته!نيما و نسيم هم از نظر ظاهر كاملا شبيه پدر هستند.نيما ترم دوم مديريت و نسيم سال چهارم دبستان را ميگذراند. واما من،در حال حاثر پيش دانشگاهي را ميگذرانم و دلم ميخواهد با جديت تمام به درسم ادامه دهم و تصميم دارم امسال كنكور سراسري شركت كنم و اگر خدا بخواهد، در رشته يي كه سال ها ارزومندش بودم ، يعني رشته حقوق ادامه تحصيل دهم.

وقتي به خود امدم كه، دست گرمي روي دستم احساس كردم.چشمانم را باز كردم ، نيما را دو زانو جلو خود ديدم تا چشمم به چشمش افتاد به ياد قهرمان افتادم ، صورتم را به علامت پايداري قهرم به سمت ديگري، گرفتم.ولي او با دستش زير چانه ام را گرفت و به طرف خود كشيد،چشمان درشت و براقش به روي ديدگانم ثابت ماند.

-اذيت نكن ماهكم........!من معذرت ميخوام،نبايد با تو اون حركت رو ميكردم.به خدا نتونستم خودمو كنترل كنم،خودت خوب مي دوني كه چه قدر اون خودنويس برام با ارزش بود، خب حالا طوري نيس ، فراموشش كن.اصلا فداي سرت!!!خوب شد؟

دلم برايش سوخت.التماس در چشمانش موج ميزد، من هم عادت نداشتم مرتب با برادرهايم قهر كنم.ما معمولا سعي ميكرديم اگر اختلاف نظري داريم، با بحث و منطق ان را حل كنيم.فكر ميكنم اين عادت را مديون پدر و مادر خود باشيم.به هر حال، ديگر طاقت نداشتم بيشتر از اين با نيما قهر باشم.پس جلو رفتم و بوسه اي محكم بر گونه اش به جا گذاشتم كه سرخي صورتش نشان دهنده شرم او بود.

انشب نيما تا انجا كه در توان داشت با من شوخي كرد ، تا به قولي دلخوري روز قبل را از دلم بيرون بياورد. با ورود پدر گرمي جمع ما همراه مزاح به اوج خود رسيد.

واقعا به داشتن چنين خانواده ايي افتخار ميكنم و از اين كه در چنين كانون گرمي بزرگ شده ام ، خدارا سپاس گذارم....

به قدري در درس خواندن براي كنكور غرق شده بودم كه حواسم به اطرافم نبود.از اتاق بيرون امدم ، پس از شستن صورت يكراست به طبقه ي پايين رفتم.مادر ميز شام را با كمك نسيم چيده بود،سلام كردم و جواب گرمي شنيدم،انگاه كنار پدر روي صندلي نشستم.همه ساكت بودند و فقط صداي قاشق و چنگال ها ارامش را بر هم ميزد. پدر با قورت دادن لقمه اش سكوت را شكست و گفت:

-راستي عزيزم!مي دوني همسايه جديد برامون اومده؟

مادر با تعجب نگاهي به پدر كرد و گفت:

-نه!كدوم خونه؟

-همين خونه ي روبرويي، خونه ي دو طبقه اقاي شريف زاده.حالا مي دوني به كي فروخته؟

-اونا كه قرار نبود خونه رو بفروشن،سرايدارشون ميگفت اقاي شريف زاده اين خونه رو خيلي دوست داره.

-بله خانوم!اما وقتي طرف داره خوب ميخره چرا نده؟1از اين خونه ها زياد پيدا ميشه ولي از اين خريدارا كم!

-حالا نگفتي به كي ميخواد بفروشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به اوني كه من سالها دنبالش بودم.به دوست و هم محله اي دوران نوجوونيم. من و اون خيلي باهم صميمي بوديم.طوري كه يه شب اون پيش من ميخوابيد يه شب من پيش اون.از وقتي رفته بود تهران ازش بيخبر بودم.ديگه نديدمش چون ما هم از اون محله رفتيم.نه نامه اي نه نشوني.نه چيزي.اما صبح وقتي سرلشو برگردوند اولش جا خوردم!ولي اونم يه جوري نگام كرد.وقتي گفتم من سينايي هستم تعجبش بيشتر شد و اسممو پرسيد.بعدم اون خودشو معرفي كرد ديگه هيچي نفهميديم.هردو تو بغل هم اشك ميريختيم.به خدا واسه هم مثل برادر بوديم.!راستي گفت خونه رو به قيمت بالايي خريده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر در اينجا مكثي كرد و به فكر فرو رفت.نسيم نگاهي به پدر انداخت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا بچه داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمي دونم باب!فرصت نشد بپرسم حتما داره عزيزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيما پرسيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پولدارن بابا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حتما بايد خيلي پولدار باشه كه تونسته اين خونه رو بگيره. والله يه ماشين شيكي ام جلوي در خونه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر انشب بيشتر از اين نگفت.سه روز بعد ،صبح زود با كسلي از خواب بيدار شدم تا بتوانم درس هايم را مرور كنم.برخورد اشعه هاي نور افتاب وسوسه ام كرد ، پرده را كنار زدم و پنچره را باز كردم.وقتي به كوچه نگاهي انداختم ، در خانه ي روبرويي كه الان متعلق به دوست پدر بود رفت و امد بود.كاميوني پر از وسايل جلو در پارك بود.كنجكاوي بيش از اين را جايز ندانستم و به سالن رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حين صبحانه خوردن ، نيما رو به پدر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا فكر كنم دوستتون اسباب كشي دارن، چون وقتي رفتم نون بگيرم ديدم يه ماشين پره وسايل جلو خونشون بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره بابا قراره امروز بيان.منم روز بيكاريمه ، ميرم كه هم خير مقدمي بگم و هم كمكشون كنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر با اتمام جمله اش ليوان را سركشيد و بلند شد.نسيم هم از انجاييكه روز تعطيلش يبود،با التماس از پدر خواست كه او را همراهي كند.نيما هم كيفش را برداشت و رو به پدر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حيف كه امروز كلاس دارم،وگرنه حتما با شما ميامدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم طبق معمول پس از صرف صبحانه به اتاقم برگشتم و مشغول درس خواندن شدم.اما با خودم قرار گذاشتم پس از چند ساعت درس خواندن حتما در كارهاي خانه به مادر كمك كنم.ساعت يازده و نيم از اتاق بيرون امدم و از يخچال ليوان اب سردي برداشتم و نوشيدم.از هواي بيرون خبر نداشتم ، چون با وجود كولر گازي طبقه پايين و بالا كاملا خنك بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانه ي ما دو طبقه است. طبقه ي پايين، شامل يك سالن پذيرايي بزرگ كه با دو دست مبل پايه استيل مزين شده و سالن كوچكتري كه ميز نهار خوري بزرگي با هجده عدد صندلي طلايي چيده شده و دو اتاق خواب كه يكي اتاق خواب پدر و مادر و ديگري اتاق كار پدر بود.كه تمام وسايل و همين طور كتابخانه ي نسبتا بزرگ او در گوشه ي ان جاي گرفته و يك حال كوچك و اشپزخانه ي بزرگي به سبك اروپايي با كابينت هاي مشكي متاليك مزين به دانه هاي ريز طلايي و تمام تزيينات اشپزخانه ساخته شده، اما در طبقه بالا با پله هاي مارپيچ از سطح زمين جدا شده و به طبقه بالا مي رسد. بر روي پله ها با سليقه ي بي نظيثر مادر قالي كناره يي پهن شده كه با تابش نور، هفت رنگ منعكس ميكند.در طبقه بالا چهار اتاق خواب نسبتا بزرگ مبله شده همراه كتابخانه و ديگر وسايل مورد نيازمان مي باشد كه سه اتاق ان متعلق به من و نيما و نسيم است.همه سعي پدر اين است كه ما در اسايش كامل و با ارامش زندگي كنيم و به درسهايمان برسيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طبقه بالا رفتم و روي تراس ايستادم.هوا واقعا دم كرده بود.نسيم گرمي مي وزيد، عرق به بدن مي نشست.بيش از اين طاقت نياوردم كه بيرون بايستم.بنابراين در را بستم.هنوز كاميون خالي نشده بود و از پدر و نسيم هم خبري نبود.در همين حال سيني شربت را در دست مادر ديدم،چادر ير كرد و رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بنده خداها خسته شدن،تا من اين شربت ها رو براشون ميبرم ،يه سري به غذا بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زير لب زمزمه كردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اپژزخانه رفتم و مشغول هم زدن غذا شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از ساعتي مادر به همراه پدر و نسيم به خانه بازگشتند.خيلي خسته به نظر مي رسيدند.مادر به من اشاره كرد تا ميز را يچينم.پدر رو به مادر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ديدي خانوم هر چي از محسنات سعيد گفتم،كم گفتم.برق شادي تو چشاش مي درخشيد.به من گفت:نادر از اينكه همسايه ي تو شدم، خيلي خوشحالم!به خدا نمي دونم از ذوق چي بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر همينطور كه برنج ميكشيد،گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هيچ معلومه خانومش كجاييه؟من كه اصلا نديدمش....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر جرعه اي اب نوشيد و به فكر فرو رفت.سپس با صداي گرفته يي جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين طور كه سعيد مي گفت،همسرشو تو يه سانحه از دست داده، اون مونده و يه دونه پسرش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پدر پرسيدم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يعني يه بچه داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره دختر گلم،گويا پسرش دكتره و تو يكي از بيمارستاناي تهران كار ميكنه، فكر كنم جراحه و قراره تا يه ماه ديگه انتقاليشو از تهران بگيره و بياد اهواز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باب!برا چي دوباره اومدن اهواز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به قول سعيد هيچ جا وطن نميشه.مي گفت بعد از مرگ همسرش خيلي دلش ميخواسته برگرده،ولي به خاطر پسرش كه اونجا درس ميخونده و براي اينكه بهش لطمه نخوره نتونسته برگرده.حالا كه اون سروسامون گرفته اومده باقي عمرشو تو ديار خودش بگذرونه.اينم خودش يه حرفيه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ان روز عصر دلم خيلي گرفته و حوصله ام به كلي سر رفته بودو روز و شب خود را در اتاق حبس ميكردم تا درس بخونم.مادر هم طبق معمول در ساعات بيكاري گلدوزي ميكرد.كنارش روي مبل لم دادم و دستم را روي بازوي نسبتا چاقش كشيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيم نگاهي به صورتم كرد و چيزي نگفت.با صدايي خسته گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حوصله ام سر رفته،دلم گرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهي به من كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ميخواي برو تلويزيون نگاه كن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را پايين انداختم و جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه حوصلشو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس ميخواي چيكار كني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان غمگينم را به چشم هايش دوختم و چيزي نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حوصلشو داري بريم بيرون و تو برام حرف بزني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه هايم را بالا انداختم،برام فرقي نمي كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو زودتر اماده شو،خودمم دلم گرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر را بوسيدم و به اتاقم برگشتم تا اماده شدم.بعد از دقايقي حركت كرديم.پياده روي با مادر بسيار جذاب بود!او مرا به پارك دنجي برد تا راحت تر با او درد و دل كنم.من از سختي هاي درس و ترس از عدم قبولي در دانشاه گفتم، وقتي كاملا سبك شدم خيلي دوستانه و صميمي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو سعي خودتو كردي،و بايد در ارامش كامل منتظر روز امتحان باشي.بر فرض اگر هم قبول نشي هيچي عوض نميشه و دنيا روال عادي خودشو طي ميكنه.شكست علامت پيروزيه،ادم تا زمين نخوره نمي تونه به تنهايي روي پاهاش بايسته.بايد براي تحقق بخشيدن به اميال و ارزوهات تلاش كني.....تلاشي درست و صحيح كه بتوني پله هاي ترقي رو بگذروني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس مادر از قبولي خود در كنكور و درس ها همينطور از نحوه ي اشنايي اش با پدر در دانشگاه گفت، و من با لذت و اسودگي خاطر به حرف هايش گوش سپردم و لبخند زدم.مشورت با مادر سبكم كرد و دوبال رويايي به من داد تا بتوانم با انها به پرواز در ايم و روح ياغي ام را به ارامش دعوت كنم.واقعا چگونه مي شد زحمات فرشته اي به نام مادر را جبران كرد؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مادر به كافي شاپ رفتيم و سفارش كيك و بستني داديم.موزيك ملايمي كه پخش مي شد،اسودگي ام را دوچندان كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي به منزل بازگشتيم ،هوا كاملا تاريك شده بود.مادر كليد انداخت تا در را باز كند كه ناگهان!صداي زمخت مردانه اي از پشت سرمان شنيديم.هر دو همزمان به پشت سر خود نگريستيم.مردي ميانسال بود با قدي متوسط و هيكلي نسبتا چاق و موهاي پرپشت جوگندمي و چهره يي ارام كه به ما خيره شده بود.مادر به خود امد و با دست پاچگي شروع به احوالپرسي كرد.اسم اقاي شهابي كه امد،من هم دستپاچه شدم و سلام كردم.گرماي جوابش تمام وجودم را برگرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به،عليك سلام دخترم،خانوم سينايي حتما ايشون دختر خانوم گلتون هستن، خدابراتون نگهشون داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زير لب تشكر كردم و شنيدم كه مادر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-كوچيك شماس.ماهك جان خيلي دوست داشت شما رو از نزديك زيارت كنهو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سري به تعظيم فرود اورد و جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من هم مشتاق ديدارتون بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از اشنايي با شما واقعا خوشبختم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من هم همينطور دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر رو به او گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرماييد داخل اينجا بده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سپاسگذارم مزاحم اوقاتتون نمي شم، غرض از مزاحمت ديدن اقاي سينايي بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اختيار داريد~حالا شما بفرماييد داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مصدع اوقات.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر نگذاشت حرفش را ادامه دهد و با اصرار بيشتر او را راضي كرد كه داخل برود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تمنا ميكنم!من كوچيك شمتم.حالا كه اصرار مي فرماييد مزاحم ميشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و مادر به احترام او ايستاديم تا او وارد شود.پدر در خانه با استقبال گرمي از دوستش پذيرايي كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ان شب اقاي شهابي ساعتي نزد ما بود.من عاضق بيان شيوا و رسايش شدم.در خلال صحبت هايش فهميدم كه او مهندس راه و ساختمان است و يك شركت معتبر در تهران دارد، و قصد دارد به زودي در اهواز هم شركتي بنا كند.نيما كه حاضر نبود يك لحظه از جايش بلند شود.طي همين برخورد دوست صميمي براي اقاي شهابي شده بود.با اصرار بيش از حد پدر و مادر راضي شضد تا شام را با ما صرف كند. واين اولين قدم براي اشنايي اين دو خانواده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اواخر تيرماه امتحانات كنكور سراسري برگذار شد و من با حمايت پدر و مادر و دعاي اطرافيان راهي جلسه شدم.امتحان از ساعت هشت تا دوازده و نيم ظهر طول كشيد.ساعت يك بعداز ظهر از در دانشگاه بيرون امدم.ان قدر خسته بودم كه ناي حرف زدن نداشتم.پدر و نيما جلو در دانشگاه منتظرم بودند.نيما تا مرا ديد خنده ي غليظي كرد و با شيطنت به طرفم امد و زير بغلم را گرفت،گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا زود باش اول امبولانس رو خبر ،طفلك داره از هوش ميره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستم او را كنار زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نيما برو كنار، به خدا حوصله ي شوخي خاي بي مزه ي تو رو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راست ميگه بچه ام.دست از سرش بردار، ببين چه طوري رنگش پريده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين بار من بودم كه پوزخندي نثارش كردم.به خانه كه رسيديم،مادر تا انجاييكه در توان داشت،انواع اب ميوه هه و دواهاي خانگي را جلو من گذاشت،كه مجبور بودم از هر كدام جرعه اي بنوشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزها همچون باد سپري مي شد و من هنوز در هيجان جواب كنكور،دست و پا ميزدم.در اين بين روابط ما با اقاي شهابي بيش از پيش شده بود،گاهي اوقات او پيش ما مي امد و گاهي ما پيش او......من و نيما علاقه ي خاصي به او پيدا كرده بوديم.طوري كه او را عمو خطاب مي كرديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو سعيد سالها پيش حتي قبل از اينكه ازدواج كندپدرومادرش را از دست داده بود،تنها او مانده بود و دو خواهرش كه انها ساكن كشور انگليس بودند.او در ايران با پشتكار فراوان به درسش ادامه داده و حاضر نشد با خواهرانش در لندن زندگي كند.از ارثي كه برايش به جا گذاشته بودند به درستي استفاده كرده و توانست اكنون صاحب اين همه ثروت شود.فقط تنها چيزي كه باعث شده بود من تعجب كنم، اين بود كه هيچ گاه از همسرش سخن نمي گفت!گاهي اوقات هم كه تصادفا اسمش برده مي شد، صورتش سرخ مي شد و به نحوي بحث را عوض مي كرد.ما هم كه حساسيتش را حدس زده بوديم ،بيش از اين پافشاري نمي كرديم و حرفي از همسرش به ميان نمي اورديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو هفته يي بود كه به پدر بزرگ و مادربزرگ سرنزده بودم.دلم برايشان يك ذره شده بود.وقتي به مادر گفتم ميخواهم به ديدنشان بروم،جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به خدا منم خيلي دلم براشون تنگ شده!گه رفتي از قول من بهشون سلام برسون.من امروز نمي تونم بيام چون با پري قرار دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يعني تنها برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببين اگه نسيم باهات مياد اونم ببر......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف نسيم رفتم و جريان را گفتم،او هم قبول كرد و همراه با نيشخندي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به شرط اينكه دفتر خاطرات موزيكالي رو كه بهم قول داده بودي،برام بخري.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوسيدمش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم داداش گلم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اتفاق نسيم به منزل پدربزرگ كه در مركز شهر واقع شده بود رفتيم، انها با ديدن ما بسيار خوشحال شدند و از اينكه پدر به انها سر نزدند گله مند بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا يكي از روزهاي گرم مرداد ماه بود!مانتوم را در اوردم و با تك پوشي كه به تن داشتم،جلو كولر در برابر باد خنكش ايستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اه!رااحت شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر بزرگ با لبخندي سيني شربت را جلوي گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دستت درد نكنه ماماني...زحمت كشيدي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الهي قربون قدوبالات برم!مگه چيكار كردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبانم را به خنكي شربت سپردم و ارام نوشيدم.انها ما را براي نهار نگه داشتند.عصر با خداحافظي مفصلي از هم جدا شديم و از انها قول گرفتيم كه به ديدنمان بيايند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست نسيم را گرفتم،بعد از مدتي گشتن در لوازم التحرير مدرن،دفتر موردنظرمان را خريديم كه به شكل دوقلب سرخ بود و توسط يك زنجير طلايي به هم گره خورده بود كه در حين باز شدن،موزيك ملايمي پخش مي شد.نسيم براي قدر داني گونه ام را بوسيد و تشكر كرد.وقتي به داخل كوچه رسيديم،بنز البالويي رنگي جلو خانه ي عمو سعيد ديديم.نسيم رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ماهك!يعني عمو سعيد مهمون داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه هايم را با بي تفاوتي بالا انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمي دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را باز كردم و داخل شديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام نيما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام برگشتيد؟مي خواستم بيام دنبالتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به زور اومديدم،مگه ميزاشتن!بابابزرگ ميگفت نيما خيلي بي معرفته.قديما بيشتر بهمون سر ميزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتش را به دهان برد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الهي بميرم براشون.راست ميگن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان كجاست؟هنوز نيومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا اومده .رفته خونه ي عمو سعيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه خبر نداري؟صبحي پسرش اومد.عمو سعيد زنگ زد كه عصرونه همه بريم اونجا،تازه من اومدم دنبالتون،زود اماده شيد با هم بريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كيفم را روي جارختي گذاشتم و مانتوم را در اوردم و بعد،ليوان اب سردي نوشيدم.نيما با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه تو نمياي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حوصله ندارم......،خسته م.از خونه بابابزرگ تا اينجا پياده اومديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه پول همراهتون نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا ولي ميخواستم براي نسيم دفتر خاطرات بخرم.خيلي گشتيم تا پيدا كردم.حالام خيلي خسته ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه،هرطور ميلته.....نسيم تو چي؟نمياي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من ميام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردو به اتفاق هم رفتند و من تنها ماندم.خودم هم به درستي نمي دانم چرا نرفتم.....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.براي شام نسيم دنبالم امد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمو سعيد گفت:اگه نياي ناراحت ميشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا حوصله نداشتم،اما چه كار بايد مي كردم؟نرفتنم بدتر بود. ماكسي بلند و بسيار زيبايي به رنگ بادمجاني پوشيدم و موهاي خرمايي ام را شانه زدم و از وسط،فرق باز كردم و روسري به همان رنگ سر كردم و از پشت گردن گره زدم و صندل هاي نوك مدادي ام را به پا كردم.سپس خود را در اينه برانداز نمودم.زير چشمانم كمي گود افتاده بفود. كه ان هم از اثرات كم خوابي بود.كرم پودر را برداشتم و خيلي ماهرانه زير چشمم زدم.چشمانم به هيچ ارايشي احتياج نداشت.چشمان تيله ام در اين لباس به رنگ سياه در امد بود.در اينه لبخندي به خودم زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسيم پست در اتاق ايستاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ماهك زودباش!!همه منتظرمونن.........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق را باز كردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اومدم بريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي جلو در خانه اقاي شهابي ايستادم بي اختيار لرزيدم ،كه خودم هم از هيجانم تعجب كردم.نفس حبس شده ام را بيرون فرستادم و با بي خيالي زنگ را فشار دادم.متي طول كشيدتا در روز پاشنه چرخيد و من جواني بلند بالا با پوستي روشن و چشماني زمردين ديدم،كه تكاني خفيف به وجودم انداخت.چشماني درشت با مژه هاي بلند و قرنيه ي سياه ،كشيده و خمار،!!! او هم ديده اش به چشمانم خيره مانده بود.هر دو به خود امديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام خانوم!خيلي خوش اومديد.بفرماييد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ان قدر سرد گفت كه مرا متوجه موقعيتم كرد.خدايا او از زيبايي چيزي كم نداشت،اندامي ورزيده و صورتي مهتاب گونهو زيبا.كلام سرد او اتشي را كه به يكباره در وجودم زبانه كشيده بود را فرونشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا رسيدن به سالن هيچ نگفت.سلام كردم و جواب گرمي هم شنيدم.عمو سعييد خوشحال از ديدنم گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب كردي اومدي دخترم.خوشحالم كردي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون ما هميشه مزاحميم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين حرفو نزن.شما مراحميد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي سرم را بالا گرفتم،پوزخندي دردناك در صورتش ديدم كه باعث عرق پيشاني ام شد.بعد از دقايقي با سيني چاي جلوم ظاهر شد،و بدون انكه نگاهم كند يا تعارفي نمايد،سيني را به طرفم گرفت.فنجان چاي را برداشتم و تشكر كردم،اما او حتا زحمت نگاه كردن را هم به خودش نداد.چه برسد به اينكه جوابم را بدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمي دانم سردي رفتارش يا غرور بيش از حدش به خاطر چه بود؟تا اخر شب از مهماني هيچ نفهميدم و در عالم خود غوطه ور بودم.تنها چيزي كه از اين ديدار به دستم امد،اين بود كه فهميدم او تنها با من اين رفتار سرد را داشت و با بقيه خيلي صميمي و مهربان بود.نيما و نسيم تمام شب در كنارش بودند و از گفته هايش استفاده مي كردند.اخر شب به اشاره ي پدر از جاي برخاستيم.هنگام خداحافظي و زمان تشكر سرش را پايين انداخت و در جواب تشكر من فقط سرش را تكان داد.داشتم منفجر مي شدم.حالم از اين همه غرور به هم خورد.مگر او كه بود كه با من اينطور رفتار مي كرد؟؟!وقتي به خانه خودمان رسيديم،نفس تازه يي كشيدم و قبل از همه به اتاق خوابم رفتم.با به ياد اوردن چهره اش،فقط تنفرم بيشتر مي شد.اي كاش براي شام به انجا نمي رفتم.فكر مي كرد از دماغ فيل افتاده.افاده ها طبق طبق....!تحفه!حالم ازش بهم خورد!!!تنها فكرهايي بود كه تا نيمه شب ذهنم را به خود مشغول كرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل سوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ماهك دخترم.....برو زود اماده شو بريم بيرون،خريد دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خريد چي مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يه كم خرت و پرت تو خونه لازم دارم، زودباش.تنهام،باهام بيا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نميشه خودتون بريد ؟؟من خسته ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يعني چي خسته ام؟الان اين جوري مي گي،وقتي پير شدي چي ميگي؟چرا مثل جوونا دل شاد نيستي مادر؟مگه ما در حقت كوتاهي كرديم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي دانستم مادر دوباره مي خواهد شروع كند ،براي اينكه موضوع را فيصله دهم ،گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان شما پايين منتظر باشيد تا من اماده شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر بدون هيچ سخني از اتاقم بيرون رفت.از روي مبل بلند شدم و خودم را اماده كردم.وقتي به طبقه پايين رفتم مادر جلو در سالن منتظرم بود و موشكافانه نگاهم ميكرد.وقتي كفش هايم را مي پوشيدم صدايش را شنيدم كه مي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حيفه دختر به زيبايي مثل تو نيس كخ كنج خونه بشينه و سرشو تو اجتماع بالا نگيره؟به تو هم ميگن جوون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را كه بالا اوردم ، مادر از كنارم گذشت.از در خانه كه بيرون امديم درست همان لحظه در خانه روبرويي گشوده شد و او بيرون امد.دوباره تنفر تمام وجودم را فرا گرفت.دلم نمي خواست ببينمش.اما مجبور بودم.مادر مشغول احوالپرسي بود.....سرش را به طرف من چرخاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همين و همين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر نگاهي به صورتم كرد،سرم را پايين انداختم و يك قدم جلوتر رفتم.با خودم گفتم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلامم زياديته،احمق مغرور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهي سرد به من انداخت و بعد،بي تفائت رو به مار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جايي تشريف مي بريد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله---با اجازتون يه مقدار خريد داشتيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس اجازه بديد شما رو تا يه مسيري كه مايليد،برسونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر نيم نگاهي به صورتم كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ممنون پسرم مزاحمتون نمي شيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-استدعا مي كنم.بفرماييد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر قبول كرد و اين اجبار،عصبانيت مرا به اوج رساند.در ماشين ساكت بوديم،من لحظه اي او را در اينه ديدم.چشماني زيبا با بيني ظريف و لب هاي گوشتي و كوچك كه خط لب سفيد رنگي دور لبهايش بود، ان را برجسته تر كرده بود.ابروهاي كشيده با موهايي خرمايي،عينك افتابي ظريف نيز چشم داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر رو به ماهان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بي زحمت اگه همين جا نگه داريد ممنون ميشيم......زحمت داديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اينه نگاهي كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه جايي تشريف مي بريد، در خدمتتون هستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون.....همين جا زحمت رو كم مي كنيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توقف كرد و من و مادر پياده شديم و من بدون هيچ تشكر يا حتا خداحافظي اين عمل زشت من از چشم مادر دور نماند.مادر نگاه خشميني به من كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين چه رفتاري بود از خودت نشون دادي؟ماهك!!اين بي نزاكتتي محضه....واقعا كه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا پايان خريد از نصايح مادر بهره بردم.گوش هايم حرف هايش را مي شنيد،اما فكرم جاي ديگري سير مي كرد. به خاطر نصايح ، مادر كه خود را مستحق ان نمي دانستم، بيش از پيش از او كينه به دل گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوهفته از اين ماجرا گذشت.خانواده هاي ما با هم كاملا صميمي شده و رفت و امدشان بيتر گشته بود.اما من همچنان در هيچ يك از اين جمع ها شركت نمي كردم، اصلا از ديدنش چِندشم مي شد!البته او هم در بعضي از مهماني ها كه در خانه ما برگذار مي شد شركت نمي كرد و بيمارستان را بهانه خوبي براي عدم حضورش قرار مي داد.از حرف هاي نيما اين طور متوجه شدم كه او به عنوان جراح در بيمارستان سوانح و سوختگي اهواز مشغول كار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزي در اتاقم رو تخت، طاق باز دراز كشيده بودم كه دو ضربه ي ملايم به در اتاقم خورد.فكر كردم نسيم است، اما وقتي در گشوده شد پدر را ديدم.با عجله از روي تخت بلند شدم.پدر ارام روي مبل نشست و به چشمانم خيره شد.هيچ وقت به اندازه ي حالا از ديدن پدر جا نخورده بودم.با اشاره پدر روبرويش روي مبل نشستم.او مكثي كرد و سپس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ماهك جان اين چه رفتاريه كه چند وقته در پيش گرفتي ؟تو كه قبلا اين طوري نبودي؟تو اتاقت خودتو حبس ميكني يا نوار گوش ميدي يا رمان ميخوني.....هيچ معلومه چت شده؟ من و مادرت كه از كارات سر در نمياريم. كم كم داره رفتارت تغيير ميكنه اگه مشكله كه نمي توني با من يا نيما در ميون بذاري پس چرا به مادرت نمي گي؟اون كه به تو از هركس نزديك تره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از اين حرفها سكوت كرد، شايد مي خواست تاثير گفته هايش را در چهره ام ببيند خوب مي دانستم كه نگرانم است ، اما سرم را پايين انداختم و هيچ نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به من نزديك تر شد و چانه ام را بالا گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سرتو بالا بگير و مثل يه دختر خوب و تحصيل كرده جوابمو بده.ايا تو در زندگيت مشكل يا كمبودي داري؟اگه چيزي بگو اينكه عيب نيس دخترم من پدر توام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشمهاي سياهش زل زدم و بعد ارام گونه اش را بوسيدم و همينطور كه در اغوشش جاي گرفتم ،گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا مطمئن باشيد من با داشتن همچين خونواده اي هيچ كاستي ندارم، من به شماها افتخار مي كنم ! بابا خودتون كه خوب مي دونيد من تو چه سني ام، سن اوج سن روياها ،بالا رفتن و پايين اومدن......پس خواهش ميكنم نگران من نباشيد.به من فرصت بديد تا ديد بازتري خودمو بشناسم ،خودمو پيدا كنم. اميدوارم بشم همون دختري كه شما مي خوايد.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر دستي بر موهايم كشيد و بر سرم بوسه زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من به هر سه تا تون افتخار ميكنم و شما رو از وجودم بيشتر دوست دارم.اما من فقط نگران اينده تون هستم.دلم ميخواد دخترم اجتماعي باشه ، با همه بِره با فرهنگ باشه.....با من و مادرش هرجا ميريم بياد.هيچ ميدوني سعيد به من چي گفت؟مي گفت:حتما دخترت از معاشرت با ما بدسش مياد كه در جمع ما افتابي نميشه ......ماهك تو كه چنين حسي نداري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دلم گفتم : از شما نه عمو سعيد!ولي از پسرتون، بله.....خيلي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مادرت خيلي نگرانته !برام تعريف كرد اون روز با ماهان چه رفتاري داشتي.اين براي دختري به با فرهنگي و عاقلي تو ، خيلي بده....نه غير قابل باوره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اميدوارم كه ديگه تكرار نشه.......خوب مي دوني سعيد يكي از بهترين دوستاي منه و من تازه اونو پيدا كردم .پس راضي نشو اونو بخاطر رفتاراي نامناسب تو ازمن و خونواده امم دلخور بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را ارام تكان دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر از اتاق بيرون رفت و مرا با يك دنيا فكرو خيال تنها گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه روز بعد جواب كنكور را اعلام كردند. اسم من نيز بين قبول شدگان نوشته شده بود، ان هم در رشته ي حقوق شهر خودمان....اهواز.اين خوش شانسي بزرگي بود.خدا مي داند چه قدر خوشحال شدم.از ذوق بي محابا رقص اشك بر گونه هايم موج انداخت!پدرو مادرم هر دو مرا سخت در اغوش گرفتند و تبريك گقتند.نسيم و نيما هم مرتب دست مي زدند.يكي از شيرين ترين لحظات عمرم به وقوع پيوست.مادر رو به پدر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بايد به افتخار ماهك يه مهموني درست و حسابي بديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خوشحالي تمام بدنم يخ كرد،با صداي مرتعشي گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان تروخدا لازم نيس حالا انقدر بريز و بپاش كنيد.......من كه كاري نكردم تازه اول راهم ايشالله بمونه براي فارغ التحصيل شدنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولي دخترم........!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش ميكنم بابا!اين طوري راحت ترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيلي خوب،هرطور كه راحتي.فقط من يه زمگ به مادر بزرگت و به پدربزرگت بزنم كه بيان اينجا،اونا هم خوشحال ميشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اتمام جمله ام به طرف اتاق خوابم رفتم و خودم را روي تخت انداختم و ان قدر گريستم و با خداي خود درد و دل كردم كه چشمانم كاملا قرمز شده بود.سجاده ام را پهن كردم بعد از وضو نماز به جا اوردم.نزديك ظهر پدر همراه پدربزرگ و مادربزرگ امدند.هردوتايشان تا مرا ديدند، مرا به اغوش گرفتند و تبريك گفتند.با امدن انها لحظه اي خنده از لبانم دور نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ان مجلس همه گل مي گفتند و گل مي شنيدند.در همين موقع از خانواده ي اقاي شهابي حرف به ميان كشيده شد، پدر بزرگ و مادربزرگ مشتاق ديدار انها شدند.دلشان خواست سعيد، همان پسر نوجوان و بازيگوش كهع اكنون مردي سالخورده و جا افتاده شده بود را ببينند.قرار بر اين شد كه انها را هم شام دعوت كنيم.در دل فقط حرص مي خوردم!تصميم گرفتم مثل هميشه هنگام حضورشان به اتاقم پناه ببرم......ولي مادر با نصيحتي به موقع حالم را جا اورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نبينم مثل دفعه هاي پيش بري تو اتاقت!به خدا اگه اين كار رو كني ديگه نه من نه تو!اين جشن فقط بخاطره توئه.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم ميخواست داد بزنم كه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من احتياجي به مهماني ندارم.من از ماهان متنفرم و دوست ندارم ببينمش.رفتار سرد او حالم را منقلب مي كند!اما حيف كه فريادم در گلو خفه ماند و فقط به چشم خفيفي از گلويم تراوش كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حمام رفتم و لباس اندامي ابي همراه با شالي به همان رنگ پوشيدم.چشمانم در اينه به رنگ ابي شده بود،به هيچ ارايشي نياز نداشتم.همان سادگي زيباتر بود.از او براي خود ديوي ساخته بودم و خود را زره پوش در مقابلش اگرچه دليلي براي اين خصومت نمي ديدم فقط مي دانستم او بيش از حد مغرور است.زياد مطمئن نبودم كه او مي ايد، چون ميدانستم مثل دفعات قبل بيمارستان را بهانه مي كند.به طبقه ي پايين رفتم،مادربزرگ تا مرا ديد شروع به تحسينم نمود.نيما رو به پدر كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا!تا اقاي شهابي اينا ميان، من با ماشين برم خونه دوستم، مي خوام جزوه بگيرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه پسرم !برو من كه لازمش ندارم.....فقط دير نكنيا؟زشته.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داداش منم باهات بيام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نيما همانطور كه سيبي را گاز مي زد با سر جواب مثبت داد و نسيم را با خود برد.وقتي مي خواستم اشغال هاي ميوه را در سطل زباله خالي كنم ،زنگ در خانه به صدا در امد.پدر از دور اشاره كرد در را باز كنم.در را گشودم ، عمو سعيد و او را ديدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام عمو جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام دختر گلم!حالت خوبه عمو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون به لطف شما! خيلي خوش اومديد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاي شهابي داخل شد و او نيز پشت سرش وارد شد.سلام سردي كردم.سرش را پايين بود، ناگاه سرش را بالا گرفت و من نگاه سردش را ديدم.منتظر جواب نماندم،واقعا نمي دانم چه مرگم شده بود.وقتي به سالن پذيرايي رسيدند با احترام و لحني صميمي و گرم احوالپرسي كردند.عمو سعيد در اغوش پدربزرگ جاي گرفت و سر بر شانه اش گذاشته بود.بعد از احوالپرسي ها،هركس جاي خود قرار گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اشاره ي مادر به اشپزخانه رفتم و در فنجانها چاي ريختم،وقتي ه جمع بازگشتم، سينس چاي را جلو پدربزرگ و مادربزرگ گرفتم و بعد عمو سعيد گرفتم.همين طور كه فنجانش را بر مي داشت ، نگاهي عميق به چشمانم كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ان شالله چاي عروسيت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا بناگوش قرمز شدم.زير لب تشكري كردم . چاي را تعارفش كردم.مثل قبل با خونسردي چاي را برداشت،بدون هيچ كلامي.از عصبانيت لرزه به اندامم افتاد.اگر به خاطر مامان و بابا و عمو سعيد نبود،مي دانستم........!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور ان جو را تحمل مي كردم.كنار مادر رفتم و نجوا گونه پرسيدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اجازه ميديد به اتاقم برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر چشم غره اي رفت كه حساب كار دستم امد.به اجبار روي مبل لم دادم.پدر سكوت را شكست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ماهان جان از كارته تو بيمارستان راضي اي؟امكاناتش خوبه.؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اي.....بد نيست،بيمارستان خوبيه.امكاناتش هم براي مريضا خوبه.فعلا كه من مريضامو تو همون بيمارستان ويزيت ميكنم،انشالله مطب خوبي پيدا كنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ميخواي اجاره كني يا بخري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نيم نگاهي به پدرش افكند و همرا با تبسمي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا كه اصرار داره تو ساختمان پزشكان يه واحد بخرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله!اين طوري خيلي بهتره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اينجا صداي زنگ خانه در امد و پدر رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دخترم بي زحمت در رو باز كن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حين گفتن چشم نيم نگاهي به او انداختم و او نگاهي بي تفاوت كرد و سرش را پايين انداخت.نيما و نسيم بودند،نيما وقتي وارد سالن شد، سلام گرمي كرد و جواب دسته جمعي هم شنيد.ورو او با خنده و شيطنت همراه بود.كنار ماهان نشست و دست در گردن او، به شوخي و مزاح پرداخت.پدر و عمو سعيد و پدربزرگ از گذشته ها حرف ميزدند.نيما و ماهان نيز با هم، و مادر و مادربزرگ هم در مورد غذاها بحث مي كردند. من و نسيم ساكن در جاي خود نشسته بوديم. و به ديگران نگاه ميكرديم.حوصله ام سر رفته بود دلم ميخواست در اتاق خودم بودم و راحت روي تخت دراز كشيده بودم و مجبور نبودم اين جمع را تحمل كنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر رو به اقاي شهابي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چ-در اصل اين مهموني كوچيك به خاطر ماهك جانه.ايشون تو كنكور رشته ي حقوق اونم دانشگاه اهواز قبول شده. مي خواشتم براش جشن مفصلي بگيرم اما خودش قبول نكرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو سعيد نگاه خريدارانه اي به من كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ايشالله به سلامتي ! مبارك باشه.عامو اميدوارم روز به روز موفق تر باشي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون عمو جون......من قبوليمو مديون زحمات پدر و مادرم هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مادر دستي به شانه ام زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همت و پشتكار خودت هم بود عزيزم....ما كه كاري نكرديم.....اميدوارم براي جامعه ات مفيد باشي....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اتفاق مادر ميز شام را چيدم. من چهار شمع نقره اي در شمعدان هاي كريستال پايه بلند روي ميز گذاشتم و بشقاب چنگال ها را به ترتيب چيدم و دسته گلي از گلهاي رز را روي ميز قرار دادم.ومادر به كمك اقدس خانوم (اشپز)رفت.مرتب ديس هاي مختلف از غذاهاي متنوع ه دست من مي داد و من با وسواس كامل انها را روي ميز قرار ميدادم.وقتي همه چيز رو به راه شد ، به مادر اشاره كردم كه همگي براي صرف شام صدا بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاي شهابي تا چشمش به ميز پر و پيمان افتاد ، با شرمندگي رو به مادر كردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهتاب خانوم چرا اين قدر خودتون زحمت داديد؟!واقعا شرمنده مون كرديد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اختيار داريد.ما كه كاري نكرديم اميدوارم كه خوشتون بياد ....حالا بفرماييد بشينيد.....بفرماييد تروخدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگام صرف شام از شانس بدم درست روبرويش قرار گرفتم.او خيلي خونسرد ارام مشغول صرف غذايش بود، اما من كاملا اشتهايم را از دست داده بودم.قبل از اينكه كسي چيزي بپرسد از مادر تشكر كردم و از پشت ميز بلند شدم و يكراست به اتاق خودم رفتم و خودم را روي مبل رها كردم.حال بدي داشتم.نمي دانم اين همه خونسردي از چه بود كه اتش نفرت مرا لحظه به لحظه بيشتر مي كرد.تا به حال هيچ كس در برابر خودم انقدر مغرور نيافته بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم نهيب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو از يه غريبه چه انتظاري داري؟توقع داري در برابرت سر تعظيم فرود بياره يا به دست و پات بيافته؟اصلا براي تو چه فرقي ميكنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين وجدانم بود كه مرا محاكمه ميكرد. من به اين نتجه رسيدم كه در برابرش عمل متقابل داشته باشم، يعني مثل خودش ارام و خونسرد باشم.من به او احتياجي نداشتم كه رفتارش برايم اهميتي داشته باشد.او هركه هست براي خودش است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جان تازه اي گرفتم و براي اينكه به خودم ثابت كنم ، با يك حركت سريع از جا برخاستم و به طبقه پايين رفتم......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا پايان مهماني ،حتا يك بار هم نگاهش نكردم. گويي او اصلا وجود نداشت و من خونسرد و ارام به مادرم كمك مي كردم. انها اخر شب از ما خداحافظي كردند،در صورتي كه من خونسرد تر از انچه كه فكر مي كردم ، بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يك هفته اي بود كه من و مامان هوس امام زاده سيد عباس رو در ابادان كرده بوديم.اما هر موقع به پدر ميگفتيم ، امروز و فردا مي كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي زنگ تلفن مرا به خود اورد ، خط طبقه ي بالا از پايين جدا بود.گذاشتم چند تا زنگ بزند تا شايد نيما گوشي را بردارد.ولي وقتي ديدم كسي گوشي را بر نمي دارد ، به طرف گوشي كه در اتاقم بود رفتم و برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله بفرماييد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو؟؟چرا جواب نمي ديد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرماييد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما باز هم سكوت، حوصله ي اين يكي را نداشتم گوشي را سرجايش گذاشتم.چند وقتي بود كه يكي مرتب مزاحم تلفني مي شد، ولي هيچ وقت حرف نمي زد. صداي پدر از پايين مي امد كه طبق معمول شاد و شنگول بود ، در اتاقم را بستم و پايين رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام بابا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام دختر گلم.... چه طوري بابا؟خوبي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون به لطف شما!چي شده.خيلي خوشحال به نظر مي رسيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا كه نباشم امروز به من خبر دادند كه از اين به بعد ،چهار الي پنج روز در تهران كلاس دارم.مي دوني اين يعني چي؟يعني موفقيت كاري....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يعني از سال جديد تو اهواز كلاس نداري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه عزيزم.....رتبه ام رفته بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين جوري خيلي بد شدةيعني ما دير به دير مي بينيمتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-در عوض هر موقع مرخصي بگيرم ، روزهاي زيادي كنارتونم.نگران نباش از حالتون غافل نميشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شانه هايم را بالا انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ايشالله هرجا كه هستيد سالم باشي.....ما جز سلامتي شما چيزي نمي خوايم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قربونتون برم....راحتي شما اسايش منه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستي بابا!پس كي منو مي بري زيارت؟.من نذر كرده بودم اگه كنكور قبول بشم برم پابوس سيد عباس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم عزيزم فردا كه تعطيله ...همين فردا ميريم خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عاليه بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفن كه زنگ زد و پدر گوشي را برداشت.بعد از كمي صحبت ، گوشي را گذاشت و رو به مادر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهتاب جان كاري با من نداري.سعيد زنگ زده برم خونشون شطرنج بازي كنيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه كاري ندارم....شام مياي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نمي دونم.شايد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر رفت و تا اخر شب نيامد.صبح زود از خواب بيدار شديم و پس از اماده شدن، پدر اطلاع داد كه اقاي شهابي و پسرش هم ميايند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر رو به پدر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نادر كاشكي پدرومادرت هم ميومدن.اونا هم خيلي وقته سيد عباس نرفتن.گناه دارن كاش مي رفتي دنبالشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر موافقت كرد و به دنبال پدروبزرگ و مادربزرگ رفت.پس از ساعتي هر سه بازگشتند. همه به اتفاق هم از در خانه بيرون امديم كه اقايان شهابي را در كنار نيما ديديم كه مشغول خوش و بش بودند.بعد شروع به احوالپرسي كردند.با صداي گرم اقاي شهابي همه سوار اتومبيل پدر و ماهان شدند.من و مادربزرگ و اقاي شهابي در ماشين پدر ، نيما و نسيم و پدربزرگ هم در ماشين ماهان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تكان هاي ملايم اتومبيل،مرا به ورطه ي ارزوها سوق داد.خود را روبروي قاضي و در دادگاه ميدم كه از حق موكلم دفاع ميكنم و باعث و شادي و پيروزي خودم مي شوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خرمشهر كه رسيديم حواسم را معطوف خيابان ها كردم.چيزي به ابادان نمانده بود.رفت و امد مردم در امتداد هم، مرا بار ديگر به فكر وا داشت. اين همه سرعت عجله براي چه،مردم به دنبال چه هستند كه حتا افتاب سوزان هم مانع از رفت و امدشان نمي شد، پول چه معناي پيچيده اي دارد.هر چه قدر هم بدست بياوري باز هم در فكر جمع اوري بيشتري هستي.........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توقفدر جلوي زيارتگاه مرا به خود اورد.از ماشين كه پياده شديم. دست فروش ها را مقابل زيارتگاه ديدم كه بازار پر رونقي براي خودشان بوجود اورده بودند، كه چشمان كودكان را به تماشاي خوراكي هاي رنگارنگ وا مي داشت. مي دانم كه در دل ارزو داشتند انقدر پول داشتند كه هر كدام از اين خوراكي ها بخرند ، اما باز هم واژه ي پول بود و پول.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي وارد زيارتگاه شدم ، قلبم مالامال از غم شد و بغض در گلويم گره خورد! صداي ناله و فريادهاي جانسوز مردم ، بخصوص عرب ها كه با لهجه ي خود نوحه سرايي مي كردند، تركي بر بغضم داد!قبر معطرش را كه ديدم ، سيل اشك نقش گونه ام شد.بوسيدم و بوييدم و ضجه زدم و خدا را به خاطر تمام نعمت هايش و مهرباني هايش شكر گفتم.براي تمام مريض هايي كه روي تخت بيمارستان به اميد رهايي چشمانشان را به سقف دوخته اند دعا كردم. براي عصر و ظهور پاكش ، به درگاه رباني استدعا و در اخر شكر بود و شكر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حالت احترام ، دست به سينه ارام ارام به عقب رفتم.قطرات اشك از گونه هايم مي لغزيدند.ناگهان موجي از جمعيت مرا به جلو پرتاب كرد كه در اين هنگام دستي پرقدرت مرا در جاي خود نگه داشت.وقتي به عقب برگشتم دو چشم خمار و زيبايش را ديدم كه باران ، ويترين چشمانش را باراني كرده بود. تا متوجه نگاهم شد، همچون روحي ارام از كنارم دور شد و باز هم هيچ. به طرف مادر رفتم و به اتفاق هم ، به جايگاهيي رفتيم كه در ان شمع روشن ميكردند.پس از پايان زيارت همه از زيارتگاه بيرون امديم.احساس سبكي داشتم.پدربزرگ رو به پدر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نادر من تو ماشين تو سوار ميشم، از بس نيما شيطنت بازي دراورده، سرم گيج رفت.بهتره ماهك با همسن و سالاي خودش همراه بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا امدم اعتراض كنم، پدر به شانه ام زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بدون هيچ حرفي برو سوارشو......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من باز هم علي رغم خواست خودم مجبور شدم بارديگر شوار ماشينش شوم.بوي تند ادكلنش فضاي اتومبيل را پر كرده بود. دنده ر جا زد و پا را روي گاز گذاشت و ماشين را به حركت در اورد.موزيك غمگيني از ضبط بلند شد.مرا به عالم خلسه برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كنار رستوران بزرگي توقف كرد و همراه نيماه پياده شد.پدر هم از راه رسيد، به ساعتم نگاه كردم. ساعت از يك هم گذشته بود.نيما با تلنگري به شيشه به من فهماند كه از ماشين پياده شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارام و سر به زير پياده شدم و همه به اتفاق هم به رستورن رفتيم.جاي دنجي كنار اكواريوم هاي بزرگ ماهي نشستيم.نفس راحتي كشيدم.منوي غذا دست ماهان بود و خودش انتخاب كرد.طولي نكشيد كه به درخواست ماهان سرتاسر ميز از غذاهاي مختلف مزين شد.بعد از نهار و صرف دسر همه از جا بلند شديم و براي تفريح به جزيره مينو رفتيم.كه بسيار جالب و ديدني بود.او را مي ديدم كه اكثرا در خيالي ژرف غرق بود و هنگامي كه با ديگرا به بحث مي نشست فقط تمايل به شنيدن داشت ، و با دقت بيشتري مي شد فهميد كه در عالم ديگري سير مي كند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخر شب خسته و كوفته به خانه رسيديم و از انها جدا شديم.به اتاقم كه رسيدم ، خودم را روي تخت رها كردم و مروري به روزي كه سپري شده كردم و در اخر، پوزخندي نثار تمام ان لحظات نمودم و برخاستم كه لباسم را عوض كنم..........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل سوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رسيدن فصل فصل زيباي پاييز، هيجان و تشويش قلب مرا فراگرفت.هيجان از ورود به دانشگاه و عرصه ي دانشجويي، و تشويش از عدم موفقيت در دانشگاه ، كه اين هردو باعث بي اشتهايي من و نگراني مادرم شده بود.چون رنگ سياه را دوست داشتم ، لباس دانشگاهم را سرتاپا مشكي انتخاب كردم ، تيپي ساده اما جذاب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در شهر ما فصل پاييز بسيار زيباست!در اين فصل دماي هوا تا حدود قابل توجهي كاهش مي يابد و مردم راحت تر از قبل از خانهايشان بيرون مي ايند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كلاس درس هاي اختصاصي به ما معرفي شد.جمعيت كلاس حدودا سي و پنج نفر بود، همه سرشار از نيروي جواني، حدود شانزده نفر دختر و بقيه پسر بودند.از در كه وارد شدم همكلاسي هايم با نگاه هاي كنجكاو از من استقبال كردند.صندلي خالي كنار دختر خانمي همسن و سال خودم را انتخاب كردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اجازه هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش ميكنم بفرماييد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارام روي صندلي نشستم، نگاه سطحي به سرتاسر كلاس انداختم، چشمم به يكي از دانشجوهاي پسر ثالبت ماند كه با شيطنت خاصي نگاهم م كرد. لبخند نمكيني به لبان گوشتالودش نشست، به خود امدم و سرم را پايين انداختم و خود را با دسته ي كيفم مشغول كردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كناري ام سرش را به من نزديك كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مي بخشيد فضوليه مي تونم اسمتونو بپرسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تبسمي به لبم نشست نگاه دقيقي به چهره اش افكندم، چهره اي كاملا ساده پوستي نسبتا سبزه ، ابرواني پرپشت و چشماني نه چندان درشت و بيني متناسب و لبهايي باريك.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ماهك سينايي هستم..........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم ليلا مهدوي و از اشناييت خوشبختم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همينطور.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما اهل همين جاييد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره!شما چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من شيرازي ام، خونواده ام شيراز زندگي ميكنن فقط اينجا يه عمه دارم كه سه تا پسر بزرگتر از من داره، خيلي اصرار دارن كه برم باهاشون زندگي كنم،* اما خودم قبول نمي كنم، خوابگاه براي من بهتره منم راحتترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلت براي خانواده ات تنگ نميشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا خيلي ولي چاره چيه؟بايد تحمل كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به علامت درستي حرفش تكان دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اميدوارم بتوني موفق باشي و غم غربت اذيتت نكنه و منو مثل خواهر خودت بدوني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون اميدوارم لياقت دوستي تو رو داشته باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اين ترتيب پيوند من و ليلا روز به روز عميق تر شد.تمام ساعات دانشگاه كنار هم بوديم.پدر ليلا كارمند شركت نفت و مادرش ، فرهنگي بود.زندگي نسباتا ساده و ارامي داشتن.ليلا به غير از خودش دو خواهر و يك برادر داشت.ليلا دختر بسيار خونگرم و مهرباني ست كه در خانواده يي با فرهنگ بزرگ شده.دلسوز، داراي قلبي پاك و بي ريا كه نسبت به همه چيز و همه كس خوش بين و فكرش جز در حيطه دانشگاه جاي ديگري پرواز نمي كند.از اينكه همچين دوست با شعوري انتخاب كرده بودم ، به خودم مي باليدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او به منزل ما مي امد ، همه با هم عقيده بودند كه ، او بي نظيرترين دختذي ست كه ديده اند.روزها از پي مي گذشت و من بيش از پيش غرق درسهايم بودم.روز به روز علاقه ام به درس و دانشگاه بيشتر مي شد.هيچ كاري جز دانشگاه رفتن و درس نداشتم.جمعه بود و روز تعطيل ، بعد از مروري از درس هايم از اتاق بيرون امدم و خسته به بدنم كش و قوسي دادم و از پله ها با خستگي مفرط پايين رفتم. هواي ابان ماه بسيار دلچسب بود ، مادر در حال گردگيري بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام ماماني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام عزيزم خسته نباشي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسي ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف دستشويي رفتم و مشتي از اب به صورتم پاشيدم.از دستشويي كه بيرون امدم مادر طبق معمول با ليوان اب پرتغال جلوم ظاهر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بيا دخترم اين نوشيدني رو بخور برات خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا زحمت كشيديد خودم مي اوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-كاري نكردم درس هاتو خوندي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره!اگه بشه يه دور قبل خواب مرور مي كنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودتو زياد خسته نكن! يه كمي هم به فكر استراحت باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ليوان اب پرتغال را سر كشدم و ليوان را روي ميز گذاشتم و سپس ، سرم را به پشتي مبل تكيه دادم و چشم هايم را بستم.همين طور كه چشم هايم بسته بود ، با صداي بلند تري پرسيدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مثل اينكه امشب از شام خبري نيس ؟بوي غذات نمياد مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي چشم هايم را باز كردم، مادر با خنده براندازم مي كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نترس شكمو بدون شام نمي زارمت، مگه خبر نداري امشب دعوتيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دعوت ؟ نه كجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ديروز خواهر اقاي شهابي با بچه هاش از لندن به ايران اومدن، صبحي اقاي شهابي اومد درخونه و شخصا مارو براي اشنايي بيشتر و صرف شام دعوت كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا حوصله مهمانی رفتن را نداشتم , اما نمی توانستم از رفتن امتناع کنم چون هربهانه ای می اوردم و این بار به درستی می دانستم که مادر عذرم را قبول نخواهد کرد.مادر دستم را گرفت و به اتاقم برد تا در انتخاب لباس کمکم کند.لباس ماکسی بلند و اندامی به رنگ یاسی که با الماس های ریز و با شکوهی مزین شده بود و ان را روز تولدم به من هدیه داده بود,انتخاب نمودم.موهایم را مثل هعمیشه از وسط فرق باز کردم و زیر روسری جمع کردم و کمی ارایش نمودم.همه اماده بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه نیما؟؟؟خیلی خودتو تحویل گرفتی!به خودت رسیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره نه اینکه تو اصلا به خودت نرسیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من همیشه همین طور مرتب و منظمم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره تو بمیری.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر رو به ما گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب دیگه بهتره راه بیفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرو مادر از جلو , و من و نیما و نسیم به دنبالشان حرکت کردیم.وقتی پدر زنگ خانه ی روبرویی را زد , بی دلیل دست پاچه شدم.نفس عمیقی کشیدم و خودم را به بی خیالی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مزاحم های همیشگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید!بفرمایید....خیلی خوش اومدید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در با حرکت خشکی باز شد و ما یکی پس از دیگری وارد شدیم. این دومین باری بود که به منزلشان می رفتم.بهتر می توانستم به اطرافم دقت کنم.خانه ی زیبا و لوکسی بود, دو سالن پذیرایی مجزا که با مبلمان سلطنتی گرانقیمت تزیین شده بود و اجناس لوکسی با پرده های اطلسی خودنمایی می کردند.اقای شهابی به اتفاق پسرش برای خوش امد گویی به استقبالمان امدند,وقتی اقای شهابی من را دید,گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بَه بَه ماهک خانوم....مشرف فرمودید!خیلی خوش امدید عمو جون.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون.ما هیچ وقت بی زحمت نمی زاریمتون, کم سعادت بودم که در جمعتون حضور نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش میکنم دخترم,اینجا رو منزل خودت بدون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی وارد سالن پذیرایی شدیم,زن میانسالی به همراه پیرزنی مو سپید , اما شیک پوش و تمیز حضور داشتند که توسط اقای شهابی به ما معرفی شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایشون اقای نجفی , شوهر خوارم و خواهرم_که اشاره به همان پیرزن بود_ و این یکی خواهرزاده ام نگین و پسرش امیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ما به ترتیب به انها معرفی شدیم.مراسم معارفه به پایان رسید و من کنار نیما روی مبل نشستم.یک بار دیگر زیر چشمی نگاهی به مهممانهای اقای شهابی انداختم, ادم های متمولی به نظر می رسیدند.نگین با انکه سن و سالی از او گذشته بود, چهره ی جذاب و دوست داشتنی داشت و برق جواهراتش خیره کننده بود. در لباس زیبای سفیدش,زیباتر جلوه میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو سعید با تبسمی رو به همه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همگی واقعا خوش امدید!واقعا که سرافرازمون کردید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پدر جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قربونت برم ما که همیشه مزاحمیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ترو خدا نادر این حرفا رو نزن, ناراحت میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقایقی سکوت برقرار شد و اقای شهابی از نگین پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دایی جون پس نسترن کجاست؟پیداش نیس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گام های محکمی از پله های تالار شنیده می شد.بعد از دقایقی دختری جوان با ارایشی کاملا غلیظ و لباس لختی و تنگ , با طنازی پایین امد و با ادامسی که در دهان می چرخاند,سلام پرعشوه ای کرد و نگاهی با ناز به من انداخت.اقای شهابی شروع به معرفی مان نمود و در اخر اضافه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایشون هم یکی از خواهرزاده های منه,نسترن جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با افاده لبهایش را جمع کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از اشنایی با شما خرسندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و جواب دسته جمعی شنید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما هم همینطور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دامنش انقدر تنگ بود که تمام امدامش بیرون زده بود , پشت کمرش به اندازه ی یک دایره *** بود و موهایش را به طرز عجیبی درست کرده بود.علی رغم افراط در ارایش چندان زیبا به نظر نمی رسید.چهره یی معمولی داشت. طرز ادامس جویدنش دور از شخصیت یکی خانم محترم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهان در لباس سرتاپا استخوانی, جذاب تر به نظر می رسید.اما ان سردی رفتارش در چهره اش کاملا هویدا بود.با سینی چای از همه پذیرایی کرد و بعد , خود روی مبل نشست.نسترن کنار او جا گرفت و بِر و بِر به من نگاه می کرد. این کارش باعث دست اچگی من شده بود طوری که حتی نفس کشیدن برایم سخت شده بود از ان جمع جدا شدم و از ساختمان بیرون رفتم.انجا حیاط نبود , یک باغ بسیار بزرگ و زیبا بود که در ان درخت های تنومند و بلندی به زیبایی و مرتب کنار هم صف کشیده بودند.استخر بسیار بزگی که در گوشه ی باغ قرار داشت, توجه مرا به خود جلب کرد.هوای دلچسب پاییزی را استشمام کردم و در دل گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجب هوای لطیفی!حیف نیس اینجا نیام و استفاده ببرم و مجبور باشم تو اون مجلس رسمی , لوس بازیه اون دختره ی ......استغفرلله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی نشستم و در حالی که دست زیر چانه ام برده بودم, به بهشت روبرویم خیره شدم. ناگاه تمام لامپ های اطراف باغ روشن شد.وقتی به پشت سرم نگریستم , او را دیدم که دست به سینه به تماشای من ایستاده .قبل از انکه بتوانم تشکر کنم , همچون شبحی دور شد و داخل ساختمان رفت, نمی دانم چه قدر طول کشید که من به ان مناظر خیره بودم , اما در خیال خود در حال پرواز وقتی به خود امدم , ان دختر لوس را دیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.