رمان درمورد دختری است که نقاشی میکشه و دنیاشو تو نقاشی هاش خلاصه میکنه. تصویری از رویای یک پسر جوان میکشه و یه روز اتفاقی با اون پسر مواجه میشه. اما اون پسر یه رویا نبوده بلکه ملاقات با اون یعنی محکومیت به کابوس های پی در پی. اما این کابوس فرق داره .....پایان خوش

ژانر : عاشقانه، انتقامی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۶ دقیقه

مطالعه آنلاین قمار باز
نویسنده : لعیا عسکری

ژانر: #عاشقانه #انتقامی

خلاصه :

رمان درمورد دختری است که نقاشی میکشه و دنیاشو تو نقاشی هاش خلاصه میکنه. تصویری از رویای یک پسر جوان میکشه و یه روز اتفاقی با اون پسر مواجه میشه. اما اون پسر یه رویا نبوده بلکه ملاقات با اون یعنی محکومیت به کابوس های پی در پی.

اما این کابوس فرق داره .....پایان خوش

بسم تعالی

زندگی سوختن و ساختن است

بی جهت تجربه اندوختن است

زندگی کهنه قماری بیش نیست

چه قماری که همش باختن و باختن است

وارد مغازه رنگ فروشی شدم. چند تا رنگ روغن رو که لازم داشتم خریدم و یه صفحه بوم . حساب کردم و از مغازه زدم بیرون.

تاکســـــــــی..... تاکســــــــــــی.

ـــــ کجا میری دخترم؟

من: خیابون پرستو . کوچه مهرابی.

ـــــ سوار شو به مسیرم میخوری.

سوار تاکسی شدم. چشمامو بستم و به حرفای راننده که مدام به جون دولت و ملت و خودشو و ماشینو من و ننه و بابام غر میزد توجه نکردم.

بعد از یه ربع که رسیدیم پیاده شدم و بماند که چقدر سر پول خورده بحث کردیم. کلید رو انداختم و داخل شدم. ای بابا این پدر ماهم همش مهمون داره ها.

من: سلام پدرجان

بابا: سلام دخترم. خسته نباشی.

من: سلامت باشی.

بابا: ایشون اقای کاشف هستند. از شرکائه بنده.

کاشف: خوشوقتم. دستشو سمتم دراز کرد که به اکراه دست دادم.

من: منم همینطور.

بعد سمت بابا گفتم: پدر جان من کار دارم با اجازتون.

بابا: راحت باش دخترم به کارت برس.

از پله ها بالا رفتم و رفتم یمت اتاق خوابم. لباسامو دراوردم و با لباس های کارم عوض کردم . رنگ ها رو برداشتم و رفتم سمت اتاق کار.

صفحه رو روی بوم قرار دادم و رنگ هارو روی صفحه رنگ ها به مقدار کم ریختم. اره امروز وقتشه باید نقاشی کنم. قلم ر برداشتم واروم شروع کردم به کشیدن. اول حالت صورتش . بعد موهاش. چشماش که نیمیش زیر موهاش بود . بینیش . لبش . حالات چونش. حتی دستبند چرمش . همرو به وضوح یادمه. چند شبه که همین خوابو میبینم. خواب تصویری از یه پسر .یه دستش تو موهای خیسشه و با یه پوزخند زل زده به من. نمیدونم چرا ولی چند شبه خوابشو میبینم و امروز بالاخره وقتش بود که نقاشیش کنم.از صفحه دور شدم.خود خودشه. هه اقای رویایی . به حقیقت خوش اومدی.

ساعت رو نگاه کردم. سه ساعته که دارم بی وقفه کار میکنم.

صدای بابا رو میشنوم که پی در پی صدام میکنه.

بابا: آسنات، آسنات

من: بله بابا من اینجام.

نقاشی رو پشت پردم و در دور ترین نقطه پنهان کردم. از اینکه بابا بخواد نقاشی منو ببینه و بعد درموردش نظر بده زیاد خوشم نمیومد. خصوصا این نقاشی که از خواب منه.

از اتاق کار اومدم بیرون. قفلش کردم و کلید طلاشو که مثل گردنبند بود به گردنم اویزون کردم.

من: جانم پدر جان.

بابا: دخترم بیا بشین کارت دارم.

من: بله بفرمایید.

بابا: این اقای کاشف یه مهمونی ترتیب داده برای اخر هفته که میشه فردا. میخوام تو این مهمونی حضور داشته باشی. به هیچ عنوان نمیتونی از زیرش در بری. پس فردا صبح برای خریدت برو و شب باید همراه من بیای اینو گفتم.

من: اما پدر جان....

بابا: آسنات. این مهمونی خیلی برای من مهمه. اگر نیای کلید طلایی اتاق کارت رو میگیرم و میدونی که واقعا این کار رو میکنم.

من: این مهمونی هایی که هر روز هر روز برگزار میکنید به بهانه خوش گذرونی و توش هزار تا کثافت کاری میکنید با مزاج من سازگار نیست. من سعی کردم پاک بمونم و همیندورم شد. خوشم نمیاد تو مهمونی هایی بیام که مردا و زنا تو هم دیگه می لولن و واسشون مهم نیست که این کاراشون همه لجن بازیه.

بابا: مجبوری بیای. فهمیدی مجبور . من مجبورت میکنم.

من: به جهنـــــــم.

بابا: فردا ساعت نه شب هر جا و هر جوری که باشی برت میدارم و میبرمت به اون مهمونی.

از پله ها بالا رفتم و در اتاقمو محکم کوبیدم.

((جمعه ساعت هشت شب))

به زور از جام بلند شدم و رفتم سمت حمام. یه دوش یه ربعه گرفتم .اومدم بیرون و اول موهامو سشوار کشیدم و بعدم با بابلیس فر های لوله ای کردم. در کمدم رو باز کردم. یه پیرهن عروسکی دراوردم که نیم تنه بالاش ساتن ابی کاربنی بود و روشم یه لایه گیپور مشکی. استیناشم سه ربع و تنگ بود. یه کمربند کلفت ساتن مشکی هم میخورد که روش با ربان گیپور نازک ابی کار شده بود. دامنشم ساتن مشکی بود و روشم یه لایه تور ابی که پایین دامنش با تیکه های گیپور مشکی تزئین شده بود. یه ساق شلواری مشکی پوشیدم و کفشای پنج سانتی ابیمو پام کردم.

یه ارایش سادم کردم و مانتوی بلندم رو پوشیدم. شالمم سر کردم و رفتم سمت ماشین.

سوار ماشین شدم و حرفم نزدم. از دیروز با بابا صحبت نکردم ولی اخرم مجبور شدم به مهمونی برم.

جلوی یه باغ واستادیم. بابا دوتا بوق زد و یه نگهبان اومد و درو چارتاق کرد تا ماشین بره تو. تو پارکینگ از ماشین اومدم بیرون. پشت بابا راه افتادم . در باز بود و به محض ورود ما،همون یارو رو که دیروز خونمون بود ملاقات کردیم که برای استقبال اومده بود.

کاشف: به به اقا و خانوم اتابک. خوش اومدین بفرمایید.

بابا با کاشف روبوسی کرد. کاشف دستشو جلوم دراز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ببخشید رختکن کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاشف که کنف شده بود یه نگاه بد بهم انداخت. منم با پوزخند محوم منتظر جواب شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاشف: مارینا، دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارینا: بله پدر جان من اینجام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهمو کشیدم سمت صدا. یه دخترجوون با موهای بلوندو پوست سبزه. چشمای وزغی سبز لجنی که تابلو بود لنزه. دماغ عملی که با ذره بین دیده میشد و لبای امپولی و قـــــــــــرمز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاشف: دخترم ایشون رو سمت رختکن هدایت کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وا مگه این هادیه.من میترسم اینو نگاه کنم. ووویی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر یه پگاه پر از حسد بهم انداخت و بعد با لبخند چندشش دستمو گرفت و رفت سمت پله ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارینا: عزیزم طبقه بالا اتاق دوم. اونجا میتونی لباساتو تعویض کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارینا: خواهش میکنم. درضمن فکر کنم اینجا غریب باشی. من و بقیه دخترا اونجا رو کاناپه هاییم. خواستی میتونی بیای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: حتما .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسامو تعویض کردم و سمت همون کاناپه ها رفتم. هر قدمی که برمیداشتم نگاها دنبالم کشیده میشد. بعضی نگاه ها از هیز و حال بهم زن بود. بعضی ها از روی حسادت و برخی نگاه تحسین امیز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت کاناپه رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دختره تامنو دید سوتی کشید و گفت: ای عروسک راه گم کردی بیا چراغتم میشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارینازدپس کلش و گفت: خاک بر سرت هم جنسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره: سلام من سبائم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:‌ خوشوقتم منم آسناتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارینا: اینم خواهر بزرگترم سلناس.چون اون تو خارج به دنیا اومده اسمشو خارجی گذاشتن.اون شکمو هم که داره ابمیوه میخوره اناهیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اناهید: عه بی شعور خب گشنمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و با همشون دست دادم و ابراز خوشوقتی کردم.به جز مارینا همشون دخترای جذابی بودن. و همینطور خیلی بانمک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدای بابام رفتم پیشش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: آسنات دخترم میخوام دوستان و همکاران را معرفی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی حوصلگی پوفی کشیدم و گوش به بابا سپردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: ایشون اقای مظاهری هستند از دوستان قدیمی. ت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مظاهری: خوشوقتم بانوی زیبا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: همچنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: اقای کاشف هم که میدونید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: بله خدمتشون ارادتمندیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: ایشون هم اقای فریدا هستند. مدیریت شرکت داروسازی کیان و از دوستان بنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریدا با لبخند چندشش دستشو اورد سمتم که منم یه پوزخند محو تحویلش دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: و اقا صدرا ی عزیز فرزند مرحوم سیامک صداقت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش که با چیزی که دیدم خشک شدم. امکان نداره. من دارم خواب میبینم. این که ... این که نقاشی منه... نه یعنی چرا این میومد تو خواب من. چرا این ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره بی ادب نه سلامی نه علیکی. عین ماست پوزخند به لب تکیه داده بود به میز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: پدر جان اگه با من دیگه کاری ندارید من برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: نه دخترم برو خوش بگذرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت دخترا حرکت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: به به شازده خانوم تشریف اوردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(( راوی ))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت دوازده نیمه شب بود و طبق قرار یعنی شروع قمار این مهمونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مظاهری و فریدا و صداقت و اتابک پشت میز نشستن و همه افراد مهمونی منتظر شروط اونا هستن. اما تنها کسی که از این موضوع خبر نداره آسناته که یه گوشه برای خودش چرت زده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مظاهری: خب نظرتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک: امشب رو من برندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریدا: عه نه بابا کی گفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک: من میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قمارباز ها برای هم کوری میخوندن و تنها کسی که اظهار نظر نمیکرد صداقت بود که با همون پوزخند معروفش به صندلیش لم داده بود و نظاره گر مباحثه بقیه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مظاهری: خب پس شروط امروز باید بزرگ باشه چون همه اماده بردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریدا: من یه دونگ کل شرکتم رو میذارم وسط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مظاهری: من سند شش دونگ ویلای شمال رو میدم به برنده.تو چی پسرم تو بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداقت: من سهام دو میلیاردیم تو شرکت کیان رو میذارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک که حسابی مست کرده بود و از یه طرف به بردش اطمینان داشت فکر میکرد سر چی شرط بذاره که نگاهش به دخترش افتاد و ناگهانی و بدون تفکر گفت: هر کس برد دخترم رو تقدیمش میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه با تعجب به هم نگاه میکردن. بازی شروع شد. دور اول فریدا، دور دوم صداقت، دور سوم اتابک، دور اخر.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداقت با اخرین کارتش پیک شش رو که برای فریدا بود برید و برنده قمار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک با یه نگاه تعجب انگیز به نتیجه ها نگاه کرد. حالش خراب بود. به هگین راحتی، دخترش رو سر یه شرط کثافت تقدیم کرد به صداقت. دخترش از اومدن به مهمونی پرهیز میکرد و حالا .... بعلاوه اینکه بزور و بدون میل اوردش به مهمونی اونو تو قمارش باخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداقت: جناب مظاهری و فریدا فردا راس ساعت نه صبح محضری که ادرسشو میدم حاضر میشید. جناب اتابک خان، امشب با یکی از بچه ها میرید و دخترتون وسیله هاشو جمع میکنه و میاد ویلای من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک: اجازه نمیدم دخترم رو ببری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداقت: جناب ، اون دیگه دختر شما نیست. تو قمار امشب دخترتونو به من باختید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک: پسر تو وجدان نداری که میخوای بزور دختر منو ببری و اسارت بگیریش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداقت سمت اتابک خم شد و داد کشید: من بی وجدانم یا تو که سر دخترت شرط میبندی. حالا که باختی داری دبه میکنی. بعدشم نترس دخترت تو خونه من راحت تره تا تو اون دخمه تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم به نگهبانش اشاره کرد تا بره سراغ آسنات از خدا بی خبر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(( آسنات ))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم از مهمونی گذشته بود. اوووف همه پراکنده شدن. نمیدونم همه کجا رفتن منم که دیدم سالن جز چند نفری که هنوز داشتن حندقشون رو پر میکردن و چند تایی که وسط میرقصیدن خالیه، از فرصت استفاده کردم و سرمو گذاشتم رو میز بغلم و خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم چقدر خوابیده بودم که با تکونهای یه نفر بیدار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بلند کردم که دیدم سبا با صورتی نگران روبه رومه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: جانم سبا جان چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: یه لحظه دنبالم بیا کارت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:‌ امــــــــــا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: خیلی مهمه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: باشه بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو گرفت و از در ورودی رفتیم بیرون . ژاکتی رو که دستش بود بهم داد و منم انداختمش رو شونم. بخاطر اینکه فصل پاییز بود باد میومد و به صورتامون برخورد میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: نمیدونم چجوری باید بهت بگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد کمی مکث برگشت سمتم و گفت: ببینم صدرا رو میشناسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ااام نمیدونم فامیلیش چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: صداقت قکر کنم پدرت بهم معرفیتون کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار منظورش همون پسر نقاشیه بود: اره چطور مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: خب میدونی اون پسر عموی منه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: واقعا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: فقط این نیست... ببینم میدونی قمار چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: قمار ینی چند نفر حکم بازی کنن اما حکم معمولی نه. سر چیزای ارزشمند شرط بذارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خب اره دیگه، گفتم که میدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: تو میدونستی توی این جور مهمونی ها قمار بازی میکنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی بین ابروهام نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نه ولی از این به بعد حواسم بهش هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو انداخت پایین و با انگشتاش بازی کرد‌ ، با صدایی که از ته چاه میومد گفت: پدر تو یکی از اون قمار باز هاست و اتفاقا پسرعموی من صدرا هم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: امشب پدرت مست کرده بود و یه شرط احمقانه بست و الانم به صدرای ما باخته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چه شرطی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: شرط گذاشت که هرکس برد دخترمو تقدیمش میکنم. ینی الان تورو به صدرا باخته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از شنیدن این حرف از سبا به وضوح افتادن فشار و رنگ پریدگیمو فهمیدم. نفسم بالا نمی اومد. ضربان قلبم کند شده بود. سرم گیج میرفت. پاهام سست شدو افتادم رو زمین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: پدرم چی کار کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک از گوشه چشمش چکید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: نباید بهت میگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: الان باید چی کار کنم؟ ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا:نمیشه هیچ کاری کنی . نگهبانا میخوان ببرنت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: فرار میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: چــــــــــی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: فقط کمکم کن فرا کنم. باید برم خونمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: باشه صبر کن برم و بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت داخل و بعد ده دیقه با سویچ و لباسا اومد بیرون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: اگه میخوای بری سریع باش. نگهبانا دیدن تو نیستی دارن دنبالت میگردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو گرفت. سوار ماشینش شدیم و زدیم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو خیابونا میرفتیم. ویلا از خونمون دور بود. پنج دیقه بود راه افتادیم که حس کردیم یه ماشین پشتمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:،سریع باش خواهش میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طه دیقه همینطور پشت هم میرفتیم. میخواست بپیچه جلومون که سبا جلوشو میگرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخر سر با یه حرکت جلو زد و ماروهم مجبور کرد بایستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا قفلای مرکزی رو فعال کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداخدا میکردم نتونن ببرنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دیقه بعد از تلاش نگهبانا صدرا خودش اومد سمت ماشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: سبا درو باز کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: ...........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: بهت میگم باز کن وگرنه بد میبینی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: ...........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: خیلی خب خودت خواستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سویچشو در اورد و دور ماشین میپیچید و سویچشو به ماشین میکشید. اشک از چشمای سبا اومد . فهمیدم ماشینش براش عزیزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: درو باز کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: اخه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سبا میگم درو باز کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: نمیکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سبا جون ممنونم که کمکم کردی و تا اینجا پیش اومدی. دوست ندارم دردسر بشم لطفا درو باز کن. اگه این پسرعموی خشنت زندم بذاره میتونیم بازم همدیگرو ببینیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگرانی نگاهم کرد که با دیدن رضایت و ارامشم درو باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: پس بدو با اخرین سرعتت بدو . نذار بگیرتت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: باشه خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین اومدم بیرون که صدرا با تعجب نگاهم کرد . کفشام رو دراوردم و برگشتم و با اخرین توانم دویدم. میدوئیدم و اونم دنبالم . نمیدونم کجا ولی میرفتم. هر جاکه برم بهتر از اسیر بودن تو خونه اینه.نمیدونم چقدر دویده بودم فقط به خس خس افتادم . پاهام همراهیم نمیکردن. اروم واستادم که اونم بهم رسید. مچ دستمو گرفت و فشار داد. از شدت درد صدام در نمیومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: دردت میاد نه؟ حقته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نکن. تورو خدا نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: از دست من فرار میکنی ؟ اره؟ فکر کردی نمی گیرمت. اونموقع باید فکر اینجاش بودی که بابای ..... داشت سر تو شرط میبست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: باشه باشه. دستمو ول کن غلط کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فشار دستشو کمتر کرد ولی همچنان چسبیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گوشیش شماره ای گرفت و گفت: فرزاد با ماشین بیا یه یک کیلومتر جلوتر پیدات میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ثانیه بعد یه ماشین جلومون نگه داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در عقب رو باز کرد و منو پرت کرد تو ماشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد خود ش نشست و دوباره قفل مرکزی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد جز گزارشاتی که اون یارو به صدرا میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم ساعت بعد جلو یه ویلای بزرگ نگه داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین داخل شد. چون توی چشمام پر اشک بود نمیتونستم جایی رو واضح ببینم.از ماشین پیاده شد و در سمت منو باز کرد . دوباره دستمو کشیدو منو برد تو خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلم داد سمت مبلا . پهلوم محکم خورد به دسته مبل و پرت شدم رو مبل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: فقط یه بار بهت میگم. جیغ و داد و سرو صدا ممنوع. صبحا تا هر ساعتی که دوست داشتی میتونی بکپی ولی شبا از ساعت یازده به بعد حق نداری بیرون بیای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیتو ازت میگیرم میتونی با لپ تاپی که تو اتاقته کار کنی. فردا صبح باهم میریم وسیله هاتو بر میداری و برمیگری. اتاقت طبقه بالائه. اتاق چهارم. ردیف چپ. فصولی تو اتاقای دیگه هم ممنوع. من صبحا میرم ولی بعد از ظهر حدودای چهار و پنج برمیگردم.اگر حوصلت سر رفت میتونی زنگ بزنی به سبا . شماره دو تلفنو فشار بده. هفته ای یه بار صبحا یه خانمی میاد برا تمیز کاری. تو یخچال هم همه چیز هست هر چی دوست داری کوفت کن حالام گمشو تو دخمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص از جام بلند شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: هوی . ادم باش اگر میخوای عین ادم باهات رفتار کنم. شاید بابام منو باخته باشه ولی اون حقی رو من نداشت که حالا تو بخوای داشته باشی. درضمن حرف دهنتم بفهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رومو برگردوندم و از پله ها رفتم بالا. اتاق رو پیدا کردم. رفتم تو و درو محکم بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای حرصی شو از پایین شنیدم: هوی مگه عین خونه خودت طویلس که اینجوری میبندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توجهی نکردم. حتی به دکور اتاقم توجه نکردم. ساعت دو صبح بود . با همون لباسای مهمونی رو تخت درتز کشیدم که به شمار سه خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صدای ضربه محکمی که به در خورد از جا پریدم. قیافه بی خیال صدرا تو چارچوب در ظاهر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: زود باش حاضر شو بریم اشغال پاشغالتو بیاریم اینجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق رفت بیرون و درو محکم بست که منم داد کشیدم: اره دیگه یادم نبود اینجا طویلس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو باز کرد و با خشم نگام کرد. منم شونه ای بالا انداختم و رفتم سمت دری که فکر کنم سرویس باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم که دید من توجهی ندارم رفت بیرون و درو بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه متوجه دکور اتاق شدم. اتاق طوسی و نقره ای و سفید. پارکت های سفید. تخت دو نفره نقره ای و رو تختی سفید و طوسی. کمد سفید نقره ای، پرده سفید و نقره ای با پروانه های طوسی برجسته روش. فرش طوسی و سفید و مشکی. میز توالت سفید که دور ش ربان فلزی نقره ای بود.یه میز مطالعه کوچیک سفیدم گوشه بود و روش یه لپ تاپ نقره ای و دو تا باند طوسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در کمد رو باز کردم. چند تا مانتو بود و سه دست لباس مجلسی . پایینشم چهار تا کفش بود و دوتا کتونی و دوتاهم کفش مجلسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی کشوهای دراور هم چند دست لباس بود. ای بد نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسام و دراوردم و مانتو شلوار خودم رو پوشیدم ولی چون کفش نداشتم یکی از کفش های مشکی رو پوشیدم و شالم و سرم کردم و رفتم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: به خانوم تشریف اوردن. یکم بیشتر طول میدادین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: تا چشت دراد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: ببین دختره واسه من زبون درازی نکن وگرنه بد میبینی . شیر فهم شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه قیافه مسخره زل زدم بهش که گفت: باشه. بچرخ تا بچرخیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چرخ و فلکه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا:‌ تو اینطور فکر کن.دنبالم بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و رفت سمت در ورودی. منم دنبالش راه افتادم.رفت اون سمت حیاط تا ماشینشو بیاره. منم همونجا واستادم. حیاط بزرگی بود. اطراف باغ بود و از در ورودی ویلا تا در باغ و یکم اونطرف تر سنگ فرش بود. تو باغچه درخت های بزرگ بود و بوته گل رز قرمز و سفید خوشگل.گوشه حیاط متوجه سگ مشکی و زشت و بزرگ و زشتی شدم که اب دهنش به راه بود و زل زده بود به من با اون چشای وزغیش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین یهوسمت در حرکت کرد. منم اون سمت رفتم در عقب رو باز کردم و نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: اوووی رانندت نیستم ها عقب نشستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اولا اوووی قیافه بی ریختته. دوما اینجوری راحت ترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: قیافم هر چی باشه از تو ی عنکبوت قشنگ تره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ببخشیدا ولی خودتون که خرچسونه این همه رو شبیه و هم نژاد خودتون میبینید دیدن زیبایی های من چشم بصیرت میخواد که شما(با دستم به سر تا پاش اشاره کردم و بعد سرم رو به نشونه منفی تکون دادم) نه ندارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: فکر کنم چشمات مشکل داره یا اشتباهی منو شبیه ایینه میبینی. اگر چشمات مشکل داره عینک بزن چون من ایینت نیستم. حالام ببند فقط ادرسو بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کردم و ادرسو بهش دادم. با من در افتادی پس منتظر باش تا ور بیفتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خونه رسیدیم.سریع پریدم پایین که پیاده شد و محکم بازومو گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: اووووی بچه بخوای در بری من میدونم با تو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و وارد خونه شدم. بابا به استقبالم اومده بود. اغوششو برام باز کرد که فریاد کشیدم: گمشو نزدیک من نیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: دخترم باور کن تو حال خودم نبودم نمیدونم چی شد که از دستت دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اونموقعی که سر من شرط میبستی باید فکر اینجاشو میکردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: من معذرت میخوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: اقای اتابک ما کلی کار داریم لطفا وقت مارو نگیرید. تو هم سریع برو و وسیله هاتو بر دار باید بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه تنفری به جفتشون انداختم و رفتم بالا تمام لباس ها و وسیله هامو برداشتم. توی چمدون دیگه ام هم وسیله های نقاشی و طرح های قبلیم رو برداشتم و از اتاق زدم بیرون. درو قفل کردم و کلید رو به گردنم اویزون کردم. بدون توجه به بابا از در بیرون رفتم و صدرا هم دنبالم. چمدونهامو تو صندوق گذاشتم. در عقب رو باز کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: گفته بودم رانندت نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اکراه سوار صندلی جلو شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: راستی من شماره سبا رو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا :برات مینویسم میذارم کنار تلفن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اوهوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین دیگه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد.والا من چه حرفی با این پلنگتون مغز نخودی دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا بعد از ظهر تمام وسیله هامو جابه جا کردم.یه دوش گرفتم.یه شلوار ورزشی مشکی پوشیدم با نیم تنه مشکی و روشم سویشرت خاکستری. موهامو با حوله پیچیدم . رو تخت دراز کشیدم و یه چرت زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای در بیدار شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: بیا شام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیدار شدم . حولمو برداشتم. موهام خشک شده بود. شونه کردم و بالای سرم گوجه ای بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله ها رفتم پایین. سرمو خاروندم. حالا کجا برم. اینجا خیلی بزرگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو بستم و انگشت اشارمو جلو گرفتم .شروع کردم به چرخیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب زمزمه میکردم: میخوام برم شام بخورم؟ کجا بری شام بخوری؟ یه جایی میرم شام میخورم. اینجا نه ، اینجا نه. اینجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو باز کردم و امتداد انگشتمو نگاه کردم که رسیدم به چشمای سرد و بی روح صدرا. یا خدا این کی پیداش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: اگه مسخره بازیت تموم شد دنبالم بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنبالش راه افتادم. ای ای ای ای ای .... دیدین درست در اومد. دقیقا دست منو بگیری بری ته سالن، غذا خوری بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شامو در سکوت خوردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم بلند میشدم که اروم گفت بشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: کار دارم میخوام برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: بهت میگم بشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر جام نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: ببین دختره ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آسنات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: خب اسنات خانوم. من عادت ندارم حرفی رو دوبار تکرار کنم. در ضمن حقی نداری رو حرف من حرف بزنی. ساعت ده شب شام میخوریم بای، سروقت بیای. بهت گفته بودم طهرا و صبحا خونه نیستم هر وقا خواستی غذاتو میخوری فهمیدی؟ در ضمن سرو صدا هم ممنوعه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم و راه افتادم سمت اتاقم. عه عه کوفتم کرد هر چی خورده بودم رو. رفتم در لپ تاپ رو باز کردم. اووو کلی برنامه و اهنگ بود. ایول کفم برید. خب خودمو معرفی میکنم. من آسنات اتابک هستم. ۲۲ سالمه و لیسانس گرافیک دارم. نقاشیم هم عالیه. مادرمو تو ده سالگی از دست دادم. زیاد با پدرم صمیمی نبودم اخرشم که شد این. سمت ایینه رفتم. چشمای درشت و کشیده سبز با مژه های بلند. صورت سفید و دماغ .... بد نیست. لباد غنچه ای و قلوه ای. موهای بلند مشکی که بینش چند تا رگه خرماییه. حالت مش. ولی مش نیستا فقط حالتش. قدم متوسط رو به بلند بود و هیکل زیبایی داشتم . پیش دوستام و خودم دختر شیطونی هستم ولی همیشه با دیدن پدرم اروم میشدم. زیاد دوست نداستم جلوش بچه بازی در بیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعتم که یازده شد دیگه نباید برم بیرون....هعی روزگار... تف تو گورت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(( صـــــــدرا ))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت اتاقم رفتم. فردا باید برم پیش فریدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فؤاد فریدا خلافکار بزرگ که هرکار دلش بخواد میکنه . قاچاق مواد میکنه. ازش هزار تا مدرک دارم. بخاطر دینم بهش براش کار میکنم. موعدش تموم شده اما خب به همکاری باهاش عادت کردم. چشمش دنبال این دخترس. اسمش چی بود. اسمان؟ اتنا؟ آسنات؟ اهان اره همین اسنات. باید مواظبش باشم تا انتقامم از اتابک بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صدای زنگ ساعت بیدار شدم. بعد از حمام یه تیشرت مشکی پوشیدم و شلوار کتان مشکی و کت اسپرت خاکستریم. گالش های مشکیمو پوشیدمو سوییچ رو برداشتم. شماره سبا رو پددا کردمو ازش خاستم بیاد تا این دختره تنها نباشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ورودی و بستم و سوار آئودی خاکستری شدمو رفتم سمت ویلای فریدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریدا: به به جناب صداقت. دیشب خوش گذشت با اون دختره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: میدونی که از این کارا خوشم نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریدا: بله که میدونم ولی خب....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اونم مثل بقیس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریدا: حالا ول کن . راستی خوب املاک منو زدی به جیب ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: یه دونگ که چیزی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریدا: جنسا از راه رسیده . میخوام مهمونی بگیرم و معامله هارو جوش بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خوبه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریدا:مهمونی فردا شبه . حضورتم الزامیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: فقط همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریدا: اگه اون عروسک خوشگلو لازم نداری اا اقل بدش به ما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: تو کفش بمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده سر مستی سر داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریدا: اوووم خوشم میاد همه چی طبق خواسته خودته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: این اخرین ماموریتمه. از این به بعد دنبال یکی دیگه باش.من دیگه قدیمی شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریدا: میدونم قبلا گفته بودی. خب اخری هم تموم شد.دوست عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو سمتم دراز کرد. پوزخندی تحویلش دادم و برگشتم و از ویلا خارج شدم. سمت شرکت راه افتادم. ((دارو سازی صداقت))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(( آسنات ))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو خواب ناز به سر میبردم که در با شتاب باز شد و صدای جیغ و داد دخترونه ای بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـــــ:‌ آهای اهل منزل من اومدم. خبر دارم .... همگی بیدار باشید. اهای خرسه پاشو دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چسمامو باز کردم که سبا رو دیدم با لبخند واستاده بود. وااای که چقدر از دیدنش خوشحالم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همو بغل کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: زود باش من پایینم. برات صبحونه خریدم . حاض شو بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم دستشویی.بعد از عملیات جین کوتاه که تا وسط ساق پام بود رو پوشیدم. بلیز سفید شومیزم هم پوشیدم.صندل سفیدم رو پام کردم و کپ لی هم سرم کردم. موهام باز گذاشتم و رفتم پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا سوتی زد: به به. راه طولانیه.. کی میره این همه راهو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا هم یه جین صورتی و تونیک گشاد صورتی کثیف تنش بود. موهاشم کنارش بافته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: خب این صدرا تا پنج نمیاد الانم که یازدهه کلی وقت داریم برا خوش گذرونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن حلیم رو میز عین سومالی ها حمله ور شدم. حسابی که از خجالت حندقمون در اومدم با سبا رو کاناپه ولو تاپال شدیم و نشستیم پا تیلویسیون. خخخخ .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه فیلم طنز داشت میداد. ولی هر چی بود جز طنز. ولی ماشا.. این سبائه انقدر خندید مارو ماسک اکسیژن لازم کرد. خوب خیلیم عالی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اه این چیه بابا. بشینم فیلم ترسناک ببینم بیشتر خنده داره تا این.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا در حالی که از خنده نفس نفس میزد گفت: خب تو میگی چیکار کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اووومممم ... اها بیا تو دمبک بزن منم برات قر میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: جلبک من جدیم ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به قیافش که عین املا سرشو میخاروند و با چشمای خمار و نیش بازش زل زده بود به من نگاه کردم و گفتم: جدیت داره میباره از سرو روت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: اره بپا خیست نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: هر هر هر چتر همرامه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: کو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سر کوه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: کدوم کوه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن اهنگی گفتم: همون کوهی که خرگوش ناب داره ای بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: هوووی فکر کنم فیوز پروندی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: فکر نکن پودرتو عوض کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: زبون نیست که. فرش قرمز کاخ سفیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: تا چشت دراد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: عزیزم من کم اوردم حالا بگو چکار کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: میگم بیا کاریکاتور بکشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: اوووم باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاغذ و قلم اوردیم و شروع کردیم کشیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد نیم ساعت کاریکاتور من تموم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا هم کارش تموم شد . کاغذا رو برگردوندیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمای گرد شده زل زدیم به برگه های هم.کم کم رنگ صورتامون روبه قرمزی رفت. تنمون شروع به لرزیدن. با پوق سبا زدیم زیر خنده. من فرش و گاز گرفته بودم و سبا میز رو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عکس من یه میمون بود که داره نشیمنگاهشو میخارونه و یه موز گوشه لبشه.عکس سبا هم یه خر که با نیش باز و چشمای بسته حدس زدم داره عر عر میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور دور اتاق میچرخیدیم . برگشتم ببینم سبا کجاست که با مخ خوردم به ستون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اخ مخم... اینجا که ستون نداشت.دستمو گذاشتم رو سرم و میمالیدم همزمان یه ذره چشمامو باز کردمو به ستون صاب مرده نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وااای خاکم به سر.. این که ستون نیست این اون یارو اورنگوتانس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:س...سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد کشید: اینجا چه خبره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو گذاشتم رو گوشم و گفتم: هوووی یارو من گوش دارم. گوشم که پرده داره. پرده گوشم عموما پاره میشه. اگر شما تو داهاتتون گوش پرده پاره نشو دارین که خوش باحالتون ولی پرده گوش من ازون پاره بشوهاس...(باصدای بلند تر گفتم:)پس برا من اروده نکش که من صدای اَروَدم از تو بلند تره هااا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم برگشتم سمت سبا و دشتشو کشیدم بردم سمت مبل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: میگمااا. آسن گرسنت نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اخ اخ گرسنه گقتی و کردی کبابم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: اصلا من هوس کباب کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: پس برا منم سفارش بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از نیم ساعت غذا هامون رو اوردن و ماهم خوردیم و کوفتم به اون یاروئه ندادیم. والا حناق رو بخوره.کتویی رو بخوره. مرتیکه گنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت شیش بود که من احساس کردم خیلی خستم. با سبا رفتیم تو اتاق منو با هم یه دوساعتی خوابیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بووووووووووق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: درد بی درمون میذاری بخوابیم یا نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: ماشالله ورژن اپدیت شده خرس قطبی.بلند شو ساعت هشته بچه ها اومدن شبو بریم رستوران.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: بچه ها؟کدوم بچه ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: اه منو تو و صدرا و سلناو سبحان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سبحان دیگه چه خریه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: بی نزاکت(؟؟؟؟)سبحان داداشمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اوووووه. باشه تو برو اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا رفت و منم راهی دستشویی شدم. اول صورتمو که ارایشش پخش شده بود شستم. بعد مسواک زدم و یه سری عملیات(اگه دوست دارین براتون بازش کنم...).

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جین مشکی طوسی با مانتو کرم کلوش و شال طوسی و کتونی مشکی طلایی.رژ یاسی و خط چشم و ریمل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم پایین.اوووه اینجا رو باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا یه مانتو زرشکی و شال و شلوار مشکی. صدرا تی شرت سبز لجنی و شلوار قهوه ای.(ای جانم بچم عینهو درخت شده بود)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلنا مانتو کوتاه قرررررررمززززز جییییییغ(همینطوری کش دار بخونینا)شال و شلوار زرشکی و رژ جییییییغ قرررررمزززز.(کلا شبیه جیگر شده بود، البته اگر جیگر کلاه قرمزی رو در نظر بگیرید من راحت ترم) اون یارو که فکر کنم سبحان بود هم شلوار پارچه ای مشکی و لباس طوسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: ایشون برار ما سبحان هستن. و ایشونم دوست خل ما آسنات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبحان: خوشوقتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافمو چندشی کردم و گفتم: از اشناییت بدبختم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بادش خالی شد و لبشو اویزون کرد که لبخندی زدم و گفتم: شوخی کردم همچنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: خب دیگه نمکپاش زیاد خندیدیم بفرمایید بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره مضحک منو مسخره میکنه. آسن نیستم اگه حالتو نگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار کیای مشکیش شدیم. سبحان صدرا جلو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و سبا و سلنا عقب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کنم سلنا بر خلاف ظاهر جیییییییغش دختر ارومی باشه.چون هر چی ما چرت و پرت میگفتیم فقط با دهن بسته یه لبخند میزد.just this...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی یکی از باغچه ساحلی ها نگه داشت... هوا به خاطر اب و هوای اون منطقه خنک بود و رو به سرما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو یکی از الاچیقا نشستیم که دقیق روبه روی رودخونه لواسون بود.یکی از گارسونا با لباس محلی بامزه اومد سمتمون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گ: میتونم سفارشتون رو بگیرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: بچه ها چی میخورین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبحان: چلو جوجه تنوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلنا: کباب برگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: کباب ماهیچه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: منم هم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: منم چلو جوجه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گ: حتما الان براتون حاضر میکنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا یه ده تومنی در اورد و به عنوان انعام به گارسون داد که بعد از تشکر ازمون دور شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راحت به پشتی تخت تکیه دادم و هعععععی کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا گفت: هرگاه جوانی بر درختی تکیه کرده بدان عاشق شدست و گریه کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: هنوز خر مغزمو گاز نگرفته سبا خانوووم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: راستی آسن تو اهل کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اووووم بابام اهل روستایی تو رودباره قصرانه. اتفاقا همین نزدیکیاس...مامانم هم مصریه. اصلا واسه همون اسمم رو گذاشتن آسنات ولی خودم تو تهران بزرگ شدم و تا حالا هم خارج کشور نشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا با تعجب گفت: realy? نه بابا؟ ایول داری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد این حرف سبا رفت و با سلنا صحبت مبکرد. صدرا و سبحانم باهم منم این وسط مگس میپروندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب زمزمه کردم: این منم تهنای تهنا تو بیابون زیر بارون. هووووعی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینجور واس خودم خلخلی میکردم و اهنگ میخوندم و فاز عوض میکردم تا گارسون غذا هامون رو اورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم ساعت غذا خوردن تو سکوت گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موقع برگشت به خونه سلنا و سبحان رفتن خونشون ولی به اصرار من و سبا سبا خانوم تو اتاق من اتراق کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسامو عوض گردم و رو تخت دراز کشیدم.سباهم بعد از این که لباساشو پوشید کنارم دراز کشید.یه هعــــــــی بلند بالا کشید که برگشتم طرفشو با تعجب پرسیدم: دلقک ما چش شده هعی میکشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: بی شعور من دلقکم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اووممم خب نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: افرین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خانوم دلقکی تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: کتابت(همون کثافت خودمون)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چاکریم نگفتی حالا چت هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا با لحن اهنگی بلند خوند: عاشقی بد دردیه آسن گرفتارش شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خاااک عاشق کدوم کره خری شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: هعی تو نمیشناسیش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: تو اسمشو بگو شاید شناختیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: احتمالا فردا صبح میاد اینجا چون برا مهمونی فریدا باید با صدرا بره بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اووووبس . مهمونی. اخجونم صدرا که بره ما تنها میشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: خاک تو گور اوسکولت توهم باید بیای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چیییی؟ نه خیر من هیچ جا نمیام یه بار این مهمونیا زهرشو ریخت که من الان اینجام دیگه ننیام مهمونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا: ولی صدرا مجبورت میکنه بیای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند داد کشیدم: اون غلط میکنه با هر خر دیگه ای که میخواد منو ببره به این مهمونیای لعنتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در با شدت باز شد و صدرا پریشون اومد تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: چه خبرته خونه رو گذاشتی رو سرت ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اهم اهم. شبتان پر ستاره جناب صداقت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: چی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: هیچی تنتان گرم و سرتان خوش باد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: فکر نمیکنی برعکسی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اولا که نخیر بنده فکر نمیکنم عمل میکنم. دوما مهم لپ مطلب بود که رسید حالام گود نایت میخوام بکپم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: بعله بفرمایید به ادامه کپیدنتون برسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو بست و رفت بیرون یه نفس از سر اسودگی کشیدم که یهو دوباره در چارتاق باز شد و صدرا اومد تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا: یه بار دیگم داد بزنی میگیرم میزنمت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تـــــــــــق.اینم یابوییه ها برا خودش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****فردا غروب****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم مثل همیشه نتونستم حرفمو به کرسی بنشوم و بزور صدرا باید برم به این مهمونی خاک بر گوووووور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبا بعد از ظهر رفت خرید و منم بهش سفارش دادم یه لباس مناسب برام بخره و بیاره. اونم خرید منو اورد و بعد رفت خونه خودشون. از حموم بیرون اومدم لباسام و پوشیدم و رو صندلی میز توالت نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهامو که کامل خشک کردم با سشوار حالت دادم. خیلی ساده با تل مشکی موهامو بالا دادم و از جلو صورتم جمع کردم. لباس مشکیمو که بلندیش تا روی زانومه وبالا تنه تنگ و پایین تنه گشاد پوشیدم . یقه لباس حالت پیرهنی و یقه داره و استیناشم بلند ولی تا روی ارنج تا زده.پشت کمر یه پاپیون طلایی بزرگ خورده. جلوی لباسم از زیر یقه روی هر دکمه یه پاپیون طلایی کوچیک خورده . یعنی دوتا ...با کمر بند مشکی و سگک طلایی. خط چشم مشکیمو نازک کشیدم وما بینش با خط چشم طلایی طراحی کردم. رژ مات کالباسی با ریمل. ساپورت رنگ پا با کفش پاشنه هفت سانتی و نگین های طلایی و پاپیون مشکی و سگک طلایی روی مچ پا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت طلاییمو دست کردم. مانتو مشکیمو با شال طلاییمو پوشیدم و رفتم پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.