داستان در ارتباط با پسری است که به تنهایی با پدرش زندگی میکنه خانواده ی پدریش پدرش رو به دلیل ازدواج با مادرش از خودشون روندن اما حق با اون ها بوده مادر آی هان به محض به دنیا اومدنش . اون و پدرش رو ترک کرده . پدر آی هان یک نظامیه و به علت داشتن چشمای فوق العاده جذاب آی هان عاشقشه و بعد از مادرش دیگه به هیچ زنی اعتماد نکرده و پیش خانوادش برنگشته تا سرزنش نشه در اصل اهل شماله از طرف پدری اما طرف مادری ترک اما موضوع اینجاست که اون قدرت هایی داره که پدرش برای حفظ جونش اون هارو از همه مخفی کرده این داستان روایتگر سختی ها و عجایبیه که برای آی هان به وجود میاد تا اون هارو بشناسه و کنترل کنه اون به طوری ذاتی می تونه اجنه رو ببینه و نمی دونه که این قدرت از مادرش به ارث رسیده و این موضوع وقتی شدید تر میشه که آی هان با خانواده ی پدریش روبه رو میشه و به شمال میره اونجا پدر بزرگش تنها کسیه که برعکس همه می فهمه اون دیوونه نیست و کمکش میکنه و دلیل مخالفتش رو برای ازدواج پدر و مادرش میگه ….

ژانر : تخیلی، ترسناک

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۳۸ دقیقه

مطالعه آنلاین آتروپات
نویسنده : آسام

ژانر : #تخیلی #ترسناک

خلاصه :

داستان در ارتباط با پسری است که به تنهایی با پدرش زندگی میکنه خانواده ی پدریش پدرش رو به دلیل ازدواج با مادرش از خودشون روندن اما حق با اون ها بوده مادر آی هان به محض به دنیا اومدنش . اون و پدرش رو ترک کرده . پدر آی هان یک نظامیه و به علت داشتن چشمای فوق العاده جذاب آی هان عاشقشه و بعد از مادرش دیگه به هیچ زنی اعتماد نکرده و پیش خانوادش برنگشته تا سرزنش نشه در اصل اهل شماله از طرف پدری اما طرف مادری ترک اما موضوع اینجاست که اون قدرت هایی داره که پدرش برای حفظ جونش اون هارو از همه مخفی کرده این داستان روایتگر سختی ها و عجایبیه که برای آی هان به وجود میاد تا اون هارو بشناسه و کنترل کنه اون به طوری ذاتی می تونه اجنه رو ببینه و نمی دونه که این قدرت از مادرش به ارث رسیده و این موضوع وقتی شدید تر میشه که آی هان با خانواده ی پدریش روبه رو میشه و به شمال میره اونجا پدر بزرگش تنها کسیه که برعکس همه می فهمه اون دیوونه نیست و کمکش میکنه و دلیل مخالفتش رو برای ازدواج پدر و مادرش میگه ….

امیر حافظ - پدر آی هان :

دوباره بعد از نماز صبح دراز میکشم روی تختم . هیچ چیز این خونه بعد از رفتنش عوض نشده . امروز دیر کرده یادمه اولین بار که از طرف مدرسه اش بهم زنگ زدن و گفتن ( آقای حافظ پسرتون به شدت ترسیده توی مدرسه بدجور سرو صدا به پا کرده معلوم نیست چه اش شده خودتون رو برسونید ) این اولین بار بود که من کنارش نبودم واسه همین حتی تا مرز تشنج هم پیش رفت وقتی رسیدم مدرسه با دیدن من بیهوش شد نزدیکای نماز صبح به هوش اومد توی اتاق خودش منم توی اتاقم بودم با چشمای ترسیده اومد توی اتاقم با دیدنم پرید تو بغلم و همون جا خوابید از اون روز این کار همیشگیه اون شد و از همه بدتر اولین بار که دیوونه خطابش کردن !

بالاخره اومد پتوی رومو بلند میکنم و به چشمای خوشگل خواب آلودش اشاره میکنم تا کنارم دراز بکشه اونم میاد طرفم در حالی که انگار داره تو خواب راه میره زیر پتو میخزه و صورتش سمت سینه ام قرار میگره .

آی هان حافظ :

زیر پتو پدرم خزیدم مثل همه ی این 13 سال رو . پدرم پتو رو روم میکشه مثل همیشه یه بوسه رو گردنم میزنه و میگه ( عشق بابا ) . اون تنها کسیه که باور داره من دیوونه نیستم اما همه میگن من دیوونه ام چون سایه هایی میبینم و صداهایی میشنوم که هیچ کس نمیبینه و نمیشنوه اما پدرم میگه من یک انسان تخیلگرم با ذهنی خیلی فعال فقط همین اوایل بچگی باور داشتم اما حالا خودمم معتقدم دیوونم . سر این قضیه نشد برم دانشگاه هیچ وقت به درس علاقه ایی نداشتم به زور فوق دیپلم مکانیک گرفتم آخه آهن از بچگی آرومم میکرد اما بعدا دیگه ادامه ندادم پدرم هیچ وقت از این بابت بهم فشار نیاورد حالا هم بیکارم فقط یه ماشین دارم برای خودم اونم توی پارکینگه و روش کار میکنم . یه سالی هست بیکارم یه جوونه 20 ساله معاف از خدمت بخاطره پدر نظامیش و از همه مهم تر پدرم 39 سالشه آخه وقتی من به دنیا اومدم فقط 19 سالش بود و مادرم 18 سالش . مادرم ... !!

امیر حافظ - پدر آی هان :

دوباره می بوسمش همیشه غم سنگینی توی اون چشمای هفت رنگش هست چشمایی که در حقیقت طوسی اما فقط توی نور خورشید و آتیش به رنگ حقیقیه خودش دیده میشه پوست سفید و دماغ قلمی و لبای خوش فرم صورتی . قد متوسط و هیکل رو فرم و ظریف با موهایی که کمی از جلو بلندن و موجدار به رنگ خرمایی که توی نور آتیش و خورشید قرمز میشن رنگی که میدونم از بابت چیه ... !!

آی هان :

پدرم خیلی درشته پر از عضله پوست برنزی و چشم و ابرو مشکی با دهن و لبایی که شبیه به منه البته من شبیه اونم و موهای کوتاه مشکی با کمی سفیدیه شقیقه اون قهرمان کاراته است سر همین مربیه تکاورهای پلیسه اون یه سرگرد و من عاشقش . صدام میکنه ( پاشو تنبل خان باید برم سر تمرین این نیروهای جدید ) با صدای خش داری میگم ( هوا سرد شده بلند نشو بابا جات سرد میشه ! ) . ( ای بابا پاشو بچه باز لوس شد ) از جاش بلند شد و رفت . خونمون یه تک واحدیه توی یه باغ قدیمی اونم چه خونه ی قدیمی کمی پایین شهرهای تهرون گاهی وقتی توپ بچه ها میفته تو حیاط از دیوار می پرن تو تا برش دارن اون روز مچه یکیشون رو گرفتم میگه ما فکر کردیم این خونه خالیه !! دو تا اتاق رو پشت بوم داره بقیه ی امکانات پایینه .

( آی هان چرا نمیای صبحونه ؟ ) بدو رفتم پایین بعد شستن دست و روم .

امیر حافظ - پدر آی هان :

بدو اومد پایین مثل همیشه اولین سوالش با ترس ( داری میری ؟ ) منم مثل همیشه بدون اینکه نگاهش کنم میگم ( آره . ناهار بیا اداره باهم بخوریم ) و بعد رفتم با دلواپسی ها و ترس های همیشگی که قرار نیست انگار تموم بشه طفلک بیچاره ی من .

آی هان :

دوباره مثل همیشه رفت و من موندم انگار قرار نیست که تموم بشه با یه شلوار سیاه خلبانی و یه تیشرت آستین بلندی طوسی رفتم سمت گاراژ وسط باغ صدایی اومد اما نه صدایی مثل همیشه مثلا رد شدن یه سایه یا شکستن یه گلدون بدون اثری از گلدون شکسته . اینبار صدای نفس کشیدن یک چیزی مثل گرگ کناره گوشم بود هوا سرد بود اما لرز بدنم از سرما نبود از ترس بود عرق سرد تمامه وجودم رو گرفته بود صدای نفس های خودم ترستاک شده بود حالا رطوبت نفسش رو روی گردنم حس میکردم مایعی گرم رو صورتم سرازیر شد و بعد همه چیز سیاه ... !!!

چشمامو باز میکنم وسط خونم درست وسط پذیرایی سرم انگار هوا داره دنیایه ی دور و برم انگار حاله داره بدنم رو تکون میدم تا خودم رو از روی زمین جمع کنم تمامه عضلاتم درد میکنه چشمم به پیرهنم میفته که از خون قرمز شده زیاد نیست اما کم هم نیست دست به صورتم میکشم صورتم هم خونیه جلوی در یه آینه هست میخوام برم ببینم چی شده به سختی خودم رو از روی زمین بلند میکنم شقیقه هام درد میکنن حالا جلوی آیینه هستم اما تصویری از من اونجا نیست نکنه مردم خبر ندارم از پنجره حیاط رو نگاه میکنم اما جسدی اونجا نیست دوباره میرم سمت آیینه درست جلوش دستمو تکون میدم اما اینبار تصویری توی آینه هست ولی مال من نیست یه شنل پوش سیاه که صورتش و دستاش زیر اون شنل پنهان شدن دوباره عرق سرد تمامه وجودم رو میگره انگار قلبم دیگه طاقت نداره میخوام داد بزنم اما اون زودتر شروع میکنه به جیغ زدن و آینه میشکنه دستام روی گوشمه زانو زدم روی زمین چندتا خرده شیشه صورتم رو بریده اما از همه بدتر دستمه که موقع ترکیدن شیشه جلوی صورتم گرفتم و حالا بریده جیغ زدنش تموم شده نفس نفس میزنم باید از خونه برم این دیگه توهم نیست همه چیز حقیقیه . چشمم به یه تیکه آینه روی زمین میفته حالا خودم رو توش میبینم برش میدارم باهاش به صورتم نگاه میکنم سفید پوستم اما حالا درست رنگ جنازم خون از دماغم بود آینه رو رها میکنم با تلفن همراهم یه آژانس میگرم مثل همیشه میگم عمو حمید بیاد از وقتی یادمه اون من رو میبره پیش پدرم مردی که حالا دیگه همه ی موهاش سفید شده و صاحب اون آژانسه با صدای بوق با همون حال و قیافه خودم رو از روی زمین جمع میکنم و میرم بیرون عمو حمید از ماشین پیدا شده با باز شدن در برمیگرده سمتم اما با دیدن حال و روزم چشماش چهارتا میشه نمیزارم حرفی یا سوالی بپرسه فقط میگم ( منو زودتر ببر عمو حمید ) زود سوار شدیم توی راه همش با نگرانی از آینه بهم نگاه میکنه آخر سر میگه ( کسی تو خونه بهت حمله کرده عموجون ؟ ) توی خونه؟ آخ سرم چیزی نمیگم انگار دیگه قدرت بیان ندارم و فقط به خاطر رسیدن به یه جای امن هنوز سرپام نمیخوام به چند دقیقه ی قبل فکر کنم چون نمیخوام از ترس سکته کنم اما باید تا حالاشم سکته کنم پس چرا ... ؟!!!!

دم در کلانتریه مرکزی تهران بزرگ میرم پایین عمو حمید میخواد کمکم کنه اما نمیخوامش پشت سرم آروم میاد تا مراقبم باشه همه منو میشناسن اجازه ی ورود لازم نیست اما همه مات و مبهوت بهم زول زدن از پله ها میرم بالا نمی دونم چطوری تا حالا بیهوش نشدم پدرم مقابلم کناره فرماندهش عمو بهمن ایستاده با چند تا پرونده عمو بهمن به سمته منه با دیدنم داد میزنه (امیر!!! ) پدرم وقتی برگشت و منو دید پرونده هارو انداخت زمین و دوید به سمتم حالا اوضاع امنه و خودم رو رها کردم در حال سقوط بابام رو هوا منو گرفت خوش حال بودم از اینکه نزاشت یه زخمه دیگه بردارم و بعد ... با صدای چرخیدن قاشق توی لیوان اب قند چشمامو باز میکنم .

امیر حافظ - پدر آی هان :

چشماشو باز میکنه خونه روی صورتش رو پاک کردم آقا حمید میگه چیزی به اون هم نگفته سرش روی سینه امه با دیدنم بیشتر خودشو بهم می چسبونه از خودم جداش میکنم ( چی شده آی هان قربونت برم حالت خوبه حرف بزن ؟!! ) اما فقط با بهت و ترس بهم خیره شده سرهنگ بهمن آریا میگه ( پاشو ببرش خونه طفلک از ترس زبونش بند اومده منم باهات میام ) میخوام همین کار رو بکنم اما با شنیدن اسم خونه وحشت دوباره به چشماش برمیگرده تمامه بدنش شروع به لرزیدن میکنن و تند تنتد نفس می کشه و تنها حرفی که می گه اینه ( اونجا نه ... اون شنل پوش ... آینه شکست ... من صدای نفس هاشو شنیدم ... خونه نمیام ) شروع کرد به داد کشیدن از روی صندلی بلند شده بود و فقط عقب غقب میرفت و داد میکشید من اونجا نمیام همین طور خشکم زده بود و داشتم به زجر کشیدنش نگاه میکردم که سرهنگ رفت جلو و دستش رو گذاشت روی شونه هاش و گفت ( آروم عموجون میریم خونه ی ما پیش نادیا باشه باشه فقط داد نکش قربونت برم آروم ) بعد آی هان در مقابل چشمای حیرت زده ی من رفت تو بغل سرهنگ و های های گریه کرد

بلند شدم رفتم کنارش که کناره پنجره ایستاده بود تا سرهنگ بیاد و بریم خونه ی اون ها از قدیم همبازیه نادیا بود که چند سالی ازش بزرگتر بود اما نابینا بهش نگاه میکنم برمیگرده طرفم بغض چشماشو اشک آلود کرده بغلش میکنم سرش روی سینه ام جا میگیره آی هان من ماه من شروع میکنم به بوسیدنش به خودم بیشتر فشارش میدم اون نباید این طوری میشد چرا تموم نمیشه اون نمیخواد که اینطوری بشهآروم پشتش رو نوازش میکنم و میگم ( بابا پیشته نترس عزیزم اینا همش تموم میشه خیلی زود !! ) اما میدونستم تا من نخوام تموم نمیشه چون چه من بخوام چه نخوام اون یه آپارتات بود !!!

آی هان :

توی ماشین بودیم توی راه خونه ی سرهنگ سرم رو به شیشه تکیه داده بودم دستم حالا با 4 تا بخیه باند داشت با سه تا بریدگیه کوچیک روی صورتم پیرهن خونی و رنگ صورتم که حالا کمی بهتر بود قرار بود بابا خودش بره خونه واسم لباس بیاره دلم فقط خواب می خواست وقتی رسیدیم خونه ی سرهنگ نادیا با مادرش رفته بود بیرون مادر ... رفتم اتاق کار عمو بهمن همون جا خوابم برد چه خواب خوبی مثل مرگ .

از خواب بیدار شدم نمی دونم چند ساعت خوابیدم اما هوا تاریک شده بود به سختی از روی کاناپه بلند شدم دیدم روی صندلی تک نفره برام لباس گذاشتن حتما بابا لباس هارو برام گذاشته رفتم حموم یه دوش آب گرم گرفتم دوباره گرم شدم اومدم بیرون یه پیرهن سفید آستین بلند با یه کت طوسی حالت بافتنی و یه شلوار کتون سیاه پوشیدم اولش تعجب کردم آخه چرا لباس بیرون برام آورده بود از اتاق رفتم بیرون روبه روی اتاق یه مبل راحتی بود که پشت به در قرار داشت عمو بهمن روش نشسته بود اینجا یه آپارتمان بود با سه تا اتاق خواب و طبقه ی 5 تونستم از پنجره ی روبه روی اتاق بیرون رو ببینم هوا ابری بود که با صدای عمو بهمن متوجه خودم شدم ( این لباس هارو از کجا آوردی ؟ ) به خودم نگاه کردم با حالت بی تفاوتی گفتم ( بابا برام آورده ) با جمله عمو بهمن احساس کردم توی خلع محض شناور شدم . احساس کردم جهان برای لحظاتی متوقف شد ( بابات هنوز نرسیده تو فقط نیم ساعته خوابی !!! ) نمی دونم چرا این جمله مدام توی سرم داشت پخش می شد و هر بار بلند تر مطمئن بودم اینا لباس های خودم بودن اما ... بی اختیار رفتم سمت در که عمو بهمن از پشت دستمو کشید گفت ( کجا ؟ ) تنها به چشماش زل زدم انگار بدنم به فرمان من عمل نمی کرد داشت کارهایی رو انجام می داد که انگار به طور ذاتی بلد بود نمی دونم چی باید توصیفش کنم اما هر چی بود خیلی ترسناک و در عین حال قدرتمند بود عمو بهمن مثل یه مسخ شده از نگاه های من عقب و عقب تر رفت و من درو باز کردم و با پدرم مواجه شدم در حالی که ساک کوچکی دستش بود .

امیر حافظ - پدر ای هان :

در ناگهان باز شد آی هان پشت در بود و عقب تر از اون سرهنگ اما ... اما چشماش عجیب شده بودن مثل قبل نبودن شراره های آتیش بین زمینه های طوسی غوغا به پا کرده بودن خواست از کنارم رد بشه که با عجله گفتم ( کجا ؟ ) تازه وقتی برگشت متوجه لباس های تنش شدم اینا که من گذاشتم توی ساک تا بیارم بپوشه حالا ... آب دهنمو به سختی قورت دادم اوضاع داشت هر لحظه جدی تر میشد اما دوباره نگاهش اینبار برام آشنا بود مثل چشمای مادرش وقتی میخواست ... به خودم اومدم اینبار دیگه قرار نبود پسرم هم از دستم بره جلو رفتم و بدون مقدمه اون رو تو آغوش کشیدم محکم بغلش کردم و آهسته دم گوشش زمزمه کردم ( بسم الله الرحمن الرحیم ) و بعد مثل یه مجسمه توی بغلم فرو ریخت .

آی هان :

وقتی چشم باز کردم همه جا سفید بود سرم به شدت درد میکرد کناره تختم پدرم نشسته بود دستاشو بهم گره کرده بود و پیشونیش رو به دستاش تکیه داده بود دستمو گذاشتم روی سرم پدرم متوجه بیدار شدنم شد اما سرشو بلند نکرد

-یه پیغام رو پیغام گیر تلفن خونه بود از طرف ... پدرم ... مادرم حالش خوب نیست باید بریم شمال

+تو می دونستی ... وقتی همه حتی خودم باور داشتم دیوونم امروز سر قضیه ی لباس ها فهمیدم نیستم تو میدونستی چون تا به امروز شک نکردی ... بگو چرا ؟؟!!

-باید زود حرکت کنیم نمی خوام دیر برسم ... در ضمن ... این قضیه ی لباس ها ماله 2 روزه پیشه !!!

نمی دونم چرا اما بی اختیار شروع کردم به خندیدن بلند بلند که باعث شد پدرم سرشو بلند بکنه نگاهم کرد با چشمای خندون بهش خیره شدم چشماش از فرط خستگی قرمز بودن خنده هام روی لبام خشک شدن به جاش داشت خشم تمامه وجودم رو میگرفت نمی دونم چی باعث میشد از پدری که انقدر عاشقش بودم به یک باره اونقدر متنفر بشم که از خشم تمامه وجودم بلرزه بعد دوباره نگاهم به پنجره افتاد هنوز هوا ابری بود بعد در حالی که هنوز عصبی بودم نگاهم به روی پرده های پنجره کشیده شد و در مقابل حیرت و وحشتم شروع کردن به سوختن و وقتی که ترس از تماشای این صحنه بهم غالب شد شعله ها خاموش شدن و من مثل موش آب کشیده خزیدم بغل پدرم و پدرم تنها یه جمله دم گوشم می گفت ( باید سعی کنی یاد بگیری خودت رو کنترل کنی ) اینا همش یه کابوس بود سرم رو از بغلش بیرون کشیدم جلوی صورتم دوباره خیس بود دستمو در مقابل چشمای پر غم پدرم کشیدم روی صورتم ... آره خون بود .

اون روز تموم شد بدون فکر به گذشته و حتی ترس از حرف زدن در این مورد حالا توی اتاقم روی زمین نشسته بودم و داشتم لباس هام رو جمع میکردم تا بریم شمال ... و بعد توی ماشین توی مسیر شمال بودیم .

دنیای من شروع شد حالا که مقابل در آهنی بزرگی که پدرم می گفت خونه ی پدرشه توی ماشین نشسته بودم . یه در قدیمی وسط جنگل وحشی . نمی دونم ترس بود یا چی اما اینجا نفس کشیدن سخت شده بود درای آهنی باز شدن و ماشین آروم وارد یه باغ پر از مه شد تنها به جلو خیره شده بودم که پدرم گفت ( هر کی هر چی گفت دلگیر نشو فقط صبور و متحمل باش در ضمن ... راجع به ... لازم نیست بدونن ) به زبون نمی آورد عادت داشت حرفایی که سخت بودن و می دونست بقیه می فهمن هیچ وقت به زبون نیاره . از ماشین پیاده شدیم یه مرد تقریبا 28 ساله شبیه پدرم نزدیک شد با یه زنه حامله کنار دستش مرد بلافاصله پدرم رو بغل کرد و شروع کرد به گریه کردن زن جوون هم آروم آروم داشت اشک می ریخت اونارو رها کردم به ساختمون مقابلم خیره شدم که توی مه گم شده بود که یه یدفعه متوجه شدم از دو پنجره ی طبقات متفاوت دو نفر عین هم به من زل زدن با وحشت عقب عقب رفتم که همون مرد محکم یه دفعه بدون اینکه متوجه حالم باشه بغلم کرد و گفت ( آی هان تویی ؟ خوش اومدی عموجون ببخش که اولین دیدارت انقدر بد شروع شد ) پس این مرد عمومم بود دوباره برگشتم طرفه پنجره اما هیچ کس پشت پنجره ها نبود .

خونه ی خان همون پدر بزرگم که بهش می گفتن خان یه عمارت 3 طبقه بود و عریض با کلی پنجره از هر طرف بافتش قدیمی بود و ترسناک مخصوصا توی اون مه که انگار با وجود پاییز تمومی نداشت . وارده خونه که شدیم یه زنه تقریبا 40 یا 50 ساله که چشماش حسابی قرمز بود بخاطره گریه با دیدن پدرم با حالت جیغی گفت ( چیه واسه خوردن حلواش اومدی ؟ تو باعث این اوضاعی حالا اومدی تیشه ی آخر رو بزنی ؟ هان ؟ جواب بده ؟ ) از پدرم رو گرفت عمومم رفت جلو تا آرومش کنه که اون زن متوجه من شد با دیدنم اومد جلو بدنش میلرزید گمون نکنم از ترس باشه تا بخوام بفهمم چه خبره زد توی گوشم و داد کشید ( این عوضی از ریشه ی اون عجوزه است واسه چی آوردیش خونه ی پدرم ؟ برو همون جایی که بودی !! ) پس ایشونم عمه خانوم هستن . پدرم با عصبانیت رفت جلو تا بلایی سر عمه بیاره بخاطره سیلی که به من زد اما ناگهان همه با صدایی مردی خشک ساکت شدن ( دیگه بسه اسماء !! ) بهش خیره شدم باد خنکی که از دره باز ورودی به داخل می اومد جای سیلی روی صورتم رو می سوزوند زیر لب زمزمه کردم ( خان !!!! )

از پله ها با وقار خاصی پایین اومد جلوم ایستاد بهم نگاه کرد یه نگاه خاص فقط به چشم هام خیره شده بود دیگه برام عادی شده بود اگه آدما برای ملاقت اول تنها به چشم هام توجه میکردن اما اون محو نشده بود انگار دنبال یه چیز دیگه می گشت بعد آروم زیر لب زمزمه کرد ( آی هان ) و دوباره به جست و جو توی نگاهم ادامه داد ...

امیر حافظ - پدر آی هان :

عرق سردی از استرس تمامه وجودم رو گرفته بود معنی نگاه های پدر برای هر کسی عادی بود برای من نبود تصاویر خاطرات گذشته مثل یک تصویر HD توی ذهنم داشت به سرعت تداعی می شد تصاویری که خیال می کردم فراموش شدن تصاویری از اولین دیدار پدرم با آیناز تصاویری از اولین دیدار خودم با آیناز من مسخ شده بودم اما پدرم انگار می دونست که به چی خیره شده مثل امروز اون تنها کسی بود که مسخ نشد پدر من از همون اول حضورش رو احساس کرد و حالا خوب می دونست دوباره داره به همون موجود نگاه می کنه اما بازم مثل گذشته نوع نگاه من با پدرم متفاوت بود نمی دونم چی شد که لبخند به لب های آی هان نشست این حرکت همه رو حتی پدرم رو هم متعجب کرد اما اون در کمال آرامش سرش رو خم کرد و مثل پدرم بهش نگاه کرد و بعد دوباره صاف ایستاد و گفت ( سلام خان !! ) پدرم ابرو هاش رو بالا داد و چند دقیقه با همون حال به آی هان نگاه کرد و بعد خیلی سریع خودش رو جمع و جور کرد و رو به بردارم اردلان گفت ( ببرشون اتاقی که قبلا آماده شده ) و به سمت بیرون خیلی سریع حرکت کرد . یعنی آی هان قوی تر از آیناز بود که تونست پدرم رو مغلوب کنه باورم نمی شه چرا به جای کم شدن این استرس داره دوباره و هر لحظه بیشتر می شه با آی هان به دنبال اردلان رفتیم طبقه ی دوم توی اتاقی بزرگ با دو تا تخت . اتاق پنجره های بزرگی داشت با یه شومینه این عمارت توی هر اتاق شومینه داشت حتی یه اتاق داشت که دورتا دورش شومینه بود و بدونه پنجره یادمه آیناز عاشق این شومینه ها بود مخصوصا اون اتاق آخ چرا از وقتی وارد این شکنجه گاه شدم قسمم شکست دوباره اسمشو به زبون آوردم ...

آی هان :

پدرم تو خودش بود انگار با خودش درگیر بود اما من حالم خیلی خوب کناره اون برج دیکتاتوری . خان . داشتم برخلافه همه من احساس آرامش می کردم حالم عالی بود انگار همه ی اون سایه ها و مه حتی همه ی اون ترس ها جای خودشون رو به ساحل امن آرامش داده بودن دستامو دو طرفم باز کردم سرمو بالا گرفتم و چشمامو بستم شروع کردم به چرخیدن دور اتاق در حالی که می خندیدم پدرم با تعجب برگش به سمتم ( آی هان قاطی کردی ؟ ) به حرفش خندیدم از اتاق زدم بیرون بدون توجه به نگرانیش نگران چی بود همه ی مشکلات حل شده بودن ...

امیر حافظ - پدر آی هان :

باورم نمی شه اینجا چه خبره تمامه این 20 سال اون نخندیده بود انقدر از ته دل . از سر آزادی . آره آزادی ... از اون 2 روزی که توی بیهوشی بود و من مردم زنده شدم تا پیغام خان رو پیغام گیر تا شادی و آرامش امروزش خدایا نکنه من وسط برزخ وایسادم خودم خبر ندارم توی اون 2 روز مردم و زنده شدم حالا ... آخ سرم درد می کنه کجایی مادر دیگه طاقت ندارم مادر ... رفتم سمت اتاقش اتاقی که بعد از اومدن آیناز شد ماله مادر همون اتاق شومینه ها مادر شیفته ی آیناز بود ... دوباره اسم نحضش ... نه این طوری نگو من هنوزم عاشقشم ... این صدا فریاد قلبم به سر عقلم بود ...

مادرم اونقدر بیمار بود که حتی برای لحظه ایی نشد چشماشو باز کنه و بهم نگاه کنه مثل یه مرده سفید شده بود از همه بدتر بیشتر از سنش پیر به نظر می رسید خیلی خسته بودم انگار هوای این اتاق خیلی سنگین بود بلند شدم رفتم اتاقم تا کمی بخوابم سرم به بالش نرسیده خوابم برد .

آی هان :

همه جای این خونه حالا برام جالب بود نه ترسناک به یه راهروی جدید رسیدم اینجا فرق داشت تنها یه اتاق اونم ته راهرو بود فضاطوری بود که دوباره یه احساس سنگینی بهم دست داد نمی خواستم واردش بشم اما انگار یه چیزی دعوتم می کرد به داخل ... !!!

تا به خودم اومدم توی اتاق بودم و مشغول بستن در یه لحظه ... خدای من هیچی از ورود به اینجا توی خاطر چند لحظه پیشم نبود توی این افکار ناگهان صدایی از بین تاریکی منو به طرف تاریکی عمیق توی اتاق برگردوند ( آیناز بالاخره اومدی ؟ می دونم خودتی من خیلی وقته منتظرم تا چشمامو دوباره برای این بو باز کنم بیا اینجا عزیزم !!! ) صدا خسته و خش دار بود اون اسم مادرم رو صدا می کرد می خواستم بدونم کیه راجع به مادرم چی می دونه آخه همیشه ترسیدم از پدرم راجع به اون بپرسم چون مطمئن بودم از دستش می دم رفتم جلو همه جا تاریکی محض بود انگار اصلا هیچ پنجره ایی نبود نمی دونم کدوم باور بود که باعث می شد مطمئن باشم این صدای یه انسانه نه ... شاید بخاطره اسم مادرم بود جلوتر رفتم احساس کردم حالا کناره یه تخت خوابم نشستم روی زمین بهش تکیه دادم دستی ناگهان آباژور کناره تخت روشن کرد پس صدا صدای این زن پژمرده و بیمار بود حالا کمی می تونستم اطرافم رو ببینم به جز یک دیوار بقیه ی دیوارها همه شومینه های متصل بهم داشتن از این کار نمی دونم چرا خوشم اومد صدا دوباره ازاون زن پیر بلند شد ( تو پسرش هستی پس راسته که دیگه نمی یاد ؟ ) جوابی بهش ندادم هنوز به شومینه های جالب اتاق خیره بودم دوباره ادامه داد ( از اینجا خوشت می یاد ؟ ) با سر گفتم آره اما هنوز بهشون خیره بودم که صدای زن درست از کناره گوشم اومد ( تو هم یه آتروپاتی می تونی روشنشون کنی بزار یه باره دیگه قبل از مرگم این معجزه رو ببینم زود باش نگهبان آتش ) و بعد ناگهان آتیش از یه نقطه شروع شد و تا آخر همه ی شومینه ها روشن شدن این کار باعث شد خیلی هیجانی بشم انگار با هیجان من شعله ها بالا تر می رفتن اما من داشتم از درون سرد و بی حال می شدم زن که حالا قیافش معلوم بود لبخند بی جونی زده و گفت ( ممنونم آتروپات !! ) و بعد دوباره دراز کشید انقدر بی جون شدم که خون دوباره از دماغم اومد و همه ی شعله ها ناگهان خاموش شدن نفس نفس می زدم دوباره اتاق توی تاریکی فرو رفته بود هیچ صدایی از زن نمی اومد ناگهان انگار یکی آباژور رو از پیریز کشید حالا تاریکی محض بود بعد چند لحظه صدای کوبیده شدن آباژور با دیوار سکوت رو شکست خواستم برم سمت در که یه چیزی مثل دست مچ پام رو کشید و شروع کرد به کشیدن با سرعت من روی زمین اتاق بزرگی بود فریاد می کشیدم اما انگار کسی نمی شنید بعدش با همون سرعت کوبیده شدم به تخت کتفم به شدت درد گرفت از حرکت متوقف شده بودم از درد به خودم می پیچیدم اما حالا وقتش نبود باید فرار می کردم با ترس از جام بلند شدم اما نمی تونستم سمت در رو پیدا کنم تا خواستم حرکت کنم دستی روی گلوم نشست و در حالی که داشت خفم می کرد از روی زمین بلندم کرد به خر خر افتاده بودم احساس کردم الآنه که تموم بشه زندگیم رو می گم اما ناگهان ...

صدای خان بود که با ورودش بسم الله می گفت دست دور گلوم بین سایه ها و تاریکی ها کنار رفت و گم شد افتادم زمین دستم روی گلوم بود و به شدت سرفه می کردم با صدای سرفه های من خان چراغ اتاق رو روشن کرد باورم نمی شد که این جا چراغ هم داشته باشه اومد کنارم نشست نمی دونم چی دید که با نگرانی بهم زل زده بود ( چی شده ؟ چه بلایی به سرت اومده ؟ آی هان !! ) بلند شد رفت از روی پاتختی برام آب ریخت آورد با ولع خوردمش طوری که پیرهنم خیس شد هنوز وحشت زده بودم انگار زبونم بند اومده بود که پدرم داخل شد

امیر حافظ - پدر آی هان :

توی خواب صدای فریاد شنیدم اما اهمیت ندادم وقتی بلند شدم دیدم نیست شروع کردم به گشتن تمامه اتاق های عمارت باورم نمی شد چرا اینجا بود رنگش مثل گچ سفید شده بود خس خس می کرد و دور گلوش قرمز شده بود با کمی کبودی رفتم کنارش زانو زدم محکم بغلش کردم شروع کردم به بوسیدنش ( قربونت بره بابا . نفس بابا . عشق بابا . چی شده ؟ ) توجهی به پدرم که حالا با اومدن من رفته بود کناره تخت مادرم نداشتم و مدام قربون صدقش می رفتم نمی دونم چرا اما وحشت تمامه وجودم رو گرفته بود زیاد طول نکشید تا اینکه همه به اتاق رختن اردلان اسما زنش گلناز . اسماء شروع کرد به جیغ کشیدن تازه متوجه شدم مادرم تموم کرده اما من نتونستم ببینمش یا شاید بهتره بگم مادرم نتونست من رو ببینه آهی از ته دل کشیدم و در حالی که آی هان رو از روی زمین بلند می کردم بی صدا بین گریه ها و شیون های خواهرم اتاق رو ترک کردیم نمی دونم چه بلایی به سرش اومده بود که به محض رسیدن به اتاق بلافاصله خوابش برد تازه خون دماغ هم شده بود نمی دونم این دیگه چی بود آروم با دستمال خیس صورتش رو پاک کردم و کمی دستماله خیس شده با یخ گذاشتم روی گردنش خدایا ... اون خیلی معصوم خوابیده بود و من عاشق این بودم که وقتی خوابه تماشاش کنم درست مثل فرشته ها می شد پسرک من تنها چیزی که دارم منو ببخش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گریه همراه با لا اله الا الله توی عمارت پیچیده بود مادرم داشت می رفت حتی نتونستم برای آخرین بار به صورتش نگاه کنم نمی دونم چرا خشکم زده بود نمی تونستم بلند شم برم بیرون همراه بقیه توی مراسم تشییع مادرم به ابدیت شرکت کنم . هوا ابری و پر از مه بود اصلا معلوم نبود ساعت چنده روی دیوارها دنباله ساعت می گشتم که چشمم افتاد به یه قاب عکس خانوادگی ماله وقتی بود که تنها 16 سالم بود . اردلان بغل مادرم و پدرم بود من کناره پدرم اسما هم کناره مادر و بعد شوهرش گمونم توی این عکس اسما ء تازه حامله بود واسه شاهین راستی شاهین کجاست ندیدمش ؟ اسماء از وقتی شوهرش نامردی کرد و ازش جدا شد البته طبق شرط اسماء که شاهین ماله اون بشه اینطوری عصبی بود یادمه با زمونه عاشقیه من همراه شده بود هی ... آهان ساعت اونجاست ساعت 4 عصر بود طفلک حتی ناهار هم نخورده بود الان یه ساعتی هست خوابه مو هاشو همون طور که پشت سرش روی تخت دراز کشیدم نوازش می کنم نمی دونم چرا اشکام سرازیر شدن شاید برایه مادرمه یه قطره اش افتاد روی صورت آی هان ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قطره آبی که روی صورتم چکید چشمامو باز کردم پدرم پشت سرم دراز کشیده بود داشت موهامو نوازش می کردم برگشتم سمتش آخه به شکم خوابیده بودم مثل همیشه خودمو چسبوندم بهش با حالت خواب آلودی گفتم (سردمه ) پدر پتو رو تا زیر گردنم بالا کشید و بعد گردنمو بوسید تازه متوجه صداها و گریه ی پدرم شدم نیم خیز شدم کتفم تیر کشید اهمیت ندادم ( چی شده ؟ ) پدر پوزخند زد ( من باید ازت بپرسم ! ) سرمو خاروندم خنده ی بابا بلند شد با دو دست سرمو گرفت پیشونیم رو بوسید از جاش بلند شد ( لباس سیاه بات آوردم بپوش بیا پایین ) و بعد رفت وای نه دوباره تنها شدم بی خیال عوض کردن لباس سریع یه سوشرت سیاه برداشتم از اتاق زدم بیرون در حال بستن زیپ اش بودم و از پله ها پایین می رفتم که دیدم سالن پر از آدم های سیاه پوشه و زنی که زار می زنه اوه عمه اسماء بود یه پسری هم کنارش بود حدودای 24 یا 25 این کی بود چقدر شبیه بابا بود کپی بود البته قد بابا درشت نبود اما دست کمی هم نداشت همین طور اون بالا داشتم دید می زدم که صدایی از کنارم باعث شد از جا بپرم خان بود ( بهتره بیای پایین این بالا خوب نیست غریبی نکن ) ابرو هامو دادم بالا با دست به اون پسر اشاره کردم گفتم ( اون کیه ؟ ) روی انتهای دستم دقیق شد با دیدن پسر لبخند خفیفی زد که خیلی دقت می خواست تا متوجه اش بشی ( شاهینه پسر عمه ات پسره خوبیه خلبان مسافر بریه کشتی گیرم هست ) اینارو گفت رفت پایین می گن حلال زاده به داییش می ره اینه رفتم پایین داشتم بین جمعیت ول می گشتم که با صدای جیغ عمه از جا پریدم ( تو و مادرت چی از جونه خونواده ی من می خواین چرا گورت رو گم نمی کنی ؟ تو توی اتاق چی کار می کردی ؟ قاتل تو کشتیش !! قاتل !! ) و بعد هق هق کرد شاهین هی می گفت ( مامان بس کن عمو اردلان تو یه کاریش بکن تو رو خدا ) عمو هم اینجاست . حرفاش برام مفهومی نداشت دوباره به گشتن ادامه دادم عمه حالا رفته بود اتاقش که صدای جیغی از آشپزخونه باعث شد همه برن اون طرف بله چند دقیقه بعد عمو با عجله مشغول حمل زنش به ماشین بود گمونم عضو جدید داره به دنیا می یاد خونه خالی شد حالا روی مبل نشسته بودم تنها . بابا با خان توی حیاط داشت حرف می زد چندتا نفسه عمیق کشیدم آخ که چقدر کتفم درد می کرد کاش می تونستم برم دکتر تازه از مچ پام بگذریم که باعث می شد لنگ بزنم دیگه وقتش بود پدر برام توضیح بده اینا عادی نبود توی همین افکار پدرم با خان داخل شدن پدرم نشست روی مبل روبه روی من و خان رفت روی صندلی تابی کناره شومینه نشست ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر حافظ - پدر آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه بودم یه سیگار روشن کردم پدرم ازم می خواست تا همه چیز رو به آی هان بگم قبل از اینکه بیشتر از این آسیب ببینه یه پوک به سیگار زدم آی هان بهم زل زده بود انگار منتظر بود تا بشنوه یه نفس عمیق کشیدم بعد یه نگاه به پدرم که حالا چشماشو بسته بود شروع کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

( پدر بزرگت همیشه می خواست من یه خلبان بشم اما خوب - خندیدم - من عاشق بروسلی بودم رفتم سراغه مبارزه توی اردو ی یکی از این تمرینات توی راه برگشت به خونه سرویس سره جاده خراب شد مجبور بودم من که از همه راهم دورتر بود پیاده برگردم خونه ... اما من بچه ی شمال بودم زدم به دل جنگل تا زودتر به خونه برسم توی جنگل بودم هوا داشت تاریک می شد که صدای جیغ دختری منو متوجه کرد ایستادم اما ... اما ای کاش وانمیستادم اما ... نه هنوزم دوستش دارم از نفرت نبود که ازدواج نکردم از این بود که هنوزم دوستش داشتم - کلافه شدم دوباره به سیگار پوک زدم بعد ادامه - رفتم دنباله صدا بعد یه ساعت به یه دختر سفید پوش رسیدم تا روشو به سمتم گرفتم خیال کردم هوریه بهشتیه چشمای درشت سیاه .پوست سفید .دماغه کوچیک لبای قلوه ایی که خون می چکید ازشون اونقدر قرمز بود با اون موهای بلند به رنگ شبو مواجش همین طور مات بودم که با چشمای گریون گفت ( تو اومدی رفتن ممنونم ) بلندش کردم کتم رو در آوردم دادم بهش آخه همین فصل ها بود هوا سرد بود گفت یادش نمی یاد کیه آوردمش خونه همه مات زیباییش بودن جز خان - اینجارو با تحکم گفتم - یه ماه گذشت خان با عصبانیت اون روز گفت این دختره عادی نیست تا حالا هم که اینجا مونده زیادیه باید بره توی همون اتاق اجاق ها می موند ساعت ها با مامان اونجا می شستن حرف می زدن مامان عاشقش بود منم شدم وقتی گفتم پدر بزرگت غوغا به پا کرد وقتی گفت باید بره دلو زدم به دریا باهاش فرار کردم و بعد عقد. بعد عقد رفتار های عجیبی ازش دیدم انگار یه آدم متوهم بود تا اینکه بالاخره یه شب به حرف اومد همه چیز رو گفت . گفت پدرش یکی از جن های نگهبان بوده که اجنه ی متخلف رو می گرفته اما عاشقه مادرش می شه واسه همین ترد میشه گفت نگهبانا قدرت زیادی دارن که به بچه هاشون منتقل می کنن که وقتی اجنه ی دیگه می فهمن می خوان اون رو به سمت خودشون بکشونن تا قدرتمند بشن اونا ازم همین رو می خوان . اینارو گفت اما وقتی تو به دنیا اومدی اون خودش رو به شیطان فروخت رفت و حالا تو این توانایی هارو داری نمی دونم چی می شه !! نمی خواستم تو هم تسلیم شیطان بشی واس همین ازت مخفی کردم اما خان معتقده باید یاد بگیری چطوری کنترلش کنی ... ) می خواستم بهش ادامه ی حرفم رو بگم که گفت ( من نگهبان آتشم یه آتروپات ... مادرت گفت من آتیش رو ... می تونم کنترلش کنم ... ) باورم نمی شه که می خنده اما خنده هاش ناگهان به ترس بدل شد اومد طرفم محکم بغلم کرد شروع کرد به گریه کردن ( یعنی علاجی نداره ؟!! ) سرشو بوسیدم که صدای پدرم هردومون رو متوقف کرد ( باید یاد بگیری تو یه نگهبانی قدرتت بیشتره می تونی کنترلشون بکنی نترس ) ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پدرم جدا شدم به بیرون اون هوای ابری چشم دوختم فامیلیه مادرم آترپات بود هیچ وقت نمی دونستم که معنیش یعنی نگهبان آتش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد اون افسانه ایی که بابا تعریف کرد دیگه حرفی بین من و پدرم و حتی خان رد و بدل نشد تا اینکه عمو زنگ زد گفت وضعیت همسرش زیاد خوب نیست و باید شب توی بیمارستان بمونن بابا هم که انگار می خواست ازم کمی فاصله بگیره برادر بزرگ بودن رو بهونه کرد رفت بیمارستان تا عمو تنها نباشه من بودم با خان و همین طور عمه و شاهین . شب بود شاهین از اتاق عمه بیرون اومد رو به خان گفت ( بالاخره خوابید کلی گریه کرد ) انگار تازه متوجه من شده بود اومد جلو روی زمین جلوی شومینه نشسته بودم نمی دونم چرا همش سردم بود دستشو به سمتم دراز کرد ( سلام پسر دایی شرمنده که دیر خوش آمد گفتم می بینی که اوضاع رو ) با هاش دست دادم و تنها به دادن یه سلام اکتفا کردم احساس خستگی و درد شونه ام خیلی بی حالم کرده بود اخم مصنوعی کرد و گفت ( همین بابا یه آغوشی یه گریه ایی از سر ذوق دیدار یه ماچی یه موچی همین سلام ؟!! ) از کلمه ی موچش خندم گرفت سری تکون دادم خواستم چیزی بگم که خان گفت ( گرسنه است شام بگو بیارن ناهارم نخورده ) بعد شاهین عینه زنا زد تخت سینه اش صداشو نازک کرد و گفت ( الهی برات بمیره مادر ) با اومدن اسم مادر خنده روی لبام ماسید نمی دونم چرا . اونم رفت سمت تلفن که روی یه میز قدیمی روبه روی آشپزخونه بود خان گفت دنبالش برم تا هر چی می خوام سفارش بدم مشغول گشتن توی دفتر تلفن بود بدون نگاه بهم با لحن جدی گفت ( از حرف های مادرم ناراحت نشو ) منم مثل خودش تنها گفتم ( باشه !! ) برگشت دوباره تو همون حالت قبل خودش زل زد بهم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب آقا خوشگله بگو چی می خوری برگ . جوجه . ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+پیتزا . پیتزای گوشت گوساله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوهم ... چه خوش خوراک باشه مخلفات چی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+هیچی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پوفی کرد و گوشی رو برداشت شماره رو گرفت داشت به آشپزخونه نگاه می کرد نمی دونم چرا احساس بدی نسبت به اون سمت داشتم . داشت دوباره نفسم سنگین می شد نفس عمیقی کشیدم که صدای سلام بفرمایید مرد پشت تلفن همراه شد با شکستن یه چیزی توی آشپزخونه شاهین خشکش زد به تاریکیه آشپزخونه زل زده بود مرده هم هی پشت تلفن می گفت ( الو الو ) یه ثقلمه به شاهین زدم اونم با تته پته شروع کرد ( سلام ... اشتراک 13 هستم یه پیتزا ... ) صدای شاهین توی گوشم قطع شد تمامه فکر و حواسم رفته بود سمت آشپزخونه حالا که تمامه صداهای اطراف برام متوقف شده بود می تونستم صدای نفس های کسی رو از داخل آشپزخونه بشنوم با عبور سریع یه سایه از توی تاریکی آشپزخوهه اونقدر ترسیدم که همه چیز دوباره برام قابل لمس شد شاهین گفت ( ممنون خداحافظ ) و گوشی رو قطع کرد روبه من برگشت اما نمی دونم چی دید که با تعجب و نگرانی گفت ( حالت خوبه پسر دایی ؟!! ) خودم رو جمع و جور کردم بعد با یه لبخند گفتم ( آره بابا . تو چرا همش بهم می گی پسر دایی بگو آی هان ؟ ) اونم خندید گفت ( باشه پ... آی هان ) رفتیم دوباره به سمت سالن خان از پنجره به بیرون خیر بود شاهین آهی کشید و گفت ( عاشق خانوم بود اما وقتی دایی امیر و مادرت رفتن خانوم دیگه از اون اتاق بیرون نیومد تا اینکه جنازش اومد ... ) بغض راهه گلوش رو بست دیگه حرفی نزد رفت سمته دستشویی همون طور بی هدف وسطه اتاق ایستاده بودم دلیلی برای احساساتی شدن نداشتم آخه حسی به این ... خانوم نداشتم توجهم به سمت طبقه ی بالا جلب شد یه حسی قلقلکم می داد برم به سمت اتاق اجاق ها نمی دونم کی چند قدم برداشته بودم که با صدای شاهین متوقف شدم ( راستی چرا می لنگی طوری شده ؟ ) لبخند رو لبام کاشتم برگشتم طرفش گفتم ( نه بابا طوری نیست ) که دیدم لب تاپ دستشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا کمی بریم اینترنت بعدم برات کلی عکس نشون بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+خوبه ترجیح می دم عکساتو ببینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه پس بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو روی زمین کناره شومینه نشستیم خان اونقدر غرق افکارش بود که بهمون توجهی نکرد چند تا عکس خانوادگی بدونه پدرم نشونم داد بعد چندتا قدیمی که پدرم هم اونجا بود یه دفعه برگشت گفت ( چقدر با ترس حال می کنی ؟ ) ابرو هامو درهم کردم با تعجب نگاهش کردم که ادامه داد ( من عاشق اینم آدرنالین خونم رو ببرم بالا واسه همین بچه ها برام عکسایه ترسناک می زنن البته واقعی ها !! ببین مثلا البته بعضی هاش تابلوعه فتوشاپه مثلا این ) عکسی که می دیدم به نظر می یومد حق با شاهین باشه آخه مگه همچین موجودی پیدا می شه این دیگه خیلی ضایع فتوشاپ شده بود . بعد کلی عکس بالاخره شام رسید توی سکوت خوردیم بعدش خان رفت اتاقش اما شاهین اومد پیشه من بخوابه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر شب از درد کتفم بلند شدم بدجور درد داشتم دیگه حتی نمی تونستم تکونش بدم می خواستم برم تا از آشپزخونه دارو پیدا کنم مثل مسکن رفتم پیدا کردم به میز توی آشپزخونه تکیه داده بودم تا لیوان آب رو سر بکشم که با دیدن چیزی که روی صندلی بود آب پرید گلوم همون موجود بود که شاهین عکسشو بهم نشون داد با اون صورتی که انگار میخ ازش بیرون زده بود بوی گندش ... نمی خوام یادآوری کنم با فریاد از آشپزخونه زدم بیرون بد نگاهم می کرد دم در آشپزخونه خوردم زمین . از ترس و بوی گندش بالا آوردم . بعدشم از هوش رفتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر حافظ - پدر آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم در ماشین رو توی حیاط می بستم که صدای فریاد آی هان اومد اینبار فریادش متفاوت بود بدو رفتم سمت در اه چرا این کلید نمیره تو قفل تا در رو باز کنم صداش قطع شد با وحشت وارده خونه شدم که چشمم هراسون داشت دنباله ... دیدمش بیهوش روی زمین جلوی در آشپزخونه بود خواستم برم سمتش که دیدم شاهین و خان هم دارن از پله ها می یان پایین حتی اسماء ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت درازش دادم بدنش خیلی سرد بود انگار مرده بود ... !! هر کاری می کردم بیدار نمی شد بدونه توجه به بقیه فقط گریه می کردم و صداش می زدم ( آی هان ؟ آی هانم ... ترو خدا چشمایه قشنگت رو باز کن ... خدا آی هان ) همه بهم خیره بودن که خان با فریاد به شاهین گفت ( زنگ بزن دکتر شیخی زود باش ) شاهین با عجله رفت بیرون روی تخت نشسته بودم سرش توی بغلم بود پیشونیم رو چسبونده بودم به پیشونیش فقط هق هق می زدم دستی روی شونم نشست اسماء بود سرمو به شکمش که کنارم ایستاده بود چسبوندم اونم سرمو با دستاش به خودش فشرد و من بلند تر گریه کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+دیگه طاقت ندارم اسماء من فقط ... خدایا گناهم اگه عاشقیه خودمو تنبیه کن نه بچه مو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نترس حالش خوب می شه داداش کوچولوی من بهت گول میدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گول اسماء گول بود انگار دلم گرم شد گریه هام بند اومد خودمو از بغلش بیرون کشیدم بهش نگاه کردم که بهم لبخند زد چقدر خونواده مهم بود بعد دوباره به چهره ی رنگ پریده ی آی هان خیره شدم کمی گذاشت تا اینکه شاهین با شیخی وارد شد شیخی سریع دست به کار شد بعد از معاینه بهش سرم وصل کرد با کمی آمپول تقویتی به سرمش . در حالی که وسایلش رو جمع می کرد گفت ( فشارش خیلی پایینه حمله ی عصبی بهش دست داده مراقبش باشین صبح وقتی بهوش بیاد دوباره بهش سر می زنم فعلا بزارین بخوابه ) با بغض نگاهش کردم بعد به آی هانم دکتر همراه خان و شاهین رفتن بیرون اسماء یه پتو انداخت دوره شونه هام سرمو بوسید گفت ( شب بخیر ) از اتاق بیرون رفت من موندم با تنها دلیله زندگیم ... آره تنهاترین بعد از آیناز من بدونه تو می میرم پسرم لطفا برگرد پیشه بابا نفهمیدم کی خوابم برد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو باز کردم نور از پنجره کمی فضایه داخله اتاق رو روشن کرده بود اتاق انگار مه گرفته ست پدرم روی زمین سرش روی تخت خوابش برده تازه متوجه سرم توی دستم شدم چه خبر شده ؟ ... تازه ماجرایه دیشب یادم افتاد تمامه وجودم از وحشت لرزید درد شونم کمی بهتر شده بود گرسنم بود بلند شدم بدونه بیدار کردن پدرم سرم رو درآوردم آروم رفتم پایین توی آشپزخونه مشغوله جست و جو بودم که یکی گفت ( گرسنه اته ؟ ) صدایه عمه بود انگار زبونم رو موش خورده بود لبخند زد و رفت کناره یخچال شاخ درآوردم داشتم با تعجب حرکاتشو دنبال می کردم که داشت برام یه خورده حلیم گرم می کرد وقتی گذاشت جلوم با ولع شروع کردم به خوردن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی پنجره ی سالن روی زمین نشسته بودم پاهامو بغل کرده بودم به بیرون نگاه می کردم که پدر با عجله از پله ها پایین اومد ( آی هان ؟ آی هان ؟!! ) انگار منو دید اومد کنارم روی زمین زانو زد با دستاش صورتمو قاب گرفت با چشمایه اشک آلود گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالت خوبه بابا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+.......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا جواب نمی دی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+.......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یا امامه هشتم !!! آی هان ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمم نگران شدم چرا نمی تونستم جوابش رو بدم بغضم ترکید بابا بغلم کرد ( آروم باش بابا جون چیزی نیست خوب می شی ) با صدایه شاهین برگشتیم طرفش کناره عمه ایستاده بود به ما نگاه می کردن ( مامان منم دلم بابا می خواد هی گفتم شوهر کن واسم بابا بیار نکردی الانم دیر نیست ها ؟!! ) همه با خنده به عمه نگاه کردیم که دیدیم داره با اشک به شاهین نگاه می کنه ( من برات کافی نبودم که دلتنگه بابات شدی ؟ ) لبخند از رویه لبای شاهین محو شد با حرص گفت ( اون بلهوس بابای من نیست !! ) با سرعت از خونه رفت بیرون عمه با صدای بلند هق هق کرد بابا رفت سمتش بغلش کرد ( ای بابا اسماءجان ولش کنی چیزی نگفت اوقات تلخی می کنی ؟ ) برگشتم سمته پنجره شاهین اون بیرون قدم زنون آروم داشت می رفت سمت جنگل پدر متوجه من نبود بلند شدم رفتم دنبالش . کنارش قدم برمی داشتم بدون هیچ حرفی اونم حرفی نمی زد آخر سر ایستاد یه نفسه عمیق کشید با لبخند بهم خیره شد بعد کمی گفت ( نمی تونی حرف بزنی ؟ ) بهش زل زده بودم کمی بهم خیره شد بعد حالت نگاهش عوض شد انگار چیزی پشته من دیده باشه به تته پته افتاد نمی دونم چی شد شروع کردم به فریاد کشیدن از ته دل رویه زمین زانو زدم دستامو گذاشتم رویه گوشام فقط داد زدم همه ریختن بیرون تازه فهمیدم چی شده دورتادور من و شاهین مثله یه حلقه آتیش روشن بود شاهین از شدت دود سرفه می کرد افتاده بود روی زمین بابا داد می زد ( بسه آی هان بسه کشتیش !! ) یه دفعه آتیش خاموش شد نفس نفس می زدم بعد خون دماغ شدنو تاریکی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی چشمامو باز کردم روی کاناپه ی وسط سالن بودم همه دور و بره شاهین یکی بهش آب می داد یکی دیگه شونه هاشو مالش می داد عمه هم داشت می زد تو سرش بلند شدم خونه دماغم بند اومده بود می خواستم دستو صورتمو بشورم کسی بهم نگاه نمی کرد رفتم دستشویی خودمو تویه آیینه دیدم چقدر رنگ پریده شدم سفید که بودم حالا شدم خوده میت صورته خونیم رو شستم آخ که چقدر دلم حموم می خواست رفتم اتاقه خودمون یه دوش بگیرم مچ پام خوب بود اما با دیدنه شونم توی آینه وحشت کردم انگار با زغال سیاهش کرده بودن درد داشتم اما نسبت به روزه اول خیلی بهتر بود آب گرم سرحالم کرد گرم شدم وقتی اون آتیش ها از خشم یا ترس من روشن می شدن انگار گرمایه تمامه وجودم رو می گرفتن تمامه انرژیم رو هنوزم نمی دونم چطوری روشن می شن اما اون روز تو اتاق خانوم با نگاهم روشن شد صدای ستایش گر اون شاید روشنش کرد چه خبر بود صدسال طول می کشه تا یه عارف به حدی برسه که بتونه یه شمع روشن کنه حالا من ... یه تیشرفت زیتونی پوشیدم با شلوار کتان سفید موهامو پخش و پلا ریختم عطر سیگاریم رو زدم ساعت پلیسیه صفحه درشته سیاهم رو دستم کردم با کفشایه اسپرت زیتونی آخه من عروسک بابام بود کارش همیشه خریدن لباس برام بود می گفت آدم تنه تو این لباس هارو می بینه به عظمت و زیبایی خدا پی می بره چه می دونم . خواستم برم سمته در دیدم شاهین دمه در ایستاده با چشمایه چهارتا شده داره نگاهم می کنه وقتی دید برگشتم طرفش یه سوته بلند زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای پسر جانه من تو واقعا آدمی زادی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+( خندیدم ) معذرت می خوام حالت بهتره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره بابا من فقط خواستم زبونت باز بشه اما تو بدجور تلافی کردی اگه دایی نبود حتما خفه شده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+پیاز داغشو زیاد نکن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه ... حالا کجا به سلامتی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+حوصلم سر رفت منو ببر بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای به چشم ولی ناسلامتی ما عزاداریم پس سیاهت کو ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+بی خیال . من که نمی شناختمش در ضمن آخرین آرزوش رو برآورده کردم گمونم کافی باشه !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منطقی نبود اما باشه بزن بریم دور دوری تا عصرم دایی اردلان با دخملشو زن دایی نازگل می یان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+پس دختره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره ولی تا بزرگ بشه من و تو 70 سالمون شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+از زنا خوشم نمی یاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-( پوزخند زد ) در آینده معلوم می شه !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشینه شاهین رسیدیم شهر کلی تو راه مسخره بازی درآورد بابا هم با عمه و خان رفته بودن بیمارستان پیشه عمو اردلان پیاده شدیم تا کمی بگردیم از این مرکز تفریح به اون یکی تازه یادمون افتاد باید برمی گشتیم اما دیر بود از گرسنگی داشتم خش می کردم رفتیم رستوران یه چیزی بخوریم بعد برگردیم خونه توی رستوران بودیم که پیش خدمت اومد سفارش بگیره هر دو برگ خواستیم با مخلفات بعد رفتن پیش خدمت تازه متوجه دخترایه پشت سره شاهین شدم سه تا بودن چنان بهم زل زده بودن انگار جن دیدن به حرفه خودم پوزخند زدم به شاهین نگاه کردم که زل زده بود به دستاش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+چته ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باید دستامو بشورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+وسواس داری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه ... کثیفن زود برمی گردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندلی رو کشید عقب بلند شد رفت سمت دستشویی عجب با نگاهم دنبالش کردم تا رسید به دستشویی برگشتم سمته میز که دیدم یکی از اون سه تا دختر نشسته روی صندلیه شاهین با تعجب عقب کشیدم بهش زل زدم دیدم با لبخند گربه ی شرک بهم زل زده اخم کردم ( چیزی شده خانوم ؟ این جا جایه همراهه منه ) لباشو تر کرد خیال می کرد مثل هر مرده دیگه ایی با اون رژ قرمز رویه لباش تحریک می شم ( شما چشمایه فوق العاده ایی دارین !! می تونم ... ) نزاشتم ادامه بده دستام مشت شده بودن نفسام رو با خشم بیرون می فرستادم ( گورت رو گم کن تا آتیشت نزدم ) خندید ( چقدر عصبانی قول می دم بهت خوش بگذره اصلا خرجی نداره واسه ما هم تفریحه !! ) چشمامو بستم با شنیدن جمله ی آخرش با حرص بازشون کردم چشم دوختم به گوشه ی شالش که ناگهان آتیش گرفت دختره جیغ جیغ کنان بلند شد رفت پیشه دوستاش اونا هم خاموشش کردن توی همین لحظه شاهین صندلی رو عقب کشید نشست داشت دستاشو خشک می کرد ( تو کردی ؟ ) همون طور که نگاهشون می کردم گفتم ( حقش بود !! ) شاهین ابرویی بالا انداخت چیزی نگفت بعد خوردن شام راهیه خونه شدیم توی جاده سرمو به شیشه تکیه داده بودم به تاریکیه بین درختایه اطرافه جاده نگاه می کردم صدایه یه موسیقی خارجی داشت دوباره منو از تنم از محیط اطرافم جدا می کرد که با تکون دست شاهین به خودم اومدم ( ای بابا نخواب !! ) ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسیدیم عمارت کلی با دختره عمو اردلان بازی کردیم صدای خندمون تا چند تا خونه اون ور تر می رفت اسمشو گذاشته بودن ترانه . توی رخت خوابم از این پهلو به اون پهلو می شدم خوابم نمی یومد اما بابا حسابی خواب بود حالا نوره ماهه کامل اتاق رو ملایم روشن کرده بود یه چیزی منو برای رفتن به سمته جنگل از درون ترقیب می کرد نمی دونم چی اما انگار داشتم دعوت می شدم به خودم اومدم به خاطره باد سردی که توی پیرهن رکابیم پیچید با تعجب به اطرافم نگاه کردم من کی اومده بودم حیاط حالا بینه درختا چیزی یادم نمی اومد این خیلی ترسناک بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما ترسناک تر از اون این بود که وقتی برگشتم پشتم تا عمارت رو ببینم اما من ... خدایه من ... من وسطه جنگلم کی تا اینجا اومدم ؟ ... ترس تمامه وجودم رو گرفته بود سردم بود با یه شلواره ورزشی سفید یه رکابی شکلاتی جالبه اما کفش پام بود اینجا چه خبره ؟!!! ... یه انرژی یا جاذبه ایی منو به مسیر جلو بین درختا می کشید اما اصلا عاقلانه به نظر نمی رسید حتما راهی که اومدم پشت سرم قرار داره برگشتم سمت عقب تا قدمی برداشتم صدایه جیغی از عمق جنگل بلند شد ترسم بیشتر شد قدم هام رو تند تر برداشتم با تمامه وجود حرکت می کردم بدون هیچ احساسی از خستگی . سرما یا ضعف . تنها ترس بود که بهم انرژی می داد به نظر می رسه خیلی دور شدم چون حتی روشنایی از خونه ایی دیده نمی شد البته اگرم باشه ساعت 2 شب خاموش بود الان نمی دونم ساعت چنده موقعی که من بیرون اومدم 2 بود اصلا واقعا خودم اومدم ؟ کفشایه پام می گه خودم اومدم !! همین طور تند می رفتم که حرکت سایه ایی بین درختایه اطرافم باعث شد پا به فرار بزارم چنان بدون احتیاط می دوییدم که چندتا شاخه صورتمو برید رسیدم به یه برکه همون طور سرگردون بودم از کجا برم که یه دفعه دستی از تویه آب بیرون اومدو مچ پایه منو که کناره آب بودم گرفت وحشت زده تنها فریاد می کشیدم افتادم زمین چوبی کناره دستم بود باهاش زدم رویه دست اما انگار تاثیری نداشت تنها جمله ایی که نمی دونم از کجا به ذهنم رسید این بود ( بسم الله الرحمن الرحیم ) دست به سرعت رفت داخل آب با عجله بلند شدم به سرعت دویدم نمی دونم کجا اما می رفتم چند بار خوردم زمین سایه هایه بین درختا بیشتر شده بود انگار محاصره شدم زانو زدم راهه فرار نبود نفس نفس می زدم نمی دونم کی صورتم با اشک پر شده بود من فقط 20 سالمه این انصاف نیست !!! اون از بچگیم که همه گفتن دیوونم هیچکی باهام نموند جز یه دختره کور اینم از جوونیم دیگه بسه !! احساساتم داشتن طغیان می کردن که دوباره حلقه ی آتیش اطرافم زبانه کشید صداهایی بینه درختا بلند شد با تمامه انرژیم سعی داشتم این آتیش رو حفظ کنم چون اگه کوتاهی کنم خاموش می شه نباید تسلیم ضعف و خستگی بشم روزنه ایی از نور داشت مه داخله جنگل رو کنار می زد یعنی انقدر زمان گذشت بعد صداهای فریادی که می گفت ( آی هان ؟ کجایی ؟ ) این صدایه پدر بود آتیش خیلی آروم خاموش شد خونه دماغم پیراهنم رو خونی کرده بود تمامه گردنم قرمز بود اما تا بابا رو نبینم از هوش نمی رم انگار سایه ها رفتن با آخرین انرژیم داد زدم ( کمک . بابا من اینجام !! )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر حافظ - پدر آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی واسه نمازه صبح بیدار شدم دیدم نیست همین طور داشتم توی خونه صداش می کردم که صدایه جیغی از جنگل باعث شد با وحشت برم دنبالش توی جنگل خیلی صداش کردم و جلو رفتم تا اینکه صداش اومد دویدم سمته صدا چندبار با ناله جوابمو داد می تونستم از صداش بفهمم اصلا حالش خوب نیست بالاخره پیداش کردم ... خدایه من تمامه گردن و لباسش خون بود با دیدنم از هوش رفت دویدم سمتش هر کاری کردم بیدار نشد نبضش خیلی ضعیف می زد نفساش سخت بود گرفتم بغلم با سرعت حرکت کردم سمته عمارت تنها جمله ایی که می گفتم این بود ( تحمل کنم پسرم . تو عشق بابایی . تو دلیله بودنه منی . تحمل کن !! ) به محض رسیدن به عمارت گذاشتمش تو ماشین بدونه اطلاع رفتم سمته بیمارستان تو شهر ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو بخشه مراقبت های ویژه بود یه ساعت پیش به خان . اردلان و شاهین خبر دادم تو راهه بیمارستان بودن دکتر بیرون اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+چه خبر ؟ حاله پسرم چطوره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما پدرشین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+بله . چطوره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه بلایی سرش اومده ؟ خیلی ضعیفه بعدشم کلی خون ازش رفته !! متاسفانه ... نمی دونم چی بگم اما دعا کنین تا دو روزه آینده بهوش بیاد و به کما نره !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن اسم کما نمی دونم چی شد اما چشام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی چشامو باز کردم سرم به دستم بود اردلان کناره تختم چه خبر شده ... تازه یادم اومد با وحشت بلند شدم که دستم سوخت اردلان غرغر کنان گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا یواش سرم دستته باید استراحت بکنی بخواب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ ( مقاومت کردم همون طور نشستم با نگرانی پرسیدم ) آی هان چی شد ؟ بیدار شده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه امیر جان نه نترس باید مراقب خودتم باشی برادر من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو کندم از تخت اومدم پایین اردلان اعتراض کنان خواست جلومو بگیره که با صدایه خان هر دو متوقف شدیم ( چته خیال می کنی با این کارا بهوش می یاد ؟ اون موقع که باید با حقیقت بهش آموزش می دادی تا حالا که اونا می خوان ببرنش این طوری نشه باید فکرشو می کردی حالا آروم باش و دعا کن این طوری که دکترا می گن نشه !! ) هق هقم بلند شد رو زمین زانو زدم برایه اولین بار پدرم بغلم کرد ( نترس بیدار می شه تو اونقدر پیشه خدا عزیزی که دعایه تورو می شنوه وقتی آیناز اومد خونه ی ما ماله شیطان شده بود فقط ماموریت داشت تورو از خدا جدا کنه اما نتونست حالا هم اون بچه مثله آیناز نیست اون پاکه واسه همین می خوانش ... وقتی بیدار بشه و بعد قوی بهش یاد میدم تا دیگه این طوری نشه !!! ) پس دلیل مخالفت پدرم با ازدواج من و آیناز این بود پدرم این رو می دید اما حالا ... من فقط پسرمو می خوام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار زمان با من سره جنگ داشت تویه حالته عادی خیلی آروم پیش می ره اما حالا بینه عقربه ها مسابقه بود زمان مثله برق درحاله سپری شدن بود انگار به من مهلت فکر کردن نمی داد نمی دونستم از کجا باید برایه التماس به خدا شروع کنم دارم داغون می شم (دستایه جوونش تویه دستام بود خودش زیره این همه دستگاه خوابیده بود و از همه مهمتر دیگه ... دیگه چشمایه قشنگش باز نبود آی هان من !!! ... آیناز کجایی ؟ باشه تو شیطون اصلا تو مامور جهنم تو مامور عذابه من اما حالا پایه پسرمون در مییونه ! آیناز جان من عشق رو بیشتر از وسوسه باور دارم تو هم به من احساس داشتی ! مگه می شه اون چشما دروغ بگن ؟ شاید بگن آخه اونقدر تاریک بودن که نمی شد جایی رو دید !! اصلا تو کجایی خودت رو قدرتت رو به شیطان فروختی باشه اما کجایی ؟ یادته چطوری گذاشتیش تویه بغلم نمی تونستی ازش دل بکنی !! آیناز جان منم امیر همون که می گفتی صاحب و امیر آرامشه وجودته !! آینازم پسرمون . از رفتنت گله نکردم غصه خوردم اما حالا پسرمون !! ... ) جونی تویه تنم نبود صورتم غرقه اشک بود پیشونیم رو به دستش تکیه دادم تا هق هق هام بلندتر بشن ( آی خدا اگه قدرت هاش ماله آتیشه . آتیش سهمه جهنمه . اما خدایا تو آگاهی اون یه فرشته از جهنمه اصلا مگه جهنم واسه مجازات فرشته نداره ؟!! فرشته ی منو بهم برگردون می دونم لایق نبودم می دونم خوب ازش محافظت نکردم اما خدایا یه فرصته دیگه . تو که توبه پذیر بودی فقط یه باره دیگه بزار چشماش باز بشن اون یه تیکه از بهشته بزار با بودنش خیالم به بودنت بیشتر از این خاطر جمع بشه خدا !! ) صدایی باعث شد سرمو بلند کنم باورم نمی شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عشق تو می تونه همه ی جهنمی هارو آزاد کنه چه برسه به فرشته های بهشت !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا امامه غریب دارم توهم می زنم اون الان اینجاست نمی دونم چی بگم هنوزم همون طور قشنگه مثله یه هوری با تته پته می گم ( آیناز !!! ) تنها بهم لبخنده تلخی می زنه ( اون برمی گرده امیر من ای صاحب و امیر آرامش وجودم پسرمون برمی گرده !! ) می خوام برم سمتش اما ازم فاصله می گیره با چشمایه اشکبار بهم خیره می شه ( غصه نخور . گله هم نکن . باید می رفتم . باید برم . مراقبه پسرمون باش به خان بگو یادش بده تا از خودش محافظت بکنه من ... من بخاطره عشق به تو و پسرمون با اسارت به شیطان آزادم منو فراموش نکن امیرم ) اتاق تاریک بود آیناز تویه تاریکیه اتاق محو شد نفس تویه سینم حبس شده بود حالا با ولع هوا رو می فرستادم به داخله ریه هام احساسه سنگینی رویه قفسه ی سینم از بین رفت برگشتم کناره تخته آی هان نشستم دیگه نه اشکی نه گله ایی به خلع عمیقی فرو رفتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اضطرابه تمام چشمامو باز کردم بعد هوا رو به داخله ریه هام کشیدم اما چیزی مانع شد حالم بهم خورد به سرفه و عق زدن افتادم چندتا سفید پوش رسیدن بالای سرم صداها زیاد بود بعد دوباره تاریکی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره چشمامو باز می کنم حالا دیگه چیزی جلویه صورتم نیست اما نوره داخله اتاق زیاده سرمو برمی گردونم تا حد اقل شاید کمی از شدت نور کم بشه آشنایی به طرفم می دوه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آی هانم بابا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرف بزن پسرم دلم برایه صدات تنگ شده !! چیه نور زیاده ؟ شاهین پرده هارو بکش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ ( نور کم شد حالا بهتره ) من کجام ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

= چهار روزه خوابی حسابی ترسیدیم مخصوصا دایی امیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ ( این صدایه شاهینه تمامه اون اتفاقات تویه جنگل یادم اومد با ترس شروع کردم به گفتن ) بابا من ... وسط جنگل بودم یادم نمی یاد کی رفتم اونجا ... دستی از آب پام رو گرفت ... محاصرم کرده بودن ...... !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آروم باش پسرم آروم اصلا مهم نیست بهت گول می دم دیگه پیش نمی یاد گول می دم حالا بهش فکر نکن فقط زودتر خوب شو !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ اما اونا می یان اونا صدام می کنن صدایی نمی یاد ولی من ... من به اون سمت کشیده می شم ... پدر من می ترسم کمکم کن !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر حافظ - پدر آِ هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم از این همه درموندگیش از این همه زجر کشیدن هاش درد گرفت موهاشو با بغض نوازش کردم بعد پیشونیش رو بوسیدم آروم شد اما هنوز ترس تو چشماش بود یه روزی غم لونه ی این چشما بود اما حالا با ترس همسایه شده گونه اش رو نوازش کردم جایه چندتا زخم از شاخه و برگ رویه صورتش بود که داشتن کم رنگ می شدن پشته دستشو بوسیدم ( همه چی رو به راهه گول می دم یاد می گیری چی کار کنی تا این طوری نشه فقط سعی کن قوی بشی از نظر جسمی سلامت بشی ) اصلا حواسم به شاهین نبود که داشت با دهنه باز نگاهمون می کرد ( اگه آتیش گرفتن تویه حیاط بخاطره آی هان رو نمی دیدم می گفتم دیوونه اید هردو تون اما حالا فقط دارم می ترسم ) لبخند مسخره ای رویه لباش کاشت که باعث شد من و آی هان به خنده بیوفتیم با صدایه ما خان داخل شد ابروهاشو داد بالا با تعجب به هر سه مون خیره شد که خنده ی مارو بلندتر کرد ... همه چی روبه راهه جز دله من که با دیدن دوبارت دوباره آتیش گرفته الهه ی من .... !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم یه زمانی چقدر برایه تاریکی دنیایه نادیا می سوخت حالا خودم شاهزاده و نگهبان این تاریکی بودم . نگهبان همه ی مسافر هاش چه این طرف چه اون طرف . 2 هفته از زمانه ماجرایه جنگل می گذره وضعیت بدنیم بهتر شده بابا 6 ماه مرخصی بدونه حقوق گرفته عمو بهمنم کمک کرده تا موافقت بشه . شاهینم رفته سفر عمه و زنمو هم رفتن مدتی خونه ی دایی زنمو من بودم با پدرم عمو اردلان و از همه مهم تر خان . داشت بهم آموزش می داد وضعیتم از قبل خیلی بهتر شده حداقلش الان می دونم باید وقتی می یان چی کار کنم سر اون قضیه ی جنگل که نفهمیدم چطوری می شه بدونه اینکه خودم بدونم میرم جایی خان گفت بهش می گن پرش باید 2 روز یه بار یه لیوان آب تو سه نفس بخورم و تو هر نفس بسم الله بگم اینجوری از پرش درامان می مونم البته شاید. در ضمن الان همه چیزم رو با بسم الله شروع می کنم اینطوری هیچ عامل تهدیدی نمی تونه بهم نزدیک بشه هنوز تو آموزشم ولی در کل حالم خیلی بهتره می تونم آرامش داشته باشم بخندم و حتی در تمامه طوله روز نترسم . می دونید خوش به حالتون دنیا قشنگه اگه ترس نباشه و شما تا حالا مثله من از اول زندگیتون نترسیدین شاید گاهی اما نه همیشه البته منم الان تقریبا مثله شمام نه زیاد اما هستم هنوزم اتفاقات عجیب زیادن اما من دیگه آدم سابق نیستم ولی یه چیزی راجع به پدرم هست که نگرانم می کنه احساس می کنم خیلی عوض شده تعداد سیگارهاش زیاد شدن از همه بدتر منزوی شده وقتی ازش می پرسم می گه فقط کمی خسته است اما ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تویه پذیرایی رویه زمین نشسته داره فیلم می بینه اما حواسش به فیلم نیست داره سیگار میکشه غرق در افکارشه می رم جلو بینه پاهاش میشنم باعث می شه کمی جابه جا بشه وقتی می بینه منم دست آزادش از سیگار رو می پیچه دوره شکمم گردنمو می بوسه با خنده ایی کوتاه می گه ( از این ورا راه گم کردی عشقم ؟!! ) می خندم با خنده ی من لبخند بابا کم رنگ می شه اشک تو چشماش می شینن اما می خواد پنهونشون کنه مجبورم می کنه برگردم سمته تلوزیون دوباره گردنمو می بوسه یه نفس عمیق کناره گردنم می کشه بعد آروم زیر گوشم می گه ( جز چشمات همه چیزت شبیه اونه حتی بوی تنت امیدوارم بتونم همیشه کنارت بمونم پسرم !!! ) از حرفش تنم می لرزه تا حالا به نبودن پدرم فکر نکردم حالاشم نمی کنم افکاره مظاهم رو کنار می زنم چشم می دوزم به فیلم کوهستان سرد که داشت پدرم نگاه می کرد اون عاشقه این فیلمه . کوهستان سرد چقدر به مادرم شبیه بود هردو آروم به روبه رو خیره شدیم اما هر کی غرق در افکار خودش بود ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر پشتم بود منم بینه پاهاش سرمو به سینه اش تکیه داده بودم هر دو بدونه هیچ اعتراضی داشتیم به تلوزیونی که تیتراژه پایانی رو نمایش می داد نگاه می کردیم و من با هر نفس بابا بالا و پایین می شدم که یه دفعه عمو اردلان خلوتمون رو بهم زد ( ببینم تو حس و حاله چی رفتین اینطوری ماتتون برده ؟!! ) سرمو از روی سینه ی بابا بلند کردم عمو درست مقابلم نشست بینمون پایه بابا بود ( پاشو خان کارت داره می گه چندتا چیز می خواد یادت بده ! ) خواستم بلند شم دست قفل شده ی بابا روی شکمم نشست رو پیشونیم یه بوسه بینه مو هام کشت بعدش منم بلند شدم که برم چند قدم بیشتر برنداشته بودم که یه دفعه ایستادم استرس داشتم برگشتم سمت بابا حالا عمو کنارش نشسته بود داشتن باهم سیگار می کشیدن و به اخبار نگاه می کردن ( بابا ؟ ) برگشت سمتم ( کناره من هستی مگه نه ؟ ) لبخندی سرد به روم پاشید ( آره باباجون ) خیالم راحت نشد اما نتونستم حرف دیگه ایی بزنم رفتم پیشه خان اما اون روز هر چی گفت نفهمیدم آخرش عصبانی شد یکی زد پسه گردنم آروم زد اما بغض من با همین بهانه ترکید خان حسابی تعجب کرد منم بهش گفتم از حرف بابا ترسیدم خندید ( نترس فقط خسته ست آخه سر قضیه ی بیمارستان تو خیلی ترسیده بود ) اما من مطمئن بودم همین نیست ولی نمی شد اثباتش بکنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزها در حاله سپری شدن بود 40 ام خانوم هم تموم شد تقریبا حرف بابا فراموشم شده بود اما بی اختیار هر روز صبح قبل نماز بیدار می شدم تا ببینم هست یا نه . قرار بود بعد 40 ام یه مهمونی واسه ترانه و در اصل منو بابا گرفته بشه و همه ی فامیل بیان اون روز اضطراب داشتم شاهین منو برد بیرون واسه خرید . شلواره سیاه با بافتنی رکابی سیاه و پیرهن سفید یه کراوات مشکی و سفید پو تینای ورنی سیاه . بابا هم ست سفید با پیرهن مشکی . شاهینم کت قرمز با پیرهن و شلواره سیاه . خانم سر تا پا سیاه با کراوات سفید . عمو اردلان مثل من اما بجای بافتنی سیاه کت سیاه داشت . خانوم های مهمونی بعضی بدون حجاب بودن بعضی با حجاب . مهمونی مخلوط بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله از پله ها رفتم بالا بابا با کراوات مشکل داشت واسه همین همیشه من براش می بستم اما اینبار عمه اسماء واسه هردومون بست رفتم ببینم چرا نمی یاد مهمونی از ساعت 6 عصر بود کلی خدمتکار اومده بودن با حرف هایی که راجع به بعضی مهمون ها عمو اردلان گفته بود عصبی شده بودم من تا حالا تو جمعی به این شلوغی نبودم در رو باز می کنم بابا داره کتشو می پوشه میرم جلو بابا یه نگاه بهم می کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا انقدر پریشونی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ این کروات خیلی تنگه داره خفم می کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بزار برات کمی شلش کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا کمی کراوات رو شل کرد بعد رفت جلویه آیینه اما من باید حرف هام رو بهش می گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ امشب دختر عمه اتم می یاد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدوم یکیشون ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ مگه چندتا دختر عمه داری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- 5تا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ یعنی 5 تا عمه داری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ( پوزخند می زنه ) نه عمه ام 5 تا دختر داره ! حالا چی شده اونا برات مهم شدن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ اونی که قرار بود باهاش ازدواج بکنی هم می یاد اصلا طرفش نرو !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ( بابا از تعجب ابرو هاشو می ده بالا برمی گرده سمتم ) پسرم من هنوزم عاشق مادرتم و بهش وفادارم !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ من طرفه مادرم رو نگه نمی دارم فقط نمی خوام محبت تو رو با کسی شریک بشم !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ( بلند می خنده ) خوبه مادرت نیست و اگرنه هر روز سره من دعوا داشتین !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ شاید اگه بود این موضوع برام تفهیم می شد !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این رو گفتم با سرعت از اتاق خارج شدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر حافظ - پدر آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این رو گفت به سرعت از اتاق رفت بیرون خدا لعنت نکنه اردلان رو . بد جور به این موضوع حساس شده بود سری تکون دادم نفس عمیقی کشیدم رفتم پایین بالاخره مهمون ها یکی یکی پیداشون شد اول از دیدن من تعجب می کردن بعدش باهام گرم می گرفتن همین طور گذشت تا اینکه دیگه مهمونی کامل شد همه بودن همش احساس می کردم کسی من رو زیر نظر داره تا برمی گشتم با نگاه خیره ی آی هان مواجه می شدم عجب ... موسیقی گذاشتن تا مردا و زنا با هم دنس کنن دلم به حاله اسماء سوخت یه گوشه کز کرده بود رفتم طرفش گفتم بیا خواهر و بردار برقصیم خوش حال شد لیلی همون دختر عمه ام هم داشت با داییش یعنی پدر من می رقصید یه دفعه بعد از کمی رقص جایه زنا عوض شد اون افتاد بغله من همه جا غرق سکوت شد آروم ازش فاصله گرفتم که چشمم به چشمای عصبانی آی هان افتاد تا خواستم برم طرفش صدایه جیغ و داد متوقفم کرد برگشتم پشت سرم دیدم شومینه ها اونقدر شعله ور شدن که دارن دیوارها رو سیاه می کنن یه هو فرو کش کردن برگشتم طرفه آی هان دیدم رفته تویه حیاط ای بابا عجب داستانی شد خواستم برم دنبالش که خان گفت ( نرو بزار کمی ازت فاصله بگیره این همه وابستگی خوب نیست ) نمی دونم چرا قبول کردم دنبالش نرم این واقعا اشتباه بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنبالم نیومد خیلی ناراحت شدم خوبه ازش خواسته بودم در مقابل اون کمی رعایت کنه اما ... وسط حیاط بودم که صدایی از بینه درختا توجهم رو جلب کرد صدایه یه بچه گربه بود انگار داشت ناله می کرد رفتم سمته درختا کمی جلوتر رفتم که باعث شد بینه درختا گم بشم بالاخره پیداش کردم یه بچه گربه ی سیاه بود با مو های سیخ سیخی خیلی ناز بود بغلش کردم نمی دونم چرا به بازوم چنگ زد از بغلم پرید پایین در رفت اه عجب با این بچه گیش چنگی زد آستین پیرهنم پاره شد از همه بدتر خونی هم شد همون طور داشتم به بازوم نگاهی می نداختم که صدایی دخترونه برم گردوند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گربه ها این طورین باید مواظب باشین بزارین ببینم عمیق نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ ( عقب رفتم دستش رو هوا موند )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دکترم نوه ی خان عمو . برادر پدر بزرگت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ مهمونا اون طرفن اینجا چی کار می کنین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب اومدم دنبالت ببینم کجا می ری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ مگه شما فضولی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه نه من فقط مثل تو صدایه بچه گربه رو شنیدم حالا می زاری ببینم دستت رو ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ مگه دکتری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره من روانپزشکم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایه آشنایی هردو مون رو ساکت کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

= بله که دکتر هستن ایشون خانوم دکتر فرنازه بهرنگ هستن نامزده بنده !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورم نمی شد شاهین نامزد داشته باشه شونه ایی بالا انداختم در حالی که از کناره هر دوشون می گذشتم گفتم ( خوش بخت باشین !! ) برگشتم داخله خونه حالا فرصت بود برم اتاق شومینه ها آخه خان نمی ذاشت برم اونجا دو تا دوتا پله هارو رفتم بالا آروم در رو پشت سرم قفل کردم وضعیتم از قبل بهتر شده بود نفسه عمیقی کشیدم با کلی تمرین تمدد اعصاب کنترلم بیشتر شده بود یه نگاه به شومینه و ... بله شعله ها مثله یه دومینو شعله ور شدن شروع کردم به موسیقی نواختن با شعله ها انقدر قشنگ بالا و پایین می شدن که نگو کیفور بودم که ناگهان باد سردی شعله هارو خاموش کرد همه جا تاریک شد آخه اینجا که پنجره نداشت خاک تو سرم درم از پشت قفل کردم سعی کردم خودم رو آروم کنم شروع کردم به گفتن ذکر دوباره شعله ها جون گرفت تا خواستم ذکر رو قطع کنم دوباره شعله ها خاموش شدن وحشتم بیشتر شد انگار یکی داشت باهام بازی می کرد یه دفعه وسطه اون تاریکی دستی زد رویه کتفم هراسون برگشتم پشتم اما چیزی نبود بعد سرم سنگین شد دستی رویه صورتم کشیدم اما خونی نبود انگار خون ریزی داشتم اما همه جایه بدنم سالم بود می خواستم برم بیرون اما دیر شده بود مثله یه لاشه نقشه زمین شدم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشامو به سختی باز می کنم آخ انگار تمامه بدنم از زیره 18 چرخ رد شده به رویه شکم می چرخم تا بتونم بلند شم که یه دفعه خس خسه برگ ها منو متوجهه این می کنه که دیگه تویه اتاق نیستم تویه ... خدایا من کی اومدم اینجا وسطه جنگل کناره این تخته سنگه بزرگ لعنت به من کاش نمی رفتم تویه اتاق صدایه نفس کشیدن نامنظم کسی پشته سرم باعث می شه نفس تویه سینم حبس بشه آب گلوم رو قورت می دم با ترس و احتیاط برمی گردم پشتم چیزی که می بینم باعث می شه ضربانه قلبم بره رویه هزار نفسام نامنظم و تند می شن دختری با حالت مسخ شده در حالی که موهایه بلندش جلویه صورتش رو گرفتن با لباسه سفیده پاره و خونی بهم خیره است در اون لحظه خدارو شکر می کنم که نمی تونم صورتش رو ببینم نمی دونم باید چی کار بکنم فرار کنم یا ... خشکم زده بهم نزدیک می شه انگار رویه یه تخت اسکیت راه می ره آروم و روون داره بهم نزدیک می شه دیگه نفس نمی کشم حالا درست تنها چند میلیمتر با صورتم فاصله داره یه دفعه شروع می کنه به جیغ کشیدن از شدت صداش دستامو میزارم رویه گوشم تویه خودم می پیچم گوشام دارن کر می شن برگ ها در اثر شدت صداش به حرکت دراومدن صدایه فریاد من تو صداش گم شده ناگهان فقط صدایه فریاد من می یاد متوجه خودم می شم بلند می شم اون رفته نیست هوا گرگ و میشه انگار نزدیکای سحره حتما دوباره همه نگرانم شدن بلند می شم می خوام از یه طرف برایه رفتن شروع کنم گوشام هنوزم سوت می کشن همین طور جلو می رم نمی دونم چقدر گذشته اما انگار جنگل نمی خواد روشن بشه انگار هیچ چیز نمی تونه جنگل رو روشن کنه مثله یه سقف خاکه زمین رو محبوس کرده خیلی گرسنمه تمامه آستین هایه لباسم به خاطره شاخ و برگ درختا پاره پاره شده از همه بدتر زخمه چنگ اون گربه است ... وای خدایا اون چیه ... آره یه کلبه ممنونم ... میرم جلو چراغ هاش روشنن حتما کسی هست شروع می کنم به در زدن مردی با هیکل خیلی درشت و محاسن زیاد در رو به روم باز می کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ سلام آقا معذرت می خوام از اینکه مظاهمتون شدم من ... مثله اینکه اینجا گم شدم می شه کمکم کنین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ( مرد متفکر و کنجکاو نگاهم کرد ) اهله تهرانی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ البته من مهمون خان هستم خان پدربزرگمه من پسره امیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خان ؟ خان کیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ شوخی می کنی همه تو شمال می شناسنش !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب شمال شاید اما ارسباران کسی اون رو نمی شناسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ ارسباران دیگه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف تو دهنم خشک شد تمامه تنم یخ زد احساس کردم الانه که سرم منفجر بشه یعنی چی من الان تو ارسباران تبریزم یعنی من ... باورم نمی شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالته خوبه جوون ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ نه خوب نیستم فقط باید یه زنگ بزنم به پدرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا تلفن نداریم برای تلفن باید بریم به سمته کمپ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ گمون نکنم کسی جمعه ها تو کمپ باشه !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما امروز دوشنبه است در ضمن جمعه هام هستن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه اصلا حالم خوب نیست بدونه توجه به مرد می رم سمته یکی از درختا شروع می کنم به بالا آوردن از درون تهی می شم مرد می یاد جلو پشته سرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالت خوب نیست پسر ؟ چی مصرف می کنین شما جوونا که انقدر توهم می زنین !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ کمکم کن من معتاد نیستم نمی دونم کی من رو آورده اینجا فقط می خوام برگردم پیشه پدرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار تازه متوجه چشمام شده همون طور مات و مبهوت چشام سری به علامته باشه تکون می ده بعد کمکم می کنه بریم داخله کلبه یه پتو رو شونه هام می ندازه جلویه شومینه ی کلبه رو زمین نشستم بغ کردم بدجور استرس تمامه وجودم رو گرفته یعنی الان بابا چی فکر می کنه اصلا حالش چطوره ( آخ سرم داره منفجره می شه !! ) اینو بلند گفتم مرد یه لیوان جوشونده داد دستم از بوش حالم بهم می خورد اما گفت اگه می خوام سردردم خوب بشه باید بخورم یه نفس سر می کشم رفته بیرون تا جیپش رو آماده ی رفتن کنه به سمته کمپ ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تویه کمپ رویه صندلی نشستم جنگلبان عجیب نگاهم می کنه بهش اهمیت نمی دم بالاخره اون یکی با یه تلفن سر میرسه تا می زنه به پیریز شیرجه می رم رویه تلفن با عجله شماره رو می گیرم یه بوق دو بوق سه بوق ... برنمی دارن قطع می کنم یه نفسه عمیق می کشم تا بغضم رو قورت بدم دوباره می گیرم یه بوق دو بوق ( الو الو )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ الو بابا منم آی هان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ آی هان قربونت برم بابا کجایی من که مردم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ بابا من ارسبارانم بیا دنبالم ترو خدا من می ترسم بیا اینجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفن قطع شد لعنت به این شانس خوبه حداقل گفتم کجام تا بیان پی ام گوشی رو بی حوصله میزارم پایین حالا دو جنگلبان و اون مرده جنگلی دارن باهم بهم نگاه می کنن که صدایه شکمم بلند میشه اونی که تلفن رو آورده یه جوون 30 ساله است از دوتایه دیگه جوون تره می خنده می گه ( الان یه چیزی می یارم بخوری ) بعد می ره بیرون اون یکی که از اول بهم زل زده می گه ( سردته ؟ ) بهش نگاه نمی کنم ( نه خوبم ) پوز خند می زنه ( اما رنگت پریده !! ) با خشم نگاهش می کنم ( رنگم همینه ) بلند می شم برم بیرون که اون جنگلیه می گه ( کجا آتیق رفته برات غذا بیاره ؟!! ) یه لحظه چشام تار می شه که بلافاصله جنگلی رو هوا می گیرتم ( بشین خیلی ضعف داری بعد غذا بخواب . همین جا . باباتم میاد دنبالت راستی کجاست ؟ ) با در موندگی می گم ( شمال ) مرد با هیجان می گه ( شمال تو از اونجا اومدی ؟ ) با سر تایید می کنم می خواد بره بیرون که دستشو می گیرم نمی خوام با اون جنگلبان تنها باشم می فهمه کنارم می مونه تا غذا بخورم بعد با کلی اسرار به جنگلبان منو با خودش برمی گردونه کلبه تا وقتی که بابام بیاد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالم خوش نیست کناره شومینه نشستم هم تب دارم هم سردمه مرد جنگلی که فهمیدم اسمش نبی زخمه چنگه گربه رو که رو بازوم بود بسته حالا هم با نگرانی کنارم نشسته نمی دونه منو پاشویه بکنه یا بپوشونتم حالم خوب نیست از همه بدتر هم همه هایی که از اطراف می شنوم ولی نبی نمی شنوه خیال می کنه هذیون می گم اما نمی گم اون صداها ازم می خوان برم سمته قلعه اصلا نمی دونم اسمه این قلعه چیه یا کجاست شعله های شومینه هر از گاهی شعله ور می شن گاهی خیلی کم نبی گیج شده بیچاره قاطی نکنه خوبه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر حافظ - پدر آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از وقتی زنگ زد و بعدم اونطوری قطع شد کله پلیسه تهران و تبریز رو آماده باش کردم سرهنگ آریا دستور داده نیرو های تبریز برن دنبالش خودشم از تهران رفته اونجا منم تو راهم دارم می رم اونجا تویه این سه روز یه ساعتم نه خوابیدم نه چیزی خوردم فقط با سیگار خودم رو آروم کردم و همه جارو دنبالش گشتم همه جایه کشور رو شاهین با اردلان منم با خان الان تو راهیم دل تویه دلم نیست همش صداش تو گوشمه ( تو رو خدا من می ترسم بیا اینجا !! ) شب اول خیال می کردم بخاطره اون رقصه مسخره ازم دلخور شده رفته اما اون طفلک الان کجاست؟ کلافم سیگارم خاموش نشده می رم سراغه اون یکی هیچکس باهام حرفی نمی زنه حتی دلداری چون می دونن انباره باروتم فقط باروت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو باز می کنم کاش با هواپیما بیاد تا زودتر بهم برسه حالم از دیروز بدتره انگار سرم مثله بادکنک باد کرده چشام رویه هم می افتن به سختی بلند می شم می خوام برم بیرون تا شاید هوایه تازه حالم رو بهتر بکنه نبی تویه کلبه نیست گیجم چرا اینطوری شدم حالم مثله اون شب تو جنگله انگار کلی ازم خون رفته رنگمم خیلی پریده اما حتی خون دماغم نشدم !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر حافظ - پدر آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهین نتونسته بلیطه هواپیما واسه فردا جور کنه واسه همین خودمون راه افتادیم کلافه ام با 120 تا فقط میرم تا شاید زودتر برسم چندبار از استرس تو راه بالا آوردم آیناز مراقبه پسرمون باش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نبی نگاهی بهم می کنه به سختی غذا می خورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید برگردیم کمپ به دکتر نیاز داری !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ ( سرفه ایی می کنم ) نمی تونم دیگه حرکت کنم فقط خوابم می یاد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو گفتم و خوابم برد چشمامو باز می کنم تویه بهداریم زیره سرم و یه کیسه خون آره این بهتره پس حدسم درسته اما چطوری کم خون شدم یاده لیوان آب معروف میفتم آب می خوام همون پسره جنگلبان جوون بهم آب میده کمک می کنه بلند بشم آب رو تو سه نفس می خورم با بسم الله ... اوضاع انگار کمی داره بهتر میشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر حافظ - پدر آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ آریا بهم زنگ زد با سرعت تو خاکی نگه می دارم شبه بابا از خواب می پره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ سلام سرهنگ چه خبر ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من رسیدم تبریز تا چند ساعته دیگه با هلی کوپتر می رم ارسباران نگران نباش تو کجایی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ تا چند ساعته دیگه می رسم اردبیل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میسپارم با هلی کوپتر بیارنت زود میرسی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ ممنون سرهنگ ... اگه زودتر از من دیدیش بهم خبر بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه نگران نباش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماسو قطع می کنم با سرعت می زنم رو گاز بابا کلافه می پرسه ( میشه این سکوت مسخرت رو تموم کنی چی شد ؟ )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ ( عصبی می خندم ) مسخره . مگه نگفتی دیگه با این آموزش ها همه چی حله ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا حرفی نمی زنه دوباره سکوت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلی پلیس اینجا هست دارن ازم محافظت می کنن تا یه ربع دیگه هلی کوپتر عمو بهمن می شنه خوبه آشنا ها پیدا شدن جنگلبان ها و نبی شاخ درآوردن خیال می کنن پسر وزیرم اما اصل کاری هنوز نرسیده . بابا . !! چشام دوباره بسته شدن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی بازشون می کنم عمو بهمن بالا سرمه بهم لبخند می زنه پیشونیم رو می بوسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عموجون کجا رفتی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ بابا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میاد عموجون می یاد تو راهه تا یه ساعته دیگه می رسه !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشامو بستم اوضاع خوب نیست دیگه نایه خوردن آبم تو سه نفس ندارم تا از خودم محافظ کنم گمونم واقعا دیگه آخرایه کارم !!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر حافظ - پدر آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سواره هلی کوپتر شدم بابا هم با من می یاد اما شاهین و اردلان قرار شد خودشون بیان دیگه دل تو دلم نیست احساسه بدی دارم ... آیناز اگه می خوای گله نکنم مراقبه پسرمون باش آیناز تنها دلیلی که باشم اونه اگه دوستم داری کمکش کن ... در حاله پروازیم هوا بارونیه از وقتی وارده آذربایجان شدیم آفتاب ندیدم تبریز غرقه مه ... اما ازش فریادها به گوش می رسه انگار وارده شهره مه و سرما شدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره رسیدم الان بینه این همه سیاهی و مه کم و بیش می تونم درختایه سر به فلک کشیده ی ارسباران رو ببینم اینجا با شماله متفاوته خیلی سرده و در عین حال خشکه کناره کوه هاست مخصوصا یه کوهه عجیب از بینه جنگل بیرون زده که یادم نمی یاد کجاست ؟!! از هیبتش استقامت می باره مثله جنگل هایه شمال عرفانی و آرامش بخش نیست حتی ترس هم اینجا خشن و مقاومه !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشامو باز می کنم دیدم تار شده اما با ناله دوباره پدرم رو صدا می کنم اما جوابی نمی یاد یعنی هنوز نرسیده اگرم برسه نمی تونم برای آخرین بار ببینمش دکتر بالا سرم فریاد می کشه ( تا حالا همچین چیزی ندیدم سرهنگ انگار یه چیزی داره خونش رو می خوره !! بازم خون می خواد ما هم دیگه نداریم باید برسونیمش بیمارستان و الا ... ) وسط حرف دکتر با ناله می گم ( بابا ... تا پدرم نیاد نمی ... ) وقت نشد بقیه اش رو بگم چشام بسته شدن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر حافظ - پدر آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محضه پیاده شدن از هلی کوپتر دویدم به سمته کمپ فقط با سرعت می دویدم تا بهش برسم دکتر با سرهنگ بالایه سرش بود اما خودش ... یا امام رضا یا ضامنه آهو چرا اینطوری شده ؟ انگار یه جنازه است لاغر شده سفیده سفیده زیره چشماش سیاه شدن اکسیژن لوله ایی جلویه دماغشه فریاد می زنم با تمامه توانم ( آیناز تو که گفتی عاشقه منی پس چی شد ؟ ) گریه نمی کردم اما از نفرت می لرزیدم زانو زدم رویه زمین سرهنگ و دکتر خشکشون زده بود نمی دونستن چی کار کنن بابا نفس نفس زنون رسید دستشو به چارچوب در گرفت با صدایه گرفته ایی گفت ( یا حسین !! ) ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیایه ی تاریک و نامفهوم پشت پلک های بستم رنگ نور و سفیدی می گیره صدایه آب رودخونه آروم می کنه ذهن منجمد شدم رو و نور آفتاب گرمم . احساسه خوبی دارم دیگه نه ضعفی هست نه دردی و نه حتی ترسی و دغدغه ایی همه چی عالیه گمونم مردم پس اونقدرها هم بد نبود صدایی باعث می شه به پشت سرم برگردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آی هان ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ ( بهش نگاه می کنم وصف زیباییش رو قبلا از پدرم شنیده بودم اما یادم نمی یاد چی باید صداش کنم نگاهه اشکباری بهم می کنه ) ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معذرت می خوام عزیزم از اینکه دیر رسیدم فقط به پدرت بگو من تو آتیش جهنم ام تویه این وضع عاشق بودن سخته !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان شعله ور می شه فریادی از درد نمی کشه اما می شه تو چشماش درد رو خوند دستمو به سمتش دراز می کنم ولی اون تنها با صدایی که در حاله محو شدنه می گه ( منو ببخش پسرم !! ) آره باید می گفتم مادر اما چرا نگفتم گمونم قلبش شکست اینبار صدایه مردی باعث می شه برگردم ( مادرت اهله جهنمه برگشتی نداره اما عشقه یه مومن اونم پدرت باعثه صبوریش می شه ) خواستم چیزی بگم که مرد به چشمام زل زد چقدر چشماش شبیه منه انگار منم فقط وقتی 40 ساله بشم ماتشم ( اما تو ... قالبه انسانیت رو از پدرت گرفتی و همین طور روح پاکت رو ولی قدرتی که از موجود شیطانی درونت به ارث بردی اونم از مادرت منتظره یه تلنگره مراقبش باش واسه همین بهت می گن نگهبان آتش تو فرشته ی جهنمی مراقب باش ... ) مرد حرف می زد اما من دیگه چیزی نشنیدم انگار اونم متوجه شد تنها به لبخند تاسف باری بسنده کرد و من ناگهان بعد از گذشتن دنیایه تاریک پشت پلک هام چشام رو باز می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر حافظ - پدر آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق آروم بود دیگه اون اتاقه ثابق نبود همه جا تمیز و سفید تخت راحت بود و فقط من تو اتاقم لباسه آبی بیمارستان تنمه ( خوب خوجگله تجربه ی مرگت چطور بود ؟ ) صدایه شاهینه خوش حالم از دیدنش می خندم ( کم سر به سره بچه ام بزار پشیمون می شه باز می ره !! ) اینم بابا ( الهی قربونت برم عزیزم ) عمه اسماء ( معذرت می خوام گمونم آموزش هام کافی نبود ) خان . پس عمو اردلان کجاست سوالم به زبونم جاری نشده صدایه آشنایه قدیمی خیلی سر حالم می کنه ( سلام دیوونه یادت نره تنها همبازیت منم کجا رفتی بی من برای بازی ؟!! ) نادیا به سرعت تو تخت می شینم سرفه ایی همراه با خنده می کنم ( سلام خانوم کوره چی بی معرفت شدی حالا می یای حال من دیوونه رو بپرسی ؟ ... دنیای تو رو دیدم نادیا ترسناکه آزارم می ده ... بگو چرا من ندیده دیوونه شدم اما تو دیدی و نشدی ... ) گریه امونم رو بریده بود نادیا با زدن عصا به زمین بهم نزدیک شد سرشو جلو آورد آروم بهم گفت ( از کجا می دونی دیوونه ؟ ) شاهین با یه شوخی حال و هوا رو عوض کرد اما من با حیرت تنها به نادیا خیره بودم و به جوابه آخرش فکر می کردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر حافظ - پدر آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر کاری کردم حاضر نشد از تصمیمش برگرده می گفت فقط می خواد بره تبریز همین و بس نمی دونم بعد اون ملاقاتش با نادیا وقتی از بیمارستان مرخص شد چه اتفاقی افتاد که فقط می خواست برگرده تبریز قرار شد بعد از عروسی شاهین با فرناز که اونا هم به خاطر کاره فرناز می رفتن تبریز بریم اونجا منم کارم رو گرفتم اونجا هر چی به خان گفتم منصرفش کنه چیزی نگفت آخرشم در مقابل اسرار های من تنها گفت ( اگه می خوای کنارش بمونی باهاش برو ) فقط همین ... آره فقط می خواستم کنارش بمونم اما می خواستم خوشبخت شدنش رو هم ببینم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیایه من پشت در هایه آهنی خونه ی خان شروع شد حالا قرار بود تو تبریز هدف بگیره نادیا بهم گفت درسته که دنیایه آدم ها رو نمی بینه اما باید برم تبریز چیزی اونجا هست که باید انجامش بدم کسی که به کمکم نیاز داره ... دنیام متفاوت شده سایه ها برام عادی شدن صداها حتی وسوسه ها با هواپیما وارده فرودگاه شدیم دارم پله هارو پایین می رم روی زمین می ایستم نفس عمیق می کشم هوا سرده اما تمیزه ولی ترسناکه مه غلیظی رویه زمین نشسته رعد برگی بینه آسمونه گرفته می زنه انگار همه ی کارکنان به این هوایه دیوانه وار تبریز عادت دارن چون دیگه حتی شکایت نمی کنن آفتاب چند دقیقه ی پیش چی شد فقط مسافرا کمی هول کردن تا سواره اتوبوس ها بشن مبادا خیس شن اما بارونی در کار نیست هوایه تبریز از غافلگیری خوشش می یاد نه قابله پیشبینی بودن ... سلام تبریز گرده مرده کی اینطور پاشیده روت شاید زنده ایی اما بگو چه رازی بینه این همه سایه پنهون کردی ؟؟!!! کسایی که فصل پاییز یا زمستون اومدن تبریز می فهمن من چی می گم از کدوم مه از کدوم سرما از کدوم غافلگیری حرف می زنم با غریبه ها خیلی مهربونن اما با هم زبون هاشون سر جنگ دارن مهربونن اما کسی تا باهوشون در ارتباط نباشه نمی فهمه خنده به لب هاشون سخت جاری می شه اما اگه بشه از ته دله ... نمی دونم از کجا باید شروع کنم تا به حرف نادیا برسم ... آرامش اینجا آرومم می کنه ولی ترسناکه شهری که بینه کوه ها اسیره انگار پر سایه هایی که می دونم ازشون خوشتون نمی یاد چند وقته صبح و شب معلوم نیست از بس هوا ابریه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ماهه از اومدنمون به تبریز می گذره روزا خوب و بد می گذرن اما خبری نیست نادیا تلفون هامو جواب نمی ده فقط پیغام داده صبور باشم آب و هوایه اینجا باعث شده از قبل منزوی تر بشم شاهین به خواسته بابا سعی می کنه همراه با فرناز کمی من و از این حال و هوا دربیاره اما شدنی نیست اونقدر لاکه تنهاییم کوچیک شده که حتی بابا هم توش جا نمی شه خیلی وقته سراغش نرفتم حتی موقع نماز صبح بعدش یا قبلش حتی باهاش فیلم هم نگاه نمی کنم گاهی روزا رفتن و اومدنش رو نمی بینم خونه ایی که گرفتیم تو یکی از کوچه های ارگ علیشاهه پر از ارمنی اما من ازش خوشم میاد عظمت ارگ اونقدر زیاده که بهم احساسه غرور می ده منی که حتی ترکی بلد نیستم ... امشب شبه تولد منه قراره شاهین با زنش بیاد اینجا بابا گفته نیاز به جشن داریم اما من تنهایی رو ترجیح میدم ولی بیشتر از اون حوصله ی کلکل ندارم بابا صدام می کنه مثله اینکه اومدن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر حافظ - پدر آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثله همیشه نشسته تو اون اتاق خونه کوچیک و ویلایی اما تمیز و بروزه تو تبریز می شه گفت همه چیز صنعتیه ... نگرانشم شاهین با فرناز اومده اما اون اصلا بدجوری تو دنیاش غرق شده جوری که دیگه جایی واسه من نیست از اتاقش می یاد پایین اونقدر حالتش سرد هست که تمامه احساسم یخ می زنه موهایی کمی از جلو بلند که موج دار و پریشون ریختن رویه صورتش آی هان داری با خودت چی کار می کنی ؟ می ره سمته پذیرایی بدون هیچ احساسی حتی دریغ از یه لبخند مصنوعی به شاهین سلام می ده نمی دونم چرا با فرناز بیچاره دشمنه ... سر میز شامیم قراره بعد از شام کیک بخوریم سر میز گرد 4 نفره نشستیم شاهین برای اینکه حال و هوا عوض بشه شروع می کنه به خندوندن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا اخماتو باز کن مگه زن گرفتی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

= آره شاهین خان . باشه !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا فرناز جان من اینو گفتم نه خودم رو !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

= ولی احساسم می گه من رو گفتی حالا ولش کن . آی هان امروز یه دختر آوردن آسایشگاه که پدر و مادرش مردن دیوونه است کسی نبود ازش مراقبت کنه همسایه ها دادنش بهزیستی یه جوریه !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ مگه من دکترم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

= نه اما جنگیر که هستی بیا ببین دردش چیه !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی این حرف از دهن فرناز بیرون اومد آی هان خیلی بد به شاهین زل زد شاهینم که با حرف فرناز به سرفه افتاده بود با عصبانیت گفت ( من کی گفتم آی هان جنگیره ؟!! ) فرناز که می خواد جو رو آروم بکنه می گه ( بابا مگه چی گفتم اصلا ولش کن ) همه که خیال می کنیم الان آی هان برخورده بدی می کنه در کماله تعجب می بینیم که می گه ( فردا میام بیمارستان !! ) آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همشون کپ کردن انگار منتظره چنین جوابی از من نبودن ولی من از این متعجبم چرا با دسته فرناز قراره این ماجرا شروع بشه !! از شاهین دلخورم واسه خود شیرینی پیشه زنش گفته من جنگیرم واسه همین مراسم تولد بهم خورد چون بعد از شام رفتم تو اتاقم و بیرون نیومدم انگار کسی جرات نداشت صدام کنه یا شایدم امیدی نداشتن به این که جوابی بشنون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح ساعت 5 بیدار می شم خیلی وقته که دیگه خوابه درستی ندارم می رم دست شویی چند وقته خبری از ترس نیست چون اتفاقی نیفتاده جلویه آینه ی دستشویی ام که یه دفعه چراغ دستشویی خاموش می شه دوباره کلید رو می زنم در کماله تعجب می بینم همه جا غرقه خونه بویه خون همه جا رو گرفته می خوام بیام بیرون اما در باز نمی شه چراغ شروع می کنه به اتصالی با تمامه زورم به در فشار می یارم اما باز نمی شه احساسم بهم می گه این نیرو همون نیرویه تویه جنگل ارسبارانه هیچ نیرویی مثله این قوی نیست باید فریاد بکشم تا بابا بیاد اما انگار تازه یادم میفته که بابا دیشب قرار بود شیفت باشه برمی گردم با ترس به پشتم چشامو رو هم فشار می دم تا جایی رو نبینم تند تند نفس می کشم که صدایه نفسام با صدایه نفس هاش قاطی میشن حالا با دهنم نفس می کشم اما اون انگار داره من رو بو می کشه احساس می کنم خیلی بهم نزدیکه دستی رویه صورتم کشیده می شه جرات ندارم چشامو باز کنم اما اون انگار ازم این رو می خواد که چشمام رو باز کنم چون وقتی بعد از دستش چشامو باز نمی کنم شروع می کنه به جیغ زدن صدایه جیغش تویه دستشویی دو برابر می شه و یه پنجه رویه گردنم می کشه از سوزش می یفتم زمین اینبار بی اختیار نفسام عصبی می شن و در کماله تعجب و بدونه اراده ی من چشام باز می شن و شروع می کنن به شعله ور کردن در چوبیه دستشویه انگار رویه زمین بنزین هست چون اونقدر قشنگ زمین رویه خون ها شروع به شعله ور شدن می کنن همه ی این اعمال غیر ارادین من توشون دخیل نیستم بی اختیار یاده این جمله میفتم ( موجود درونم ) خبری از اون جنه نیست سعی می کنم آروم باشم تا شعله ها خاموش بشن چون دارم از دود خفه می شم ... همه چی آرومه بعد حموم تو راهه آسایشگاهم خیلی وقته دارم رو یه کامارو قدیمی کار می کنم تقریبا تمامه وقتم رو پر کرده گردنم بهتره اما مجبور بودم روش چسب بزنم رسیدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می رم سمته ایستگاهه پرستاری پرستار زنه با دیدنم لبش به یه لبخند پسر کش باز می شه اما من از زنا بیزارم بی تفاوت می گم ( با خانوم دکتر فرناز بهرنگ قرار دارم ) سعی می کنه خودشو تو نگاهم جا بده اما چشامو می دوزم رو زمین ( الان پیجشون می کنم ) بعد یه ربع معطلی و تحمل این نگاه ها بالاخره می یاد بلند می شم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام ببخشید دیر کردم ... ببینم گردنت چی شده ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ کجاست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه این یعنی به تو چه !! ( منتظر نگاهم می کنه یعنی جواب بده )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ ( چشم ازش می گیرم ) کجاست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوف ... بیا بریم آخر سالن تو یه اتاقه تنهاست کسی رو قبول نمی کنه نمی زاره بریم طرفش دارم ریسک می کنم تو رو هم می برم اونجا امیدوارم بتونی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه می یفتیم به سمته اتاقش تو راه همش داره حرف می زنه اما گوش نمی دم چون دوباره اون حالت بهم دست می ده نه صدایی می شنوم نه احساسی انگار تو خلعم و دارم از جهان دور می شم حضور چیزی رو می تونم احساس کنم و بعد دری باز می شه کی ایستادیم می تونم احساسش کنم اتاق تاریکه فقط از پنجره ها کمی نور داخل می شه کسی داخل دیده نمی شه می رم تو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بینه تاریکی هایه گوشه ی اتاق پنهان شده فرناز حرف می زنه اما بهش اهمیت نمی دم وقتی می بینم قصد رفتن نداره برمیگردم بهش نگاه می کنم با نگاهم وادارش می کنم بره کلافه می گه ( نیم ساعت دیگه برمی گردم ) صدایه نفس هاش می یاد ترسیده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ آی هانم تو اسمت چیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ باشه بذار حدس بزنم به من وقتی بچه بودم می گفتن دیوونه ... دیوونه ی خوشگل ... حالا تو . جن زده . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ پس اشتباهه بزار ببینم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الهه ... الهه ی مرگ !! الهه ی شوم !! الهه ایی که جادوگره الهه ایی که از جهنم اومده !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ ولی نیومدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا اومدم تو هم اومدی از وسط جهنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ نه من یه نگهبانم می دونم که می دونی انرژیت رو احساس می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید یه نگهبان بیاد اول اسمت اما تهش توام یه جهنمی هستی !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش مثله پوتق می خوره تو سرم آره منم یه ... اما نه من می تونم یه فرشته باشم ولی نه جهنم هم فرشته داره آخرش به قوله اون جهنمی بودنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیدی حق با منه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ صدایه ذهن آدم هارو می شنوی نه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه هر آدمی رو آدم هایی مثله خودم البته اگه می شه گفت ما آدمیم !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ بسه بیا از تاریکی بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من قدرتمو به تو نشون دادم ثابت کن یه آتروپاتی !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ اما اینجا ... می خوای منم اینجا بستری کنن ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زودباش پسر آتش !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره می شه اینجا هم این کارو کرد نگاه می کنم به پرده ها زیاد طول نمیکشه جهنم کوچیکی به پا می شه حالا همه جا روشنه جسم ظریفی گوشه ی اتاق تو هم جمع شده موهای موج دار بلندی داره که تو نور آتیش خرمایین هنوز درست صورتشو نمیبینم تو اون لباسه بیمارستانه خیلی ظریف به نظر می رسه سرفه هاش باعث می شه به خودم بیام آتیش تو یه لحظه خاموش می شه نگاهش تا به پرده ها میفته با تعجب می گه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرده ها چرا نسوختن ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ آتیش انرژی می خواد تا بسوزه من انرژی رو بهش میدم نه پرده !! تو هم همین طوری مگه نه ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون طور که داشت به پرده نزدیک می شد از تاریکی بیرون اومد حالا می شد ببینمش خدایا یه الهه ی دیگه از جهنم پوستش سفید بود تا حالا سفیدی مثل خودم ندیده بودم با اون چشما که تو نور قهوه ایی بودن لبایه سرخ و گوشتی دماغ عروسکی با حرفش از فکر بیرون اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نمی دونم انژی کارم رو از کجا تامین می کنم اما این کاره تو مثله جادو می مونه یعنی هیچ وقت جایی رو نمی تونی بسوزونی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ چرا وقتی که عصبانی بشم یا بترسم انرژی زیاد و غیر قابل کنترل می شه اون وقت بوم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ( چشماش به اشک می شینن ) پس نگهبان ها هم می ترسن ؟!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ معلومه و این یعنی ما ذاتا جهنمی نیستیم !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میاد جلو و بی پروا منو بغل می کنه چقدر تنش نرمه احساسی درونم صدایه شاهین رو یادآوری می کنه ( تو آینده نظرت عوض می شه ) سریع از تو بغلم بیرون می کشمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ باید کاری کنی بفهمن حالت خوبه تا از اینجا ببرمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما نمی خوام بیام اینجا آدما زیادن اینطوری تنها نیستم !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ ولی قراره من نگهبانت باشم اگه نیای خیلی زود تمامه روحتم ماله تاریکی جهنم می شه !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ باشه ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه اما اگه حالم خوب بشه تا یه ساله آینده می فرستنم یتیم خونه !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ پس پس ... بهم اعتماد می کنی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره اما درباره ی چی ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ یعنی می گی صدایه ذهنم رو نشنیدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ... واقعا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ آره تا آخر هفته می برمت بیرون خوبه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عالیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو همین لحظه فرناز میاد وقتی تو اون حالت مارو می بینه عصبی می شه بدونه توجه بهش از الهه خدافظی می کنم تا برگردم کارهای عروسی رو انجام بدم !! دنبالم می دوه سر راهم رو می گیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وایسا ... اونجا چه خبر بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ به تو ربطی نداره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا داره اون بیماره منه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ باشه پس بدون قراره زن من بشه !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی ؟ اما نمی تونی این کارو با من بکنی !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ منظورت چیه به تو چه ربطی داره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به من ربط داره چون من ... چون من ... دوست دارم !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینطوری نگاهم نکن ازدواجم با شاهین یه احساسه ساده بود اما وقتی تو رو دیدم همه دنیام عوض شد وقتی تو هم خواستی بیای تبریز مطمئن شدم تو هم به من احساس داری اما ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزاشتم حرفش رو بزنه یکی محکم زدم تو گوشش بعد با عصبانیت گفتم ( اگه شاهین رو با این حرفا آزار بدی خودم آتیشت می زنم دیگه نبینمت ) خیلی سریع از آسایشگاه خارج شدم و برگشتم به خونه خیلی کلافه بودم رسیدم خونه هنوز هوا ابری بود و ساعت 11 صبح بابا هنوز برنگشته بود جلویه شومینه نشستم بدونه عوض کردن لباس هام فقط کتم رو درآوردم با نگاهم آتیشی روشن کردم و شروع کردم به حرف زدن با ذهنم ( چرا به ما می گن زاده ی جهنم در حالی که خودشون خالق جهنمن اصلا باعث بودن جهنمن ... چرا باید نگهبان این آدما باشم وقتی ازشون بیزارم ... اما نه من نگهبان نیروهای جهنمم نه کسایی که توش می سوزن ) دلم کمی حرف می خواست احساس کردم تو آغوشی فرو رفتم بابا بود حالا بینه پاهاش بودم سرمو گذاشت رویه سینه اش آروم گردنمو بوسید بعد قفل دستاش رویه شکمم تنگ تر شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطوری عشقم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ خیلی بدم این مدت کجا بودی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من بودم اما تو ازم دوری می کردی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ آره ولی دیگه دوری تموم شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه پسرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ بابا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جانم نفسم ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ تا آخر هفته باید با یه دختری مثل خودم ازدواج کنم تا بتونم از تیمارستان بیارمش بیرون !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ( می خنده ) شوخیه جالبی بود !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ شوخی نکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ تو گفتی تمامه عمرت می دونستی دیوونه نیستم بهم اعتماد داشتی حالا هم داشته باش من ایمان دارم اون دیوونه نیست از همه مهم تر ... من اهل جهنم رو خوب می شناسم !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نمی گه تنها پیشونیش رو می زاره رویه شونه ام و آروم می گه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی خوام مثله من بشی !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ واسه این که مثله تو بشم باید از جنسه تو باشم ولی تو می دونی من از جنس جهنمم !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دیگه هیچی آره بابا این رو می دونست ولی چرا من اون رو انقدر به زنجیر کشیدم حتی یه بارم به این فکر نکردم شاید باید یه زندگی عادی داشته باشه کسی که از جنس عشقه !! کسی که از جنسه عشقه تمامه احساسش رو صرف آدمایی کرد که موندنی نبودن یعنی نمی شد که بمونن ! دلم براش می سوخت احساس می کردم جاده ی زندگیم رو مه غلیظی گرفته با اینکه تاریک بود اما حالا وضعش بدتر هم شده . تاریکی با مه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در عرض این یک هفته کارهایه عروسی انجام شد شاهین بود اما فرناز نه خوش حالم حداقل یه جا یه کار درست انجام داد بابا کارهایه قانونی رو انجام داد قراره تا یه ساعته دیگه با زنی که قانونن ماله منه برگردم خونه جشن مفصل تو شماله باید کنارش بمونم چون نمی تونم بدونه این بهانه ازش محافظت بکنم عاقد حاضره منم همین طور و بابا شاد نیست اما ناراحتم نیست شاهین دمه گوشم آروم می گه ( از زنا بدت می یومد ؟!) به حرفش پوزخند می زنم و بعد صدایه بله می یاد حالا بهش نگاه می کنم موهاش خوب پیچوندن ... چه می دونم بهش چی می گن ما که تا حالا زن کناره مون نداشتیم ... خوشگل شده یا بهتره بگم درست مثله یه افسونگر شده همه ی موجودات جهنم جادویه افسون آدم هارو دارن !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برمی گردیم خونه رو تخت دراز می کشم بابا اینجا رو برامون مثله حجله درسته کرده گفتم لازم نیست اما توجه نکرد بدونه توجه بهش از خستگی خوابم می بره صبح با صدایه آب از حموم بیدار می شم می یاد بیرون هوله دوره تنش پیچیه یه هوله ی سفید اما موهاش خیال می کردم کاره آرایشگره اما انگار ذاتا انقدر قشنگ موج داره حتی لباش بدونه رژ قرمز انارین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دید زدنت تموم شد می خوام لباس تنم کنم ؟!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ تو زنه منی !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما اینطور به نظر نمی رسه تو شب خیلی راحت خوابیدی !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ شاید ... می خوای موهات رو برات خشک کنم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلدی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ اوهوم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بیا موهام بلنده همیشه مادرم برام خشک می کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میرم جلو بویه گل سرخ می ده تمامه وجودش اول شونه می کنم سرش پایینه یه پتو برمی دارم می ندازم رو شونه اش سرده بعد دوباره مشغول می شم ( چطوری مردن ؟ ) از تو آیینه نگاهم می کنه ( از ترسه چیزی که دیدن سکته کردن ) سکوت بینمون بر قرار می شه می خوام سشوار رو روشن کنم که می گه ( مادره تو کجاست ؟ ) کمی مکث می کنم بعد می گم ( رفته ... اهله جهنم بود !! ) و زود سشوار رو روشن می کنم تا سوالی نپرسه قراره فردا بریم سمته شمال واسه مراسم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو کامارو با الهه نشستم بابا تو ماشینه شاهین فرناز روز قبل عقد رفته شمال خوبه که نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد بدونه هیچ شناختی زنت شدم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ قراره ما حفاظت بود نه فقط زندگی کردن می فهمی که ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید پسر آتش !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ من پسر آتش نیستم !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه من زاده ی افسون شیطانم تو هم زاده ی آتش شیطانی !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ اگه افسونگر نبودی شاعر خوبی می شدی !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هم مدل خوبی می شدی !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ ممنونم مادام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ راستی اسم اصلیت الهه هست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سر عقد گفتن !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ حواسم نبود نتونستی ذهنم رو بخونی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه وقتی با موجود درونت خلوت می کنی یعنی می ری تو خلع نمی تونم بشنومم آخه حصار می کشی تو یه آتروپاتی می تونی با تمرین همه ی توانایی های ما رو به دست بیاری !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ تو اینارو از کجا می دونی ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از استادم !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ اگه استاد داشتی پس چرا نتونستی خودت رو کنترل بکنی ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون اون خیلی زود مرد . کشتنش . عموم بود اون تنها کسی بود که این توانایی رو داشت و به من و پسر خودش منتقل کرد !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ پسر عموت کجاست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم . وقتی عموم مرد بی خبر رفت پدر ومادرم هم تنها فکرشون حفاظت از من بود واسه همین کسی نمی دونه کجاست !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ اسمش چی بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آداد . خدای طوفان . اون می تونه اشیاء رو بدونه دست جابه جا بکنه !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ و اما اسم خودت افسونگر ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آمول !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ آمول ؟!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساکت و آرام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ چه اسم هاتون تناسب دارن ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عموم گذاشت !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد سکوت دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد یه آهنگ گذاشتم از مایکل جکسون smooth criminal لبخند شادی زد در حالی که چشماش می درخشید از اشک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسر عموم عاشقه جکسونه انقدر قشنگ با آهنگش هاش عینه خودش می رقصه که نگو !! من عاشقه تماشایه رقصش بودم می دونی ما قبلا مسیحی بودیم اما بعد مرگ عموم همه مسلمون شدیم به جز اون . رفت بی خبر !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نداشتم بگم تنها صدایه آهنگ رو بلند کردم تا تو افکارش غرق بشه باید این رقص رو یاد بگیرم آخه خوشش میاد باورم نمی شه بخوام به خاطر یه دختر کاری بکنم اما حقیقت این بود تنها دوست هایه زندگیه من دو نفر بودن که یکیشونم دختر بود . نادیا . اصلا ازش خبری نیست یاده حرف هاش افتادم ( دستات رو بده به من ... نترس آی هان منم مثله توام نه مثله تو که ذاتی این قدرت رو داری اما بعد از کور شدنم با تمرین تونستم به دستش بیارم حالا بزار راهت رو بهت نشون بدم !! ) صدایه آمول باعث شد از تو افکارم بیرون بیام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هم احساسشون می کنی ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ توجه نکن همیشه بینه درختا هستن بهتره هیچوقت تنها نری بینشون من که تجربه ی بدی دارم بهتره تو تجربه اش نکنی !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آی هان دقت کن دارن نزدیک می شن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دفعه چیزی افتاد رویه ماشین کنترلم رو از دست دادم ماشین از جاده منحرف شد رفت بینه درختا سراشیبی بود کنترل نداشتم از همه بدتر دید هم نداشتم آمول همش جیغ می زد از شدت ترس من شعله ها روشن شدن وای نه بالاخره خوردیم به یه درخت ماشین ایستاد سرم بدجور خورد به فرمون اما باید هشیار بمونم برگشتم سمته آمول تویه ماشین نبود درب ماشینم باز بود خدایه من نکنه افتاده باشه با صدایه جیغش سریع دست به کار شدم تا بیام بیرون اما لعنتی نه کمربند باز می شه نه در !! همون طور در حاله تقلا بودم که متوجه موجود روبه روم شدم همون دختر بود موهاش بازم جلویه صورتش رو گرفته شروع کرد به جیغ بنفش کشیدن لعنتی کر شدم بس کن هربار با جیغش شعله هایه ماشین بیشتر میشدن یه دفعه آهنگ جکسون دوباره شروع می کنه به خوندن اوضاع عادیه از طرفه در آمول می رم بیرون تا کمی دور میشم ماشین منفجر میشه و من دیگه چیزی نمی فهمم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر حافظ - پدر آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دفعه جلویه چشم ما رفتن تو دره بینه درختا آخه چی شد باورم نمی شه سریع نگه داشتیم با عجله رفتیم دنبالش بینه درختا تا به ماشین برسیم صدایه انفجار اومد شتاب من و شاهینم بیشتر شد وقتی رسیدیم آی هان بی هوش رویه زمین بود اما آمول نیست نکنه تو ماشین بوده اما نه اثری نیست شعله ها خیلی زیادن اما صدایه آژیر آتش نشانی باعث می شه متوجه آی هان بشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمو بیا اینجا نفس می کشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغلش می کنم تا ببرمش بالا اما مامورهای آمبولانس میان پایین با برانکارد می برنش نگرانه آی هان نیستم درسته پیشونیش زخمیه اما می دونم طوریش نمی شه فقط تمامه حواسم و چشام دنباله آمول می گرده خدایه من مامور آتش نشانی رو می بینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ آقا عروسم نیست خواهش می کنم پی اش بگردین !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه باشه بزارین آتیش رو خاموش بکنیم بقیه ی مامور ها هم دنبالش می گردن اسمش چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ آمول

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مطمئنی تو ماشین نبود ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ آره نگاه کن اثری نیست !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معلومه که نیست از جنسه سنگ که نیست تو این آتیش پودر می شه ولی باز کارشناسی می شه نگران نباش !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این جمله اش از هر چی احساسه خالی می شم خدایا نه با آی هان این کار رو نکن می دونم که دوستش داره من پدرشم پسرم رو می شناسم کناره اون لبخند می زنه در کماله ناباوری تنها به شعله ها که دارن از دست آب پاش هایه آتش نشان ها فرار می کنن چشم می دوزم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی هان :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نور چشامو می زنه صدایه آهنگ جکسون بی وقفه تو ذهنم می زنه با صدایه شاهین صدا قطع می شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

= حالت خوبه آی هان چی شد یه دفعه ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ آمول آمول ... یه چیزی افتاد رو ماشین بعد ... آخ سرم ... آمول خوبه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز پیداش نکردن !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ نه نه نه ... لعنت به من ... قرار بود من محافظش باشم حق با اون بود جاش تو آسایشگاه امن تر بود لعنت به من ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدونه معطلی بلند می شم می خوام سرم رو دربیارم که شاهین با سرعت میاد به طرفم ( احمق داری چی کار می کنی حالت خوب نیست 3 روز بیهوش بودی بزار دکتر بیاد ) هلش میدم عقب ( بهم دست نزن !! ) با عصبانیت می رم پایین تا لباسام رو تنم کنم شاهین دیگه چیزی نمی گه اما بابا بی صدا یه گوشه ایستاده سرده خیلی بدونه حرفی یا نگاهی میره بیرون لباسام حالا تنمه دارم تو راهرو بیمارستان به سمته بیرون حرکت می کنم که صدایه یه پسری که رویه نیمکت بیمارستان نشسته باعث می شه بایستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

= یه آترپات !! خوشگلی اما آمول بهتره چون شبیه منه !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.