رمان تقصیر به قلم الهه آرامش
داستان درمورد دختریه که هویت اصلیی نداره و تو یکی از مهمونی ها با یه نفری آشنا میشه که زندگیش به کل تغییر میکنه اما یه سوئتفاهم، یه اشتباه و برداشت اشتباه زندگیش نابود میشه…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۹ دقیقه
-حوصله ندارم حوصله شلوغی و سر و صدا رو ندارم
-عزیزم من که نمیتونم رو حرف بابا بحرفم که.مامان لیست خریدا رو داده به من.گفتم تو هم باهام باشی.اگه دوس نداری بیایی نیا
-پدی؟
-جانم؟
-من بات میام ولی قول بده زود برگردیم..
-چشم قول میدم
دستشواز زیر چون ام برداشت و هردوتا دستامو گرفت و گفت:
-حالا حاضر نمیشی؟هنوز داری منو با نگاهت میخوری ها
لبخندی زدمو گفتم:
-باشه اگه تو بذاری آماده بشم.
دستامو ول کرد و بدون حرف از اتاق خارج شد.اه اینقد بدم میاد کسی از خواب بیدارم کنه که نگو...با کلی غرغر یه مانتو و شلوار پوشیدمو همراه پدرام به بازار رفتیم...اول خریدای مامانو انجام دادیمو بعد رفتیم سراغ لباس ها..درحالی که دست تو دست هم بودیمو تو بازار دور میرفتیم چشمم خورد به یه مردونه فروسی دست پدرامو تکون دادمو گفتم:
-پدی نیگا..
به مغازه اشاره کردمو ادامه دادم:
-میخوای بریم اونجا
-چشم بریم
داخل مغازه رفتیم یه پسر جوون که بش میخورد 23-24 ساله باشه فروشنده اش بود و با ورود ما خوش امد گفت..پدرام بطرف یکی از بلوز ها رفت که سفید و ساده بود آستینشو گرفت طرف منو گفت:
-این چطورهآبجی؟
-ساده ست هاااا...
قبل ازینکه پدرام چیزی بگه پسره از پشت میز بیرون اومد یه کت مشکی رنگ همراه یه پاپیون مشکی آورد و گفت:
-اینا هم همراهش هست.
پدرام کت و پاپیون رو گرفت و گفت:
-برم پروو کنم؟
-برو..
رفت تو یکی از اتاقک ها و مشغول پروو شد منم روی یکی از چها پایه ها نشستم چشمم خورد به پسره که تو چشمام خیره شده بود وقتی منو متوجه خودش دید لبخندی زد و گفت:
-میدونستی خیلی خوشگلی؟
با تعجب نگاش کردم عجب رویی داشت!مرتیکه عوضی لندهور اگه پدرام نبود میرفتم یقه شو میچسبیدم کاری هم نداشتم که جای تعجب داشته باشه..قبل ازینکه من فحشش بدم اومد به طرف کاغذی رو گرفت سمتم و گفت:
-بیا خانم خوشگله...
کاغذو ازش گرفتم همونجا جلوی چشمش پاره کردمو گفتم:
-فکر کردی اون که همراهمه کیه؟
بدون توجه بحرفم میخواست حرفی بزنه که پدرام از پشت مچ دستشو گرفت و پیچوند. پسره پشت سرهم التماس میکرد و میگفت:
-آخ...آی..ول کن دستمو آخ...غلط کردم..آی دستم
اینقد دستشو فشار داد تا پسره به گریه افتاد دلم براش سوخت رفتم سمت پدرامو گفتم:
-پدرام ولش کن...تورو خدا کشتیش بدبختو ولش کن
در آخر دستشو ول کرد و با خشونت گفت:
-ابله به نامزد من شماره میدی آدمت میکنم...
گردنشو گرفت میخواست بچسبونتش به دیوار که جلوشو گرفتم و گفتم:
-بخدا پدرام اگه ادامه بدی ول میکنم میرم.
پدرام نگاهی بم انداخت و بعد به پسره اخرش گفت:
-د آخه تو غلط میکنی ک به نامزد من شماره میدی عوضی...
پسره با نگاهای ملتمسش گفت:
-خواهش میکنم غلط کردم ولم کن..
پدرام کلافه دستشو از گردن پسره جدا کرد کتشو دراورد و وحشیانه انداخت کف زمین بدون حرف دستمو گرفت و از اونجا دور شد...
تو ماشین نشستیم دستمو ول کرد و گفت:
-خریدمو زحر مارم کردی
-اخه به من چه؟خودش اول شروع ک...
جملمو هنوز کامل نگفته بودم که محکم کوبید به فرمون و داد زد:
-بس کن گلاره.مگه من همیشه نمیگم بهت که کم آرایش کن
سرمو زیر انداختم میترسیدم حرفی بزنمو دوباره سرم داد بزنه ناخودآگاه بغض کردم و چونه ام لرزید پدرام که حالمو دید لبخند تلخی زد دستشو برد زیر چون امو گفت:
-ببخشید ناراحتت کردم نباید سرت داد میزدم.
اشکم روی گونم سر خورد با شصتش اشکمو پاک کرد و گفت:
-.گفتم که نمیخواستم ناراحتت کنم.حالا گریه نکن.
-نه داداشی اشکال نداره.
این تو ذاتم بود..از بچگی دل نازک بودم سر یه چیز بیخودی سریع گریم میگرفت. اشکم دم مشکم بود
چشمامو بوسید بعد نوازششون کرد و گفت:
-دیگه نبینم ازون چشمای نازت اشک بباره ها...
لبخندی زدم دوباره ادامه داد:
-حالا بیا بریم جای دیگه خرید کنیم آبجی
ماشینو روشن کرد و براه افتاد ...دم یه پاساژ شیک نگه داشت و گفت:
fateme
۱۷ ساله 00خیلی گشنگ بود ممنون از نویسندش🙂♥️✨
۲ سال پیش....
00چرا اینطوری بود؟!با چه اعتماد ب نفسی اینو منتشرکردن 🙂🤣
۲ سال پیشدیار
02خوب بود.........
۲ سال پیشآرام
۲۴ ساله 100فقط یه سوال برا چی داخل همه رمانا پسر دختر هر غلطی بخوان میکنن بعد ک ب جای باریک میرسه میگن تو مثل اب زلال و پاکی نمیتونم بهت دست بزنم رمانش هم اصلا خوب نبود
۲ سال پیشآرام
۱۸ ساله 00چرت بود
۲ سال پیشنیلی
۱۶ ساله 30اصن خیلیییی چرت بودرمانش خیلی غلط داش مث (دیبونه🤣🤣ودمبال) وای اصلا خیلی مزخرف بود دخترع هرکیو میدید عاشقش میشد مگ میشه ادم ب بچه ی خدش حسودی کنع اصن انگار دخترش هووش بود🤣😂
۲ سال پیششیطون
30آآآ این چه رمانی حالم بد شد رمانم این قدر مزخرف مثلا میخواس شبیه رمان تقاص باشه اخه بلد نیستین رمان بنویسین چرا دست به قلم میشین مارو هم از رمان خوندن ناامید کردین
۳ سال پیشیه بنده خدا:|
50وات د فاز😐چرا اینجوریه هی ازدواج میکنه شوور ندیده بدبخت😐واقعا خیلی مسخره بود خیر سرم اومدم یه رمان عاشقانه بخونم دیگه عمراا با این وضع مسخره ی رمانا عاشقانه،عاشقانه بخونم:/💔
۳ سال پیشازاده شیبانی
۳۲ ساله 40از همون چند سطر اول فهمیم چقدر میتونه مزخرف باشه 🤢🤢🤢
۳ سال پیشمهسا
00یعنی مزخرف
۳ سال پیشیاسمن
41اولش میگه پدرام غیرتیه!بعد یهو پدرام که داداش ناتنیشه میاد دنبالش از خونه داداش تنیش میبرتش پارتی.بعدتوپارتیم سالسا میرقصه😂ببخشید نویسنده عزیز ولی خوب نبود. قلم ضعیف و بهم ریختگی موضوع
۳ سال پیش.....
100داستان ِ جالبی داشت ولی خب قلمش اصلا خوب نبود مخصوصا اونجا که نوشته بود مادرم به رحمت خدا مرد😐🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣پوکیدم اصن
۳ سال پیشیاسمن
30یعنی هرکی میگه این رمان خوبه تا حالا رمان نخونده . اصلا معلوم نبود چی به چیه من تا قسمت سوم خوندم اصلا معلوم نیست چی میگه 😑غلط املایی زیادیم داشت.
۳ سال پیشققنوس
00همش چرت بود حیف وقت تلف شده....چی نوشتی حداقل یک کم رو قلمت کار کن....😋🤯😬
۳ سال پیشدنیا
00اصلاخوب نبود🙃
۳ سال پیش
فاطمه
00افتضاح بود اصلا قلم خوبی نداشت