رمان شیرین بی فرهاد به قلم سارا حقگو
قصه، قصه ی دختریست نه از جنس شیطنت...
نه از جنس زیباییِ تمام و کمال...
نه از جنس ثروت...
نه از جنس اجبار...
نه از جنس لجاجت...
نه از جنس غرور...
بلکه از جنس سادگی!
و پسری نه از جنس غرور...
نه از جنس جذابیتِ مدهوش کننده...
نه از جنس ثروت...
نه از جنس اجبار...
نه از جنس هوس...
بلکه از جنس سادگی!
دختری مانند شیرین و پسری مانند فرهاد!
و اما این شیرین و فرهاد در راه عاشقی موفق می شوند و بر جدایی فایق می آیند؟
باید دید که سرنوشت تا کجا قصد دارد این دو را بتازاند!
آیا نیروی عشق و محبت پیروز می شود یا خشم و نفرت؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۵۹ دقیقه
چی از جونم می خوای؟ بگو کی هستی؟
نگاهش را به رو به رو دوخت و پاسخ داد:
آقا رهام دستور داده تو رو ببرم پیشش. در واقع گفت از این جهنم نجاتت بدم.
-رهام کیه؟
-آقا رهام!
با صدایی لرزان نجوا کردم:
رهام کیه؟ اصلا تو چرا داری من و می بری پیش اون؟ اون چی کاره ی منه؟
-من دستیار رهامم، نمی دونم تا حالا دیدیش یا نه، رهام از نقشه ی شیطانیِ سامی با خبر بود و واسه همین من رو مأمور کرد تا بیام دنبالت و تو رو با خودم به شیراز ببرم. نگران چیزی نباش، پیش اون جات امنه، بلایی سرت نمی آد، فقط به من اعتماد کن، باشه؟
گیج نگاهش کردم و به فکر فرو رفتم. خندید و گفت:
اون طوری نگاهم نکن، منم مثل تو از همه چیز بی خبرم. رهام تازه از آلمان برگشته، از وقتی اومده مشکوک شده، فقط این رو می دونم که خیلی دوستت داره و خیلی براش عزیزی، چراش رو خدا می دونه!
متعجب به او خیره شدم. من چرا برای کسی که حتی اندازه ی سر سوزن هم او را نمی شناختم، عزیز و با ارزش بودم؟
شانه ای بالا انداختم و خودم را به دست تقدیر سپردم. در طی یک روز زندگی ام دستخوش تغییر شده بود و من از این تغییر ناگهانی شوکه بودم!
هزاران سوال بی جواب در ذهنم رژه می رفت و حقایق در هاله ای از ابهام محو بود. چرا به این مرد اعتماد کردم؟
نگاهی به چهره اش انداختم. چهره ی جذابی داشت، اما جدی بود و بی اراده تو را مجبور به اطاعت از خویش می کرد! مغرور نبود، اما سنگین بود و من این را از اخم هایش فهمیده بودم. حس عجیبی مرا به سویش جذب می کرد و باعث می شد چشم بسته به او اعتماد کنم. سنگینی نگاهم را حس کرد و پرسید:
مشکلی پیش اومده؟
دستپاچه شدم و سر به زیر گفتم:
نه.
لبخندی زد که بیشتر به نیشخند شباهت داشت.
-چرا می خواستی با سامی ازدواج کنی؟ هیچ می دونستی چه بلایی ممکن بود سرت بیاره؟ لابد تو هم نمی دونستی که یکی از طعمه هاشی، نه؟
کنجکاو پرسیدم:
تو راجع به اون چی می دونی؟
متعجب یک تای ابرویش را بالا انداخت و گفت:
تو واقعا تو این همه سال متوجه نشدی اون چه جونوریه؟ یه شیاد به تمام معناست! دخترا براش نقش یه اسباب بازی رو دارن. در واقع از نظر سامی، همه ی دخترا یک بار مصرفن.
لب ورچیدم و با صدایی گرفته گفتم:
من دوستش داشتم، تو اوج بی کسی هام با عشق به اون زندگی می کردم، کنار اون درد یتیم بودن رو فراموش می کردم. به ظاهر دوستم داشت، اما امروز با دیدن اون دختر، خط بطلان کشیده شد رو همه ی باور هام. اون لعنتی زندگیم رو نابود کرد.
-تنها کجا می خواستی بری؟
-نمی دونم!
خندید و گفت:
فکر کردی شهر مثل همین روستای خودتونه؟ نه دختر جون!
نیم نگاهی به من انداخت و افزود:
تو هنوز خیلی کوچولویی!
سگرمه هایم را درهم کشیدم. او چه طور ندیده و نشناخته مرا قضاوت می کرد؟
-خیلی خب ناراحت نشو، چند سالته؟ بهت نوزده بیست می خوره.
-وقتی می دونی چرا می پرسی؟
در جوابم خندید. توجهی نکردم و پرسیدم:
تا شیراز چه قدر راهه؟
-تقریبا چهار پنج ساعت. می تونی تا اون موقع بخوابی.
دیده بر هم فشردم و نجوا کردم:
آره. باید بخوابم تا انرژی رو به رو شدن با زندگیه جدیدم رو داشته باشم!
چیزی نگفت و ضبط را روشن کرد. صدای موسیقی همچون لالایی در گوشم نجوا می شد و داغ قلبم را تازه می کرد:
به یادت بیار
سکوت و بی کسیم رو یادت بیار
اون بغض لعنتیم رو یادت بیار
اون گریه زاری هام رو یادت بیار
یادت می آد می گفتی آسمون اگه زمین بیاد
همیشه عشقمی دوست دارم زیاد
هنوز از این دروغ تو خوشم می آد
می بخشمت
به اون کسی که می پرستی میدمت
می رم با اینکه مهربون ندیدمت
با اینکه می کشه منو ندیدنت
می بخشمت
تو رو با بغض و گریه ساده میکنم
تو یادگاریات خلاصه می کنم
می رم که با خیالت عاشقی کنم
سخته برام به اون که با توئه حسادت کنم
به جای خالی تو عادت کنم
به خاطراتمون خیانت کنم
برزه
00موضوع کلی خوب بود ولی جاهایی که نیاز به توضیح داشت خلاصه شده بود و جاهایی را بیش از حد کش داده بود مثل قربا صدقه رفتن های الکی. در کل خوب بود
۴ هفته پیشخودم
۱۷ ساله 00سلام خسته نباشید رمان خوبیه ولی زیاد توش رمانتیک بازی هست همش عاشقانه
۶ ماه پیشمحبوبه
۲۴ ساله 00خوب بود ولی خیلی خلاصه تعریف میکرد باجزئیات کامل تعریف نمیکرد
۷ ماه پیشMina Mnts
00نخوانید تا فصل ۷خوندم فقط دختره فرار کرد از نامزدش تق عاشق شد چرت و پرت نوشته شده
۸ ماه پیشفاطمه
۲۲ ساله 00رمان خوبی بود هر چند می تونست بهتر باشه ممنون نویسنده جون بابت رمان🌹😘
۸ ماه پیشTiaram
00عالی بود واقعا
۸ ماه پیشسحر
۲۷ ساله 00خیلی خیلی خیلی زیبا بود عالیییییییییییییییییی
۸ ماه پیشرقیه
۱۶ ساله 00رمان میتونست بهتر نوشته بشه،در کل موضوع چشمگیری نداشت و همش تکرار اتفاقات بود پایانش هم خیلی یهویی تموم شد،از نویسنده ممنونم که وقت گذاشت قلم بسیار خوبی داشتند🌸
۸ ماه پیشاویدا
۱۱ ساله 10عالی بود
۸ ماه پیشملیحه
00ممنون از نویسنده خوب این رمان عالی بود پیشنهاد میکنم بخونید
۸ ماه پیشراحیل
۱۳ ساله 00لطفا پیشه رمان عشق تصادفی رو از طریق آنلاین بخونم رمان ثنا وصهیب
۹ ماه پیشسیما
10موضوع رمان خوب بود؛ولی بد نوشته شده بود . خیلی خلاصه وار همه چی رو توضیح میداد . اتفاقات رو میتونست بهتر توضیح بده . بازم ممنونم از نویسنده
۹ ماه پیشرزا
۳۱ ساله 20اول خسته نباشید میگم چون زحمت کشیدی نویسنده عزیز ولی با عرض معذرت کتابی بود نخوندم زیاد امیدوارم زیباتر بشن از این ب بعد
۹ ماه پیشحدیثه ,
20قلم نویسنده ضعیف بود و اتفاقات رو نمیتونستی درست شرح بده و واقعا بد بود و همه چیز رو خلاصه وار می گفت
۹ ماه پیش
فرشته
00جالب نیست، نخوونید