رمان اِروما به قلم اقلیما فرنگی
قصه، قصهی ِاروماییست که نامش برعکس شده کلمه عشق در لغت اسپانیا است. دختری که نامش بوی عشق میدهد اما، عشق واقعی را باور ندارد. دختری که برای رسیدن به رویایش، هر کاری میکند. رویای خوانندگی و نوازندگی دارد و برای رسیدن به آن نیاز به رهایی دارد... مقدمه: اروما، دختری که بال و پرش را چیده اند ...دختری که نامش، با زندگی فعلی او هیچ ارتباطی ندارد...دختری که با بزرگترین تصمیم، مسیر زندگی اش را تغییر میدهد..
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۵۸ دقیقه
اما انتخاب دایان...
او هنوز تصمیم نگرفته بود که به صدای قلبش گوش دهد و یا ذهنش.
هرچند که صدای ذهنش با قلبش هارمونی ایجاد کرده بود اما این وجدانش بود که مانع انتخاب عاشقی میشد
وجدان و غرور
وجدانی که مدام به سینه اش چنگ میزد که اگر بعد
ازین تصمیمات محکمی که برای آینده ات گرفتی و تنهایی را انتخاب کردی، از مسیرت منحرف شوی غرورت میشکند
و علاوه بر اینها
کسی حرف تورا باور نخواهد کرد
کسی به احساست اعتماد نمیکند، کسی باور نمی کند که عاشق شده ای.
آن هم عاشق اروما که عشق را فقط ژانری برای رمان ها و فیلم ها میداند و به عشق در دنیای واقعی باور ندارد
او تنها یک عشق را در دنیای واقعی دیده بود
اروما تنها فقط بوسه مادربزرگ مادرش را دید که بر پیشانی بیجان پدربزرگ مادرش مینهاد
او فقط همین صحنه را عاشقانه میپدارد
اروما شاهد عاشقانه های دختر و پسران زیادی در فامیل بود که تا به هم می رسیدند ابراز پشیمانی می کردند
اروما دلش نمی خواست با ازدواج همانند کسانی که دیده بود فقط همه هم و غمش پول و مشکلاتی ازین قبیل باشد
از نظر او همه هم و غم عاشق و معشوق باید این باشد
که کی برای هم، توصیفی عاشقانه به کار ببرند. هر چند که خودش با این فکرها خنده تمسخر آمیزی به افکارش نثار میکرد.
بچه های اون خونه، شایدم بهتره بگم استودیو، همه باهم صمیمی بودن.
پارسا رو میشناختم و حتی استودیو قبلی دایان و پارسا هم رفته بودم که هم خونه مجردی دایان و پارسا بود و هم طبقه پایینش استودیوشون بود.
دایان دوستای زیادی داشت اما با پارسا صمیمی تر بود.
آرا توی گروهمون گیتار آکوستیک میزنه، میعاد ضبط و تنظیم نوت هامونو انجام میده، سارا کار کیبورد رو به عهده داره، پارسا درام میزنه و من هم نوازنده گیتار الکتریکشونم و دایان هم یکی مثل من، ساز های دیگه ای رو هم بلدیم تا حدودی.
نمیدونم توی این دورهمیمون و ساز زدنامون به کجا و چی میرسیم اما هممون تو این مدت از اوقات فراغتی که باهمیم، بهشتو تجربه میکنیم.
نمیتونستم از شدت سرما آروم سر جام بشینم، کوله پشتیمم انقدر توش پر از وسیله بود که مجبور شدم کامل خالیش کردم روی کاناپه و مدارکمو کنار زدم تا بتونم ساز دهنیمو از لابه لای اونهمه لباس و مدارک و
پول پیدا کنم.
بالاخره سازدهنیمو پیدا کردم و برداشتمش و بین لبام قرار دادم و شروع کردم به نواختن سازی که همیشه آرومم میکرد.
بلاچاو، آهنگ موردعلاقم بود و از وقتی نواختن این آهنگ رو توی سریال موردعلاقم با سازدهنی دیدم، عاشق این ساز شدم و یک سازدهنی برای خودم خریدم و تموم تلاشمو کردم که بتونم یاد بگیرم باهاش بنوازم.
همزمان با گوشیم هم آهنگ بلاچاو رو پلی کردم که خواننده بخونه و من ساز بزنم:
Una mattina mi sono alzato-
(یک روز از خواب برخاستم)
O bella ciao, bella ciao, bella ciao ciao ciao
(خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا! خداحافظ! خداحافظ!)
Una mattina mi sono alzato
(یه روز از خواب بلند شدم)
E ho trovato l’invasor
(دشمن همه جا را گرفته بود)
O partigiano portami via
(ای پارتیزان مرا با خود ببر)
O bella ciao, bella ciao, bella ciao ciao ciao
(خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا! خداحافظ! خداحافظ!)
O partigiano portami via
(ای پارتیزان منو با خودت ببر)
Che mi sento di morir
(چون حس میکنم دارم میمیرم)
با آرنجم اشکی که از گونم سر گرفته بود رو پاک کردم و ادامه دادم:
E se io muoio da partigiano-
(و اگه به عنوان پارتیزان جونمو از دست دادم)
O bella ciao, bella ciao, bella ciao ciao ciao
(خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا! خداحافظ! خداحافظ!)
E se io muoio da partigiano
(و اگه به عنوان پارتیزان جونمو از دست دادم)
Tu mi devi seppellir
(تو باید منو به خاک بسپاری)
E seppellire lassù in montagna
(منو در کوهستان به خاک بسپار)
O bella ciao, bella ciao, bella ciao ciao ciao
(خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا! خداحافظ! خداحافظ!)
E seppellire lassù in montagna
(منو در کوهستان به خاک بسپار)
•R•
10محشر بود اما نباید انیس میمرد دوسش داشتم من واقعن شخصیت خوبی بود از نویسنده ممنون🖤
۴ ماه پیشمریم
۳۰ ساله 00سلام عزیزم رمان قشنگی نوشتی ، ممنون !
۵ ماه پیشیاس
۴۱ ساله 43کلا این داستان بدآموزی داره اینکه دخترهاباپسرها انقدرراحت باشن که هر غلطی دلشان خواست بکنن وبوس وبغلهاشون فرا ازخانه اگرنوجوانی با خوندن چنین رمان هایی اشتباهات راتکرار کردنویسنده در گناهش شریکه
۵ ماه پیشنگار
۱۹ ساله 00مقدمه و اسم شخصیت هات جذابه
۶ ماه پیشآغاز
00متاسفانه قلم ضعیف🤦
۶ ماه پیشیاسی
۲۱ ساله 00هنوز نخوندم ولی اولین نفرم میخوام بخونمش دوباره نظرمو میگم فعلا تا بعد خوندن 😊🤗
۷ ماه پیشریحانه
00چطور بود ؟
۷ ماه پیشdokht
00خوندی رمانشو چه جوری بود
۶ ماه پیشمرضیه
00عالی بود مرسی از نویسنده
۷ ماه پیشاسرا
00رمان اولی درست ولی ایرادهابزرگ برش نداشتن ازهیچ آرایه ادبی استفاده نشده بقیه ایرادهابخاطراولی بودن ممکن درست بشه واینکه اسمهانسبت هابرای چندشخصیت عوض کردی وبااین حال موفق باشی
۷ ماه پیشزینت
۳۲ ساله 00بدنبود
۷ ماه پیشفاطمه ❤️
00رمان خوبی بود ممنون نویسنده جون ❤️❤️
۷ ماه پیشملیحه
00سلام من اومدم ببینم نظرات چیه شروع کنم که هیچکس چیزی نگفته امیدوارم رمان خوبی باشه
۷ ماه پیش
Y.a.s
01خوب بود ممنون..❤️