قصه، قصه ی دختری‌ست نه از جنس شیطنت... نه از جنس زیباییِ تمام و کمال... نه از جنس ثروت... نه از جنس اجبار... نه از جنس لجاجت... نه از جنس غرور... بلکه از جنس سادگی! و پسری نه از جنس غرور... نه از جنس جذابیتِ مدهوش کننده... نه از جنس ثروت... نه از جنس اجبار... نه از جنس هوس... بلکه از جنس سادگی! دختری مانند شیرین و پسری مانند فرهاد! و اما این شیرین و فرهاد در راه عاشقی موفق می شوند و بر جدایی فایق می آیند؟ باید دید که سرنوشت تا کجا قصد دارد این دو را بتازاند! آیا نیروی عشق و محبت پیروز می شود یا خشم و نفرت؟

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۵۹ دقیقه

مطالعه آنلاین شیرین بی فرهاد
نویسنده : سارا حقگو

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

قصه، قصه ی دختری‌ست نه از جنس شیطنت...

نه از جنس زیباییِ تمام و کمال...

نه از جنس ثروت...

نه از جنس اجبار...

نه از جنس لجاجت...

نه از جنس غرور...

بلکه از جنس سادگی!

و پسری نه از جنس غرور...

نه از جنس جذابیتِ مدهوش کننده...

نه از جنس ثروت...

نه از جنس اجبار...

نه از جنس هوس...

بلکه از جنس سادگی!

دختری مانند شیرین و پسری مانند فرهاد!

و اما این شیرین و فرهاد در راه عاشقی موفق می شوند و بر جدایی فایق می آیند؟

باید دید که سرنوشت تا کجا قصد دارد این دو را بتازاند!

آیا نیروی عشق و محبت پیروز می شود یا خشم و نفرت؟

"الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها"

خیلی وقت است که بی تابم! دلم تاب می خواهد! یک هل محکم، که دلم هری بریزد پایین،‌ هر چه در خودش تلنبار کرده را...

فارغ از بی رحمی های روزگار خواب بود و نمی دانست که این بی خیالی اش چه آتشی به جانم می زد! نفسم را آه مانند از سینه بیرون دادم و از جا برخاستم. کاش زندگی، یک تراژدیِ کوتاه بود! خیلی کوتاه! پوزخندی کنج لبم جا خوش کرد. مگر دنیا به میل و اراده ی ما عمل می کند؟ مسلماً نه!

آن قدر می چرخد تا خوشبختی هایت به لرزه در آید و زیر هجوم بدبختی ها جان بدهد. آن قدر می چرخد تا پایه های آرامشِ زندگی ات فرسوده شود و به اندوه مبدل شود! تلخ است اما رسم روزگار چنین است!

خودکارم را روی میز پرت کردم. او هم مانند من خسته شده و کنار کشیده است. جوهرش تمام شده و نای نوشتن ندارد. همچون من که دیگر تاب نوشتنِ کتاب زندگی ام را ندارم!

به دفتر مقابلم چشم دوختم. دفتری که در این چند سال مونس و همدمم بوده است!

باز هم خاطرات آن سال ها پیش چشمانِ بی فروغم جان گرفت و رژه رفت. بغض مانند عقربی، بی رحمانه به گلویم چنگ انداخت. لبخند تلخی بر لب نشاندم و شروع کردم به ورق زدن کتاب زندگی ام...

در آینه به خود نگریستم. این منم؟

همان گیسوی خدمتکار که قرار است زن ارباب و خانم عمارت شود؟

لبخندی چهره ام را زینت داد. چه قدر همه چیز زیبا به نظر می رسید! نمی دانستم چرا اما دلم شور می زد. قطعاً هر کس دیگری جای من بود، از فرط خوشحالی در آسمان ها سیر می کرد، اما من نه شاد بودم و نه غمگین! حس دوگانه ای داشتم که به دلشوره ام دامن می زد.

با صدای سامی، نگاهم را از خود پس گرفتم و معطوف او کردم. با آن کت و شلوار مشکی ‌و موهای آراسته، جذاب تر از همیشه جلوه می کرد! نگاهِ گیرایش چنان تلاطمی در قلبم برپا کرد که حس می کردم هر آن ممکن است، قلبم سینه ام را بشکافد!

تاب نیاوردم و نگاهم را به زمین دوختم. به سویم آمد و با خنده پرسید:

چرا نگاهت رو ازم می دزدی خانم خانما؟

لبخندی زدم و گفتم:

چرا اومدی تو اتاق؟ الان بقیه متوجه ی غیبتت می شن.

دست های مردانه اش را دور کمر ظریفم حلقه کرد و کنار گوشم نجوا کرد:

گیسو؟

گونه هایم از شدت شرم سرخ شدند. حس می کردم از آن ها آتش زبانه می کشد! با صدایی لرزان پاسخ دادم:

جانم؟

لبخند جذابش را نثارم کرد و باز قلبم را لرزاند! حلقه ی دستانش را تنگ تر کرد و همان طور که لبش را به لاله ی گوشم می چسباند، زمزمه کرد:

آخه تو چرا این قدر خواستنی هستی دختر؟

بوسه ای بر لاله ی گوشم نشاند و افزود:

هوم؟

نفس های گرم و پر حرارتش، پوستم را می سوزاند. قلبِ بی تابم به قدری تند می تپید که می ترسیدم صدای تالاپ تلوپش به گوش او هم برسد! خواستم خودم را عقب بکشم که با دست هایش صورتم را قاب گرفت و با لحنی بی قرار گفت:

همین جا کنارم بمون!

سپس بی آن که مجال حرف زدن به من بدهد، شروع به بوسیدنم کرد. بی هیچ عکس العملی بر جا ثابت ماندم. حس عجیبی داشتم!

نمی دانستم او را واقعا می خواستم یا نه؟

از او خوشم می آمد و از بچگی در رویاهایم، او را همسر خود تصور می کردم. دوستش داشتم اما شرم مانع از حرف زدنم می شد. سر انجام رهایم کرد و ازم فاصله گرفت. نگاهِ مخمورش را به نگاهِ خجالت زده ام دوخت و خواست بار دیگر نزدیکم شود که خود را عقب کشیدم و با عجز نالیدم:

سامی الان نه!

نگاهش رنگ تعجب گرفت. می دانستم نمی توانم در برابر او مقاومت کنم. به هر حال تا چند هفته ی پیش، من خدمتکار و او ارباب این عمارت بود. حال حکم نامزد او را داشتم. همه چیز به قدری سریع سپری شده بود که فرصت هرگونه اندیشیدن را از من سلب کرد. با وجود پیشنهاد سامی، دیگر چه جای باک وجود داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دختر دیگری هم جای من بود، بی شک در همان وهله ی اول بله را می داد و غیرممکن بود به پاسخ منفی حتی فکر کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی تنها پسر ارباب بزرگ بود و بعد از او، مالک روستا محسوب می شد. علاوه بر قدرت و ثروت، ظاهر جذابی هم داشت که نگاه هر بیننده ای را به خود جلب می کرد. تمام دختران روستا، در حسرت نیم نگاهی از جانب او می سوختند و من هم یکی از آن ها به حساب می آمدم. تنها تفاوت من با بقیه این بود که در کنار او و زیر یک سقف با او زندگی می‌ کردم. روزی که از من خواستگاری کرد را خیلی خوب به یاد دارم. به حدی شوکه شده بودم که فقط گریستم و او را همان طور منتظر و مشتاق بر جای رها کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یادآوری آن روز ها، لبخندی بر لبانم جا خوش کرد. سامی با کنجکاوی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا می خندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سویش رفتم و دست هایم را دور گردنش حلقه کردم. پیشانی ام را به پیشانی اش چسباندم و با لحنی که اندکی عشوه و ناز هم چاشنی اش بود پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اجازه ندارم بخندم ارباب کوچیک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک تای ابرویش را بالا انداخت و با همان لبخند جذابی که هوش از سرم می ربود پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فعلاً که شما ملکه اید و من هم غلام شما. بنده کی چنین جسارتی به خرج دادم گیسو بانو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناز خندیدم، او هم خندید. همیشه از لقبی که بهم می داد خوشم می آمد. من را به آغوش کشید و با لحنی پر احساس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونی چی به روزم می آری با این خنده هات همه کسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه و سرخوش خندیدم. عاشق کردن را بلد بود و چه قدر در مدهوش کردن منِ عاشق ماهر بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمان و مکان برایمان بی اهمیت شده بود. فقط من بودم و او و آینده ای که انتظارمان را می کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با احساس نوازش دستی، دیده از هم گشودم که چهره ی مهربان او، مقابلم نقش بست. به آغوش گرمش پناه بردم. سرم را درون سینه اش مخفی نمودم و به صدای ضربان قلبش گوش سپردم. موسیقی زیبایی که متعلق به تنها مرد زندگی ام بود. مردی که حکم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهزاده ی رویا هایم را داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او همان طور که مالک روستا بود، مالک قلب منم بود و خودش نمی دانست که چه به روز قلبم آورده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانند همیشه سرش را لای موهایم فرو کرد و با ولع میان آن نفس کشید. حس آرامش به قلبم تزریق شد و آرزو کردم که هرگز این آرامش و در کنار او بودن را از دست ندهم. آن روز ها، من خوشبخت ترین دختر کره‌ی زمین بودم و چه قدر عمر خوشبختی ها کوتاه است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ی جذابش در گوشم پیچید و به دنبالش صدایش که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه ی من نمی خواد بیدار بشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نچ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی خوای از این تخت خواب گرم و نرم دل بکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جوابش خندیدم. سر جایش نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما باید بیدار شی خانم خانما. مثل این که یادت رفته امروز چه روزیه ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنجکاو و گیج به او خیره شدم که با لحنی پر اشتیاق گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز روز وصال یاره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس شروع به بشکن زدن و آواز خواندن کرد. قهقهه زدم و در عین حال، به زندگی جدیدی که پیش رو داشتم اندیشیدم. یعنی امروز او همسر من می شد و من هم خانم این عمارت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس خاصی داشتم. حسی که هم رنگ شادی داشت و هم دلشوره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از صرف صبحانه، به اتاقم بازگشتم و منتظر شدم تا آرایشگر بیاید. هنوز چند ساعت وقت داشتم. تصمیم داشتم برای آخرین بار به مخفی گاه همیشگی ام سری بزنم. بنابراین فوراً حاضر شدم و به سوی آبشاری که در چند قدمی روستا قرار داشت، گام برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار رودخانه نشستم و دستم را درون آب زلال و شفاف فرو کردم. خنکی آب پوستم را قلقلک می داد؛ اما دلچسب بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس عجیبی داشتم. از صبح این بغض لعنتی گلویم را می خراشید. نمی دانستم چرا حس دلشوره، آن هم در روز عروسی ام رهایم نمی کرد! دلم هوای باریدن داشت، دلتنگ بودم! چه قدر غریب بودم، کدام عروسی در روز عروسی اش تنها و بی کس می ماند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم کجا بود تا شاهد ازدواج یک دانه دخترش باشد و برایم آرزوی خوشبختی کند؟ پدرم کجا بود تا دستم را در دست سامی بگذارد و من را به دست او بسپارد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه کس من بعد از خدا، سامی بود که او هم نمی توانست جای خالی مادرم را برایم پر کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و به اشک هایم مجال باریدن دادم. گویی بغضم منتظر یک اشاره از سوی من بود تا بشکافد و تمام دلتنگی ام را از چشمانم بیرون بریزد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گام های آهسته به سوی عمارت قدم برداشتم و پس از رسیدن به آن، سراسیمه خود را به طبقه ی بالا رساندم. اگر سامی متوجه ی غیبتم می گردید، برایم گران تمام می شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سوی اتاق مشترکمان پرواز کردم. طی همین نیم ساعت دل تنگش شده بودم و خدا خدا می کردم متوجه ی سرخی چشم هایم نشود مگرنه کلاهم پس معرکه بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت در اتاق ایستادم و خواستم دستگیره را پایین بکشم که صدایی مانعم شد. مات و مبهوت به صدا گوش سپردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون دختره ی دهاتی رو کی ردش می کنی بره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای شکستن قلبم را به وضوح شنیدم. نه سامی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا سکوت کرده بود و جواب توهینش را نمی داد؟ آن زنِ غریبه پشت این در بسته و کنار او چه می کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امروز از این عمارت گورش و گم می کنه، نگران نباش هانی، اوکی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای قهقهه های مستانه ی زنی، آن هم در اتاق نامزدم و در روز عروسی ام، همچون ناقوس مرگ در گوشم می پیچید و من، صامت و مسخ شده پشت در بسته ی اتاق، ایستاده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توان از پاهایم رخت بر بست و احساس ضعف، تمام وجودم را فرا گرفت. در دل از خدا می خواستم تا این مسئله سوء تفاهمی بیش نباشد، اما با گشودن در و دیدن آن زنِ غریبه در آغوش نامزدم، به یکباره کاخ آرزو هایم ویران شد! بغض با بی رحمی تمام به گلویم نیش می زد و اشک هایم بی آن که دست خودم باشد، بر گونه هایم روان می شدند. نفس هایم تند و نامنظم شده بود و بدنم آشکارا می لرزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی با دیدنم چنان جا خورد که در سکوت تماشایم می کرد. خرد شدنم و له شدن غرورم را نظاره می کرد و دم بر نمی آورد. زندگی ام و دنیای قشنگی که برای خودم و او ساخته بودم، مانند خانه ای که روی آب باشد، فرو ریخت و من ماندم با قلبی شکسته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دردی جدید به یتیم بودن، کلفت بودن و بی کس بودنم اضافه شد و آن هم خیانت نامزدم بود. نامزدی که قرار بود امروز شوهرم شود و به عقد هم در آورده شویم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک با آن نگاهِ تحقیرآمیز، سر تا پایم را برانداز کرد و غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره ی پاپتی، به تو یاد ندادن قبل از ورود به اتاق در بزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم را معطوف او کردم، نگاهی که مالامال از کینه بود. با آن موهای بلوند و چهره ی غرق در آرایش، از خودش عروسکی ساخته بود و برای سامی دلبری می کرد. شعله های حسادت در وجودم روشن شد. مگر من چه از او کم داشتم؟ پوزخندی زدم؛ همه چیز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم بر رویشان ثابت ماند، در وضع بدی بودند، از نزدیکیشان گر گرفتم. چشم هایم از فرط گریه تار می دید و من از پشت پرده ی تیره و تار اشک، نظاره گر خیانت عشقم، در اتاق خودمان و روی تخت دو نفره مان بودم. سامی بالاخره به حرف آمد و با بهت لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک هایم را زدودم و زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو مرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حلقه ام را بر روی زمین پرتاب کردم و با سرعت از اتاق خارج شدم. هق هقم سکوت راهرو را می شکست و چه قدر تلخ بود صدای گریه های دخترکی که برای بی کسی اش می گریست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سوی اتاق خودم رفتم و چمدان کوچکم را برداشتم. چند دست از لباس هایم و وسایل ضروری ام را داخلش نهادم. کنترل کار هایم دست خودم نبود اما باید می رفتم. در آن لحظه به تنها چیزی که فکر می کردم فرار بود. فرار از این خانه و سامی! حس نفرت وجودم را فرا گرفته بود و تنها صحنه ی دقایقی پیش جلوی چشم هایم به نمایش در می آمد. صحنه ی خیانت او و وضعیت اسفبارش با آن دختر! در هم می لولیدند و آن دختر با عشوه گری هایش او را به زانو در آورده بود. چشم هایم را بستم و با تمام قوا نفرتم را فریاد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازت متنفرم مرتیکه ی عوضی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درب اتاق با شدت تمام باز شد و به دنبالش قامت سامی در چهارچوبش نمایان شد. در حالی که اشک می ریختم پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیه اومدی خرد شدنم رو ببینی؟ اومدی ببینی چی به روزم آوردی؟ آره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب و در عین حال بی تفاوت به چهره ام خیره شد. هنوز هم از نگاهش گر می گرفتم و قلبم می لرزید. اعترافش سخت بود اما هنوز هم عاشقش بودم؛ اما سامی لیاقت این حس خالص و بی ریا را نداشت. پوزخندی تحویلم داد و عصبی به من توپید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بچه بازی ها یعنی چی؟ زده به سرت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدانم را به دست گرفتم و بی توجه به او، اتاق را ترک کردم. دوان دوان از عمارت بیرون رفتم و او هم به دنبالم می دوید. در حیاط اسیرم کرد و به ناچار ایستادم. نگاهش تا عمق وجودم را سوزاند. تحقیر شده بودم و او هم تلاشی برای دفاع کردن از من نمی کرد. مسخره بود، چرا باید جلوی معشوقه اش از یک دختر پاپتی و دهاتی دفاع می کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دستم رو ول کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقلا بی فایده بود و او هم دست بردار نبود، گویی با آزار و اذیت من خوشحال می شد. صدایش افکارم را برهم ریخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه مرگته؟ دو دقیقه آروم بگیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با انزجار به او خیره شدم و فریاد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالم ازت بهم می خوره، تف به شرفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا بازیم دادی؟ اگه من رو نمی خواستی، چرا کاری کردی بهت وابسته شم؟ چرا زندگیم رو به هم زدی سامی؟ هیچ وقت نمی بخشمت، بد شکوندیم، خیلی بد، نفرین من همیشه پشتته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من به چیزی که می خواستم رسیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به در خروجی اشاره کرد و با لحنی پر از تمسخر افزود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا هم هری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بار دیگر غرورم را به آتش کشید. قدمی عقب رفتم و با صدایی لرزان زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من عاشقت بودم، با تمام وجودم دوست داشتم، حاضر بودم جونمم برات بدم، فکر می کردم با تو می تونم به خوشبختی ای که خیلی وقته باهام قهره برسم اما تو، تو زدی زیر همه چیز، همه چیز رو نابود کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزی بینمون نبوده به جز یه صیغه ی دو ماهه که اونم تا فردا فسخ می شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایم را بستم تا بیشتر از این شاهد نابودی ام نباشم. چه رویا هایی می بافتم و چه طور تک تکشان نقش بر آب شده بودند . این بود ظاهر واقعیِ سامی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی که دنیایم بود و من برایش حکم یک اسباب بازی را داشتم. این بود مردی که عاشقش بودم و او مرا فقط برای سرگرمی اش می خواست و حال که مهلت انقضایم سر رسیده بود، مانند دستمالی مچاله ام کرد و به سطل زباله انداخت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه روزی آه من دامنت رو می گیره، منتظر اون روز باش ارباب کوچیک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به او دویدم و چمدان زبان بسته را هم به دنبال خود کشیدم. نگاه های متعجب و کنجکاو دیگران پشیزی برایم اهمیت نداشتند. نمی دانستم چه قدر از روستا فاصله گرفته بودم یا اصلاً کجا بودم که با کسی برخورد کردم و چون حواسم نبود زمین خوردم، درد بدی در مچ پایم پیچید، چهره ام از درد درهم شد و اشک هایم باز هم روان شدند، گویی قصد بند آمدن نداشتند. با صدای پسر جوانی، سرم را بالا گرفتم و نگاهِ اشک آلودم را نثارش کردم. خم شد و با نگرانی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالتون خوبه خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا برخاستم. درد پایم امانم را بریده بود، اما باید می رفتم. سر به زیر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معذرت می خوام، متوجه شما نشدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس قدمی به جلو برداشتم که درد مچم امانم نداد و در حال سقوط بودم که دستی دور کمرم حلقه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با این وضع که نمی تونید حرکت کنید. من می تونم شما رو با ماشین تا هر جا که خواستید برسونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع از او فاصله گرفتم و با شرمی که از آن همه نزدیکی عایدم شده بود، پاسخ دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه ممنونم، مزاحم شما نمی شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ماشینی که آن سوی جاده پارک شده بود، اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این چه حرفیه!‌ بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی از لحن آمرانه اش، پوفی کشیدم و به دنبالش رفتم. نمی دانم چرا و به چه دلیل به او اعتماد کردم. خواستم عقب بنشینم که با دست به جلو اشاره کرد و به ناچار روی صندلی جلو و کنار راننده جا خوش کردم. به قدری گریه کرده بودم که چشم هایم نای باز ماندن نداشتند و تار می دیدند. گویی متوجه ی ناخوش احوالی ام شد که پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالتون خوب نیست؟ درمانگاه نزدیکه، می خواید بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی بر لب نشاندم و پاسخ دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حال من رو حتی خدا هم نمی تونه تسکینش بده، درمانگاه که سهله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با این سر و وضع کجا می خواستید برید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ای بالا انداختم و سرم را به شیشه تکیه دادم. لبخند مرموزی زد و با کنجکاوی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو باید گیسو باشی، درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب و نگران نگاهش کردم که پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی خوای بپرسی من کی ام و چرا جلوی راهت سبز شدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب از این تغییر ناگهانی اش پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو کی هستی؟ اسم من رو از کجا می دونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در سکوت براندازم کرد. تاب نیاوردم و فریاد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا هیچی نمی گی؟ نکنه تو هم دوست همون عوضی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم خود را به بیرون پرت کنم که قفل مرکزی را زد و مچ دستم را در دست های قوی و مردانه اش اسیر کرد. از شرم گر گرفتم و دستم را پس کشیدم. با چهره ای برافروخته فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا دیوونه بازی در می آری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطره ای اشک از گونه ام چکید و با عجز نالیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی از جونم می خوای؟ بگو کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را به رو به رو دوخت و پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا رهام دستور داده تو رو ببرم پیشش. در واقع گفت از این جهنم نجاتت بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رهام کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقا رهام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی لرزان نجوا کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام کیه؟ اصلا تو چرا داری من و می بری پیش اون؟ اون چی کاره ی منه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من دستیار رهامم، نمی دونم تا حالا دیدیش یا نه، رهام از نقشه ی شیطانیِ سامی با خبر بود و واسه همین من رو مأمور کرد تا بیام دنبالت و تو رو با خودم به شیراز ببرم. نگران چیزی نباش، پیش اون جات امنه، بلایی سرت نمی آد، فقط به من اعتماد کن، باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج نگاهش کردم و به فکر فرو رفتم. خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون طوری نگاهم نکن، منم مثل تو از همه چیز بی خبرم. رهام تازه از آلمان برگشته، از وقتی اومده مشکوک شده، فقط این رو می دونم که خیلی دوستت داره و خیلی براش عزیزی، چراش رو خدا می دونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب به او خیره شدم. من چرا برای کسی که حتی اندازه ی سر سوزن هم او را نمی شناختم، عزیز و با ارزش بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ای بالا انداختم و خودم را به دست تقدیر سپردم. در طی یک روز زندگی ام دستخوش تغییر شده بود و من از این تغییر ناگهانی شوکه بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هزاران سوال بی جواب در ذهنم رژه می رفت و حقایق در هاله ای از ابهام محو بود. چرا به این مرد اعتماد کردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به چهره اش انداختم. چهره ی جذابی داشت، اما جدی بود و بی اراده تو را مجبور به اطاعت از خویش می کرد! مغرور نبود، اما سنگین بود و من این را از اخم هایش فهمیده بودم. حس عجیبی مرا به سویش جذب می کرد و باعث می شد چشم بسته به او اعتماد کنم. سنگینی نگاهم را حس کرد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشکلی پیش اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستپاچه شدم و سر به زیر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد که بیشتر به نیشخند شباهت داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا می خواستی با سامی ازدواج کنی؟ هیچ می دونستی چه بلایی ممکن بود سرت بیاره؟ لابد تو هم نمی دونستی که یکی از طعمه هاشی‌، نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنجکاو پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو راجع به اون چی می دونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب یک تای ابرویش را بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو واقعا تو این همه سال متوجه نشدی اون چه جونوریه؟ یه شیاد به تمام معناست! دخترا براش نقش یه اسباب بازی رو دارن. در واقع از نظر سامی، همه ی دخترا یک بار مصرفن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب ورچیدم و با صدایی گرفته گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من دوستش داشتم، تو اوج بی کسی هام با عشق به اون زندگی می کردم، کنار اون درد یتیم بودن رو فراموش می کردم. به ظاهر دوستم داشت، اما امروز با دیدن اون دختر، خط بطلان کشیده شد رو همه ی باور هام. اون لعنتی زندگیم رو نابود کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تنها کجا می خواستی بری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی دونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کردی شهر مثل همین روستای خودتونه؟ نه دختر جون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی به من انداخت و افزود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو هنوز خیلی کوچولویی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سگرمه هایم را درهم کشیدم. او چه طور ندیده و نشناخته مرا قضاوت می کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خب ناراحت نشو، چند سالته؟ بهت نوزده بیست می خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقتی می دونی چرا می پرسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جوابم خندید. توجهی نکردم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا شیراز چه قدر راهه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تقریبا چهار پنج ساعت. می تونی تا اون موقع بخوابی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیده بر هم فشردم و نجوا کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره. باید بخوابم تا انرژی رو به رو شدن با زندگیه جدیدم رو داشته باشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفت و ضبط را روشن کرد. صدای موسیقی همچون لالایی در گوشم نجوا می شد و داغ قلبم را تازه می کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به یادت بیار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت و بی کسیم رو یادت بیار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون بغض لعنتیم رو یادت بیار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون گریه زاری هام رو یادت بیار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادت می آد می گفتی آسمون اگه زمین بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه عشقمی دوست دارم زیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز از این دروغ تو خوشم می آد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می بخشمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اون کسی که می پرستی میدمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می رم با اینکه مهربون ندیدمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه می کشه منو ندیدنت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می بخشمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو رو با بغض و گریه ساده میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو یادگاریات خلاصه می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می رم که با خیالت عاشقی کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سخته برام به اون که با توئه حسادت کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جای خالی تو عادت کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خاطراتمون خیانت کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف دلم با عکس تو یه عمری هق هق شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدنش دوباره عاشق شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام عمرم این دقایق شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می بخشمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اون کسی که می پرستی میدمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می رم با اینکه مهربون ندیدمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه می کشه منو ندیدنت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می بخشمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو رو با بغض و گریه ساده میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو یادگاریات خلاصه می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می رم که با خیالت عاشقی کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«حرف دلم، سامان جلیلی»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاطراتم به نوبت و یکی پس از دیگری پیش چشم هایم به رقص در آمدند و در ذهنم جولان دادند. چه روز های خوشی داشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن روز ها در دنیای کوچک و شیرینم، فقط من بودم و او. به حدی دوستش داشتم که حاضر بودم بی چون و چرا جانم را هم دو دستی تقدیمش کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تداعی خیانتش، قلبم لرزید و عشق، جایش را به نفرت داد. تمام حس های خوبم پر کشیدند و رنگ باختند. تنها یک سوال در ذهنم جان گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا تظاهر به دوست داشتنم کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هق هقم با صدای خواننده در آمیخته بود و فضای ماشین را عجیب، غم انگیز جلوه می داد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب بودم از این که او اعتراضی نمی کرد و در سکوت به رانندگی اش می پرداخت. به گمانم او هم دلش به حال من می سوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایم کم کم گرم شد و به خلسه ای شیرین فرو رفتم. برای چند ساعتی هر چند کوتاه، زندگی پر از غمم، جایش را به خوابی دلچسب سپرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای همان فرد ناشناس، دیده از هم گشودم و با کنجکاوی اطرافم را کاویدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیدار شدی؟ رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به نشانه ی مثبت جنباندم. کش و قوسی به بدنم دادم و از ماشین پیاده شدم. با دیدن ساختمان رو به رویم، دهانم از شدت تعجب و حیرت باز ماند و نگاهِ حیرت زده ام را معطوف او کردم. خنده دار بود، اما حتی اسم او را هم نمی دانستم، آن وقت بر چه اساسی خودم را دست او سپرده بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدانم را به دست گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این خونه ماله آقا رهامه. همونی که بهت گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زبان باز کردم تا چیزی بپرسم که مانعم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بقیه ی سوالاتت و از خودش بپرس، من بیشتر از این چیزی نمی دونم، فقط موظف بودم تو رو به شیراز برسونم، همین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس با دست به خانه اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنبالم بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی هیچ مخالفتی به دنبالش رفتم و وارد خانه شدم. در ورودی را گشود و به انتظار ایستاد تا من پیش از او وارد شوم. قلبم از شدت اضطراب تند تر از همیشه می تپید. سرنوشت مبهمم ترس بدی را تحمیلم کرده بود و از دانستنِ عاقبتم عاجز بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و زیر لب زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا به امید تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار او ایستادم و در حالی که از استرس می لرزیدم، به اطراف نگریستم. این خانه حتی از عمارت ارباب هم بزرگ تر و زیبا تر بود. حس عجیبی در قلبم نجوا می کرد که من به این جا تعلق دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای فرد جدیدی، نگاهم را از اطراف دزدیدم و به پسری که مقابلم ایستاده بود دوختم. همان فرد ناشناس، آهسته کنار گوشم زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا رهام که بهت گفتم ایشونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زورکی نثارش کردم که متوجه ی اضطرابم شد و با پلک زدن بهم فهماند که آرام باشم. به رهام خیره شدم. آن نگاه مهربان و حمایتگرش، حس خاصی در وجودم پدیدار کرد. کشش عجیبی نسبت به او پیدا کرده بودم و این در مخیله ام هم نمی گنجید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس می کردم او را می شناسم و سال های سال است که کنارش هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زندگی ام در مسیر گنگی در جریان بود و نمی دانستم این مرد چه نقشی در زندگی ام دارد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سویم آمد و در یک قدمی ام ایستاد. دقایقی طولانی در سکوت به یکدیگر خیره شدیم. دلتنگی و غمِ توأم با محبت در نگاهش موج می زد و من این را خوب فهمیدم. در مقابل، نگاه من فقط و فقط کنجکاو بود و بس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مهربانی بر لبش نقش بست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خونه ی خودت خوش اومدی عزیزم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک تای ابرویم را بالا انداختم و متعجب به او زل زدم. صمیمی بودنش مرا عجیب، متعجب می ساخت. ندایی در درونم فریاد می زد که این مرد در زندگی ام نقش پر رنگی دارد، اما من از هویت او بی خبرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به آن مرد ناشناس که در سکوت به ما خیره بود کرد و با قدردانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ممنونم پرهام جان. دمت گرم خیلی آقایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام لبخند خجولی زد و سر به زیر پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواهش می کنم آقا، می تونم برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام سری تکان داد و او پس از خداحافظی ما را ترک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوال های بی جواب مانند خوره به جانم افتاده بودند. چرا پرهام، آقا آقا از دهانش نمی افتاد و به این مردی که مرا تحویلش داده بود احترام می گذاشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگر او چه کسی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من را از کجا و چه طور می شناخت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگینیِ نگاهش آزارم می داد و تمرکزم را سلب می کرد. در نگاهش براق شدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این جا چه خبره؟ می شه بهم توضیح بدید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام خندید و با لحنی مرموز پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی کنجکاوی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی سری تکان دادم که به نشیمن اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیا بریم اون جا. بهت می گم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به همراهش وارد نشیمن شدم. روی مبلی جا خوش کرد و من هم با فاصله کنارش نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تا پایم را برانداز کرد و سپس پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست داری چی بشنوی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حقیقت، اینکه شما کی هستید و چرا زندگیِ من براتون مهمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی نثارم کرد. خونسرد بود و این خونسردی اش، مرا می سوزاند. رفتار هایش عجیب، صمیمانه بود، اما چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نقطه ای نامعلوم خیره شد و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من فعلاً نمی تونم چیز زیادی بهت بگم. در همین حد بدون که من خیلی بهت نزدیکم، نزدیک تر از اون چه که فکرش رو بکنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم تو ذهنت چی می گذره اما نمی خوام تصورت از من بد باشه و فکرای ناجوری در موردم کنی. من از این که بهت کمک کردم قصد بدی ندارم. یه روز این رو می فهمی اما الان نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در چشم هایش دقیق شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حس می کنم نسبت خاصی با شما دارم اما نمی دونم چی، شاید اینا زاده ی خیالاتم باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا همچین فکری می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم را به سوی دیگری دوختم و با بغض پاسخ دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون من تنها کسم مادرم بود و بعد از اون هم سامی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس کردم نگاهش رنگ غم گرفت. معنای این نگاهِ پر از غم را خوب می دانستم، اما چرا ترحمی در آن موج نمی زد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس می کردم سرم از هجوم سوالات بی پاسخ در معرض انفجار است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گویی متوجه شد که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فعلاً به هیچی فکر نکن. بهتره الان استراحت کنی تا با خودت کنار بیای. این رو بدون که تا وقتی من هستم جات امنه و هیچ احدی هم نمی تونه بلایی سرت بیاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند محوی بر لب نشاندم و از جا برخاستم. او هم به تبعیت از من برخاست و خدمتکاری را صدا زد. دخترکی به سویم آمد و با مهربانی خوش آمد گفت. به طبقه ی بالا اشاره کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید از این طرف.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سوی رهام برگشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ممنونم بابت کمکتون. با اینکه نسبت خودم با شما رو نمی دونم، اما عمیقاً حس می کنم به شما نزدیکم، حسی که ناخودآگاه باعث می شه بهتون اعتماد کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وظیفه ام بود خانمی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرمگین سر به زیر افکندم و به همراه آن دخترک به طبقه ی بالا رفتم. پشت در اتاقی ایستاد و گفت: اگه چیزی کم و کسر داشتید، من در خدمتم، کافیه خبرم کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را صمیمانه فشردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با من راحت باش، من کسی رو ندارم، شاید تو بتونی نقش خواهر رو برام ایفا کنی، ما می تونیم دوستای خوبی برای همدیگه باشیم، نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند خجولی چهره اش را زینت داد. خندیدم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسمت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رها هستم خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخمی تصنعی به او تشر زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای بابا، گفتم که با من راحت باش. فلسفه ی این خانم خانم گفتن رو نمی فهمم، اما بدون منم مثل خودتم، ظاهر و باطن یکی، تا دیروز منم تو عمارت کار می کردم، پس ببین زیاد فرقی با هم نداریم، مگه‌ نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستقیم به من چشم‌ دوخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخه آقا گفته، تقصیر من نیست، دستور ایشونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکی نثارم کرد و با خنده افزود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فلسفه ی این خانم خانم گفتن رو هم بعداً متوجه می شی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خب، حالا بگو ببینم چند سالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر می کنم هم سن باشیم، من بیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درسته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من فعلاً می رم پایین به کارم برسم، تو هم برو استراحت کن. اگه چیزی احتیاج داشتی خبرم کن، باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم رهاجون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق را گشودم و پس از تشکر از او وارد اتاق شدم. زوایای اتاق را از نظر گذراندم، اتاقِ ساده و در عین حال شیکی بود، تم اتاق سفید بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ مورد علاقه ی من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما چه کسی از علایقم با خبر بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را چند بار به چپ و راست متمایل کردم تا شاید افکارِ خوره مانندم‌ دست از سرم بردارند و رهایم کنند. این راز پنهان چیست که من از آن بی خبرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر روی تخت دراز کشیدم و طاق باز، به سقف چشم دوختم. پلک هایم را روی هم فشردم، اما آن صحنه ی لعنتی بار دیگر در برابر دیدگانم زنده شد. اشک چشم هایم را سوزاند و آن بغضِ دیرینه، بار دیگر در گلویم جا خوش کرد، بی صدا می گریستم، آری بی صدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک هایم را بی صدا و در اوج سکوت می ریزم! هق هق برای کسی است که کسی را برای پاک کردن اشک هایش دارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش هرگز به او دل نمی بستم، هرگز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس می کردم به آخر خط رسیده ام و در نقطه ی مبهمی از زندگی ایستاده ام. نقطه ای که گذشته و آینده ام را تحت الشعاع قرار داده است و رازی مدفون شده در این بین پنهان است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصویر آن نگاهِ مهربان و حمایتگر در ذهنم نقش بست. بی اراده لبخندی لبانم را زینت داد. رهام چه کسی است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانستم اما هر که هست، خیلی به من نزدیک است، خیلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیرویی مرموز مرا به سوی او می کشید. من در اوج بی پناهی، بی آن که خودم بدانم به او پناه آورده بودم؛ اما چرا او را غریبه خطاب نمی کنم؟ او چه جایگاهی در زندگی ام دارد؟ کاش می فهمیدم! کاش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام با دیدن‌ ما، به میز چهار نفره ای که مقابل استخر بود اشاره کرد. لبخندی تحویلش دادم و روی صندلی ای که رو به روی او قرار داشت جا خوش کردم. دست خودم نبود. نمی توانستم نسبت به محبت های برادرانه اش بی تفاوت باشم. پرهام هم کنار او جا خوش کرد و در سکوت به اطراف خیره شد. نگاهم بی اختیار به سوی او کشیده شد، در نگاهش هیچ احساسی موج نمی زد، گویی نسبت به همه چیز بی تفاوت بود و من هم از این قاعده مستثنی نبودم. سنگینی نگاهم را حس کرد و به من زل زد. نمی دانستم چه قدر در نگاه یکدیگر غرق شدیم. سردی نگاهش قلبم را می آزرد، جنس نگاهش متفاوت بود، اما چرا؟ بی تفاوتی و سردیِ او چه اهمیتی برای من داشت؟ نمی دانستم، اما از او دلگیر می شدم، از سردی اش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند مسخره اش روی اعصابم بود. ناخودآگاه اخمی بر چهره نشاندم و نگاهم را به جای دیگری دوختم. با صدای رهام، هر دو دست از جدال با یکدیگر برداشتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گیسو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه پرسشگرم را معطوف به او کردم و پاسخ دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هایش را در هم گره کرد و با نگاه جذابش مرا زیر نظر گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می خوام باهات حرف بزنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من سراپا گوشم، بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و پس از مکثی کوتاه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون طور که خودت می دونی از این به بعد، در کنار من و تو این خونه زندگی می کنی. در واقع خودت هم جز مالک خونه هستی، بنا بر این مسئولیت تو بر عهده منه. نمی خوام به خاطر اون مردک، آینده ات خراب بشه، دلم می خواد گذشته رو برات جبران کنم. من دیر پیدات کردم اما حالا که پیشمی دلم نمی خواد دوباره از دستت بدم. برای راحتی و آسایش تو هر کاری می کنم. دیگه هیچ وقت به اون عمارت لعنتی و کلفت گری بر نمی گردی، هیچ وقت، تا وقتی من زنده ام هیچ کس نمی تونه بهت صدمه ای وارد کنه، اینا رو گفتم تا بدونی از این بعد من می شم خونواده ی تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در سکوت به نگاه قاطع و مهربانش خیره شدم. دلیلش مهم نبود، مهم این بود که دیگر تنها نبودم، حالا او هر کس که می خواست باشد. می توانستم روی پای خودم بایستم و انتقامم را از سامی بگیرم. باورم نمی شد، من گیسویی بودم که کلفتی عمارت را می کرد و بعد هم بازیچه ی دست ارباب شده بودم و بالاخره هم که منجی ام را یافته بودم. نمی دانستم چه رازی در وجودش نهفته بود که بی چون و چرا حرف هایش را پذیرفتم. پس از سال ها غربت، می توانستم به کسی تکیه کنم. دیگر تنها نبودم، رهام منجی من شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک شوق در چشم هایم حلقه زد و نگاهم را به زمین دوختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی دونم چه طور ازتون تشکر کنم آقا رهام، خیلی بهم لطف کردید، من زندگیم رو تا آخر عمر مدیون شما و خوبی هاتون هستم، ممنونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند پر مهری نثارم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش می کنم، اما یه چیزی این وسط هنوز پنهونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همون چیزایی که دلت می خواد بدونی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گنگ نگاهش کردم که شروع به توضیح دادن کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه سری از حقایق هنوز مدفونه، حقایقی که علاوه بر من، سامی هم ازش با خبره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس پرهام چه؟ چرا او نمی دانست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فقط شما؟ آخه چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاطعانه پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره، فقط من و اون شیاد عوضی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس پرهام نمی دانست. چرا اعمال و رفتارش برایم مهم شده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا درباره ی او کنجکاوی می کردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه شقیقه ام را فشردم. پوزخندی زدم. فقط کنجکاوی بود و بس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما کاش کنجکاوی باقی می ماند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام سرفه ای مصلحتی کرد و هم زمان با برخاستن، رو به رهام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مزاحم نمی شم آقا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با حرصی آشکار به من اشاره کرد. رهام سری تکان داد و رفتن او را نگریست، سپس رو به من کرد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کنم این طوری راحت تر باشی، نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برای من فرقی نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خب، حرف هایی که گفتم به کنار، یه موضوع دیگه هم باید بدونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنجکاو نگاهش کردم که ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در مورد ادامه تحصیلت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رنگ تعجب گرفت و با چشم هایی از حدقه در آمده پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه تحصیل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جذاب خندید و با خونسردی پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره، چرا تعجب کردی دختر خوب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا که پیشمی، دلم می خواد تموم چیز هایی که ازت دریغ شده رو برات فراهم کنم. فکر نمی کنم این موضوع زیاد عجیب باشه، این طور نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلخ خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من همون دیپلم هم به زور و زحمت گرفتم، آخه درس خوندن فقط مال آقا زاده هاست، ما بدبخت بیچاره ها فقط باید کلفتیِ اونا رو کنیم، آخه من رو چه به این کار ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مهربانی نثارم کرد و با لحنی پر عطوفت، اما تحکم آمیز گفت: گذشته رو فراموش کن گیسو، اون ها فقط یک اجبار بودن، تو حقت از زندگی بیشتر از این هاست، چرا خودت رو دست کم می گیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضی آشنا به گلویم چنگ زد، بغضی که بیانگر عقده ها و حسرت های همیشگی ام بود. سهم من از زندگی چه بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ذهنم تمام خاطراتم را مرور کردم، از تک تکشان تلخی و غم می بارید. به راستی سهم من از زندگی چیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای او مرا از افکار بی سر و ته ام بیرون کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گیسو، ازت می خوام از این به بعد، به زندگی با یه دید مثبت نگاه کنی و ازش لذت ببری! حس کن دوباره متولد شدی و این آخرین شانس تو برای زندگی کردنه، پس بی خود با یادآوری گذشته و اتفاقاتش، خودت رو اذیت نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی تحویلش دادم. این مرد می توانست تنها منجیِ زندگی ام باشد، منجی ای که شاید خدا برایم فرستاده بود و شاید هم تقدیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانستم چرا اما حس می کردم، حکایت من هم مانند جودی آبوت و بابا لنگ دراز است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیا این یک رویا بود یا واقعیت داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم همچون آن دختر مو فرفری، در روزگاری که در رویا هایم شناور بودم، غریق نجاتی یافته بودم و به جای بابا لنگ دراز قصه ها، رهام در مقابلم قرار داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از افکار خودم خنده ام گرفت که کنجکاوی رهام تحریک شد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه، فقط می خواستم یه چیزی بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید بانو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخودآگاه لبخندی لب های خشک و ترک برداشته ام را زینت داد. آخرین باری که خندیده بودم چه وقت بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانستم. تمام احساسم را در نگاهم ریختم و نجوا کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شما خیلی خوبید، خیلی بیشتر از خیلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و کمی به سمت من متمایل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون خودت خوبی، بقیه رو هم خوب می بینی فرشته کوچولوی من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گر گرفتم و با خجالت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شما لطف دارید، ممنونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا برخاست و رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهتره برم دنبال کارای تحصیلت. خوب موقعی هم هست، چون می تونی همین امسال کنکور بدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استرس در وجودم ریشه دواند. آماده بودم یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درس هم مانند همه ی اتفاقات زندگی ام، یکهویی وسط زندگی ام سبز شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به نشانه ی مثبت تکان دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امیدوارم ناامیدتون نکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو قوی تر از این حرف هایی، مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه مرددم را از او گرفتم. او هم چیزی نگفت و در سکوت به سوی خانه به راه افتاد. پرهام مقابل در ایستاده بود و با دیدن رهام پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشریف می برید آقا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام در حالی که وارد خانه می شد پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره، ماشین رو آماده کن، اول من رو برسون، بعد گیسو رو ببر خرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم آقا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی به من انداخت و به سرعت به سوی اتومبیل رفت. بی توجه به او، وارد خانه شدم. به طبقه ی بالا رفتم و مقابل اتاق رهام ایستادم. ضربه ای به در نواختم که صدایِ گیرایش گوشم را نوازش داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق شدم. رو به روی آیینه ایستاده بود و کراواتش را می بست. از آیینه نگاهی به من انداخت و با مهربانی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی می خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قراره من رو بفرستید خرید؟ برای چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو که وسایل زیادی با خودت نیاوردی، بنابراین باید یه سری چیزا رو از نو بخری، در ضمن برای زندگی در این جا به خیلی چیز ها احتیاج داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان دادم و خواستم از اتاق خارج شوم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به رها بگو حاضر شه باهات بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه شما نمی آید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه عزیزم، من می رم دنبال کار های تو. پرهام شما رو هر جا که خواستید می بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.