رمان شیطنت در راه عشق
- به قلم فاطمه حسینی
- ⏱️۴ ساعت و
- 88.8K 👁
- 291 ❤️
- 241 💬
ایڹ رماڹ در مورد یک دختـــر شیطونیہ یه دخترے از جنس همہے دختــــر ها از جنس بلـــــور... از جنس لطافت... که تو ایڹ راهـ چند پسر جلوش سبز میشڹ که باعث همخونهاے میشهـــ اتفاق هاے هیجان انگیز... اما اون فقط دلش رو به یکے میدهـ یکے کهـ میشہ زندگیـــــش...
_آقاجونم چطوره؟
آقاجون یه دست کشید رو موهای فرید و گفت
_اولا سلام دوما خسته نباشی سوما من خوبم بابا جان، الان که تو رو دیدم خوب ترم شدم
_قربونتون برم آقاجون
_خدانکنه پسرم این چه حرفیه
منم دم در دست به سینه واستاده بودم داشتم به هندی بازی های اینا نگاه میکردم که فرید گفت
_احوالات حسود خانوم
_عمت حسوده هـا
_ خیلی حسودی رها واقعا چرا ؟
دهنمو کج کردمو گفتم
_من حسود نیستم
_جون عمت!
ابرومو انداختم بالا و گفتم
_کدوم عمم ،پسر عمه منظورت با مامان خودت که نیست هوم؟
فرید چهرش عوض شد و گفت
_خوب حالا.. میدونستم فرید رو مامانش حساسه به خاطر همین دیگه هیچی نگفتم
بعد از خوردن شام یه خورده با آقاجون و فرید گپ زدم و بعد جیش ب*و*س لالا
_پاشو رها!
پتو رو کشیدم رو صورتمو گفتم
_گمشو فرید بزار یه خورده بکپم الان پاشم باید غرغرهای آقاجونو گوش کنم
_رها بابا من غرغر میکنم
_فرید من یه عمر زغال فروشم چرا صدا آقاجونو در میاری
_رهـا؟
عجبا ناکس چقدر صداش شبیه آقاجونه پتو رو زدم کنار و گفتم
_فرید دمت گر...
حرفم تو دهنم ماسید سریع از رو تخت بلند شدمو گفتم
_ اِ آقاجون فریدو ندیدی؟
خندید و گفت
_فرید که سر کاره!
کلمو خاروندمو با خجالت گفتم
_ اِ چیزه....یعنی!!..ببخشید!
آقاجون خندید و گفت
_عیب نداره بابا جان بیا پایین ناهار!
کلمو تکون دادم و بعد یهو عین این برق گرفته ها برگشتم سمت آقاجون وبا ناباوری گفتم
_آقاجون ساعت چنده؟!
_سه
داد زدم
_چـــی
!_اوه چه خبرته بچه! ساعت سه بیا پایین سریع ناهارتو بخور، بعد یه زنگ به این دوستات بزن از صبح صد بار زنگ زدم سرمو تکون دادمو گفتم
_باشه شما برین من الان میام
اینو گفتمو به سمت دستشویی تو اتاقم رفتم بعد از شستن دست و صورتم یه دست به لباسام کشیدم و رفتم پایین آقاجون رو صندلی مخصوصش نشسته بود داشت کتاب میخوند اینقدر غرق کتاب شده بود که اصلا حواسش نبود ک صداش زدم اینبار بلند تر داد زدم
_آقــاجون؟؟
سرشو آورد بالا و با اخم گفت
_چرا داد میزنی دختر
_هی صدا میکنم چرا جواب نمیدین
_حواسم نبود حالا چیکار داری ؟
_ناهار چیه؟
_برو به سمیه خانوم بگو چیه، نه به من
_ اِ مگه سمیه امده
_آره بابا جان امده
_باشه ممنون بعد به سمت آشپزخونه رفتم سمیه رو صندلی نشسته بود و داشت سالاد درست میکرد رفتم رو به روش نشستم دستمو زدم زیر چونمو گفتم
_سلام سمی
سرشو آورد بالا و با لبخند گفت
_سلام دختر قشنگم نگاش کردمو لبخند قشنگی زدم چقدر این زنو دوست داشتم حکم مادرم رو داشت
بعد از خوردن ناهار سریع پریدم تو اتاقم نشستم رو تخت همونجور که خیار میخوردم یه زنگ به مهدیس زدم هنوز دومین بوق نخورده بود که صداش بلند شد
_خبر مرگت بیاد ایشاالله از دستت راحت بشم از صبح کدوم گوری بودی؟ مگه قرار نبود به قول خودت بیای اینجا تا فکرامونو رو هم بریزیم ها؟ هوی داری چی کوفت میکنی؟ رها!؟ ایشاالله تو گلوت گیر کنه! الــــو ؟؟
با دهن پر گفتم
_نفرینات اگه تموم شد حرف بزنم
....... آرمی
1من اصلا نفمیدم که کی عاشق شدن مگه رها زن رامتین نبود واقعا که بد بود اههه
۱ ماه پیشدرنا
1سلام.اصلا از شخصیت رها خوشم نیومد و باعث شدرمان رو ادامه ندم چون دختر خیلی بی حد مرزی بود و همه چی براش عادی بود.بعد چه سریع عاشق میشن یا غیرتی میشدن.یکمی رمان بی منطق و درهم برهم بود.من توصیه اش نمیکنم و ولش کردم
۲ ماه پیشساغر
1سلام رمان عالی بود دست نویسنده درد نکنه
۲ ماه پیشحمیده
0رها *** رامتین بود چطور زن سورن شد افتضاح و بچه گانه بود شاید یه دختر ۱۴ ۱۳ ساله نوشتتش از ده صفر بهش میدم
۲ ماه پیشAna
0اول می خواستم این رمان رو بخونم ولی وقتی نظرات رو خوندم پشیمون شدم
۳ ماه پیشالماس
2رمان خوبی بود اما خب هم خلاصه پار تموم شد و هم اینی که رها و رامتین باهمدیگه ازدواج میکردن خیلی قشنگتر میشد حالا میتونست رها و سورن ازدواج کردن سورن یکاری بکنه و رها ازش طلاق بگیره و با رامتین عاشق هم بشن و ازدواج کنن ولی درکل قشنگ بود ولی خب خیلی نقص داشت
۳ ماه پیشFati
1میتونستم رمان بهتر تری باشه و آخرش به نظرم خیلی بد و خلاصه وار تموم شد☹️
۴ ماه پیشتی تی
0خیلی مزخرف بود
۴ ماه پیشمه رُخ آذر
5در کل موضوع رمان خوب بود ولی میشد قشنگ تر نوشته شه جوری که از چهارچوب باور خارج نشه و اینکه موضوع رامتین و رها خیلی بسته بود یا حضور نداشتن خواهر سورن تو عروسی برادرش واقعا مزخرف بود
۵ ماه پیشهانا
7فاطمه جونم خیلی رمان قشنیگی بود ولی ای کاش این رمان پایانش رامتین بود و سورن عاشق یکی دیگه میشد و ای کاش سونیا و بچه ای درکار نبود
۵ ماه پیشBahar
2آخرش خلاصه بود و بد شد اما کلا رمان خوبی بود
۶ ماه پیشرویا
3این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
عروسک
4این دیگه چه رمانی بود حیف وقتم کی بخاطر همخونه بودن *** محرمیت میخونه کلا چرت بود عععه
۶ ماه پیشسارا
7من این رمان برام جذاب نبود ولی نویسنده عزیز شماهم بیشتر به محتوای رمان اهمیت بده الان همه رمان ها عین همدیگن
۹ ماه پیش
گلی
1وای مرسی خیلی خوب بود😍😍