رمان شیطنت در راه عشق
- به قلم فاطمه حسینی
- ⏱️۴ ساعت و
- 84.6K 👁
- 281 ❤️
- 227 💬
ایڹ رماڹ در مورد یک دختـــر شیطونیہ یه دخترے از جنس همہے دختــــر ها از جنس بلـــــور... از جنس لطافت... که تو ایڹ راهـ چند پسر جلوش سبز میشڹ که باعث همخونهاے میشهـــ اتفاق هاے هیجان انگیز... اما اون فقط دلش رو به یکے میدهـ یکے کهـ میشہ زندگیـــــش...
_آقاجونم چطوره؟
آقاجون یه دست کشید رو موهای فرید و گفت
_اولا سلام دوما خسته نباشی سوما من خوبم بابا جان، الان که تو رو دیدم خوب ترم شدم
_قربونتون برم آقاجون
_خدانکنه پسرم این چه حرفیه
منم دم در دست به سینه واستاده بودم داشتم به هندی بازی های اینا نگاه میکردم که فرید گفت
_احوالات حسود خانوم
_عمت حسوده هـا
_ خیلی حسودی رها واقعا چرا ؟
دهنمو کج کردمو گفتم
_من حسود نیستم
_جون عمت!
ابرومو انداختم بالا و گفتم
_کدوم عمم ،پسر عمه منظورت با مامان خودت که نیست هوم؟
فرید چهرش عوض شد و گفت
_خوب حالا.. میدونستم فرید رو مامانش حساسه به خاطر همین دیگه هیچی نگفتم
بعد از خوردن شام یه خورده با آقاجون و فرید گپ زدم و بعد جیش ب*و*س لالا
_پاشو رها!
پتو رو کشیدم رو صورتمو گفتم
_گمشو فرید بزار یه خورده بکپم الان پاشم باید غرغرهای آقاجونو گوش کنم
_رها بابا من غرغر میکنم
_فرید من یه عمر زغال فروشم چرا صدا آقاجونو در میاری
_رهـا؟
عجبا ناکس چقدر صداش شبیه آقاجونه پتو رو زدم کنار و گفتم
_فرید دمت گر...
حرفم تو دهنم ماسید سریع از رو تخت بلند شدمو گفتم
_ اِ آقاجون فریدو ندیدی؟
خندید و گفت
_فرید که سر کاره!
کلمو خاروندمو با خجالت گفتم
_ اِ چیزه....یعنی!!..ببخشید!
آقاجون خندید و گفت
_عیب نداره بابا جان بیا پایین ناهار!
کلمو تکون دادم و بعد یهو عین این برق گرفته ها برگشتم سمت آقاجون وبا ناباوری گفتم
_آقاجون ساعت چنده؟!
_سه
داد زدم
_چـــی
!_اوه چه خبرته بچه! ساعت سه بیا پایین سریع ناهارتو بخور، بعد یه زنگ به این دوستات بزن از صبح صد بار زنگ زدم سرمو تکون دادمو گفتم
_باشه شما برین من الان میام
اینو گفتمو به سمت دستشویی تو اتاقم رفتم بعد از شستن دست و صورتم یه دست به لباسام کشیدم و رفتم پایین آقاجون رو صندلی مخصوصش نشسته بود داشت کتاب میخوند اینقدر غرق کتاب شده بود که اصلا حواسش نبود ک صداش زدم اینبار بلند تر داد زدم
_آقــاجون؟؟
سرشو آورد بالا و با اخم گفت
_چرا داد میزنی دختر
_هی صدا میکنم چرا جواب نمیدین
_حواسم نبود حالا چیکار داری ؟
_ناهار چیه؟
_برو به سمیه خانوم بگو چیه، نه به من
_ اِ مگه سمیه امده
_آره بابا جان امده
_باشه ممنون بعد به سمت آشپزخونه رفتم سمیه رو صندلی نشسته بود و داشت سالاد درست میکرد رفتم رو به روش نشستم دستمو زدم زیر چونمو گفتم
_سلام سمی
سرشو آورد بالا و با لبخند گفت
_سلام دختر قشنگم نگاش کردمو لبخند قشنگی زدم چقدر این زنو دوست داشتم حکم مادرم رو داشت
بعد از خوردن ناهار سریع پریدم تو اتاقم نشستم رو تخت همونجور که خیار میخوردم یه زنگ به مهدیس زدم هنوز دومین بوق نخورده بود که صداش بلند شد
_خبر مرگت بیاد ایشاالله از دستت راحت بشم از صبح کدوم گوری بودی؟ مگه قرار نبود به قول خودت بیای اینجا تا فکرامونو رو هم بریزیم ها؟ هوی داری چی کوفت میکنی؟ رها!؟ ایشاالله تو گلوت گیر کنه! الــــو ؟؟
با دهن پر گفتم
_نفرینات اگه تموم شد حرف بزنم
دلارام
00رامانش خیلی آبکی بود یکم واقعی تر باشه باید
۲ هفته پیشنادیا
00خیلی آبکی بود دختر درسته باید شیطنت داشته باشه ولی باید متین باشه رها خیلی سبک و خیابونی بود
۲ هفته پیشنادیا
00رها باید با رامتین ازدواج میکرد😐
۲ هفته پیشMobina
00رمان خوبی بود آبکی هم نبود ولی خواهشن رمان لو ندید با تچکر😁
۱ ماه پیشغریبه
00بد نبود ولی من خوشم نیومد
۱ ماه پیشپردیس
00همین که شروع کردم به خوندن و لحن و نوع صخبت کردن دختره رو دیدم منصرف شدم
۲ ماه پیشدریا
00رمان خوبی بود اما حرف رکیک زیاد بکار رفته بود
۲ ماه پیشYASMiN
10شخصیت جالبی داشت داستان خوبی بود اما عالی نبود بهتر از این داستان هم هست بعضی جاهاش خیلی راحت عاشق هم میشن اخه مگه میشه طرفو یماه میشناسی باهاش ازدواج میکنی بعدم اینا فقط تو بلندی بودن پستی ندیدیم:/
۲ ماه پیش??
10خیلی خیلی باحال بود واقعا همش خنده بود
۲ ماه پیشسیما
10دختره خیلی به قول خودش خیابونی بود اصلا از شخصیتش خوشم نیومد چ اصلا با وقار و متین نبود رمان های زیاد هست دختره شیطونه اما خب متینه این دختره انگار پسربود
۴ ماه پیش..
00خیلی مزخرف و لوس
۵ ماه پیشSAzde
00قشنگ بود مرسی
۵ ماه پیشندا
00خوب بود ولی اگه یکم هیجانی تر بود بهتر میشد
۵ ماه پیشالی
00عالی بود یکی از بهترین رمان هایی بود که خوندم
۵ ماه پیش
سارا
00من این رمان برام جذاب نبود ولی نویسنده عزیز شماهم بیشتر به محتوای رمان اهمیت بده الان همه رمان ها عین همدیگن