رمان تمنای وجودم به قلم مهرنوش
مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز اول مستانه سوتی های زیادی جلوی او داده است. تا اینکه شیرین به دلیل حاملگی دیگر به شرکت نمی آید و مستانه به تنهایی باید در این شرکت کار کند. او می فهمد که شیوا دوستش و دختر خاله امیر عاشق دوست امیر،نیما که او هم در این شرکت کار میکند است و شیوا را هم به شرکت می آورد…. پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۴ دقیقه
مادرم چشم قره ای بهش رفت و گفت :
این حرفا به تو نیومده پاشو برو بالا تو اتاقت.
آقام در حال خندیدن گفت:ولش کن خانوم چه کارش داری.
مادرم عصبانی به طرف آشپز خونه رفت و گفت:ببینید کی گفتم این دخترهات با این تربیت شما رو دستتون میمون.
همونطور که پیش دستها رو جمع میکردم میکردم رو به آقام گفتم :آقا جون حالا نمی شه شما یه فکری برام بکنید .شاید بین دوستاتون کسی باشه که جایی رو سراغ داشته باشه .
-والابعیدمیدونم .اخه همه دوست وآشناهای من یک جوری همکار خودم هستن وهمشون بازاری هستن.
اما فردا تو بازار یه پرس و جو میکنم ببینم چی میشه ؟.
******
فردا صبح حسابی کسل بودم .دیروز چون تا ساعت ۷ خوابیده بودم شبش تا نیمه شب اصلآ خوابم نبرد .شیرین قبل از من رسیده بود .به محض این که من رودید جلو اومد و گفت :
سلام ،چیه سر حال نیستی؟
در حالی که خمیازه میکشیدم گفتم:موضوع این ترم زده تو پرم .
-از بس خولی .ول کن بابا .
-بله اگه من هم جای تو بودم همین رو میگفتم .یک شوهر عاشق ،پولدار کردی که نمیزاره آب تو دلت تکون بخوره .
- دیدی حق با من بود .من که میدونستم سنگ این لیسانس رو به سینه میزنی محض خاطر شوهر .....بعد هم به طرف دیگه ای نگاه کرد و گفت : چه حلال زاده هم هاست.
با تعجب پرسیدم :کی ؟
-آقا داماد دیگه .
نگاهم رو به طرفی که شیرین نگاه میکرد کردم .اه باز این رحیمی کنه بود .داشت میومد به سمت ما.نیشش و نگاه تا بنا گوشش بازه .
رو به شیرین گفتم:بهتره تحویلش نگیری .حوصله این یکی رو ندارم اول صبحی .
رحیمی خودش رو به ما رسوند و با لبخند سلام کرد .بی اعتنا سلام کردم .اما شیرین ماشاله رو ی من رو زمین نگذاشت و حسابی ی احوال پرسی گرم باهاش کرد .خودم رو مشغول بازرسی کیفم کردم .اما دیدم صدای نمی یاد .سرم رو بلند کردم دیدم هر دوشون زل زدن به من .
رحیمی دوباره سر تکون داد .بابا این دیگه کی بود .اینطوری نمیشد باید امروز تکلیفش رو با خودم روشن میکردم . هر چی ما خودمون رو به کوچه علی چپ میزنیم این حالش نیست .
گفتم:کاری داشتید آقای رحیمی ؟
لبخند زد و گفت :این ترم آخر هم شروع شد و شما آرزوی اینکه یبار من رو به اسمه کوچیک صدا کنید بدلم موند مستانه خانوم ؟
این و باش ما کجا و این کجا .....!
با جدیت گفتم :من دلیلی برای این کار نمیبینم .در ضمن اصلا دوست ندارم کسی من رو به اسم کوچیک صدا کنه .
از قیافش معلوم بود حسابی جا خورده گفت:معذرت میخوام اصلا قصد جسارت نداشتم .
رو یم رو برگردوندم و گفتم مهم نیست .بلکه روش کم شه بره .اما دیدم هنوز وایساده .سیریش .دوباره گفتم:اگه امری هست بفرمائد .
مثل اینکه تازه یادش اومده باشه گفت .خاهش میکنم . عرضم به حضورتون که میخواستم بدونم شما جایی رو پیدا کردین؟
شیرین جای من جواب داد:شما چطور ؟
-راستش من قرار پیش دایم مشغول بشم .داییم مهندسه و ی شرکت خوسوسی داره .
شیرین :خب پس بسلامتی .
رحیمی رو به من گفت:اگر شما جائی رو پیدا نکردین میتونید بیاید انجا ،همینطور خانوم شجا عی(شیرین) .
_نه خیلی ممنون ما خودم چند جا رو دیدیم .شما هم میتونید این لطف رو در حق دیگران بکنید .
رحیمی قیافش در هم رفت و گفت :اما اگر بیاید انجا مشکلی از لحاظ کار کردن ندارد .در ضمن دایم رضایت کامل خودش رو به استاد اعلام میکنه .هر چند شما از هر نظر نمونه ید ...
من که حسابی کلافه شده بودم گفتم:میشه ی خواهشی بکنم ؟
-تمنا میکنم شما امر بفرمایئد...
میخواستم بگم شرت رو کم کن .اما خب گفتم :لطف کنید و از این به بعد کمتر با کارهاتون توجه دیگران رو جلب کنید . دلم نمیخاد
انگشت نما بشم.
رحیمی با تعجب نگاهم کرد و گفت :من واقا متاسفم .هرگز فکر نمیکردم که موجب آزارشما بشم .......البته که شما همیشه به بنده کم لطفی داشتید .اما این رفتار من فقط بخاطر علاقه هست و بس .
-امیدوار بودم با رفتارم متوجه میشدید که نظرم چیه .
-خواهش میکنم دلسردم نکنید
-متاسفم ،اما شما باید خوب بدونید ما اصلا به درد هم نمیخوریم .
-آخه چرا ؟
میخواستم بگم اولین کسی که با تو بعد از من مخالف مادرم هستش .با اون قیافه ای که برای خودت درست کردی .
گفتم :عقاید من و خانوادم با شما زمین تا آسمون با هم فرق داره .این رو از ظاهر هم میشه تشخیص داد .
_شما دیگه چرا؟!این حرف از شما که تحصیل کرده هستید بعید هستش .این چیزا که ملاک زندگی نیست .
-اتفاقا این چیزی نیست که بخواهی براحتی ازش گذشت.الان اینطور میگید اما بعد از یک مدت متوجه این موضوع میشید .اون وقت هستش که اختلافها شروع میشه .ما از نظر سطح فرهگ خانواده همون با هم فرق داریم .
-خاهش میکنه مستا .... خانوم صداقت .لطفا این قدر سریع تصمیم نگیرید.-
واقعا داشتم عصبانی میشدم .اینقدر آدم سمج !
سعی کردم صدام بالا نره :آقای رحیمی با عرض معزرت باید بگم جواب من منفی هستش .اومیدوارم این اولین و آخرین بار درخواست شما باشه .
بعد هم رحیمی و با اون قیافه دمق و شیرین و با دهان باز ترک کردم و به طرف کلاس رفتم و رو یک صندلی نشستم .لحظه ی بعد شیرین اومد کنار دستم نشست و گفت : تو که ازدیروز از نگرانی این ترم قیافت اینطوری شده میمردی برای ظاهر هم که شده مثل آدم رفتار کنی بلکه اگر جائی رو پیدا نکردی بری تو شرکت داییش مشغول شی.هان میمردی ؟
-شیرین من اگه ۲ تا ترم دیگه هم بخاطر این موضوع مشروط بشم محال برم با رحیمی تو شرکت داییش مشغول شم.
-دیوانه ای دیگه ،دیوانه .دیوانه که شاخ و دم نداره .حداقل کاری میکردی من این ترم رو پاس کنم .
-خیلی رو داری بخدا...تازه حالم دیر نشده .میتونی به رحیمی بگی تو حاضری اونجا مشغول بشی .
-اره ،چون میدونی این کار رو نمیکنم میگی .
با اومدن استاد ساکت شدیم .اما از رحیمی خبری نشد.آخه یک ذره دلم به حالش سوخت ....
کلاس که تموم شد دوباره بدنبال چند شرکت رفتیم .اما باز هم بی نتیجه بود.تازه داشتم به این نتیجه میرسیدم که شاید نباید با رحیمی این طور حرف میزدم ...
********
تو اتاقم نشسته بودم و به صفه مانیتورم خیره شده بودم .همین که صدای آقام رو شنیدم مثل فشنگ پایین رفتم .
شروق
۱۹ ساله 00عالیههه ولی کاش آخرش زود تمام نمیشد❤
۲ ماه پیشحسنا
۳۱ ساله 42موضوع خوب بود قلم نویسنده جا داره روش کار بشه و امیدوارم رمان های آینده ش پخته تر باشه فقط غلط املایی ها خیلی زیاد بود
۲ سال پیشمریم
۳۵ ساله 00دومین باره که میخونم خیییلی دوسش داشتم ولی کاش آخرش زود تمام نمشد
۴ ماه پیشبیتا
۱۴ ساله 10عالیییییییی خیلی خوب بود مخصوصا کلکل هاشون و حرص دادناشون به همدیگه عالییی بود ولی آخرش میتونست پایان خیلی بهتری داشته باشه😚😚😚😚😚🩷🩷🩷🩷
۷ ماه پیشZahra
00سلام این رمان عالیه😍😍فقط چرا کامل نیست؟؟؟؟
۱۰ ماه پیشخدج
10رمانش خیلی خوب بوده ولی آخرش خیلی خلاصه و دور از تصور تموم شده میتونست بهتر از این تموم بشه و اینکه غلط املایی زیاد داشت مثل مخسوسا و...
۱۱ ماه پیشمینا
10خیلی خوب بود
۱۱ ماه پیشمینو
۲۰ ساله 01برای منی ک رمان زیادخوندم زیادی ساده بودتوهین به شخصیت هایت کشوری یعنی همون نژاد پرستی ،غلط املایی،زود گذشتن،و زیادی کلیشه ای اما خسته نباشی نویسنده موفق باشید
۱۲ ماه پیشفریباام
10عالی بود د خیلی
۱ سال پیشیگانه
۲۳ ساله 00عالی
۱ سال پیشسوین☆
10چرا اینجوری تموم شد انگار نویسنده رو دنبال کرده بودن 😐😐
۱ سال پیشناشناس
20حاجی پ شیرین چی شد؟ کلا از یه جایی به بعد رفت تو افق محو شد که😐 ولی خدایی رمان خوبی بود حتما بخونید، یه چیز دیگه، غلطای املایی هم زیاد داشت اگه تصحیح شه عالیه♥
۱ سال پیشدِلشِکَستع
۱۸ ساله 00خوب بود ولی نقص هم داشت. پایانش رو طولانی میکردی یا کاش امیر میمرد دختره دق میکرد بنظرم عالی میشد نگید دیوونه دلم شکسته هیچی خوشحالم نمیکنع💔🥺
۱ سال پیش•-•
00اسم فصل دوم چیه؟؟؟؟؟
۱ سال پیشفرزانه
10فک کنم دفعه سومه میخونمش..رمانشو دوست دارم قشنگه..فقط حیف آخرش زود تموم شدکاش از بیمارستان به بعدش کمی طولانی میشد
۱ سال پیش
.
۱۶ ساله 00عالی بود اما اخرش خیلی چرت شد