رمان شهرزاد به قلم فهیمه
دختري مهربان، به نام شهرزاد بعد از فارغ التحصيلي از دانشگاه دررشته پزشك اطفال براي دوره پزشكي اش وارد روستايي به نام ايستا مي شود و ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۲۸ دقیقه
باخنده ایی گفت:
فکر می کردم مریم همه چیزرو بذاره کف دستت .
سرم رو تکون دادم وگفتم :
مریم که گفت جشن فارغ التحصیلیه ولی نمیدونم چرا یه حسی بهم می گه که یه دلیل دیگه داره
زیرچشمی نگاهم کردوگفت:
میدونی شهرزاد توواقعا پلیسی بیشتربهت میاومد تادکتربودن اون هم ازنوع متخصص اطفال
سرم رو کج کردم وگفتم :چرادقیقا؟
:چون هم باهوشی هم دل سنگ
تعجب کردم :
یعنی هرکی که باهوش و دل سنگ بود باید پلیس بشه؟
خواست جوابی بده که با رسیدن چند ماشین منصرف شد
بچه های دانشگاه بودن که رسیدن اولین اشخاصی که دیدم سحروسیامک خواهربرادر دوقلو جمعمون بودن که جفتشون متخصص قلب بودن .
باسحر دست دادم و روب*و*سی کردم به سیامک هم سلام دادم :سلام اقا سیامک :به به سلام شهرزاد خانم خوبی شما احوال شما؟؟؟مامان بابا خوب هستن؟
باتعجب برگشتم طرف سحروگفتم:
این چشه؟؟
شونه بالاانداخت وگفت:
نمیدونم والا خوشی زده زیردلش
سرم رو تکون دادم وگفتم :
کاملا مشخصه
داشتیم میرفتیم سمت درورودی که یهو یکی دستم رو کشید وگفت:
کجا کجا بدون من؟
مریم بود رفیق گرمابه و گلستان من
:حالاکه اومدی امری بود؟
:نخیر
:مریم واقعا خدابه داد مریض های بیچارت برسه که چه دکتربی عقلی گیرشون میاد
وارد رستوران شدیم مریم زیرگوشم زمزمه کرد:
ببینم باامیررضاجونتون حرف زدید نگفت مهمونی به چه مناسبتیه؟
نیشگونی ازدستش گرفتم که اخش دراومد زیرلب گفتم :
تاتو باشی که ازاین حرف ها نزنی بعدشم نه نگفت
نشستیم سرمیز یهو کامران گفت :
خیله خوب ازالان بگید کجارو برای طرحتون انتخاب کردید؟؟
باتعجب نگاهش کردم وگفتم :
کامران چه خبرته چرااینقدعجله داری
:یعنی می خوای بگی هنوز اعلام نکردی طرحت رو کجا میخوای بگذرونی؟
ابروم رو دادم بالا وگفتم :
نخیر نگفتم هنوز مشکلیه؟
سانازبا نیشخندگفت:
من مطمعنم شهرزاد میخواد جایی رو انتخاب کنه که مایه ی تعجب بقیه بشه
باحرص نگاهش کردم توچندین سال گذشته تو دانشگاه. از هیچ کدوم ازبچه های دانشگاه به اندازه ساناز نفرت نداشتم حتی انقدی که ازاین متنفربودم ازامیررضا متنفرنبودم
خیلی خونسرد گفتم :
ساناز جان من نمیخوام مثل بعضی ها پارتی های دم کلفت پدرم محل طرحم رو بندازن حوالی تهران که هرروز سوارماشین مدل بالام بشم وبرم و برگردم
پوکرفیس شد توی دلم بهش خندیدم
اخ ساناز خانم نصف عقده های چندین سالم رو سرت خالی کردم
گارسون اومد و امیررضا سفارش هارو داد
همش نگاهش به دم در بود ایمان باتعجب پرسید :امیرمنتظر کسی هستی؟
باحواس پرتی گفت:
اره یه مهمون دیگه
ابروهای مریم به طور خودکاررفت بالا و زیرلب گفت:
غلط نکنم خبریه
یه قلوپ اب خوردم و اروم گفتم:
مریمم لطفا ساکت
درهمین حین در رستوران باز شد و نرگس اومد داخل
همکلاسی من تودوران پزشگی عمومی بود ولی سر دوران تخصص ازهم دیگه جداشدیم همیشه بامن لج داشت مخصوصاازقضیه ی امیررضابه بعد درکنارجمع قرارگرفت وباخنده سلام علیک کرد
امیررضا بالبخندی گفت:
بچه ها مناسبت اصلی این جشن اعلام نامزدی من و نرگس هستش .
مریم که داشت نوشابه میخورد ناخوداگاه زدزیر سرفه راستش رو بگم خودمم اصلا انتظار این موضوع رو نداشتم فکرش رو نمی کردم امیراینقد زود بخواد باکسی دیگه نامزد کنه اونم چی بایکی از دوستای سابق خودم نرگس بایه لبخند پیروزمندانه ایی چرخیدطرف من لابد فکر می کرد که من ازاین که نامزد کردن شوکه میشم ولی نه قراار نبود که همچین اتفاقی بیافته
همه ی بچه ها بهشون تبریک گفتن منم بایه لبخند صمیمی با نرگس دست دادم و یه تبریک رسمی هم به امیررضا گفتم
بعدازخوردن شام وکیک نامزدی این دوتا ساعت رو نگاه کردم نزدیکای ده بود ایناهم انگار قصد بلندشدن نداشتند منم که فردا هزارتا کارریخته بود سرم ازجام بلند شدم وگفتم:
غزل
۲۰ ساله 00من این رمان رو کامل نخوندم ولی واقعی ترین قسمتش وجود همچین روستایی توی استان البرز هست و قصش شاید جالب باشه اگه تو گوگل سرچ کنید قصش میاد
۳ هفته پیشنرگس شاکر
۲۱ ساله 00عالی یک بار دیگ خوننده ام
۲ ماه پیشMaede
۱۵ ساله 00رمان خیلی خوبی بود خیلی خوب بودم. واقعیت ممنون از نویسنده این رمان
۳ ماه پیشآوینا
۱۸ ساله 00رمان قشنگی بود ممنون از نویسنده عزیز
۳ ماه پیشSosan
00عالی بود 🥺😍
۸ ماه پیشایلا
۱۹ ساله 00رومانی خوبی بود بیشتر از این خوشم امد که تو ش بچه بازی کل مل الکی نبود داستانش خیلی واقعی بود ممنون از نوسینده
۸ ماه پیشعالی
00عالی بود
۱۰ ماه پیشمحمود جلالی
۴۵ ساله 11عالی عالی عالی
۱۱ ماه پیشسحر 35
00زیاد بد نبود
۱ سال پیشسمیرا
۳۴ ساله 10رومان خوبی بودلذت بردم ازخوندنش ممنون ازنویسنده
۱ سال پیشپارمیس
10میشه چندتا رمان که پسره خیلی مغرور باشه و داستان جذابی داشته باشه بهم بگین💞
۱ سال پیشسونی
10دزد شیطون و پلیس مغرور همخونه شیطون من و... من خودم از این رمان هایی که پسره مغرور عاشق میشه دوست دارم اگه دیدم بازم میزارم راستی رمان خوبی بود ممنون
۱ سال پیشمعصومه
20سوژه جالب داشت ولی خیلی سطحی با اتفاقات و مکالمه افراد برخورد میکرد دو بخش بیشتر نخوندم هیجان خاصی نداشت
۱ سال پیشندا
10عالی بود از نظر بقیه فهمیدم که با تحقیق از ایستا عالی بوده ولی برام جالب بود از شب عروسیشون و فردای عروسیشون مراسمات را بگی و زمان حاملگیش و از خانواده پدر و مادر هم تو عروسی نگفت ودرمانگاه بازم ممنون
۱ سال پیشمحدثه
۳۲ ساله 00خیلی فانتزی بود آخرش همه به هم رسیدن میتونست قشنگی های اون روستا و قشنگی مراسمات روستا و بیشتر بگه و اینکه شب عروسیش رو میتونست قشنگ تر توصیف کنه***هاشون و...من از ۱۰ بهش ۵ میدم
۱ سال پیش
الهه
۳۵ ساله 00واقعا عالی بود یکی از بهترین رمان هایی که خونده بودم این رمان بود،عالی بود عالی