رمان حریص به قلم مژگان فخار
شبنم داستان ما، دختری حریص است. دختری جوان در پی آرزوها و آمال بلند خود. دختری جوان که در پی حرص زیاد، سرنوشت خود را با سرنوشت پیرمردی گره میزند. حریص، زندگی شبنم را بازگو میکند که خیال می کند، همه چیز با نقشه و زرنگی خودش پیش می رود. غافل از اینکه روزگار، گذشته خانواده اش و زندگی پیرمرد سرنوشتش بهم گره خورده اند، این سه اجازه نمی دهند، همه نقشه هایش به همین راحتی جلو برود. حریص داستان زیاده خواهی یک دختر جوان است. حریص، بازگو کننده مشکلات یک جوان امروزی، با چاشنی عشق و آمیخته ای از معماست.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و
دراز کشیده بود و با دیدنم میشینه، ماساژش میدم و کرم رو روی دستاش میزنم.
- چرا کمتر کار نمیکنی؟؟ تو که اینهمه درد میکشی موقع کار کردن، مگه دکتر نگفت روزی چهار پنج ساعت خیاطی بسه، بازم برات نوبت میگیرم از دکتر.
- نوبت بگیری که چی بشه؟
- که دلیل این همه درد رو بفهمیم، مگه نمیگی قلبت تیر میکشه.
- من خوبم مادر.
با حرص میگم.
- خوب نیستی، نه تو، نه بابا که روز به روز داره بدتر میشه، شمیم و شهلا هم که از وقتی ازدواج کردن، انگار نه انگار مادر پدر دارن.
- اونا هم مشکل دارن، بچه هام گناه دارن.
- همه گناه دارن، جز خودت.
یاد پیازا میفتم، به سمت آشپزخونه میرم.
همزمان به سونیا پیام میدم.
))پایه ای فرداشب بریم یه رستوران خوب ؟((
پیام چند دقیقه بعد سونیا و قبول کردنش، باعث میشه بعد خوردن شام دو نفره من با مامان، به سمت کشو برم و دوباره کارت امروزی رو توی کیفم بذارم.
لباسای فردا شبم رو انتخاب میکنم و به سمت تختی که برای دوران مجردی شهلا بود، میرم.
حرفهایی که پشت در شنیده بودم توی ذهنم تکرار میشد.
)) من دنبال دردسر نیستم، حسم خوب نیست بهش، معلومه فقط دنبال کار نیس.(( اشتباه کردی آقای مهندس تیرداد معین.
من فقط دنبال کار هستم که کمک خرج مادرم بشم، که به زور بابام رو بفرستم کمپ ترک اعتیاد، که اینقدر شرمنده من و مامانم نباشه که به چخاطر کار نداشتن و دست قطع شدش کم بیاد خونه و پناه ببره به دوستهای جدید و لاابالی، که مادرم دیگه درد نکشه و قلبش خوب بشه.
تمام روز رو توی اتاق، با روزنامه همشهری و گوشی به دست، دنبال کار میگشتم، اما هیچ کدوم جور نشدن.
با دیدن عقربه های ساعت، شروع میکنم به آرایش کردن صورت و مدل دادن موهام، بعد یک ساعت و نیم با پوشیدن پالتویی خز که هدیه تولدم از طرف سونیا بود، به سمت هال میرم.
بابا هنوز نیومده بود.
هرصبح مثل مامان از خونه بیرون میرفت.
منتها با یک تفاوت، مامان به کارگاه خیاطی میرفت و اون هم پیش دوستای بدتر از خودش.
وقتی حال و روز بابا رو با گذشته ها مقایسه میکنم ، حسرت میخورم، خیلی تغییر کرده بود و همه این تغییرات به خاطر اون اتفاق توی کارخونه جنوب بود و بیکار شدنش.
- من معلوم نیست کی بیام.
- کجا میری؟ بازهم دروغ میگم.
- خونه سونیا دعوتم.
- سلام....
با نشنیدن ادامه جمله، کفشای پاشنه بلندم رو در میارم و از پله ها، به کنار مامان میرم.
- مامان؟؟ مامان جونم؟
- جانم؟؟
صداش آرومتر میشه
- سلام برسون به خودش و خانوادش
- مامان چته؟
عرق سردی روی صورتش نشسته بود. ترسیده بودم. بابا هم نبود. ذهنم فقط یک دستور میداد، از اون جایی که پول پس اندازی داشتم، به آژانس زنگ میزنم.
مامان با کمک من لباساشو میپوشه و راهی بیمارستان میشیم. توی راه پیامی به سونیا میدم و بیرون رفتن رو منتفی میکنم.
دکتر با یه معاینه و یه نوار، چند تا قرص مینویسه.
- خانم شما بشینین چند لحظه
مامان با کمک پرستار به بیرون اتاق دکتر میره.
من اما روی صندلی نشسته بودم ، طبق معمول، شالم رو کمی جلو میکشم و اونقدر استرس داشتم که پوست ل- ب رژ زدم رو میکندم.
- وضعیت مادرتون خوب نیست
- یعنی چی آقای دکتر؟
- یکی از رگهای قلبشون بسته شده، نیاز به جراحی دارن، فعلا قرص نوشتم که مشکلی پیش نیاد.
چند لحظه ای تعلل میکنم و بعد هم میپرسم:
- هزینه عملش چقدره؟
توی راه برگشت، مامان به خواب عمیقی رفته بود.
فکرم پیش سی میلیون پول جراحی بود.
جور کردن این مهمه پول.
دکتر گفت حال مامان خوب نیست، گفت نیاز به جراحی داره. سی میلیون؟؟ مطمئن بودم، سهراب و علی هم قادر به جور کردن این پول نیستن.
با رسیدنمون به خونه، نگاهم به بابا میفته، روی کاناپه قدیمی جلوی تلویزیون به خواب رفته بود و بوی گند سیگار همه جا رو گرفته بود.
با بستن در اتاق مامان، با لج و حرص، به محکمی پنجره رو برای از بین رفتن بوی سیگار باز میکنم، با صدای بلندش، بابا هم با نئشگی میشینه
چه.. چ.. چه خبره دختر.
- چه خبری میخواستی باشه؟ مادرم مریض بود، تا الان بیمارستان بودیم.
- الان چطوره؟
- الان خوبه، خیلی خوبه، تو سیگارتو بکش، شهلا و شمیم زندگیشونو بکنن، بی خیال باشین، به خودتون فشار نیارین.
ایلیا
22اینجا اومدین نظرتون راجع ب این رمانو بدین یا شو رمان گذاشتین
۳ سال پیشYalda
۱۵ ساله 10میدونستی کسی از تو نظر نخواست
۲ سال پیشمبینا
10نخوندمش ولی ناموصا فقط ی خلاصه میخواست بنویسه ۱۰۰ بار توش حریص بود😐🤣
۲ سال پیشفوضولی؟
00رمان جذابی نبود خوشم نیومدقسمت اول و فقط تموم کردم این دختره هم اگ واقعا دنبال کار می گرده خب باید یکم تیپ و قیافشو تغییر بده تیم و قیافش غلط اندازه بعد انتظار داره بهش کار بدن
۳ سال پیشژوان
11خیلی چرت
۳ سال پیشمحی
74میشه لطفا تو قسمت نظرات رمان کسایی که درخواست رمان میکنن نظرشونو پاک کنید
۴ سال پیشفرزاد
31سلام سازنده عزیز...رمان التهاب یک دوران عااااااااالی بود لطفا از این جور رمان ها زیاد بزار با تشکر🙏🙏🙏
۴ سال پیشعاطفه
72لطفا رمان دختران مثبت در همسایگی پسران منفی رو هم بذارین دیگه
۴ سال پیش11228
11طنزه رمانش؟
۴ سال پیشY♡
20آره تروخدابزارخیلی وقته دنبالشم
۴ سال پیشملیکا
10سلام سازنده جون رمان خط و نشون رو هم بی زحمت بزارید
۴ سال پیشپ
31سلام سازنده لطفارمان شاه شطرنج وقلب سیاه اربابم وبزار رمان پلیسی همبزارخیلی وقت رمان خوب نزاشتی😔😔😔😔
۴ سال پیشelika
21خوشم نیومد
۴ سال پیشستیا
21این رمان خوبه؟؟؟
۴ سال پیش
زگان
۹۰ ساله 10افتضاح بوددددد خیلی کثافته دختره خب تو که اول عاشق تیرداد بودی برای رفتی با پیرمرده ازدواج کردی روانییی