شیوا،دختری با رویای یک دنیا؛ رویایی که با تموم دخترهای دیگه فرق داره، رویایی از جنس پسرونه. آرزوی اینکه بتونه روح سرکوب شده‌ی پسرانه‌اش رو رها کنه، چون روحش رو تنها اسیر جسم دخترانه‌اش می‌بینه. بی نظم ترین دبیرستان پسرانه‌ی منطقه جایی که ورود تازه واردها به یک کلاسش ممنوعه، چون این قانون رو پنج تا از شرور ترین پسرهای مدرسه وضع کردن. حالا که شیوا این قانون رو نقض کرده و شده اولین تازه وارد اون کلاس، پس مجازاتش رفتن به حلقه‌ی تازه‌واردهاست؛ جایی که یه تازه‌وارد با قوی‌ترین دانش‌آموز مدرسه می‌جنگه... .

ژانر : طنز، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۳۳ دقیقه

مطالعه آنلاین رفاقت ممنوع
نویسنده : ریحانه عیسایی (زینب)

ژانر : #اجتماعی #طنز

خلاصه:

شیوا،دختری با رویای یک دنیا؛ رویایی که با تموم دخترهای دیگه فرق داره، رویایی از جنس پسرونه. آرزوی اینکه بتونه روح سرکوب شده‌ی پسرانه‌اش رو رها کنه، چون روحش رو تنها اسیر جسم دخترانه‌اش می‌بینه. بی نظم ترین دبیرستان پسرانه‌ی منطقه جایی که ورود تازه واردها به یک کلاسش ممنوعه، چون این قانون رو پنج تا از شرور ترین پسرهای مدرسه وضع کردن. حالا که شیوا این قانون رو نقض کرده و شده اولین تازه وارد اون کلاس، پس مجازاتش رفتن به حلقه‌ی تازه‌واردهاست؛ جایی که یه تازه‌وارد با قوی‌ترین دانش‌آموز مدرسه می‌جنگه... .

سخن نویسنده: با سلام خدمت همه خوانندهای عزیز. به قطع اصلی‌ترین نقطه‌ی داستان ممکنه برای شما غیر قابل باور و مسخره به نظر برسه. ورود یه دختر به دبیرستان پسرانه درسته که غیر منطقی و مسخره‌ست اما باید در نظر گرفت که توی دنیای قصه دست ما برای نوشتن هرچیزی بازه.

مهم درس‌هاییه که ما از یه داستان می‌گیریم. این‌جا یه دنیای جدید درست شده تا دخترهایی مثل شیوا بتونن دنیایی رو که آرزو دارن از این منظر ببینن و درک کنن؛ یاد بگیرن و تجربه کنن و تسلیم نشن. میتونم قول بدم این رمان با تمام رمان‌هایی که خوندید فرق داره و اون‌طوری که پیش‌بینی می‌کنید نیست. رمان رو از پارتهای اول قضاوت نکنید تا پارت ۲۰بخونید دیگه نمی‌تونید دست بکشید. لازم به ذکر هست که رمان توی سه فصل نوشته میشه.

رمان اولین قلمم بوده و ممکنه کم و کاستی‌هایی داشته باشه که پیشاپیش بابتش عذر می‌خوام.

با استرس انگشت‌های دستم رو به بازی گرفته بودم. از توی ایینه میز توالت نگاهی به چهره مثلا پسرانه‌م انداختم. نفس سردم رو از سینه بیرون دادم؛ سرتاسر بدنم از شدت استرس یخ کرده بود. من می‌دونم که دارم چی‌کار می‌کنم؟ من حالم سر جاش هست یا توی هپروت سیر می‌کنم؟! گیج و منگ بودم، اونقدر که حواسم نبود دارم با ناخن های نسبتا بلندم به کف دستم خنج می‌زنم. سوزش دست‌هام رو حس نمی‌کردم، حتی سردی سر انگشت‌هام رو حس نمی‌کردم. وجودم مثل ابشار پر فشاری بود که به وجودم استرس تزریق می‌کرد. نگاهی به تیله سبز رنگ چشم‌های نیلوفر انداختم، با نگرانی بهم خیره شده بود. وقتی چهره ملتهب من رو دید دستش رو روی دستم گذاشت و با لحنش هزاران دلشوره به وجودم پاشید:

- شیوا واقعا می‌خوای بری؟

همون سوال لعنتی که تمام معادلاتم رو بهم ریخته بود. چی می‌گفتم؟ اره! یا نه! با تردید جواب دادم:

- اره.

عسل که از همه ما واقع ‌بین‌تر بود، نگاه قهوه‌ای خونسردش رو فرو کرد توی مردمک چشم‌هام و با همون لحن بی خیال و همیشگی رو بهم گفت:

- اخه بیشعور، مدرسه رو چی‌کار می‌کنی؟ ها! مامانت یه زنگ به خونه نیلو اینا نمی‌زنه، ببینه تو اینجایی یا نه؟ نمیاد سر بزنه ببینه مرده‌ای یا خبر مرگت زنده ای؟!

با حرفش من رو پرت کرد به فکر و خیال و سوال‌های مجهول و بی جواب؛ سوال‌هایی که تا یک لحظه پیش به ذهنم خطور نکرده بودن. سر انگشت‌هام زق زق می‌کردن؛ انگار توی وجودم خربارها یخ درحال اب شدن بود. معدم از شدت استرس شروع کرد به غار و غور نیلوفر خنده ریزی کرد:

- اسهال شدی؟

عسل در حالی که موشکافانه به گوشی توی دستش زل زده بود، لبش رو با زبون تر کرد و با لحن پر هیجانی گفت:

- باز یه دختر دیگه رو دزدیدن، بیچاره مادرش!

پوف کلافه‌ای کشیدم. بدبختی خودم کم بود، فکر بدبختی اون دخترهای بی‌گناهی که ناپدید می‌شدن هم اضافه شد.

با صدای در دستشویی اتاق نیلوفر که با شدت به دیوار کوبید شد، همه هراسون و پر استرس به عقب برگشتیم. حنا که دستش رو روی شکمش گذاشته بود و نفس نفس می‌زد، به دیوار تکیه داد و با ناله گفت:

- اگه زوری که اینجا زدم، توی امتحان فیزیک می‌زدم؛ حداقل با ده و هفتاد پنج صدم پاس می‌شدم.

نیلوفر و عسل زدن زیر خنده، توی اون وضعیت چارلی چاپلین هم نمی‌تونست خنده به لب‌هام بیاره با حرص درونی غریدم:

- تبریک میگم باید پر کردن فاضلاب شهری رو بندازن گردنت. ما سه ساعته این‌جاییم و تو دوساعت و نیم توی دستشویی بودی. بذار اون سنگ توالت سگ مصب یه نفسی بکشه کشتیش!

عسل و نیلوفر خندیدن و حنا با غیض اخم‌هاش رو در هم کشید:

- باشه ما اسهالی. شما سه تا باربی، شما سه تا درجه یک و خوب!

با صدای زنگ گوشیم با سرعت پریدم روی صندلی قهوه‌ای رنگ و چرمی میز توالت؛ هزار جور فکر و خیال به ذهنم هجوم آورد. نکنه مامان باشه! نیلوفر و حنا با ترسی که از چهرهاشون آشکار بود بهم زل زدن، اما عسل با خونسردی ذاتی بهم خیره بود.

نیلوفر با لحن نگرانش گفت:

-جواب بده ببین کیه؟!

اصلا دلم نمی‌خواست این حجم استرس رو تحمل کنم، بدنم گنجایش این همه استرس رو نداشت. چاره‌ای نداشتم، به ناچار گوشی‌ رو با فاصله از صورتم نگه داشتم و نگاه مضطربم رو به صفحه گوشی پاشوندم. حنا با کنجکاوی پرسید:

- کیه؟

با دیدن اسمش روی گوشی نفس پر حرصی کشیدم:

- عارف گور به گور شده.

تماس رو برقرار کردم و با حرص گفتم:

- الو عارف چی‌شد؟ خوب شد گفتم یک ساعت قبل حرکت بهم خبر بدی!

با همون لحن همیشگی که بی توجهی و بی‌خیالی کلامش رو نشون می‌داد، جواب داد:

- اوه، چه عصبی! زنگ زدم ببینم چی‌شد می‌تونی بیای یا نه؟ تکلیفت رو مشخص کن بالاخره.

درحالی که طبق عادت همیشگیم با ناخون بلند، انگشت شصتم انگشت‌های دیگه‌ رو به بازی گرفته بودم با نگرانی گفتم:

- من آمادم ولی نمی‌دونم مامانمو باید چی‌کار کنم!

مواقع باید به اعماق قلبم رجوع کنم. دلم می‌گفت برو نترس، اما عقلم می‌گفت بترس نه از مادرت از آزار دادنش. تا کی می‌خواست با نگرانی های بی‌مورد و بی‌فایدش جلوی من رو بگیره؟ تا کی می‌خواست مثل مادر جوجه اردک زشت دنبالم راه بیوفته؟ من از پس خودم بر میام، این توانایی رو در خودم می‌بینم که از خودم مراقبت کنم. من میرم چون می‌خوام مستقل باشم، نمی‌خوام مثل یه ادم احمق از چارپایه برای رسیدن به چیزی که می‌خوام کمک بگیرم. میرم چون می‌خوام حالم خوب باشه. تردید داشتم اما با تردید از روی صندلی چرمی قهوه‌ای رنگ بلند شدم و رو به بچه‌ها ایستادم. اون‌ها بهترین رفیق‌های من بودن. وقتی تنها بودم همدمم بودن؛ توی سخت‌ترین مشکلات کنارم بودن؛ سه نفر بودن اما به اندازه سیصدتا رفیق برام ارزش داشتن. لب های گوشتیم رو با زبون تر کردم، کلافه دستم رو توی موهای مشکی رنگ و پسرونه‌م فرو بردم:

- میرم رفقا... تصمیم خودمو گرفتم.

حنا دست‌هاش رو برد بالا و داد زد:

- تف به شرفت آخر سرتو به باد میدی.

نیلوفر با حرص بهش تشر زد:

- بمیری تو هم! کوری نمی‌بینی استرس داره!

***

می‌دونستم دارم احمقانه‌ترین کار زندگیم رو می‌کنم؛ هیچ کدوم از جوانب کارم رو نسنجیده بودم و داشتم با خریت تمام تن به این مسافرت دو روزه می‌دادم. دسته چمدونم رو پایین داد و در صندوق عقب دویست شش نقره‌ای رنگش رو بست. چون روی موهای خرمایی رنگش حساس بود، روی موهاش که کج توی صورتش ریخته بودن دست کشید. هیکل نحیفش رو کشید سمتم قدش کمی بلند تر از من بود باز هم از اون تیپ‌های جلف و گل گلی زده بود؛ بلیز استین سه‌رب با گل‌های صورتی و زمینه مشکی با دیدن لباسش خنده بلندی کردم. با اخم رو بهم گفت:

- زهر مار رو آب بخندی همین لباسی که داری براش عر عر می‌کنی، مارک اصل ایتالیاست.

قهقهه بلندی زدم و با زبونم براش صدای نا جور در اوردم:

- ببند بابا! تو سرتا پات هزار تومن نمی‌ارزه.

لب برچید:

- تو چی از تیپ لش می‌دونی اخه دوهزاری؟ یه نگاه به ریختت بنداز، یه وقت با این شلوار جین مشکی عهد بوقی و کتونی مشکی ساق دار که مدش گذشته نیای ها! ابروم میره، این تی‌شرت مشکی استین کوتاهت که مامان من باهاش گاز پاک می‌کنه.

با حرص اداش رو دراوردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای بابا! این‌قدر فَک نزن. روشن کن بریم پلنگ صورتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب برچید و در راننده‌ رو باز کرد بی حرف در جلوی ماشین رو باز کردم و سوار شدم. هنوز هم تردید داشتم، شاید عجولانه تصمیم گرفته بودم. سوزش قلبم رو حس می‌کردم، یه سوزش عجیب که نه تنها قلبم رو حتی تمام بدنم رو می‌سوزوند. من از الانم راضی بودم؛ با این منی که بودم احساس خوبی داشتم، اما چرا بقیه با منی که دوستش داشتم و حالم باهاش خوب بود، مشکل داشتن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف دهن گشادش رو باز کرد و با همون بی‌خیالی همیشگی، درحالی که حواسش به رانندگی بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چه عادتیه که تو داری؟ تو که دختری اینم یه چیزیه که هیچ‌کس نمی‌تونه تغییرش بده، پس چرا داری این‌کارا رو می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم همون سوالات مسخره و بی سر و ته! با بی حوصلگی خمی به ابروهام دادم. نمی‌دونستم چرا این سوال‌ها برام چرت و مسخره هستن؛ شاید بخاطر این بود که جواب قانع کننده‌ای نداشتم یا اونقدر کم اهمیت بود که ارزش جواب دادن نداشت. نفسم رو به بیرون فوت کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این سوال‌های مسخره رو می‌پرسی، استرسم بیشتر میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا همین الانش‌ هم دیر کردیم، خدا کنه بچه‌ها راه نیوفته باشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه‌ای بالا دادم عارف باز به حرف افتاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر خاله، حالا مدرسه رو چی‌کار می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز داشت گرفتاری و بدبختی‌هام رو برام زنده می‌کرد. با بی‌حالی جوابش‌ رو دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا چهارشنبه‌ست؛ این سفر هم که دو روز طول می‌کشه، پس یه روز غیبت چه اشکالی می‌تونه داشته باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبش رو کج کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- توهم که واسه هرچی یه جوابی پیدا می‌کنی. راستی این دو روز مسافرت ممکنه بشه یک هفته‌ ها! دل جمع نشو به قول بچه‌ها، ممکنه موندگارباشیم یه چند وقتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برام مهم نبود چه یک‌ماه، چه یک‌سال دیگه زمان موندنم مهم نبود. دلم می‌خواست دور بشم از این شهر، از این زندگی، از اون خونه، حتی از خانواده نداشتم. سکوت کردم و هیچی نگفتم حوصله حرف زدم نداشتم. برخلاف چند دقیقه پیش، حس می‌کردم استرسم کم‌تر شده؛ دیگه هیچ چیزی رو حس نمی‌کنم و توی یه خلاء بزرگ فرو رفتم. چشم‌هام رو بستم و فرو رفتم توی تاریکی و سیاهی وجودم. نمی‌دونم چند دقیقه یا چند ساعت گذشت که شکاف چشم‌هام رو باز کردم تا مردمک قهوه‌ای چشم‌هام بیرون رو ببینه، چند دقیقه گذشت که لب‌های گوشتیم اسم مامان رو با ترس تلفظ کنه و چند دقیقه گذشت که ابروهای پر پشت و مشکیم درهم بپیچه. عارف با ترس یا ابلفضلی گفت ترس رو توی تک تک کلماتی که سر هم می‌کرد حس کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یا مدینه‌ی مکرمه! بفرما تحویل بگیر. هی بگو مامانم نمی‌فهمه، نمی‌فهمه! گه به قیافت دختر باید دوطرف گوشامو آماده یه سیلی مشتی کنم. مگه نگفتی همه چی مطمئنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز توی شوک ماشین شاسی بلندی بودم که جلوی پامون ترمز کرده بود. امشب کوچه تاریک با نیمچه نوری که از ته خیابون دریافت می‌شد، درخت‌های تنومند و ساختمون های نقره‌ای رنگ زیر آسمون شب پذیرای یه جنجال بزرگ بودن. مامان با قدم‌های محکم و استوارش به سمت ماشین گام برمی‌داشت. ابروهای عسلی ‌رنگش بشدت درهم بود و لب‌های غنچه‌ای مانندش چیزی رو زمزمه می‌کردن. می‌تونستم هزاران حرف ناگفته، گله، شکایت رو از توی چشم‌های درشت قهوه‌ایش بخونم. من باهاش چی‌کار می‌کردم؟ چرا این‌قدر خودگاه بودم؟! با عصبانیت در شاگرد رو باز کرد و دستم رو محکم توی دستش گرفت و فشورد؛ اونقدر فشار دستش زیاد بود که حس کردم رگ های دستم پاره شد. اونقدر عصبی بود که لرزش دست‌هاش ثانیه‌ای متوقف نمی‌شد؛ نفس‌هاش به شماره افتاده بود و از دور داد می‌زد چقدر عصبانیه. من با این زن چی‌کار می‌کردم؟ داشتم برای من خیالی و محالم می‌جنگیدم، اما به چه قیمتی؟ به قیمت از دست دادن تنها سایه زندگیم؟ عارف با تردید از ماشین پیاده شد؛ ترس رو می‌تونستم به راحتی از توی چشم‌های عسلیش بخونم. چقدر قیافش خنده‌دار شده بود؟ توی اون لحظه حساس عجیب بود که خندم گرفته بود، شاید هم خنده از روی ترس بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد کر کننده‌ای زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داشتین کجا می‌رفتین هان؟! دخترِ خیره سر من، دخترِ احمق من تو چی فکر کردی؟ فکر کردی با دور زدن مادر بدبخت فلک زدت می‌تونی بری شمال‌گردی. تو عقل تو سرت هست‌؟ پا شدی ساکت رو بستی، داری با یه گُردان پسر میری مسافرت؟ عقلت رو دادی دست عارفی که با وجود بیست و دو سال سن، شلوارش رو خالت می‌کشه بالا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف با بهت به مامان نگاه می‌کرد؛ از همون بچگی از مامان حساب می‌برد، این ترس درونش نهادینه شده بود و در برابر مامان مگس پیفاف خورده بود. دلم یه جوری بود، یه جورِ خاص عذاب وجدان داشتم. توی وجودم یه چیزی فرو ریخته بود؛ خودم قبول داشتم که دارم اذیتش می‌کنم اما باز هم به بیشعوری ادامه می‌دادم. از شدت عصبانیت با دست مشت شدش به دویست شش نقره‌ای ضربه زد و به عارف نزدیک شد؛ دستش رو بالای سرش برد. نفس پر حرصی کشیدم و با صدای رسایی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان بسه لطفا به عارف... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت اشارش رو طرف عارف گرفت؛ از وجودش خشم و نفرت به حرف‌هاش تزریق کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و تو عارف، به خداوندی خدا از امروز به بعد اگه طرف شیوا ببینمت روزگارتو سیاه می‌کنم. من مامانت نیستم که ناز و نوازشت کنم و با لحن گربه ناز کن باهات حرف بزنم. تو خجالت نمی‌کشی؟ دست یه دختر شانزده ساله که تازه اونم ناموس خودته گرفتی، می‌خوای ببریش میون اون همه پسر؟ فقط چون لباس پسرونه پوشیده و موهاش کوتاهه! تضمین می‌دادی که بلایی سرش نیاد؟ این عقل نداره، تو که خبر مرگت بیست و دو سالته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف با شرمندگی سرش رو پایین انداخته بود و به ابروهای گره کرده مامان نگاه نمی‌کرد. دلم براش سوخت، اون قربانی خواسته خودخواهانه من شده بود؛ من با من بودنم همه رو قربانی کرده بودم. من با منی که می‌خواستم باشم از نظر بقیه تمام قانون‌های طبیعت رو شکسته بودم. هیچ‌کس حرفم رو نمی‌فهمید هیچکس من رو درک نمی‌کرد. توی دنیا هیچ چیزی سخت‌تر از فهموندن حرفی به آدم‌ها نبود؛ گاهی خدایی که توی بزرگی و دانایی یکتا بود، نمی‌تونست حرفی رو به بندهاش بفهمونه. بنده‌ای که با فکر کردن زیاد به وجود خدا، ممکن بود ایمانش رو از دست بده؛ بنده ای که اگه خدا رو می‌دید توانایی درک خدا رو نداشت و به دور ذهن کوچک اون بود چطور می‌تونست بعضی از حرف‌های خدا رو درست درک کنه؟ من چطور حرفم رو به مامان می‌فهموندم؟ فهموندن خدا به بنده خیلی اسون‌تر از فهموندن بنده به بنده بود. با جدیت رو به مامان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیله خب، دلت خنک شد؟ نرفتم! نذاشتی که برم، جلوی منو گرفتی. حالا دیگه بسه، تمومش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نکن اگه بریم خونه میذارم چاک دهنتو باز کنی و چرت پرت سر هم کنی. نه! از این خبر‌ا نیست، بریم خونه فقط خفه میشی و گوش‌های کَرتو باز می‌کنی. شیوا خانوم، از امروز به بعد قوانین جنابعالی صد و هشتاد درجه تغییر می‌کنه. حالا بریم خونه می‌فهمی. تو هنوز اون روی من رو ندیدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استرس چند لحظه پیشم مثل یک آب از وجودم ریخته بود؛ دیگه ذره‌ای استرس نداشتم، اما عذاب وجدان دامن وجودم رو ول نمی‌کرد. با سرعت سمت ساسی بلند مشکی گام برداشتم و در شاگرد رو باز کردم؛ چنگ کلافه‌ای توی موهای کوتاه مشکیم زدم. از ایینه جلو به قهوه‌ای چشم‌هام خیره شدم؛ همیشه توی اینجور مواقع نگاه کردن به چشم‌هام بهم آرامش می‌داد. مردمک چشم‌هام رو دورتا دور اجزای آشفته صورتم گردوندم؛ صورتم خستگی وجودم رو فریاد می‌زد. به قهوه‌ داغ و تلخ چشم‌هام خیره شدم؛ این چشم‌ها خسته بودن، این چشم‌ها درمونده بودن. با کوبیده شدن در ماشین نگاهم رو ازایینه جلو برداشتم و مردمک چشم‌هام رو به سمت جلو هدایت کردم، بدون نیم نگاهی به چهره درهم ریخته مامان. می‌تونستم بدون نگاه کردن به چهرش بفهمم که توی چه حالتی قرار داره؛ ابروهای عسلی رنگش به شدت درهم آمیخته بودن و طبق عادت لب‌های غنچه‌ایش به زمزمه کردن چیزی می‌جنبید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم رو روی مبل مشکی و سرد حال رها کردم، طولی نکشید که با قدم‌های استوار و محکمش رو به روم ایستاد. با خشم باقی مونده‌ش داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلند شو وایستا جلوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش از اونچه که فکر می‌کردم، جدی‌تر و وحشتناک‌تر بود جوری که ناخوداگاه از روی مبل مشکی رنگ بلند شدم و جلوش ایستادم. دستی به تیشرت مشکی استین کوتاهم کشیدم. قهوه‌ای نگران چشم‌هاش رو به قهوه‌ داغ و سرد شده چشم‌هام دوخت؛ تمام قدرتش رو جمع کرده بود که عصبانیتش رو به رخم بکشه و من رو بترسونه، اما من هم تمام قدرتم رو جمع می‌کردم که نترسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کار تو از نصیحت گذشته، پس اصل حرفمو می‌زنم. از امروز به بعد تنها مسیری که طی می‌کنی، خونه تا مدرسه‌ست. از امروز تنها جایی که گردش می‌کنی و هوا می‌خوری، حیاط خونه‌ست. از امروز تنها هم‌صحبتی که داری، در و دیوار خونه‌ست. برای همیشه با گوشیت خداحافظی می‌کنی تا زمانی که بری دانشگاه وسلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند پر حرصی زدم؛ چه زیبا برام تعیین تکلیف می‌کرد. می‌دونستم از خونسردیم توی این‌جور مواقع متنفره، برای همین خونسرد و حق به جانب جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از اینکه این‌قدر منو محدود می‌کنی بترس، چون یه روزی اگه چشمامو باز کنم و ببینم توی این خونه و دنیا نه دوست و رفیقی دارم نه حال خوبی مطمئن باش اینجا نمی‌مونم. روزی که تو چشماتو باز می‌کنی، می‌بینی توی این خونه از من فقط یه تیکه کاغذ هست که نوشته «من رفتم».

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یقه لباسم رو با شدت توی دست‌های ظریفش گرفت و از لای دندون‌هاش غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داری تهدیدم می‌کنی؟ با فرار کردن چه تاج بزرگی به سر خودت می‌زنی؟ کجا رو داری که بری؟ می‌دونی همیشه از خدا چی می‌پرسم، می‌پرسم کجای کارم اشتباه بود که تو رو انداخت توی دامن من! شیما و شهرام چرا مثل تو نشدن؟ من خبردار نشدم که چه‌جوری درس خوندن، چجوری کنکور دادن و مهاجرت کردن کانادا! پدر بالای سر اونا هم نبود، پس چرا اونا مثل تو ناخلف نشدن؟ فکر نمی‌کنی که توی اون دنیا چجوری قراره عذاب بکشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تک تک کلماتی که به زبون میاورد، دریای بغض به گلوی بیچارم هجوم میاورد. مادرم چطور با اطمینان این حرف‌هارو می‌زد؟ چطور منی که پاره تنش بودم، ناخلف می‌خوند؟ چطور من رو از خواهر و برادرم سوا می‌خوند؟ فقط برای اینکه می‌خواستم مثل پسر‌ها رفتار کنم! بخاطر اینکه من دلم می‌خواد پسر باشم، چون پسر بودن رو توی وجودم نهادینه کرده بودم! بغضم رو خفه کردم، سخت بود اما باید این کار رو می‌کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لازم نیست بمیرم، من توی جهنم این دنیا دارم عذاب می‌کشم؛ من توی جهنم حرف‌های تو دارم عذاب می‌کشم، من توی جهنم ذهن‌ پوسیده‌ی تو دارم درد می‌کشم. تو چه تاجی به سرت زدی؟ افتخاره برات که پیشرفت بچه‌هاتو ندیدی؟ افتخاره که ندیدی بزرگ شدن ما سه تا رو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک بی رحمی از چشم‌های درشتم سرازیر شد و روی صورت گِردم ریخت. مات و مبهوت بهم خیره شده بود؛ هیچ حرکتی توی اجزای صورتش حس نمی‌دیدم. قلبم با سرعت به سینه می‌کوبید، با بی رحمی به دیوارهاش هجوم اورده بود. عقلم می‌گفت ساکت اما قلبم می‌گفت نباش دست‌هام رو با شدت مشت کردم و قهوه‌ای چشم‌هام رو توی صورتش دوندم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی ما بچه بودیم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا مُرد، تو باید لحظه لحظه زندگی کنارمون بودی چون ما شکننده‌تر شدیم. بابا که رفت، وقت غذا خوردنت با ما سهم کارخونه بود؛ وقت بی زبونی که باید برای ما صرف می‌کردی سهم کارخونه بود. الان توی چهل و هشت سال سن هنوز تنها و افسرده‌ای! کارخونه برات شد بچه؟ کارخونه برات شد، شوهر؟ کارخونه برات شد همدم؟ افتخار کن مادرم به همه‌چیز این زندگی افتخار کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکث کرد مکثی که آزارم می‌داد؛ باید حرف می‌زد و فحشم می‌داد، اما ساکت نمی‌موند. از حالتش معلوم بود، آرامش بعد از طوفانِ. انتظار داشتم داد بزنه، اما نفس عمیقی کشید. سیل اشک روی گونه‌هاش قلبم رو به درد اورد، اما من خیسی گونه‌هام رو حس نمی‌کردم؛ سرد و بی احساس نبودم فقط قدرت مهار بغض لعنتیم رو داشتم. نگاه خیسش رو توی مردمک چشم‌هام دوند و با صدایی لرزون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من اگه توی اون کارخونه لعنتی مثل سگ یک تنه جون می‌دادم، فقط به خاطر شما بودم. شما توی پر قو بزرگ شدین، چیزی کم نداشتین همه این‌ها رو باد هوا آورد؟ این همه برای راحتی شما جون کَندم، جون کَندم تا کار و کاسبی پدرت پابرجا بمونه. مگه غیر این بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی که با بغض لعنتیم دست و پنجه نرم می‌کردم مشت‌هام رو محکم فشار دادم؛ با صدایی که سعی داشتم آروم باشه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاش توی پر کفتار بزرگ می‌شدیم، اما ذره‌ای کمبود محبت نداشتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم‌هام رو محکم برداشتم و سمت اتاقم حرکت کردم؛ جایی که لاقل ذره‌ای آرامش داخلش یافت می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما صدای مستحکمش رو شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفهم دختر، بفهم که تو پسر نیستی؛ بدون که تو اون دختر چهارده ساله با لباس‌های پسرونه و رفتارهای مردونه نیستی. چی با خودت فکر کردی که با اطمینان ساک برداشتی و راهی سفر شدی؟ با اون همه پسر! اگه بلایی سرت میاوردن چی؟ اگه خبر مرگت بی عفت می‌شدی چی؟ کی حواسش‌ به تو بود؟ عارف احمق بی‌غیرت؟ اون که معلومه داره میره واسه عیاشی، کی وقت می‌کرد مراقب تو باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابش رو ندادم و با بغض وارد اتاقم شدم. ضربان قلبم شدت گرفت بود و محکم به سینه می‌کوبید. در اتاقم رو باز کردم؛ اتاقی که آرامش از در و دیوارش می‌بارید. من اینجا آروم بودم، اینجا حالم خوب بود. حالم زار بود، ولی یک قطره اشک هم از چشمام جاری نمی‌شد. هرکسی جای من بود، از ته دل ضجه می‌زد؛ من از اون جنس نبودم، من ادم اشک ریختن نبودم. وجودم مثل یخ ذوب شده بود؛ نه می‌تونستم گریه کنم، نه بی صدا اشک بریزم. فقط یک چیز آرومم می‌کرد؛ دیدن چشم‌هام، چشم‌هایی که یاد بابا رو زنده می‌کرد. روی صندلی میز توالت سفید رنگم نشستم، زل زدم به قهوه سرد شده چشم‌هام. حرف‌ داشتن، این چشم‌ها حرف داشتن برای گفتن. درد من رو کی می‌فهمید به‌جز این چشم‌ها؟ تنها یادگار پدرم همین دو جفت چشم قهوه‌ای بود و بس؛ دیگه از پدرم چی داشتم؟ یه مشت خاطره پلاسیده که محصور شده کنج ذهن خسته و آشفته‌م. به عمق چشم‌هام رجوع کردم؛ توی این چشم‌ها یه چیزی بود که آرومم می‌کرد، حالم رو خوب می‌کرد. عجیب بود، خیلی عجیب اما من رو آروم می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خجالت می‌کشیدم بهش زنگ بزنم؛ با افتضاحی که دیشب به بار اومد حق داشت جوابم رو نده. بیچاره عارف! از طرفی خوشبحال عارف! دلم گرفته بود، دلم هوای تازه می‌خواست. با سرعت سمت پنجره کنار قفسه کتابخونه حرکت کردم و پردهای سفید رنگ اتاق رو کنار زدم؛ پنجره رو باز کردم و باد خنک پاییزی رو با تمام وجود وارد ریه‌هام کردم. از پنجره خیابون خلوت رو از نظر گذروندم. حوصلم سر رفته بود، حتی اکبر آقا همسایه بغلی هم نبود که بازنش دعوا کنه و من با لذت به حرف‌هاشون گوش بدم. دلم یکم رقص و اواز می‌خواست، با شوق دست‌هام رو بهم کوبیدم و سمت میز مطالعه قهوه‌ایم گام برداشتم. روی نیمکت فیروزه‌ای نشستم و محتویات میز رو از نظر گذروندم، در اخر اسپیکر صورتی رنگم که به شکل میکروفن بود برداشتم و با شوق پریدم روی تخت دونفرم و شروع کردم بالا پایین پریدن. با صدای بلندی با اهنگ همخونی کردم. خوب می‌دونستم عمداً اینکارا رو می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست‌هام رو با شوق توی هوا تکون دادم و اخر اهنگ سوت بلندی واسه خودم زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسپیکر رو از روی میز برداشتم، اهنگ‌رو عوض کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کوبیده شدن در اتاقم به دیوار، نفسم رو با حرص دادم بیرون. توی این خونه شاد بودن هم جرم بزرگی محسوب می‌شد. ابروهای عسلی رنگش به شدت درهم بود، لحنش هم که از اخمش معلوم بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبرته؟ مگه دوهفته دیگه امتحان فیزیک نداری؟ جای اینکه مثل خر جفتک بندازی، خبر مرگت نمونه سوالتی که برات طرح کردم حل کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب برچیدم و با حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه، باز که داری پاچه من رو می‌گیری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست لباس ابی استین حلقه‌ایش رو صاف کرد و با خونسردی ظاهری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مراقب باش که داری با کی حرف میزنی. به راحتی می‌تونم کل وسایل اتاقت رو بردارم و تنها چیزی که برات باقی بمونه کتاب های درسیت باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصله بحث کردن باهاش رو نداشتم، اما صلاح دیدم فکری که توی سرم بود باهاش درمیون بذارم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا من میرم بیرون که یه وقت حضور نحسم شما رو برزخی نکنه، نوشین بانو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌دونستم که صداش رو برام می‌بره بالا تا مثلا ازش حساب ببرم؛ این کار رو طبق حدسم انجام داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرمایش دیگه‌ای نبود؟ تو خیلی غلط کردی که پات رو از این در بذاری بیرون. گوشیت رو گرفتم که مثل آدم درس بخونی، نه اینکه بری عیاشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلافگی دستش رو توی موهای عسلی رنگش فرو برد؛ موهایی که آزادانه روی شونه‌هاش ریخته بودن. برخلاف من عاشق موی بلند بود، اما من فقط دوبار توی زندگیم موهام رو بلند گذاشته بودم. یادم میاد اولین بار چهارم ابتدایی بودم که به اصرار مامان موهام رو بلند گذاشتم و بعد اون پارسال بود که برای آخرین بار موهام رو بلند گذاشته بودم. همیشه عشق فوتبال بودم و هر جمعه با بچه‌های محله قبلی‌مون فوتبال بازی می‌کردم. همپای شهرام برادر بزرگترم، تمرین بوکس انجام می‌دادم و فوتبال تمرین می‌کردیم. زندگی من این بود، یه دخترانگی ساده هم توی وجودم نبود به جز ظاهرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم رو با زبون تر کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این‌طور که معلومه، قراره کسی بیاد که نو نوار کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرد به چشم‌هام خیره شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خاله نسرین و دختر خاله کوثر شاید مریم همراهشون بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پوزخند پر حرصی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید آدمیزادترین فرد، همین مریم باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تندی بهم توپید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه طرز حرف زدنه؟ بنده‌ خداها اومدن یه سر به من و تو بزنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندم تبدیل شد به خنده ریز و شلوار راحتی گلدارم رو تا کمرم بالا کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه مادر من! اگه به نسرین و دخترش باشه میان اینجا واسه فخر فروشی، نه دیدن چشم و ابروی خوشگل من و تو. مریمم حتما کارش بهت گیره، وگرنه اون بشر حوصله مراسم غیبت و گوشت برادر‌خوری رو نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست بلیز آستین حلقه‌ای ابی‌کاربنی تنش‌ رو صاف کرد و با اخم رو بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من کاری ندارم که واسه چی میان؛ در خونه من به روی همه بازه. توهم وقتی اومدن خبر مرگت میای بیرون از این اتاق. یه لباس خوشگل چین‌دار صورتی توی کمدت بود؟ همونو می‌پوشی شال مشکی هم بنداز سرت اون موهای واموندت پیدا نباشه. مثل یه خانوم متشخص میای می‌شینی اونجا چاک دهنت رو هر دقیقه باز نمی‌کنی به کوثر و مریم متلک بندازی، با خالت هم کل کل نمی‌کنی خودت که بهتر می‌شناسیش یه حرف رو ده تا می‌کنه دوره می‌گرده توی کل فامیل اون حرف رو می‌زنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تک تک حرف‌هاش علاوه بر اینکه حس کم ارزش بودن بهم دست داد، خنده عجیبی هم سر دلم رو گرفت. چقدر مادر من ساده بود! رسما می‌خواست با خالم رقابت کنه! مامانی که شش دنگ حواسش به کارخونه بود، حوصله خاله‌زنک بازی و نمایان کردن دارایی‌های زندگیش رو نداشت حالا چی‌شده بود که تن به رقابت داده بود؟ اون که حوصله یه نظر ساده درباره زندگی دیگران رو نداشت، می‌خواست برتر از خاله‌م باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده خودم رو پرت کردم روی تخت دونفره با رو تختی سفید رنگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان می‌فهمی چی میگی؟ اخه من کی تاحالا لباس چین‌دار صورتی داشتم؟! راستی، مگه موهای من چشه؟ خودت که خوب می‌دونی من عاشق موی پسرونه کوتاهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌زنم چشم و چالت رو در میارم. تو خیلی بیخود کردی که عاشقی! دختر احمق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پوزخند عمیقی روی لب‌های گوشتی‌م جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر من توروخدا از نمایان کردن یه چیز دیگه استفاده کن. من تمام لباس‌هام لش و پسرونه‌ست، از لباس دخترونه متنفرم مخصوصا از نوع گلدار و چین‌دارش. تمام مدت عمرم، به جز دوبار موهام پسرونه بوده، به جز دوسال از کل زندگی که داشتم. طرز حرف زدنم زیر صفره؛ از لفظ قلم حرف زدن متنفرم و کلا بلد نیستم، اگه حرف هم بزنم نود درصدش فحش رو می‌کنم. کلا نکته باکلاسی در من پدیدار نیست مادر من، هست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو دوختم به چهره درهم و عصبانیتش، هر آن ممکن بود بزنه چشم و چالم رو دربیاره. با حرص سمت کمد دیواری سفید رنگ، کنار قفسه قهوا‌ی رنگ کتاب گام برداشت. درش رو با حرص باز کرد و تمام لباس‌های توی کمد رو بیرون ریخت و با عصبانیت کلماتش رو توی صورتم مشت کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینا لباسن؟ یه دختر این لباسا رو می‌پوشه؟ یه دختر شونزده، هفده ساله که رشته تجربی می‌خونه باید سرتا سر اتاقش پر باشه از وسایل پزشکی. یه دختر هم‌سن تو رویای چه‌چیزهایی رو داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند عمیقی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آرزوی شوهر خوب! مثل کوثر؟ البته همه دخترا آرزوی باحال دارن، به‌جز این کوثر احمق که نمونه نادری از بشریت رو تشکیل میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند پر حرصی زد و با قدم‌های بلند سمت در سفید رنگ اتاق گام برداشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین اتاقمو هم من نذاشتم نو نوار کنی، وگرنه این اتاق جای چه جونور‌ها و اشیایی می‌شد! طبق حرف‌هایی که زدم عمل می‌کنی، الان می‌ر‌سن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر جوابم نموند و از اتاق خارج شد. عادت کرده بودم، بحث همیشگی‌مون بود؛ بحث کردن سر اینکه تو دختری پسر نیستی. پوف کلافه‌ای کشیدم. کاش می‌شد اونجا درس بخونم، کلی رفیق پیدا کنم کلی شیطنت کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها چیزی که عایدم می‌شد، سردر مدرسه بود که بهم چشمک می‌زد. "دبیرستان متوسطه دوم پسرانه اندیشه" شاید هرسال اسمش توی لیست بدترین مدارس بود، اما من با تمام وجود دوست داشتم اونجا درس بخونم. شهرام یک‌سال اونجا درس می‌خوند، وقتی از شیطنت‌هاش می‌گفت من پرت می‌شدم توی خیالاتم. این‌طور که شهرام می‌گفت، مدرسه پرهیجانی بود. من عاشق هیجان بودم، از راکد بودن زندگیم خسته شده بودم و هروز توی خلاء زندگی بی فایده‌م فرو می‌رفتم. چرا پسرا ان‌قدر آزاد بودن و دخترا ابن‌قدر محدودیت داشتن؟ توی مدرسه یه دختر کافی بود جیغ بزنه تا مدیر از وسط نصفش کنه! چرا جیغ نکشه؟ یه دختر توی این سن بمب انرژیه! باید تخلیه کنه تمام جیغ‌هایی رو که توی خونه نمیزنه؛ یه دختر هم توی خونه باید خفه باشه هم توی مدرسه! فقط برای اینکه دختره! یه دختر توی مدرسه نمی‌تونه موهاش رو اونطور که می‌خواد توی مقنعه به نمایش بذاره، فقط برای اینکه کسی نبینه! یه دختر چرا نیاز به توجه داره؟ بخاطر همین فضای خفه کننده خونه و مدرسه. چرا نیاز به محبت داره؟ بخاطر همین محدودیت‌ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من عاشق اینم که مثل یک پسر زندگی کنم. ارزو دارم توی مدرسه پسرانه درس بخونم؛ هیجانات مختلفی ‌رو تجربه کنم. با پسرها معاشرت کنم، حتی دوست‌های دوران بچگیم اکثرا پسر بودن. توی مدرسه فقط با نیلوفر، عسل، حنا رفیق بودم. اون‌ها همیشه و در همه حال کنارم بودن، درکم می‌کردن و توی هر شیطنتی باهام همدست بودن. درنبود شیما تنها خواهرم، واسم خواهر بودن. درنبود تنها برادرم، برام برادر بودن. می‌تونستم به جرات بگم شاید سه‌نفر بیشتر نباشن، اما برای من به اندازه سیصد تا رفیق ارزش دارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خندهای مصنوعی‌شون گوشم رو آزار می‌داد. به‌جز مریم که زبونش مثل خودم نیش داشت و آدم رکی بود، کوثر و خاله نسرین ادم‌های پر افاده‌ای بودن. شلوار گل‌دارم رو با شلوار اسلش پسرونه عوض کردم. یه هودی مشکی‌ با خط های سفید تنم کردم و موهای کوتاهم رو کج روی صورتم ریختم؛ رنگ هودی با رنگ پوستم تضاد جالبی داشت. مطمئن بودم الان ایده‌آل یه پسر نیستم و خواهم بود. پوزخندی زدم؛ اما درعوض من خودمم همونی که دوست دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی از توی ایینه به خودم زدم و به چشم‌های قهوه‌ایم خیره شدم تا کمی انرژی دریافت کنم. من دارم کار درستی می‌کنم، می‌خوام به مامان یاد بدم در همه حال خودش باشه. چهره‌ عجیبی داشتم! دخترانگی و پسرانگی باهم درهم آمیخته بودن تا یک آدم شانزده، هفده ساله رو به وجود بیارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرانه لباس می‌پوشیدم، پسرانه رفتار می‌کردم اما دخترانگی چهرم پنهون شدنی نبود. چیزی که در من نهفته شده بود، چرا باید پنهون بشه؟ ذات من خواه نا خواه دخترانه‌ست، قبول کردنش سخته اما هست. دست‌ از نگاه کردن به چشم‌هام برداشتم و توی موهای مشکی رنگم دست کشیدم. موهای پشت و کنار‌های سرم کمی کوتاه تر از موهای بالای سرم بود؛ همون مدلی که همیشه دوستش داشتم. دست‌هام رو توی جیب هودی مشکی فرو بردم و از اتاق خارج شدم. وارد حال نسبتا بزرگ خونه شدم. مریم طبق معمول با گوشی عزیز کرده‌ش کار می‌کرد و کوثر مثلا با وقار و متانت به حرف‌های خاله نسرین و مامان گوش میداد. توی جفت دست‌هاش دستبند طلا داشت و با ناز به موهای بلند رنگ کردش پیچ و تاب می‌داد؛ تاپ قرمز جیغ به تن داشت و دامن کوتاه مشکی رسما داد می‌زد که من همه‌چیز تمومم. با وجود بیست و یک سال سن، هنوز هم دنبال رقابت با منی بود که تقریبا چهار یا پنج سال ازش کوچک تر بودم. به زرق و برق طلاهای مختلف خاله نسرین توجه نکردم و ترسیدم نور طلاهاش چشم‌هام رو بزنه. مریم بیست و پنج ساله ان‌قدر به خودش نرسیده بود که این مادر و دختر به خودشون رسیده بودن. با سلام زیر لبی کنار مامان نشستم. با دیدن من توی اون وضع لباس، چشم‌های مامان چهارتا شد و نیشگون محکمی از پام گرفت. از درد لب‌های گوشتیم رو به دندون گرفتم. خاله نسرین نگاه پر از تمسخرش رو توی صورتم دوند و با طعنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای نوشین! این که هنوز همونجوری لباس می‌پوشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند کمرنگی جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما هم که هنوز سه کیلو طلا اویزون کردین خاله خوشگلم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سقلمه‌ای بهم زد، اما توجهی نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله لب برچید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زن باید طلا آویزون کنه، نه اینکه مثل پسر‌های ول‌گرد لباس بپوشه دخترم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوثر لب‌های باریکش رو بهم فشورد تا رنگ رژ قرمزش رو تثبیت کنه و با طعنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیوا جان هنوز سنش کمه خاله نوشین؛ تعجبی نداره که بخواد مثل پسر‌ا بگرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم جوابش رو بدم که مریم گور به گور شده به جمع اضافه شد و کنارم روی مبل مشکی نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واه واه باز که افتادین به جون هم! باشه حالا فهمیدیم، چقدر از هم متنفرین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله ابروهای شیطونی و پر پشتش رو درهم کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ذلیل نمیری مریم! کی گفته این حرفو؟ داریم با خواهرزادم صحبت می‌کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم با چشم‌های عسلی رنگش بهم چشمک زد، به نشونه این‌که داره دروغ می‌گه. پوزخند عمیقی روی لب‌هام نقش بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان برای عوض کردن جو روبهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیوا جان، برو قهوه درست کن دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پوزخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلد نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلد بودم، خوب هم بلد بودم اما من عمرا کمرم رو به بهانه قهوه دادن پیش این مادر و دختر خم کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض اینکه حرفم تموم شد، خاله نسرین و کوثر زدن زیر خنده و مامان ابروهای عسلی رنگش به شدت درهم پیچیده شد و سقلمه بعدی رو بهم زد. مریم که به‌شدت رک بود و اکثر مواقع طرف من بود، با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‌- زهرمار! حالا نه اینکه دختر دیپلم ردی خودت خیلی گل زده به سرت که به شیوا می‌خندی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوثر خنده‌ش رو خورد و با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مریم یه چیزی بهت میگما! من توی رشته ریاضی خیلی هم موفق بودم، فقط سال اخر از درس خوندن زده شدم. به‌خاطر این‌که عاشق آرایشگری بودم، ریاضی رو ول کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم پوزخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاله قربونت نره دختر! صدبار این داستان رو برای کل فامیل تعریف کردی؛ والا ما همه این داستان رو از حفظ شدیم. دیگه راست و دروغش پای خودته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله با اخم به مریم توپید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مریم ببند دهنتو! دختر من در عوض از هر انگشتش یه هنر می‌باره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوثر با افتخار از جا بلند شد و دامن مشکی رنگ چندش آورش رو صاف کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من قهوه درست می‌کنم، خاله نوشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان لبخندی زد و هیچی نگفت با طعنه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آب داغ نریزه رو شکمت یه‌وقت. نه این‌که تاپ تنت سه سانتی‌متره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم خنده‌ای کرد و مشت آرومی به پام زد. حتی بهم نگاهم نکرد و با افاده وارد آشپزخونه شد. خاله با طعنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیوا خانم، امسال پایه یازدهمی هستی، پارسال تجدیدی نداشتی؟ اخه تو کل وقتت به خرید این‌طور لباس‌ها می‌گذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان قبل از اینکه چاک دهنم رو باز کنم با سرعت جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهرم این چه حرفیه! شیوا توی درس‌هاش نفر اول بوده. امسال هم که تازه یک‌هفته‌ست مدارس باز شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله درحالی که پرتقال توی بشقاب رو با چاقو پوست می‌کند، با همون لحن پر از طعنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا امسال دستاورد‌اشو می‌بینیم. با این وضع باید براش دنبال زن باشی نه شوهر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این زن چه موجود پر افاده و چندش‌آوری بود! چی توی خودش می‌دید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه اجازه ای به خودش می‌داد که دیگران رو تخریب کنه؟ با تمام حرصی که از خودم سراغ داشتم جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاله جون تعریف کن ببینم، این‌دفعه شما چه دستاوردی داشتی که اومدی پزشو به ما بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله پوزخندی زد و خواست حرفی بزنه که مامان بهم توپید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیوا با بزرگتر این‌جوری حرف نمی‌زنن. این چه طرز لباس پوشیدنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله جلوتر جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بزار راحت باشه خواهر گلم. این مغزش به چی می‌رسه آخه؟ والا دوره احترام گذشته توی نسل این جوون‌های دهه‌هشتادی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند تلخی زدم. اره، ما دهه هشتادی‌ها گودزیلا و خودخواه بودیم؛ همه توی این سنِ کم موجی و بی‌اعصاب بودیم. چون شخصیت‌مون اجازه نمی‌داد کسی بهش توهین کنه، همه بی ادب و گستاخ بودیم. اگه نسل دهه شصت نسل سوخته بود، ما نسل زغال بودیم. چون همه جوونی ما آتیش گرفت و خاکستر شد؛ از درون محدود بودیم، از بیرون تحریم بودیم. طعم لذت و از ته دل نمی‌چشیدیم. غرق بودیم توی یه صفحه چند وجهی، چون دنیا دیگه برای ما رنگ سابق رو نداشت. توی دوره‌ای بودیم که خرپول بی‌سواد بود، با سواد بی‌کار! چطور قانع‌ میشدیم که درس بخونیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم با حرص دست‌هاش رو برد بالا و خودش رو باد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بوی سوختگی میاد! من بلند بشم برم تا همدیگرو آتیش نزدین. خیر سرم اومدم این‌جا نوشین ابروهامو برداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعت گوشی‌ خودش رو از روی مبل مشکی رنگ برداشت و خاک روی شلوار جین آبیش رو تمیز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با سرعت بلند شد و آشفته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا خواهر؟ می‌موندی من ابروهاتو اصلاح کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌دونستم مریم هم از این‌طور جمع ها مثل من متنفره و یک ‌ثانیه هم دووم نمیاره. با سرعت به سمت در گام برداشت و به مامان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لازم نکرده. من خودم فردا میرم آرایشگاه، دونفر اینجا باشن به اندازه صدتای من کافیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خونه رو محکم بست و رفت. مامان با چهره‌ای آشفته روی مبل مشکی رنگ نشست. دلم براش سوخت حتی به‌خاطره چهره من باید از این جماعت عقب‌مونده حرف می‌شنید. خاله با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نوشین این مریم جدیدا خیلی خیره‌سر شده! احترام بزرگتری کوچک‌تری هم نگه نمی‌داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند عمیقی زدم. دعا می‌کردم کوچک‌ترین اتفاق بیوفته تا من از این جمع کذایی خلاص بشم. مامان با لحن آروم و ظاهریش جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تازه بیست و پنج سالشه، هرچی نباشه جوونه این حرفا رو بذار پای زبون درازی دوران جوونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله نسرین ابروهاش رو بالا پروند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گستاخی شیوا خانوم رو بذارم پای چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بذار پای... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان نیشگون محکمی از پام گرفت که دیگه نتونستم یه جواب کف و ابدار بذارم تو کاسه‌ این گرگ پیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نوشین، بذار بگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوثر با صدای نحسش سینی به دست وارد حال شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب اینم از قهوه من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص بهش زل زدم، حالا خوبه کارخونه تولیدی قهوه‌ نداره! انگار چه کار شاقی کرده بود که با افتخار جار می‌زد، بدبخت دیپلم ردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای خاله نسرین و مامان فنجون قهوه رو گذاشت روی میز روبه‌رو، یه لیوان برای خودش برداشت و کنار خاله نسرین نشست؛ همین باعث جر خوردن من از درون شد پوزخند پرحرصی بود که حواله لب‌های گوشتیم کردم. مامان ابرویی بالا پروند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترم شیوا رو از قلم انداختی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوثر کاملا نمایشی دستش رو به پاش کوبید، ابروهای تتو کرده‌ش رو توی هم کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا مرگم بده! من فکر کردم شیوا جون قهوه دوست نداره که بلد نیست درست کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودم گفتم" خدا اولی رو زودتر نصیبت کنه میمون بدشکل" حرصم رو توی کلماتم چیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر خاله من کلا به قهوه های تو آلرژی دارم، بهتره که درست نکردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاش رو بالا داد و هیچی نگفت. بعد از اینکه به جز مامان اون دوتا عجوزه قهوه‌ هاشون رو کوفت کردن؛ کوثر با کنجکاوی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از شهرام و شیما چه خبر خاله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نا خودگاه زدم زیر خنده و سقلمه جانانه‌ای از مامان خوردم. هه! انگار من نمی‌فهمم هدف اصلیش شهرامِ خوشم میومد اگه الان شهرام اینجا بود و جوابش رو درسته می‌داد. تا کی می‌خواست دنبال شهرامی باشه که یه نگاه ساده رو هم ازش دریغ می‌کنه! خاله اخم‌هاش جمع شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وا دختر! چت شد یهو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شهرام حالش خوبه کوثر جون، البته می‌گفت یه دختر خوشگل بور توی دانشگاه پیدا کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم‌هام رو با خوشحالی بهم فشوردم؛ من که بلدم چجوری تو یکی رو آتیش بزنم. ابروهاش به‌شدت بهم گره خورد و منظر بقیه حرفم موند. سعی کردم با تک تک کلماتم زمینه حرص خوردنش رو فراهم کنم. با ذوق آمیخته با حرص روبهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ندیدی دختره چقدر خوشگل بود، تازه قرار هم میذارن باهم. فکر کنم شهرام جدی جدی گلوش گیر کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرصی که از چهره گرفته‌ش آشکار بود زیر لب گفت" آها" پوزخندم تشدید شد و مامان با حرص چشم‌هاش رو برام در آورد. خاله با النگوهای دست راستش ور می‌رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون دیگه تحمل اون جمع کذایی رو نداشتم، از خونه رفتم. مطمئن بودم مامان جلوی خاله نسرین و کوثر میمون هیچی بهم نمیگه، وقتی چشم‌هاش رو برام در آورد خودم تا تهش رو خوندم که یه جنگ نابرابری قرار بین ما رخ بده. دست‌هام رو توی جیب هودی مشکی رنگم فرو کردم و نفسم رو پرت کردم بیرون. چقدر هوا سرد شده بود! هوای اول مهر واقعا ارزش نفس کشیدن داشت. نگاهی به سر در بزرگ و سردش انداختم؛ حیاطی که تاحالا واردش نشده بودم و خاطره‌ای که داخلش نساخته بودم. من دارم توی جهنم این‌ ادم‌ها می‌سوزم. جهنم صد برابر بهتر از ذهن‌های پوسیده‌ای بود که با افکارشون ذهن ما جوون هارو هدف می‌گرفتن و در آخر می‌گفتن جوون های امروز عفت و غیرت ندارن. چی با ارزش‌تر از قلب هر ادمی؟ منشاء عشق و احساس؟ آتیش جهنم تمام وجود انسان رو ذوب می‌کرد؛ اما کلمات قلب‌ آدم رو چنان تسخیر و بی احساس می‌کرد که آدم انگیزه‌ای واسه زندگی نداشت. کلمات آدم رو عوض می‌کنه، کلمات آدم رو پست می‌کنه، کلمات آدم رو جهنمی می‌کنه، کلمات انسانیت و شرف رو از بین می‌بره. جهنم یعنی حرارت حرف‌ها و تیر جهیده به قلب‌ها. اینکه یه دختر بخواد پسر باشه، چرا به چشم این مردم ان‌قدر عجیبه؟ شاید بخاطر اینکه، مرد بودن حرمت داره. فکر میکنن اگه یه دختر مرد بشه، از اون‌ بی‌بخار ها می‌شه و ارزش مرد بودن رو زیر سوال می‌بره. دلم می‌خواد وارد این حیاط بشم و هوای داخلش رو با تمام وجود استشمام کنم؛ امان از در بسته ای که مانعم میشه. سایه درخت‌ها اون موقع شب، سایه قشنگی روی پیاده رو کنار جاده انداخته بودن. به نور طلایی رنگ چراغ‌های خیابون خیره شدم، اما چشمم رو زدن. بار دیگه از پیاده رو به خیابون خلوت که گه‌ گاه یه ماشین از دلش عبور می‌کرد نگاهی انداختم. دیگه از این کار مطمئن بودم برای همین با سرعت تمام سمت در شیری رنگش دویدم. پام رو روی دسته‌ در تکیه‌گاه قرار دادم و تو یه حرکت از در بزرگش عبور کردم. وارد فضای تاریکی شدم، چشمم خوب یاری دیدن نمی‌داد. نور گوشیم رو روشن کردم و توی فضا گردوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محوطه کاملا تاریک بود و فقط نور کم جونی از خیابون وارد محوطه می‌شد. با این‌که خوب نمی‌تونستم اطراف رو ببینم، اما بازم خوشحال بودم. اینجا همون‌جایی بود که شهرام ازش تعریف می‌کرد؛ اینجا همون دنیایی بود که دلم می‌خواست داخلش غرق بشم. اینجا می‌تونستم پسر باشم. نفس عمیقی کشیدم و کمی جلوتر رفتم، از پله‌های ورودی مدرسه بالا رفتم و ایستادم. همین‌جوری الکی‌الکی برای دل خودم زیرلب زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام من آریا رادمهر هستم، دانش اموز جدید دبیرستان پسرانه اندیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریا، آریا کوچولو! اسمی که از سیزده سالگی روی خودم گذاشتم و هنوز هم اسمم رو یدک می‌کشه؛ لاقل توی اون سن مامان به اینکه دوست دارم پسر باشم، احترام می‌ذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنگ گوشیم، لبخندم محو شد و گوشی رو جلوی صورتم گرفتم"مامان" لبخند کمرنگی دوباره روی ل**ب‌هام نقش بست. لابد خاله نسرین این‌ها رفتن و بلافاصله بهم زنگ زده تا شست و شو و پهن کردن روی بند رو آغاز کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله مامان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تندی بهم توپید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احمق تو چی با خودت فکر کردی ها؟! این‌قدر گند زدی که نمی‌دونم واسه کدومش عصبی باشم. تا ده دقیقه دیگه خونه باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلافاصله قطع کرد. پوزخند پرحرصی روی لب‌هام نقش بست. به در مدرسه که رسیدم برای بار اخر حیاط مبهم مدرسه رو از نظر گذروندم و در اخر پام رو روی دسته در گذاشتم و پریدم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستهام رو فرو کردم توی جیب هودی مشکی رنگم و نفسم رو با حرص به بیرون فوت کردم. توی افکارم غوطه‌ور بودم که متوجه نگاه‌ های کسی شدم، سر رو از زمین گرفتم و نگاهم خورد به خانم مسنی که بهم زل زده بود. از کنارم که رد شد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جلل خالق دختره یا پسر! جوونم جوونای قدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند پرنگی زدم و از خیابون خلوت با نور طلایی رد شدم. روزی یک بار وقتی با تیپ پسرونه از خیابون رد می‌شدم، یک بار باید این حرف رو می‌شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خستگی خواستم خودم رو روی کاناپه مشکی رنگ خونه پرت کنم که مامان با چهره غرق در اشک و آشفته‌ای روبه‌روم ظاهر شد. انگار توی وجودم یه چیزی فرو ریخت؛ انگشت‌هام یخ کرد و دست‌هام شروع کرد به لرزیدن. تمام قدرتی که توی پاهام بود به کار گرفتم و سمتش دویدم؛ صورتش رو با دست‌هام قاب گرفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی‌شدی قربونت برم؟ کسی بهت چیزی گفته؟ مردم از ترس بگو چی‌شده اخه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعت اشک‌هاش رو پس زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو تو اتاقت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسیدم کاش این‌قدر کوتاه حرف نمی‌زد که من ترسم بیشتر نشه. با ترس و لرزش صدام گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می‌گی مامان؟ کجا برم! چرا برم؟ تورو به خدا حرف بزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیوا برو توی اتاقت. یکی از شریک‌های قبلی بابات داره میاد اینجا، نباید تورو ببینه اصلا نباید از وجودت با خبر بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم هری ریخت. چه شریکی؟ چرا نباید از وجودم با خبر بشه؟ تمام فکر و خبالات ذهنم مثل کنه افتاده بودن به جونم و به وجودم چنگ می‌زدن. کف‌دست‌هام یخ کرده بود. فقط مثل یک تکه یخ که درحال دوب شدن بود، بهش زل زدم. صدای در حیاط و لگدی که بهش خورد، رعشه به جونم انداخت. مامان با سرعت بازوم رو گرفت و به سمت اتاق هدایتم کرد؛ مثل عروسک دنبالش کشیده شدم و هیچ تقلایی نکردم. مغزم فرمان نمی‌داد، حتی نمی‌کشید که بخوام حرف بزنم و سوالی بپرسم. در اتاق رو با شدت بست؛ صدای کلیدی که توی در چرخونده شد گوشم رو آزار می‌داد. این‌جور مواقع منگ می‌شدم، کر و لال می‌شدم. جسم بی جونم رو به در نزدیک کردم و لاله گوشم رو روی در گذاشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گریه‌های بی امان مامان رو می‌شنیدم؛ طولی نکشید که صدای بم و پر از خشمی به گوش رسید. با سرعت سمت صندلی میز توالتم هجوم بردم و صندلی رو پشت در گذاشتم؛ از شیشه در به بیرون نگاه کردم. مامان با گریه روی مبل مشکی رنگ نشسته بود و مرد مشکی پوشی رو به روش نشسته بود. دست‌هام می‌لرزیدن، اینجور مواقف مثل سنگی بودم که نه اب می‌شد نه تکونی می‌خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس‌هام به شماره افتاده بود؛ دستم رو روی قلبم گذاشتم و فشوردم. قطره اشک سمجی از گوشه چشمم راه باز کرد. ان‌قدر توی شوک فرو رفته بودم، که اختیار اشک‌هام رو نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تتوهای نامفهوم روی دست‌های اون مرد؛ خط ابروهاش؛ زنجیری که توی دستش می‌چرخوند؛ کفش‌های چرمی قهوه‌ای رنگش رو که مدام تکون می‌داد. همه این‌ها کنار هم ازش یه هیولا می‌ساخت. جوون نبود اما پیر هم نبود؛ آشنا نبود، اما غریبه هم به نظر نمی‌رسید! قلبم رو بیشتر با دستم فشوردم، تا دست از سر قفسه سینه‌م برداره. طولی نکشید که داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تمام اتاق‌ها رو بگردید، همه جا رو با دقت زیر نظر بگیرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با لحن ملتمسی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو خونه من چی می‌خوای؟ اینجا چی‌کار داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بم و مردونه‌ش رو بالا کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب گوش کن، چون حوصله توضیح دادن به تورو ندارم. مثل یه آدم عاقل کارخونه رو به نامم میزنی فقط یک ساعت وقت دارم، پس بهتره معطل نکنی. یادت باشه که من و بیژن یه زمانی باهم شریک بودیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با گریه داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه مگه شهر هرته که به اسمت کنم! اون کارخونه سهم بچه‌های منه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنجیر توی دستش رو با سرعت چرخوند و پک محکمی به سیگارش زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو یادت رفته هنوز طلب من رو ندادی؟ کر نباش، بشنو! من تا یک ساعت دیگه زندگیم به باد فنا میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک‌های مامان بند اومدنی نبود، هیچوقت ان‌قدر ضعیف ندیده بودمش. اشکام سرد و بی روح گونه‌هام رو خیس می‌کردن و قلبم لحظه‌ای ارومم نمی‌گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله از روی کاناپه بلند شد و چنگی به موهای خرمایی رنگش زد؛ نگاهی به ساعت استیلش انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط پنج دقیقه وقت داری که همراهم بیای محضر و کارخونه رو به اسمم کنی، وگرنه رنگ دختر بزرگت رو نمی‌بینی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتن همین حرف کافی بود تا مامان با صدای بلند بزنه زیر گریه و من از روی صندلی پشت در سر بخورم و بیفتم پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای جیغ مامان منم به تکاپو افتادم و با سرعت سمت در هجوم بردم و مشت‌های محکمم رو به در کوبیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این در رو باز کنید، چی‌کار کردید با خواهرم؟ مامان در رو باز کن، تو رو قرآن باز کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداها برام مبهم شده بود؛ انگار کر شده بودم فقط از ته دلم مامان و شیما رو صدا می‌زدم. سوزش هنجرم رو حس کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای اون لعنتی رو شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انگار یکی دیگه هم این‌جا قایم کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عوضی با دخترم چی‌کار کردی؟ چی از جون ما می‌خوای تو؟ من همین الان می‌تونم طلبت رو بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای شکستن چیزی داد بلندی زدم و پاهای بی جونم رو روی صندلی کشیدم و از شیشه به بیرون نگاه کردم. مرد چهار شونه‌ای گوشی به دست سمتش دوید، با سرعت گوشی رو از دست اون مرد قاپید و داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو چی‌شد؟ تونستی وقت بگیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکث کرد، با عصبانیت دست هاش رو مشت کرد و زنجیر طلایی رنگش رو دور دستش چرخوند. نعره‌ای که زد گوشم رو خراشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرتیکه مگه من نگفتم ازش وقت بگیر؟ آخه احمق من تو رو واسه چی فرستادم؟ ببند دهنت رو حالا که کار از کار گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شدت گوشی رو به پارکت های قهوه‌ای کوبید؛ سمت مامان گام برداشت. از شدت ترس قلبم دیوانه‌وار شروع به تپیدن کرد. با سیلی که به گوش مامان خوابوند با تموم قدرت داد زدم و مشتم رو به شیشه در کوبیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عوض آشغال چی‌کار داری باهامون؟ کثافت عوضی جرئت داری درو باز کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان از ته دل ضجه زد و من مشت‌هام رو بیقرار به شیشه کوبیدم و بغضم ترکید. با شیما چی‌کار کرده بودن؟ شیما خواهرم! شیما خواهر من...! اون مرد لعنتی اون نریمان آشغال با سرعت از خونه خارج شد و پشت بندش اون لعنتی ها. مامان هم‌چنان ضجه می‌زد و به سر و صورتش چنگ می‌نداخت؛ با گریه داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان تو رو قرآن بیا این در لعنتی رو باز کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بی‌جون خودش رو سمت در کشید و بعد از چند ثانیه در باز شد. نگاهم به قهوه‌ای سرد و اشکی چشم‌هاش گره خورد؛ کف دست‌هام از شدت استرس یخ کرده بود. توی آغوشش فرو رفتم و از ته دل گریه کردم؛ من گریه کردم! منی که این‌جور مواقع مثل سنگ بی روح و سرد بودم گریه کردم! از ته دل زار زدم، به حال شیما به حال خودم. مامان با گریه دستی به صورتم کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گریه نکن دخترم، هیچی نشده، اگه شده بود تا الان خبر دار می‌شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنگ گوشی هر دو توی شوک فرو رفتیم؛ انگار دوست داشتیم زمان متوقف بشه و اون صدای لعنتی رو نشنویم. با قدم‌های شل و وارفته سمت تلفن خونه حرکت کردم؛ کاش هیچوقت نرسم، کاش همین حالا خدا جونم رو بگیره ولی اون چیزی که باید رو نشنوم. بسم‌الله زیرلبی گفتم و گوشی رو توی دست هام گرفتم، تماس رو برقرار کردم و با صدای لرزونی جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گریه‌های شیما رو شنیدم، خوشحال باشم یا ناراحت؟ لبخند بزنم یا گریه کنم؟ با لرزش صدام گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیما چی شده؟! چ... چرا گریه می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گریه‌هاش توی گوشم اکو می‌داد و تنها اسمی که شنیدم" شهرام" بود. شهرام چی؟ چرا بقیه‌شو نشنیدم؟ چرا گوش‌هام داره سوت می‌کشه؟ چرا دست‌هام یخ کرده؟ نفس‌هام چرا نامنظمه و جونی توی بدنم نیست؟ وقتی افتادم زمین کلمه بعدی شیما گوشم رو خراشید " شهرام رو بردن اتاق عمل" صدای جیغ‌های بی امان، مامان رو نشنیدم و فرو رفتم توی سیاهی مطلق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌ترسیدم، می‌ترسبدم لای این پلک‌های لعنتی رو باز کنم و اونچه رو که نباید ببینم؛ می‌ترسیدم تکون بخورم و اونچه رو که نباید بشنوم. دل رو زدم به دریا و لای پلک‌های لعنتیم رو باز کردم؛ چهره غرق در اشک و نزار مامان روبه‌روم خودنمایی می‌کرد. ناخودآگاه اشک سمجی از لای پلکم بیرون دوید و قهوه‌ی چشم‌هام دوباره سرد شد. لب‌آی خشکم رو با زبون تر کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده مامان؟ شهرام چی‌شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست‌هاش صورتم رو قاب گرفت، با گریه و لرزش صداش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیما می‌گفت، بردنش اتاق عمل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و زد زیر گریه همپاش گریه کردم؛ از شدت گریه به لباسش چنگ زدم و سرم رو فرو توی شونه‌های محکمش، اون شونه ها برای مردونه‌ترین شونه های دنیا بود. خدایا داغ برادر خیلی سخته تو رو به بزرگی خودت قسمت می‌دم، تو که پدرم رو ازم گرفتی برادرم رو واسم نگه دار اون جوونه به جوونیش رحم کن. مامان با بغض چهره غرق در اشکم رو قاب گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترم، من باید برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لرزیدم، از ته دل ترسیدم. کجا؟ زنی که هم پدرم بود هم مادرم هم خانوادم کجا می‌خواست بره؟ وجودم لرزید اما لرزش نبود، زلزله بود که توی وجودم راه افتاد. با ترس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا؟ کجا می‌خوای بری ها؟ من، من چی‌کار کنم پس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک می‌ریخت اما اشک های من رو پاک می‌کرد، غصه می‌خورد اما من رو دلداری می‌داد. بغض کرد بغضی که من هم داشتم؛ از درون آتیش می‌گرفت و می‌سوخت، سوزشی که من هم توی وجودم حس می‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به بدبختی بلیط جور کردم عزیزم، باید برم کانادا پیش خواهرت. آدمای اون نریمان بی صفت شیما رو توی خونه گیر آوردن، شهرام بچم وقتی رسیده که می‌خواستن به خواهرت دست درازی کنن؛ با چند نفر از اون بی‌شرفا درگیر میشه، شیما نتونست چیز دیگه‌ای بگه بچم ترسیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضش ترکید و گریه کرد، اما من توی بهت بودم مثل همیشه سرد و یخ شده بودم. اختیار بغضم رو داشتم اما اشک‌های بی رحمم مثل آبشار از چشم‌هام روون می‌شدن. سرش رو توی آغوشم گرفتم و بو*س*ه زدم، چهره شهرام رو توی ذهنم تصور کردم زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زنده می‌مونه مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سرم بو*س*ه زد می‌خواست که لحنش خوشحال باشه؛ می‌خواست با لحنش بهم انرژی و امید تزریق کنه، همون کاری که همیشه داخلش مهارت داشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره دخترم، چرا نمونه! شهرام من قویه مگه می‌شه زنده نمونه؟ اگه قرار به این باشه که من و تو مثل ماتم زده ها فقط گریه کنیم، یعنی یقین دارین که شهرام قوی نیست. بلند شو تنبل خانوم! بلند شو بریم دست و صورتتو بشور شامتو بخور منم برم وسایلمو جمع کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌خواست بهم دلگرمی بده اما خودش از شدت دل‌ نگرانی داشت دیوونه میشد. از روی تختم بلند شد و دستم رو کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زود بیا باید وسایل خودتو هم جمع کنی. نگران نباش دخترم شیما می‌گفت عملش چیز خاصی نیست و یک ساعت دیگه تموم می‌شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جون به بدنم تزریق شد، لبخند زدم از سرخوشحالی از سر ذوق. برادرمن قویه، معلومه که می‌تونه مقاومت کنه. لبخندم پرنگ تر شد و با خوشحالی از روی تخت دونفرم بلند شدم. می‌تونستم رنگ شادی رو توی قهوه‌ای چشم‌هام ببینم؛ می‌تونستم ل**ب‌های گوشتیم رو به لبخند باز کنم، می‌تونستم گره ابروهای پرپشت و کشیدم رو صاف کنم. هودی مشکی رنگم رو در آوردم. به بولیز آستین حلقه‌ای مشکیم دستی کشیدم و از اتاق خارج شدم. حیروون و سرگردون سرم رو توی حال چرخوندم، چهره آشفته مامان رو دیدم. پس هنوز هم نگران بود، خودش امید مداشت اما به من امید می‌داد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم تا کمی آرومش کنم، لبخندم رو که دید متقابلا لبخند پر استرسی نثارم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترم جونم بالا اومد تا بتونم بلیط بگیرم. اون نریمان آشغال جوری گفت کارش رو تموم کنین یه لحظه جون از تنم کشیده شد! خداروشکر که شهرامم با غیرته سرموقع رسیده بچم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس آسوده‌ای کشیدم، خداراشکر که چیز جدی نبود. روی مبل مشکی خونه نشستم و نگاهم رو دوختم به پارکت های قهوه‌ای خونه. مامان پرده‌ های سفید رنگ خونه رو کنار زد و روبه‌روم نشست، نفسش رو پر استرس بیرون داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونم کنجکاوی که بدونی نریمان کیه! فقط بدون یه زمانی شریک پدرت بود، اون یه روانیه شیوا! اصلا فکر شوخی کردن با اون آدمو از سرت بیرون کن؛ اون ان‌قدر کثیف و پر نفوذه که از صد فرسخیش نباید رد بشی شیوا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت من رو می‌ترسوند! از چی باید بترسم؟ چی ترسناک‌تر از مرگ پدرت؟ چی ترسناک‌تر از صدمه دیدن برادرت؟ پوزخند عمیقی زدم که از نگاهش پنهون نموند؛ از ترس و لحن نگرانش ذره‌ای کم نکرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیوا جدی بگیر! منو همین حیوون پست کلی سر کارخونه اختلاف داشتیم، فکر نمی‌کردم امشب بلند بشه و بیاد اینجا! فکر نمی‌کردم کارو به زور بکشونه! اون یه آدم کثیفِ قمار بازه؛ حالا که اموالشو توی غمار از دست داده دستش رو با زور گذاشته روی کارخونه پدرت. اگه من نوشین ملک زاده هستم عمرا بذارم انگشتش سند کارخونه رو لمس کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق عادت ناخن انگشت اشارم رو فرو بردم توی انگشت شصتم و با لحن بی حس و حالی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان، کی میری؟ این به کنار من تنهایی اینجا بمونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهای عسلیش رو گره زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیوونه شدی! فکر می‌کنی من تو رو این‌جا تنها میذارم؟ تو میری پیش عمه صنمت اون‌جا برات امن تره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اسم عمه صنم نا خودآگاه لبخندی زدم، اما لبخندم به زودی جمع شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مدرسه‌م چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه آشفته‌ش رو تزریق کرد به قهوه‌ای چشم‌هام:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید جای دیگه‌ای درس بخونی. یه دبیرستان کنار خونه عمت هست، فردا باید کارهای پروندتو انجام بدم که بری اونجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند عمیقی زدم. خودش خوب عادت های من رو می‌دونست، خوب می‌دونست تنها مدرسه‌ای که من رو حاضر بودن فقط برای دوسال داخلش نگه دارن فقط مدرسه خودم بود. خوب می‌دونست من به‌جز نیلوفر و عسل و حنا دلم نمی‌خواست با هیچ دختر دیگه‌ای فقط یه کلمه حرف بزنم. می‌دونست دوری از دخترا برام سخته، توی مدرسه خودم با هزاران نفر بحثم می‌شد چه برسه به مدرسه دیگه؟ می‌دونست متنفرم از دوری و باز با خونسردی و سماجت حرفش رو به کرسی می‌نشوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خونسردی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش رنگ تعجب گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا خونه عمه صنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندم پرنگ شد، می‌دونست منظورم چیه! اما حرف دیگه‌ای رو پیش می‌کشید. این یعنی چی؟ هه یعنی عمرا اگه بذارم نری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مدرسه جدید نمیرم. خودت خوب عادتای منو می‌دونی پس حرفی نمی‌مونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تندی بهم توپید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حوصله قانع کردن تو رو ندارم شیوا! فکر می‌کنی از کجا رد خونه رو زدن؟ از مدرسه تو فکر می‌کنی من و تو الان توی این خونه در امانیم؟ هه نه جونم از الان تا آخر عمر باید با صلوات سرمون رو بذاریم رو بالشت و چشم ببندیم. این بشر ول کن نیست، فکر لجبازی من رو از سرت بیرون کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص دست‌هام رو مشت کردم فایده نداشت خودم باید یه فکری می‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با استرس نفسم رو دادم بیرون نمی‌دونستم عملی کردن این فکر لعنتی چقدر سخته یا چه عواقبی داره. من به این کار فکر کردم، نه دیشب نه پریشب بلکه تمام سال‌های زندگیم. من سه سال با این رویا زندگی کردم! من با این رویا دارم زندگی می‌کنم، اگه الان عملیش نکنم پس کی وقتش می‌رسه؟ کور شده بودم، کر شده بودم. اون لحظه هیچکس جز خودم برام مهم نبود. گوشی رو توی دستم گرفتم و شمارش رو لمس کردم‌، بعد از چندتا بوق جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته سیریش خانوم؟ وقتی یه بار زنگ زدی جواب ندادم، یعنی نمی‌خوام صدای نحستو بشنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوف کلافه‌‌ای کشیدم. مریم بود و اخلاق گندش! با حرص جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو یه بار شد مثل سگ پاچه نگیری؟ لابد کارت دارم، سگ اخلاق!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش رو از پشت گوشی بیرون فوت کرد. با لحن بی‌خیالی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بنال ببینم بچه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محظ اینکه جمله‌ش رو کامل کرد، با سرعت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید ببینمت، باید یه کاری واسم بکنی. به شدت به کمکت نیازدارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن موشکافانه‌ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوم پس بگو! کارت به من گیره که مثل کَنه افتادی رو دور زنگ زدن! الاف بیکار مگه من مثل تو بیعارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند صدا داری زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بابا! هرکی ندونه من که می‌دونم از من الاف‌تری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دل کتک می‌خواد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلافگی ابروهای پرپشتم رو دادم بالا؛ حرف زدن و قانع کردن مریم بعد کار معدن سخت‌ترین کار دنیا بود. می‌دونستم هر حرفی بزنم دنبال یه بهونه می‌گرده تا من رو به قول خودش پیچ‌مال کنه. باید از یه راهی وارد می‌شدم که مریم رو باپای خودش این‌جا بکشونه. سعی کردم به صدام آب و تاب بدم تا فضولیش رو تحریک کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاک عالم مریم! تو هنوز خبر نداری چی‌شده؟ خبر داری شوهرِ نسرین داره دور از چشمش با یکی قرار میذاره؟ بگم کیه برگ ریزانت شروع می‌شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهقهه بلندی از پشت گوشی نثارم کرد. با خوشحالی دستم رو مشت کردم، پس بالاخره موفق شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای اون معتاد مفنگی، با اون کش شلوار گلدارِ گشادش... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پقی زد زیر خنده و بریده بریده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا نکشتت دختر! الحق که به خاله گلت رفتی! من دو دقیقه‌ای خودم رو می‌رسونم اون‌جا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده خداحافظی کردم و گوشی رو قطع کردم. با خودم گفتم" من که خوب بلدم رگ خواب تو رو شعبون بی مخ" مطمئن بودم از گوش‌هاش آتیش می‌باره اگه بفهمه بهش دروغ گفتم تا الکی بکشونمش این‌جا. از شوهر خاله نسرین هیچی بعید نبود، خاله نسرین به تنها چیزی که نمی‌نازید همین شوهر معتادش بود. مامان با اخم وارد اتاق شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با کی هِر و کِر می‌خندیدی؟ الان چه وقت خندیدنِ، اونم تو این شرایط؟ نا سلامتی داداشتو از اتاق عمل آوردن بیرون که این‌قدر خوشحالی. خبرت بیا کمک من دارم وسایل ضروری روجمع می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداراشکر داداشم سرش سلامته، بعدشم من خودم دست دارم مادر من لازم نیست شما وسایلم رو جمع کنی. بگم از الان بهت مریم داره میاد این‌جا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوف کلافه‌ای کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دم رفتنی داری لشکر می‌کشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهای پرپشتم رو در هم شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه مریم غریبه نیست خواهر خودته! بعدشم تو داری میری نه من. بیرون که حق ندارم برم، از دوست‌هام کسی نباید بیاد این‌جا با خاله کوچک‌ترم نباید یکم درد و دل کنم؟ بابا دلم پوسید تو این خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو به نشونه تهدید سمتم گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیوا بخدا اگه درباره جریان دیشب و اتفاقی که برای شهرام افتاد حرفی بزنی، با جفت دست‌هام دم رفتن خفت می‌کنم. مریم رو که خودت می‌شناسی یه کلاغ رو چهل تا می‌کنه. خان جون خودش اوضاع درستی نداره، مریمِ خیره سر میره میذار کف دست خان جون. نریمان کسی نیست که شوخی بردار باشه، فعلا عقب کشیده نگران نباش زهر خودش رو به زودی می‌ریزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کجی تحویلش دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداراشکر دهن قرصم به بابام رفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاهش برام خط و نشون کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درضمن امروز صبح رفتم پرونده‌ت رو گرفتم، فردا باید بریم همون مدرسه که گفتم کارهای ثبت نامت رو انجام بدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم که جوابش رو داده باشم. واقعا فکر می‌کرد من تن به یه همچین کاری می‌دم؟ جلوی میز توالت نشستم و به موهای مشکی پسرونه‌م دست کشیدم و کج روی صورتم ریختم‌شون. سمت پرده‌ های سفید اتاقم حرکت کردم و پرده‌هارو کشیدم، نگاهی به ساعت بزرگ بالا تختم انداختم؛ مریم آدم دقیقی بود حتم داشتم پنج دقیقه دیگه می‌رسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت به دهنم زل زده بود و هیچ حرفی نمی‌زد. سکوتش طولانی تر از اونی شد که فکرش رو می‌کردم؛ دستم رو جلوی صورتش برم و تکون دادم. با بهت به قهوه‌ای چشم‌هام زل زده بود؛ حق می‌دادم که درکم نکنه و من رو نفهمه. کی آرزوی دیگری براش مهم بود؟ می‌دونستم سکوتش که بشکنه شروع می‌کنه ذهنم رو خوردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب‌های باریکش رو با زبون تر کرد و با بهت بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو عاقلی احمق؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ای کرده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- والا نمی‌دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون لحن بهت زده ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی نه! اگه فکر کردی عاقلی باید بگم نه، خیلی خیلی خیلی احمقی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ل**ب برچیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وا! حالت خوشه چرا اون وقت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی داشت صداش رو بالا نبره اما چندان هم موفق نبود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خر شدی؟ می‌دونی این‌کار چه جرمی داره؟ اگه به فرض یک در میلیون بری یه همچین غلطی بکنی، چون زیر هجده سالته میری اصلاح تربیت بعد اینکه رسیدی سن قانونی خبر مرگت میری زندان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص غریدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه میکروفن بگیر دستت، برو توی خیابون نعره بزن. من خودم کل این‌ قانون‌ها رو از حفظم، من قراره تغییر جنسیت بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهقهه بیخودی سر داد و در آخر مشت محکمی به پام زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای خدا تو خیلی باحالی دختر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندش که تموم شد با جدیت تمام بهم زل زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه الکیه؟ تو قانون رو از حفظی مثلا! تو مشکل هرمونی داری؟ نداری. اگه هر دختری مثل تو بخواد پسر بشه، بی هیچ عیبی پس تو این دنیا دیگه دختری نمی‌مونه. الاغ باید اول دوره مشاوره ببینی بعد از اینکه تایید شد، مشکل داری بعدش باید بری دادگاه خانواده مجوز بگیری بعد از اون کلی دوندگی داره. به‌نظرت نوشین اجازه میده؟ یا این همه دوندگی می‌کنه که بعد شونزده سال یه دونه دخترش بشه پسر؟ تو چته شیوا حالت خوشه، سالمی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچند که گوشم از این حرف ها پر بود و روی صد بار با خودم مرورشون می‌کردم، اما حرف‌هاش من رو ذره‌ای توی فکر فرو برد. مشکل بود سخت بود، اما من می‌تونستم غیر ممکن رو ممکن کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاه ملتمسی بهش زل زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- توروخدا مریم! خواهش می‌کنم. تو کل زندگیت یه کار واسه من انجام بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت اشاره‌ش رو خم کرد و ضربه‌ای به سرم زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیر سرت من خاله‌ توام، بزرگ‌تر توام. باید از چاله درت بیارم نه اینکه پرتت کنم تو چاه! بعدشم نوشین بفهمه من کمکت کردم جرم میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم رو کج کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قرار نیست اون بفهمه. تو فقط بهم کمک کن، کارت نباشه بعدش چی می‌شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربه محکم‌تری به سرم زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نه نه نه... تمام ان‌قدر با من بحث نکن‌! بیچاره من واسه آینده خودت میگم. دو روز دیگه میری پشت میله‌های زندون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گوشم از این حرف‌ها پره. تو اون مدارک کوفتی رو بیار، من قسم می‌خورم هرچی شد پای من بنویسن. من همه جوانب رو سنجیدم؛ تو کل فامیل فقط مامانم قبول داره من دخترم و بس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو به نشونه تهدید سمتم گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیوا بخدا اگه پیله کنی همه چیزو به نوشین می‌گم. این بحق رو همین‌جا تموم می‌کنیم؛ فکر کردی چون من همیشه خوشم و تو هر کاری پایم، راضی می‌شم یه همچین گند بزرگی بزنم به آیندت؟ لابد با خودت گفتی آره مریم خره منم می‌تونم خوب ازش سواری بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه دختر چرا می‌خواد پسر باشه؟ یه دختر قبل غروب آفتاب بیاد خونه، میشه هرجایی. یه دختر اون‌جور که دلش می‌خواد لباس بپوشه، میشه روسیاه. یه دختر واسه خودش تصمیم بگیره، میشه سرخود. اینا به کنار؛ می‌دونی چرا مامان اون‌قدر که شهرام و شیما رو دوست داره من رو دوست نداره؟ چون انتظار داشت من پسر به دنیا بیام اما نشد، کاش می‌شد! اما نشد. چون من مامان رو یاد تلخی های گذشته‌ش می‌ندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.