پایگاه ویژه (جلد دوم) به قلم سارا هاشمی (اعتماد)
پایگاه ویژه در اصل یه مرکز خاص توی اداره ی پلیسه که بهشون پرونده های مشکل و گاهی حساس و یا مشکل دار رو می دن که حل کنن. فرمانده ی پایگاه، سرگرد سهند بهنام هست که برای اینکه فرمانده این گروه متخصص بشه، آموزش های خاصی هم دیده .. بهترین افراد را هم کنارش جمع کردن تا بتونه کارشو به نحو احسنت انجام بده .
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲۱ ساعت و ۵۱ دقیقه
- تو خیابون!
- سهند!؟
سهند نفس عمیقی کشید:
- یه جا بهم آدرس بده ! چیزی نمی خورم ...
آلما مثل همیشه چند ثانیه به جمله اش فکر کرد!
- نفهمیدم!
- البته اگر حال داری، بیکاری ! اگر ... دوست داری !
از سهند بیشتر از این هم توقع نداشت تا دلتنگی اش را به گوشش برساند.
- هم حال دارم ، هم بیکارم و هم دوست دارم! هوا سرده اما، یا باید بریم کافه ای جایی، یا این که ...
می خواست اسم خانه را بیاورد اما ترجیح داد، سکوت کند تا سهند بپرسد:
- یا ؟
- نمی دونم خب ! دیگه جایی نمی شه رفت که! تو هم می گی چیزی نمی خوری!
- زوده!
- آره !
سهند نفس عمیقی کشید:
- من نزدیک خونه ات هستم ... نرسیده به میدون منتظرتم ..
آلما تنها باشه ای گفت و تماس قطع شد. اصلا فکرش را هم نمی کرد امروز را این جور به اتمام برساند! دیدن سهند، ضربان قلبش را بالا برده بود. آن قدر دلتنگش بود که با تمام سرعتی که ترافیک خیابان اجازه می داد، رانندگی کرد تا چند دقیقه ی بعد، ماشینش را پشت ماشین سهند پارک کند! سهند به در ماشین تکیه زده و به او نگاه می کرد! سریع از ماشین پیاده شد و با همان لبخند همیشگی ، رو به روی سهند ایستاد:
- سلام! خوبی؟
- سلام! چند بار می پرسی؟!
سهند در ماشین را باز کرد و سوار شد:
- بشین ... هوا سرده ..
آلما ماشین را دور زد و زمانی که سهند مشغول تنظیم صندلی اش بود، سوار شد.
- هوا خیلی سرد شده! برف تو راهه!
سهند نیم تنه اش را مثل او چرخاند و بی توجه به دردی که خط اخم را روی پیشانی اش انداخت، جواب داد:
- زمستونه ها! الان نباره کی بباره؟ از پایگاه چه خبر؟
آلما شانه اش را بالا انداخت:
- هیچ! خوبه همه چی ... جای شما خالیه فقط!
چشمکی به سهند زد تا او نگاهش را به رو به رو بدوزد:
- خوبه!
احساس پیچیده ای داشت! آن همه شوق، حالا که کنار آلما بود، هیچ شده بود! حال خودش را می فهمید. حس هایش آزارش می داد. دست روی صورتش کشید و با صدای آلما دوباره نگاهش کرد:
- چرا این قدر کلافه ای؟ خسته شدی؟
-ـ ....
- ها سهند؟ این جور خودتو آزار می دی! به نظرم با سرهنگ صحبت کن، بیا حداقل چند ساعتی رو توی روز پایگاه!
سهند نفس عمیقی کشید:
- نمی شه! خلاف مقرراته! من نمی تونم بیام پایگاه پامو بندازم رو پام!
- سخت می گیری! به نظرم می شه!
خونسردی آلما و دردی که برای حال الانش نبود، اعصابش را بهم ریخت:
- خیلی خب ! ممنون! بفرما برو خونه ات!
ماشین را روشن کرد و آلما با تعجب پرسید:
- چی شد؟
- هیچی ! بفرما برو ! می خوام برگردم!
- همین ؟!
چشم های عصبانی و دلگیر سهند، به صورتش دوخته شد:
- بله همین! بفرما!
نگاهش را بعد از این همه مدت، آلما به خوبی می شناخت. عصبانیتش را درک می کرد. باید صبور می شد، این تنها جمله ای بود که بارها با خودش در روز تکرار می کرد. لبخند زد و بی توجه به نگاه سهند، سرش را روی بازوی او گذاشت:
- همینم برای من خوبه!
گرمای تنش را سهند حس کرد. کشش تنش بیشتر از قبل شده بود و نمی خواست بی قرارش کند:
- پاشو برو پایین!
- چند دقیقه! دلم برات تنگ شده بود! تو چی ؟
سهند جواب نداد تا او سرش را کمی بالا بگیرد و نگاهش روی گردن و صورت سهند بچرخد:
- می دونم دلت برام تنگ شده بود!
اخم و خشمی که میان چشمان سهند می درخشید هم نتوانست مانع خنده اش شود. انگشتانش بالا رفت و به آهستگی روی چانه ی سهند حرکت کرد:
- دوستت دارم سهند! چه بداخلاق باشی چه خوش اخلاق!
سهند می خواست سرش را عقب بکشد اما دستان آلما نگذاشت:
- نرو! باید حتما بهت بگم محتاجتم؟ اون وقت خودتم دلتنگی، از دست من ناراحت بشی؟
سهند چشمانش را روی هم گذاشت.
- من نمی خوام آزارت بدم سهند. اینو نه به تو، که به خودم قول دادم!
حرف هایش، آب خنکی بود روی آتش خشمی که بی جهت زبانه می کشید! از دست خودش بیشتر ناراحت و دلگیر بود. از این حس های متناقض و درمانده اش ... نفسش شبیه یک آه عمیق، بیرون آمد.
سوگی
۲۱ ساله 00پس جلد سوم کوو ت گوگل ک نبود تلگرامم ک فیلتره خوو
۲ ماه پیشMri
10عالی بود جلدسوم ازکجامے تونم بگیرم گوگل حذف شدہ تلگرام ھم نمیاد
۳ ماه پیشنوشین
۲۵ ساله 10عالی بود یعنی کل زندگیمو لغو کردم نشستم این دوجلدو خوندم چرا جلد سومش نیست و نمیشه دانش کرد خواهش میکنم یکی راهنمایی کنه برای جلد سوم
۲ ماه پیشZahra
00من عاشق رمانی پلیسیم و میشه گفت یکی از رمانای عالی بود که خوندم
۴ ماه پیشصدف
10دوست دارم جلد سومش بخونم
۵ ماه پیشستاره
۲۶ ساله 00عزیزم از گوگل میتونی دانلودش کنی،من دانش کردم وخوندمش،تعجب میکنم از کسانیکه میگن تو گوگل نیست
۴ ماه پیشستاره
۲۶ ساله 10از نویسنده رمان پایگاه ویژه بی نهایت سپاسگزارم بخاطر قلم خوبشون ورمان بی نهایت قشنگشون سه جلدرمان عالی بودن،ولی یه انتقاددارم خیلی وقته منتظرجلدچهارمم ولی منتشرنشده واقعا ظلمه آدمو توخماری بزارین
۴ ماه پیشنرگس
۲۷ ساله 10عالیه بهترین رمانیه که تاحالا خوندم عاشقش شدم،تاجلدسومش خوندم،از نویسنده خواهش میکنم جلدچهارمشو هم زودتر بزاره🙏🙏 خیلی دوست دارم ببینم سرانجامه سرهنگ بهنام چی میشه
۵ ماه پیشالهه
40رمان پلیسی بهتر از این سراغ ندارم ونخوندم واقعا حرف نداره جلد سومش رو هم دانلود کردم وخوندم امیدوارم هر چه زودتر تو این برنامه بزارن بقیه جلدهاش رو .جلد چهارم رو نتونستم بگیرم
۹ ماه پیشZeyno
۲۲ ساله 00الهه خانوم از کجا دانلود کردید بعدم فصل سوم کامل نوشته شده بود؟
۶ ماه پیشTara
00حتی فصل چهارمش هم کامل هست نمی دونم از کجا دانلود کردم ولی الان ندارمش امیدوارم هر چه زودتر داخل این برنامه بزارن
۵ ماه پیشصدف
۳۹ ساله 50بعد عمری یه رمان خوندم که واقعا پلیسی بود.👌👌
۶ ماه پیشفائزه
10هر دوجلدش قشنگ بود
۷ ماه پیشZohre
10رمان های مرجان فریدی،اسطوره و سه جلد پایگاه ویژه توی ژانر خودشون بهترین بودن واقعاً،قلمتون سبز💚
۸ ماه پیشسایه
00سلام به همه لطفا دقت کنید به این پیام اونایی که جلد 3 رو میخوان برید تو تلگرام و تو قسمت جستجو به فارسی بنویسید پایگاه ویژه کانال نویسنده رو میاره براتون که تا ایپزود 14 نوشته شده
۸ ماه پیشنازی
10جلد سوم لطفااااااا،هرجا میگردم گیر نمیارم،تو گول هم زده لینک دانلود به درخواست نویسنده حذف شده چرا آخه،تو خماری موندم نویسنده رحم کن
۸ ماه پیشسونیا
۲۸ ساله 10واقعا عالی نوشته بودی کارت حرف نداشت این اولین رمان جنایی ایرانی بود که انقد جذاب وقشنگ بود دمت گرم خدایی حال کردم بااین داستان
۸ ماه پیشمرسا
10نویسنده عزیز لطفاً جلد سوم رو هم بزار
۸ ماه پیش
زهرا
00عالی، اما اگه میشه لطفا فصل ۳ و ۴ هم بزارید