.jpg)
رمان بچرخ تا بچرخیم (جلد اول مجموعه سرنوشت درهم ما)
- به قلم AERZOO_MOHEBI
- ⏱️۱ ساعت و ۱۳ دقیقه
- 68.7K 👁
- 60 ❤️
- 313 💬
داستان از این قراره که مریسا، دختری شیطون و بازیگوش با دوستاش وارد شرکت سارته میشه. دوتا دوست خل و چل هم داره که خیلی با هم رفیقن. از اونور هم نویان و داداشاش، با داداشای مریسا با هم دوست هستند، و میخوان دخترا رو آزار بدن. ولی ماهان و ماکان که نمیدونن مریسا همون آبجی کوچولوشونه و وقتی میفهمن که مریسا تو دردسر میافتد. خوندنش خالی از لطف نیست.
- مریسا جون ببخش.
تو دلم هرهرهر بهشون خندیدم، ولی در چهره با اخم نگاهشون کردم تا حساب کار دستشون بیاد. دیدم نازلی از خنده سرخ شده و دیگه نمیتونه خودش رو کنترل کنه. بهش علامت دادم؛ با شمارش سه تا بزنیم زیر خنده، ۱_۲_۳ زدیم زیر خنده، اونا هم با تعجب نگاهمون میکردن منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم:
- اسکلتون کردیم.
و دوباره زدم زیر خنده. فاطمه که دیگه قاطی کرده بود و آمپر میسوزوند. منم هر هر بهش میخندیدم. نازلی هم دستش رو دهنش بود؛ و داشت سعی میکرد جلوی خودش رو بگیره؛ تا کمتر بخنده ولی، مگه میشد جلو خودشو بگیره. لیدی، با قدمی که برداشت فهموند جنگ شروع شده. منم که ندید بدید مثل لاتا زدم رو شونه نازلی، که به خودش اومد و رفت تو جلد لاتیش. بلند شدم و دست اونم گرفتم؛ تا اونم بلند شه وقتی بلند شد یه ژست خفن گرفت و با لحن دآش مشتی گفت:
- چته ضعیفه اخم کردی؟ منم بلدم اخم کنم...
بعدم یه اخم کرد وگفت:
-بیا، منم بلدم، دیدی؟
فاطمه گفت:
- آره دیدم، ولی چه فایده، الان من مثل...
منم با همون لحن لاتی گفتم:
- یه گاو رَم کردهای وجلو ما وایستادی.
لیدی با حرص داد زد.
- مریسا!
با همون لحن گفتم:
- ها؟
به جای لیدی فاطمه جواب داد:
- خفه شو.
با اخم گفتم:
- نمیخوام.
***
نازین
روبه مبینا گفتم:
- مبینا، به نظرت برای تولد نازلی چی بخرم؟
با کمی فکر گفت:
- چی رو از همه بیشتر دوست داره؟
تند گفتم:
- اینکه با دوستش مریسا که ۴_۵ سالی هست پیداش نمیکنه بره کافه و برای خودشون خوش باشن.
با لبخند گفت:
- اِن شاءاللّه این دختره اسمش چی بود؟
با خنده گفتم:
- مریسا.
- آها مریسا، پیداش میشه و خوشحال میشه.
با خوشحالی گفتم:
- آره به خدا، هر روز گریه میکنه میگه من نباید میرفتم لندن برای ادامه تحصیل، تا دوست شش سالم رو گم کنم. حالا چیکارکنم؟
با لبخند آرامش بخشی گفت:
- حالا با توکل به خدا پیداش میشه.
اومدم جواب مبینا رو بدم، که گوشیم زنگ خورد. دیدم ماکانه، اِ، دیدی یادم رفت به ماکی بزنگم. خوب بذار یکم معطل بشه تا حالش جا بیاد. گوشیم رو گذاشتم رو سایلنت، و به راهم با مبینا ادامه دادم. که تلفنم برای بار۵ ام زنگ خورد. جواب دادم:
- اَلو.
با عصبانیت گفت:
- اَلو وکوفت، چرا گوشیت رو جواب نمیدی؟!
با خباثت کامل گفتم:
- به تو چه.
با حرص گفت:
- که به من چه آره؟! بگو کجایی، تازه از شرکت داداشای نره خرت اومدم بیرون بیام دنبالت؟
با خونسردی گفتم:
- لازم نیست، با دوستم مبینا داریم میریم خونشون.
گفت:
- چی؟!
گفتم:
- نخودچی.
گفت:
- آرپیجی.
گفتم:
- لئوناردو دابینچی.
گفت:
- پیچپیچی.
- اَه، میرم پیش محمد.
یهو یادم اومد چی گفتم. دستم و کوبیدم تو دهنم، چند لحظه هیچ صدایی نیومد ولی اون سکوت، آرامش قبل طوفان بوده چون یهو منفجر شد.
منتطر
00تا حالا مزخرف تر از این داستان نخوندم اولش خنده های بی مورد و کتک کاری بعدم اصلا معلوم نیست چرا باید خواهر و برادری همدیگرا نشناسن در صورتی که تقریبا یه جا کار میکنند واقعا مزخرفه
۲ ماه پیشMahtab
00یه ذره فیلم هندی شد... یکی که یهو پلیس در اومد یکی دیگه که.... ولی امید وارم جلد دوم بهتر باشه.
۶ ماه پیش.
00واقعا این رمان که ساختید از شرکتی رفت تو پلیسی فیلم ترکی میدونین چیه مثل همون *** تو *** شد نفهمیدم چی شد اصلا
۷ ماه پیشبیتا
10خیلییییی خوب بود پس جلد دوم چی تو رو خدا جلد دومم بزارید هر چی می گردم جلد دوم نداره
۱ سال پیشنازنین
10رمان خوبی ولی پس بقیه ش گو😑
۱ سال پیشسارا
00مسخره بود و در اینهال خوب
۲ سال پیشKosar
30لطفا جلد دومش رو هم بزارید
۲ سال پیشمهسا
10رمان خیلی خوبی بود ولی کاش جلد دومشم بودو میخوندیم ممنون از سازنده محترم ولی لطفا جلد دومو بزارید
۲ سال پیشفاطی
10خدایی خیلی خنده دار بود
۲ سال پیشلطفأ جلد دومشم بزاری
30خیلی قشنگن جلد دومشم بزارید
۳ سال پیشسنا
10سلام نویسنده جان ازت یه سوال داشتم شما اصن رمانو ویرایش کردی کلا من پارت اولو خوندم رفتم توشوک
۳ سال پیشYasamin
10واتت الان چی شد من ک هیچی نفهمیدم خوندم ولی قشنگ بود رمانش مریسا کی داداش دار شد رمانش *** تو *** بود ولی قشنگ بود چیزی ک فهمیدم دختر باید قوی باشه باید از سنگ ساخته بشه نباید شیشه باشه ک زود بشکنه
۳ سال پیشرها
50جلد دومشو میخوااااااااااااااااااام😰
۴ سال پیشH
00آرع منم میخوام
۳ سال پیشعوم
02فکر ماکان بند مرا لحظه ایی رها نمیکنید شت
۳ سال پیش
نویسنده اثر
00درود عزیزان این رمان رو در 14سالگی نوشتم و قطعا مشکلات زیادی داره و بنده کلا بیخیال نوشتن فصل دوم شدم چون که متاسفانه ریشه داستان رو کوتاه انداختم برای شاخ و برگ دادن دست و بالم باز نیست سعی بر این دارم اگر فصل دوم رو نوشتم قطعا ریشه داستان رو ویرایش میکنم. ممنون از نگاه زیباتون با تشکر نویسنده اثر